۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

از سیاست‌نامه تا سیاستِ نامه‌ای

محمد نوری‌زاد در پایان نامه شانزدهم خود تصویری سرشت‌نما قرار داده است؛ عکسی از یکی از کتیبه‌های بنای تخت‌جمشید که داریوش اول را بر سریر قدرت نشان می‌دهد. این عکس به سادگی گویای تصویر ایده‌آلی است که نوری‌زاد برای خامنه‌ای ترسیم می‌کند و او را بدان فرا‌می‌خواند. نیکی، پارسایی و دادگری چکیده پند و انذارهای او است، درس‌های مکتب اخلاق‌گرایی. اما این اندرزها ایرادی هم دارند؟ مگر جز این است که نیکی از بدی، پارسایی از ناپرهیزگاری و دادگری از بیداد برتر است؟ پاسخ این است که در پس منطق ساده این پرسش و جواب تحمیلی آن روندی سیاست‌زدا پنهان شده است.
بی آن که به شبیه‌سازی تاریخی دست بزنیم و یا همه تحرکات یک طیف سیاسی را به رغم تفاوت‌هایشان یک‌کاسه کنیم، باید بگوییم که اغلب نامه‌نگاری‌های کنونی نخبگان سبز، از نوری‌زاد تا واحدی، در نهایت در چارچوب همان اخلاق‌گرایی ابتری می‌گنجد که از عهد داریوش گرفته تا قابوس‌نامه عنصرالمعالی نه تنها تاب ایستادگی برابر استبداد را نداشته است که به کار بزک آن نیز آمده است. نیکی سنگ بنای دستگاه ایدئولوژیک امپراطوری کهن بود که تمدن‌های دیگر را به ضرب شمشیر منقاد کرد، آنان را خراج‌گذار خویش نمود و سپس منت بر سرشان نهاد که آزادشان کرده است. خواجه نظامی که سلطان را به دادگری می‌خواند، خود سخت در گردآوری زمین و ملک می‌کوشید ومقایسه تاریخی این‌چنینی میان نامه‌های نوری‌زاد و حکایات نوشیروان دادگر و سیاست‌نامه خواجه نظام که متن را از زمینه تاریخی و سیاسی آن منتزع می‌سازد نادرست است، اما نوری‌زاد خود ما را به چنین قیاسی وامی‌دارد؛ آن‌جا که در نامه شانزدهمش به سبک کلیله و دمنه از زبان دو ماده کبوتر به خامنه‌ای درباره عواقب ستم هشدار می‌دهد و خود چونان شهرزاد قصه‌گو سلطان ظالم را با روایت‌های آموزنده مشغول می‌کند تا بلکه تیغ جور او کند شود. این شکل و محتوای سیاست‌ورزی خود او است که منتزع از بستر تاریخی و سیاسی است؛ کوتاه، سیاست او است که غیرسیاسی است.
شیوه‌ای که او برای فعالیت در سیاست برگزیده است شخصی است، به این معنا که نگارنده نامه از موضع شخصی و با یادآوری سابقه خویش و ذکر این که «منافقی تابلودار نیست» در مقابل شخص رهبر می‌ایستد و او را مشفقانه نصیح می‌کند. نوری‌زاد پیشتر نویسنده‌ و فیلم‌سازی نه چندان مطرح در دستگاه تبلیغاتی رژیم بوده و جز گردش میان دالان‌های قدرت پیوندی با عمل جمعی سیاسی نداشته است. پس از تغییراتش نیز به جمع مشخصی (مثلا اصلاح‌طلبان) پیوند نخورده است. نصایح مطرح در نامه‌هایش نیز از موضعی جمعی و مردمی انجام نمی‌شوند(مثلا برخلاف نامه اخیر ابوالفضل قدیانی که پیوندی مشخص با مبارزه معاصر ایرانیان برای آزادی و عدالت دارد و به نحوی روشن راس ساختار استبدادی را که او سلطنتی توصیفش می‌کند هدف می‌گیرد. او در پی شرمنده کردن و هشدار دادن به خامنه‌ای نیست؛ برعکس، خبر از تحقق نزدیک خواست مردمی در برهم‌زدن بساط دیکتاتوری می‌دهد. قدیانی چنان از کلیشه‌ها و تعارفات رایج فرا می‌رود که برخی سایت‌های سبز پیام او را تحریف‌شده و مخدوش منتشر می‌کنند). هر چه هست فرد است که قهرمانانه هماورد فردی دیگر شده و برای مردم شفاعت می‌کند. مردمی که او از جانبشان خطاب به خامنه‌ای می‌گویدای عزیز بزرگوار خدای خوب ما را دوست ندارد. ما ایرانیان از چشم خدا افتاده‌ایم». این که چه اندازه این«عزیز بزرگوار» و از چشم خدا افتادن ایرانیان، یا نسبت دادن ذکاوت، شرافت و پاکدستی به خامنه‌ای واجد بار کنایی است روشن نیست. نوری‌زاد با همه تغییراتی که کرده است هم‌چنان پای در سنت سیاسی که از آن می‌آید دارد و حتی فی‌المثل با هویت جمعی اصلاح‌طلبانه که در زمان خاتمی شکل گرفت نیز پیوند نخورده است. نمونه مشابه و غلیظتر مهدی خزعلی است که جابه‌جای افشاگری‌ها و نکته‌سنجی‌هایش به بازتولید محتوای سیاسی جریانی که پیشتر به آن تعلق داشته می‌پردازد.
غیاب عاملیت جمعی در این شکل سیاست، هم‌بسته سویه نخبگی آن است. جمعی از نخبگان سیاسی که به اراده خود یا مصلحت حاکم از حریم قدرت رانده شده‌اند با نخبگان مسلط مجادله می‌کنند. نامه‌ها خطاب به قدرتند و نه مردم. در آن نگارنده می‌بایست نخست «برادری را ثابت کند» و سپس به ایراد سخنانی بپردازد که نکته‌ای تازه در آن نیست، مگر این که عضو دست چندمی از دستگاه سرکوب در حال به زبان آوردن آن‌ها است. مردم جز در مقام توده‌های شنونده خطاب قرار نمی‌گیرند. حتی آن‌جا که این حرکت می‌خواهد جمعی شود ویژگی‌های نخبه‌مدارانه و شخصی در آن باقی می‌مانند، به این ترتیب که فرزند وزیر سابق و همسر شهید وهر یک به تنهایی به نوشتن نامه‌های مشابه می‌پردازند. نامه‌هایی که نه در آن‌ها اطلاع جدیدی هست و نه تحلیلی راهگشا. جان کلامشان این بود و هست: رهبرا بر سر عقل آمده و احمدی‌نژاد را به زیر بکشید، یا اخیرا، رهبرا خود به زیر آیید.
اما چنان که شاهدیم نامه‌های او پیوسته با استقبال بدنه فعالان جنبش سبز مواجه می‌شود. چرا که به رغم تفاوت خاستگاه سیاسی، آن‌چه نوری‌زاد می‌کند تجسم عینی درک اینان از مبارزه سیاسی است. او تک شهروندی است که رسانه شده و آگاهی‌رسانی می‌کند. پروژه بر سر عقل آوردن خامنه‌‌ایِ نوری‌زاد تفاوت بنیادینی با آن‌چه که اغلب بزرگان اصلاح‌طلب در دو سال اخیر خواسته‌اند ندارد. خط تبلیغی اصلی اصلاح‌طلبان نیز مانند او است: ارجاع نیم‌بند به امام و انقلاب و شرمنده ساختن رقیب. رقیبی که بنا است در پی این شرم پیاپی به ناگاه دچار تحول شده و به رغم در اختیار داشتن همه امکانات کشور از تهدیدهای آخرالزمانی نوری‌زادها بهراسد و از عاقبت دیکتاتورها درس بگیرد و بدون درد و خونریزی راه اصلاح امور کشور را بگشاید.
اغلب اصلاح‌طلبان نیز مانند نوری‌زاد از مواجهه سیاسی تمام عیار با زخم انقلاب عاجزند و به همین دلیل برخوردی شخصی و شرمسار با آن می‌کنند. شرمندگی مقوم عاملیت و هویت آنان است و به همین دلیل می‌پندارند که رقیب نیز ممکن است از زور شرمندگی یک شبه دموکرات شود. غیاب امر کلی و هویت جمعی باعث می‌شود که تحول سیاسی به نوعی شهود و اشراق فردی فروکاسته شود. در چنین شهودی مستندساز گمنام و تبلیغاتچی رژیم به صف نخست مبارزان پرتاب می‌شود، سردمدار تعطیلی دانشگاه‌ها، فیلسوف و منادی اندیشه می‌شود و یا جریانی که تمام قد از برکناری منتظری از نیابت رهبری دفاع کرده و بر او تاخته بوده است، سیاه‌پوش و ماتم‌زده زیر جنازه‌اش را می‌گیرد. مخاطب توضیحی نمی‌گیرد که چه روندی منجر به این تحول شده و کجای کار گذشته می‌لنگیده، دامنه این تحول تا به کجا است و اکنون حامل چه عناصری از گذشته است. ماحصل چنین تحولات ناقص، غیرشفاف و غیرسیاسی این است که گفتمان سیاسی از گفتاری ناصحانه، مبهم، سترون و رو به گذشته انباشته می‌شود. گفتاری که می‌بایست محتوای نحیف سیاسی خود را زیر آرایه‌های زبانی پنهان کند، به فرم‌های ادبی کهن بیاویزد و در بهترین حالت نثر مصنوع و مطنطنی چون سروش به دست دهد که در قرن ۲۱ دل‌خوش ساخت و پرداخت سجع در زمینه سیاست مدرن است. زبانی مبهم و کنایی که حرف چندانی، به جز درخواست کناره‌گیری حاکم از قدرت، ندارد و لابه‌لای اندرزها و امثال و حکمش به تحریف نظام‌مند تاریخ معاصر ایران، به ویژه سال‌های پس از انقلاب می‌پردازد.
مقصود از این همه خوار شمردن راه درازی که نوری‌زادها پیموده‌اند یا تلاش‌ها و رنج شخصی‌شان برای زنده نگاه داشتن چراغی در زمانه افول سیاست نیست. بلکه تاکید بر این است که این رنج یا تلاش‌ها در بدل شدن به مبارزه‌ای جمعی و اثرگذار، چیزی فراتر از مشروعیت‌زدایی حاکمی که مدت‌ها است مشروعیتی برایش نمانده، ناتمام می‌مانند و برخورد اخلاقی با این مشی، که در ستایش جسارت فرد خلاصه می‌شود و از تبعات سیاسی آن غافل می‌ماند درست نیست.اشخاص و جریان‌های سیاسی متحول می‌شوند و این تحول می‌تواند در قالب بیانیه و نامه بازتاب یابد. اما تکرار نامه‌نگاری‌های این چنین که می‌خواهند «راه نکونامی و نیک انجامی» (نامه اخیر سروش) را به خامنه‌ای نشان دهند، کمکی به خواست جمعی و مردمی برای دموکراسی نمی‌کنند. اینان حتی دیگر در تطور شخص نگارنده نیز ثمربخش نیستند و به کاری جز تثبیت جایگاه نویسنده نمی‌آیند(به عنوان مثال بر خلاف نامه «پدر، مادر ما متهمیم» تاج‌زاده که نه تنها از موضع شخص او بلکه جرقه تحولی بنیادی میان کلیت اصلاح‌طلبان بود). نامه‌نگاری مانند هر قالب بیانی دیگر، چون تحلیل، شعار یا سرود، آن‌جایی مبارزه را پیش می‌برد که زبان گویای نیرو و خواستی اجتماعی یا بیان امری سرکوب شده باشد. این متون متکلف و پر ادعا را با نامه‌های فرزاد کم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر