موجی از تنش در کمتر از یک ماه فضای دیپلماسی جمهوری اسلامی را فرا میگیرد. تنشهایی که با موج جدید تحریمهای غرب علیه جمهوری اسلامی آغاز شد، با مصوبه مجلس ایران برای کاهش سطح روابط با انگلستان ادامه یافت و دیری نپایید که مصوبه به دست اوباش بسیجی به اجرا درآمد، پیش از آنکه دولت بتواند واکنشی دیگرگونه از خود نشان دهد و بار دیگر غرب را متقاعد کند که بازیگر اصلی میدان سیاست در ایران دولت احمدینژاد است.
ادامهی منطقی چنین تحلیلی از سیاست ایران، ما را وامیدارد که دست به کار گمانهزنی پیرامون جناحبندیهای درونی اصولگرایان حاکم بر ایران بشویم. کاری که تقریباً در تمامی ماههای گذشته بدان مشغول بودهایم و با تداوم وضعیت فعلی احتمالاً باید تا انتخابات مجلس هم بدان اهتمام بورزیم.
نگاهی گذرا به رسانههای جنبش سبز نشان میدهد که جنبش چگونه در تمام دو سال گذشته در هزارتوی مچگیری از اصولگرایان گم شده است و چگونه یگانه شکل ادامه یافتن خود را در صرف کردن تمام هزینه و فرصتهایش در زمین بازی همیشگی یافته است و درست به همین دلیل نتوانسته کوچکترین تغییری در وضعیت به وجود بیاورد.
در شرایطی چنین شبح حملهی نظامی به ایران – و نه لزوماً جنگ در مفهوم کلاسیکاش – جنبش را در مقابل بحرانی دیگر قرار داده است. بحران اثرگذاری بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی از یک سو و بحران جلوگیری از حملهای نظامی که برای تنها گروهی که دستاورد ندارد، جنبشی است که در برابر جمهوری اسلامی قد علم کرده است.
برخی اصل بحران را زیر سؤال بردهاند، خطر حملهی نظامی به ایران را پروپاگاندی اسرائیلی – آمریکایی میدانند، آن را بحثی فرعی دانستهاند و روشنفکری ایرانی را متهم میکنند که باز هم اسیر فضاسازیهای رسانهای شده است. برخی ماهیشان را از آب گلآلود گرفتهاند. جنگ را با دست پس زدهاند، و با پای ِ تحریم پیش کشیدهاند. برخی هم وقوع جنگ را پیشفرض گرفتهاند و در حال محاسبهی جایی هستند که باید در این میانه اختیار کنند. پیش از آنکه بخواهیم بدانیم «آیا ما به سمت جنگ میرویم؟» یا نه، باید ببینیم ریشهی وضعیتی که در آن قرار داریم در کجاست؟ و چطور میتوان چرخهی معیوب سیاست کنونی را متوقف کرد؟
۲
تمامی نیروهای مترقی مخالف جمهوری اسلامی، دست کم در یک نقطه اشتراک دارند؛ سیاست خارجی جمهوری اسلامی نه بر مبنای ِ منافع مردم، که آمیزهای از باجدهی و باجگیری در راستای حفظ قدرت مسلط است. همانطور که نحوهی ادارهی کشور چنین چیزی را ترسیم میکند؛ اختصاص بخش نامشخص اما به غایت مهمی از بودجهی رسمی و غیر رسمی هر ساله به سیاست هستهای جمهوری اسلامی در کنار هزینههای سنگین جاهطلبیهای نظامی جهت و روش جمهوری اسلامی را کاملاً مشخص میکند.
در برابر سیاست غیرمردمی جمهوری اسلامی دو نمونه از سیاستهای دو سازمان برجسته از سازمانهای اپوزوسیون در خارج از کشور جایی در همین مدار قرار دارد؛ اگر گروههایی از اپوزوسیون ایرانی چون اتحاد جمهوریخواهان بیانیههای سالانه اش را خرج دفاع از حق مشروع ایران در استفاده از انرژی هستهای و نه استفادهی نظامی از آن کرده – چیزی شبیه ادعای جمهوری اسلامی - ، در مقابل گروهی با محوریت سازمان مجاهدین خلق توانسته با تلاش برای اثبات ادعاهای غرب درباره برنامهی نظامی-هستهای جمهوری اسلامی عملاً به تحریم و حملهی نظامی به ایران قوت ببخشد.
سیاست منفعلانهی اتحاد جمهوریخواهان و گروههای مشابه از یکسو و سیاست هجومی سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جمهوری اسلامی ایران در یک نقطه به یکدیگر میرسند؛ بر سر نعش سیاست مردمی در ایران.
اگر اولی با اولویت دادن به مبارزهی انتخاباتی در تمام یک دههی گذشته نتوانسته دست به کار ایجاد سازماندهی علیه سیاست رسمی جمهوری اسلامی شود، دومی با تحریم بیقید و شرط انتخابات بیآنکه بتواند دست به سازماندهی غیرسکتاریستی و غیر فرقهای بزند، عملاً قید سیاست را زده است.
خلاء نیروی سازماندهی شدهای که بتواند اگر نه جمهوری اسلامی را سرنگون کند، دست کم آن را متقاعد کند که از ماجراجویی و سیاستهای تنشزایش در عرصه بینالمللی بکاهد، باعث شده است که از یک سو غرب با وضع تحریمهای فلجکنندهی اقتصادی در همهی این سالها اقتصاد ایران را نابود کند و زمینههای بروز فساد و دخالت روزافزون نیروهای نظامی در نهادهای اقتصادی فراهم آید، و از دیگر سو احتمال حمله نظامی به ایران افزایش یابد.
۳
اگر انفجارهای ملارد و اصفهان، را به عنوان کلید خوردن غیررسمی حمله نظامی به ایران قلمداد نکنیم، حمله ی ایران به هواپیمای جاسوسی بیسرنشین آمریکا در شرق کشور که بعدتر به تأیید هر دو طرف رسید، بیشک نشان از آن دارد که تنشهای ایران و غرب از حالت کلامی خارج شده است. حالا میتوان مطمئن بود که با چراغ سبز بخشهایی از اپوزوسیون ایرانی و با وجود خط و نشانهای نظامی جمهوری اسلامی، غرب یکپارچه به سمت وضع تحریمهای بیشتر علیه ایران خواهد رفت. این تحریمها اگر پیشزمینهی حملهی نظامی به ایران نباشند، زمینههای تغییرات ساختاری در ایران را به وجود میآورند؛ نیرو گرفتن بیش از پیش نیروهای نظامی در ایران و تعلیق فضای سیاسی در کشور، یا در مقابل خیزش عمومی در اعتراض به سیاستهای نظامی و مشکلات اقتصادی.
تاریخ منازعات سیاسی جمهوری اسلامی در تمام این سالها تاریخ منازعات بر سر انتخابات بوده است، اگر قرارست اینبار این منازعه نه بر سر سهمخواهی از قدرت که با سمت و سوی بازپسگیری حق دخالتگری مردم در امور باشد، باید منازعه جایی بیرون از مدار انتخابات در جریان باشد.
این درست همان جایی است که میتوان یکبار دیگر دست به کار گردهمآوردن گروهها و بخشهای مختلف جامعه شد؛ جنگ، اگر چه همیشه برای نیروهای مردمی که به دنبال مشارکت در سرنوشت خویشاند، سرشار از «نکبت» بوده است و برای دشمنان مردم سرشار از «نعمت»، اما اینبار میتواند و باید سرنوشتی دیگرگون پیدا کند.
حتی اگر پذیرفته باشیم که خطر حمله نظامی به ایران، خطری جدی نیست، نمیتوانیم انکار کنیم که هزینهی ژست جاهطلبانهی جمهوری اسلامی در مقابل غرب را کسی جز مردم نخواهند داد. تحریمهای جدید غرب علیه ایران و حرکت حاکمیت به سمت نظامی کردن فضای سیاسی هزینههای بسیاری را بر پیکرهی بیجان اقتصاد ایران هوار خواهد کرد. هزینههایی که در درجه اول بر دوش بخشهای فرودست جامعه ایران خواهد بود که با فشار فزایندهی فقر و بیکاری و تورم روزافزون دست و پنجه نرم میکنند.
در این شرایط ایستادن در مقابل تمامی اشکال دخالت خارجی اعم از تحریم و حمله محدود نظامی به تأسیسات هستهای و نظامی جمهوری اسلامی و …، میتواند به چیزی بیش از ژستی ضدامپریالیستی تبدیل شود؛ پافشاری بر مخالفت با تحریم و حمله نظامی نه از موضع حق به جانب جمهوری اسلامی بلکه از جانب مردمی که میدانند هزینههای سیاستهای این چنینی بر دوش آنها خواهد بود واجد معنایی رادیکال میشود. چرا که روی اصلی موضعاش حاکمیتی است که با ماجراجوییهایش بر سر سرنوشت اقتصادی و سیاسی میلیونها نفر قمار میکند.
اگر سازمانهای اپوزوسیون جمهوری اسلامی در تمامی این سالها به جای سرمایهگذاری بر نقشآفرینی کشورهای غربی بر سیاست ایران، بر نیروی مهارنشدنی «مردم» سرمایهگذاری کرده بودند امروز عرصهی سیاست در ایران شکل و شمایل متفاوتی نداشت؟
درست در چنین لحظهای است که میتوان با قوت گفت تغییر رویکرد دهشتناک جمهوری اسلامی در عرصه روابط بینالمللی که تأثیر مستقیماش بر زندگی ما آشکار و روشن است، و البته تغییر رویکرد فاجعهبار سی سالهی اپوزوسیون ایرانی درست در یک نقطه با هم گره خورده است؛ بازسازی سیاست مردمی از طریق اولویت بخشیدن به آن.
اگر پذیرفته باشیم که هر شکلی از دخالت خارجی پیش از آنکه برای جمهوری اسلامی خطر آفرین باشد، حیات «جنبش» را مورد تهدید قرار میدهد، باید اقرار کنیم که حالا وقت آن است که گروههای مخالف جمهوری اسلامی با صدور فراخوانی دست به کار تشکیل جبههی مردمی ضدجنگ شوند، جبههای که نه تنها میتواند سایهی شوم تحریم و دخالت خارجی را از سر جنبش و مردم دور کند، بلکه جنبش را گامی به پیش میبرد.
این مهم در قدم اول میتواند با سازماندهی یک راهپیمایی سراسری در ایران علیه تحریم و حمله نظامی به ایران و علیه سیاست غیر مردمی جمهوری اسلامی آغاز شود. دشوار بودن تحقق این ایده یا ایدههای مشابه نباید ما را به بیعملیمان برگرداند، بیایید دست به انجام کاری بزنیم، بگذاریم حرکتی حتی برای تحقق کنشی ناممکن آغاز شود، از دل آن جریان حرکتهای بعدی بیرون خواهد آمد. چنان کنشی میتواند رؤیای جنگطلبان از تهران تا واشنگتن را به کابوسشان تبدیل کند؛ تشکیل جبههای فراگیر که با حفظ فاصله از سیاستهای اشتباه سی سال گذشته، اگر چه به جنگ و تحریم علیه ایران نه میگوید، در مقابل پیکاری مردمی برای بازگرداندن سیاست به صاحبان اصلیاش را پیش میکشد
ادامهی منطقی چنین تحلیلی از سیاست ایران، ما را وامیدارد که دست به کار گمانهزنی پیرامون جناحبندیهای درونی اصولگرایان حاکم بر ایران بشویم. کاری که تقریباً در تمامی ماههای گذشته بدان مشغول بودهایم و با تداوم وضعیت فعلی احتمالاً باید تا انتخابات مجلس هم بدان اهتمام بورزیم.
نگاهی گذرا به رسانههای جنبش سبز نشان میدهد که جنبش چگونه در تمام دو سال گذشته در هزارتوی مچگیری از اصولگرایان گم شده است و چگونه یگانه شکل ادامه یافتن خود را در صرف کردن تمام هزینه و فرصتهایش در زمین بازی همیشگی یافته است و درست به همین دلیل نتوانسته کوچکترین تغییری در وضعیت به وجود بیاورد.
در شرایطی چنین شبح حملهی نظامی به ایران – و نه لزوماً جنگ در مفهوم کلاسیکاش – جنبش را در مقابل بحرانی دیگر قرار داده است. بحران اثرگذاری بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی از یک سو و بحران جلوگیری از حملهای نظامی که برای تنها گروهی که دستاورد ندارد، جنبشی است که در برابر جمهوری اسلامی قد علم کرده است.
برخی اصل بحران را زیر سؤال بردهاند، خطر حملهی نظامی به ایران را پروپاگاندی اسرائیلی – آمریکایی میدانند، آن را بحثی فرعی دانستهاند و روشنفکری ایرانی را متهم میکنند که باز هم اسیر فضاسازیهای رسانهای شده است. برخی ماهیشان را از آب گلآلود گرفتهاند. جنگ را با دست پس زدهاند، و با پای ِ تحریم پیش کشیدهاند. برخی هم وقوع جنگ را پیشفرض گرفتهاند و در حال محاسبهی جایی هستند که باید در این میانه اختیار کنند. پیش از آنکه بخواهیم بدانیم «آیا ما به سمت جنگ میرویم؟» یا نه، باید ببینیم ریشهی وضعیتی که در آن قرار داریم در کجاست؟ و چطور میتوان چرخهی معیوب سیاست کنونی را متوقف کرد؟
۲
تمامی نیروهای مترقی مخالف جمهوری اسلامی، دست کم در یک نقطه اشتراک دارند؛ سیاست خارجی جمهوری اسلامی نه بر مبنای ِ منافع مردم، که آمیزهای از باجدهی و باجگیری در راستای حفظ قدرت مسلط است. همانطور که نحوهی ادارهی کشور چنین چیزی را ترسیم میکند؛ اختصاص بخش نامشخص اما به غایت مهمی از بودجهی رسمی و غیر رسمی هر ساله به سیاست هستهای جمهوری اسلامی در کنار هزینههای سنگین جاهطلبیهای نظامی جهت و روش جمهوری اسلامی را کاملاً مشخص میکند.
در برابر سیاست غیرمردمی جمهوری اسلامی دو نمونه از سیاستهای دو سازمان برجسته از سازمانهای اپوزوسیون در خارج از کشور جایی در همین مدار قرار دارد؛ اگر گروههایی از اپوزوسیون ایرانی چون اتحاد جمهوریخواهان بیانیههای سالانه اش را خرج دفاع از حق مشروع ایران در استفاده از انرژی هستهای و نه استفادهی نظامی از آن کرده – چیزی شبیه ادعای جمهوری اسلامی - ، در مقابل گروهی با محوریت سازمان مجاهدین خلق توانسته با تلاش برای اثبات ادعاهای غرب درباره برنامهی نظامی-هستهای جمهوری اسلامی عملاً به تحریم و حملهی نظامی به ایران قوت ببخشد.
سیاست منفعلانهی اتحاد جمهوریخواهان و گروههای مشابه از یکسو و سیاست هجومی سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جمهوری اسلامی ایران در یک نقطه به یکدیگر میرسند؛ بر سر نعش سیاست مردمی در ایران.
اگر اولی با اولویت دادن به مبارزهی انتخاباتی در تمام یک دههی گذشته نتوانسته دست به کار ایجاد سازماندهی علیه سیاست رسمی جمهوری اسلامی شود، دومی با تحریم بیقید و شرط انتخابات بیآنکه بتواند دست به سازماندهی غیرسکتاریستی و غیر فرقهای بزند، عملاً قید سیاست را زده است.
خلاء نیروی سازماندهی شدهای که بتواند اگر نه جمهوری اسلامی را سرنگون کند، دست کم آن را متقاعد کند که از ماجراجویی و سیاستهای تنشزایش در عرصه بینالمللی بکاهد، باعث شده است که از یک سو غرب با وضع تحریمهای فلجکنندهی اقتصادی در همهی این سالها اقتصاد ایران را نابود کند و زمینههای بروز فساد و دخالت روزافزون نیروهای نظامی در نهادهای اقتصادی فراهم آید، و از دیگر سو احتمال حمله نظامی به ایران افزایش یابد.
۳
اگر انفجارهای ملارد و اصفهان، را به عنوان کلید خوردن غیررسمی حمله نظامی به ایران قلمداد نکنیم، حمله ی ایران به هواپیمای جاسوسی بیسرنشین آمریکا در شرق کشور که بعدتر به تأیید هر دو طرف رسید، بیشک نشان از آن دارد که تنشهای ایران و غرب از حالت کلامی خارج شده است. حالا میتوان مطمئن بود که با چراغ سبز بخشهایی از اپوزوسیون ایرانی و با وجود خط و نشانهای نظامی جمهوری اسلامی، غرب یکپارچه به سمت وضع تحریمهای بیشتر علیه ایران خواهد رفت. این تحریمها اگر پیشزمینهی حملهی نظامی به ایران نباشند، زمینههای تغییرات ساختاری در ایران را به وجود میآورند؛ نیرو گرفتن بیش از پیش نیروهای نظامی در ایران و تعلیق فضای سیاسی در کشور، یا در مقابل خیزش عمومی در اعتراض به سیاستهای نظامی و مشکلات اقتصادی.
تاریخ منازعات سیاسی جمهوری اسلامی در تمام این سالها تاریخ منازعات بر سر انتخابات بوده است، اگر قرارست اینبار این منازعه نه بر سر سهمخواهی از قدرت که با سمت و سوی بازپسگیری حق دخالتگری مردم در امور باشد، باید منازعه جایی بیرون از مدار انتخابات در جریان باشد.
این درست همان جایی است که میتوان یکبار دیگر دست به کار گردهمآوردن گروهها و بخشهای مختلف جامعه شد؛ جنگ، اگر چه همیشه برای نیروهای مردمی که به دنبال مشارکت در سرنوشت خویشاند، سرشار از «نکبت» بوده است و برای دشمنان مردم سرشار از «نعمت»، اما اینبار میتواند و باید سرنوشتی دیگرگون پیدا کند.
حتی اگر پذیرفته باشیم که خطر حمله نظامی به ایران، خطری جدی نیست، نمیتوانیم انکار کنیم که هزینهی ژست جاهطلبانهی جمهوری اسلامی در مقابل غرب را کسی جز مردم نخواهند داد. تحریمهای جدید غرب علیه ایران و حرکت حاکمیت به سمت نظامی کردن فضای سیاسی هزینههای بسیاری را بر پیکرهی بیجان اقتصاد ایران هوار خواهد کرد. هزینههایی که در درجه اول بر دوش بخشهای فرودست جامعه ایران خواهد بود که با فشار فزایندهی فقر و بیکاری و تورم روزافزون دست و پنجه نرم میکنند.
در این شرایط ایستادن در مقابل تمامی اشکال دخالت خارجی اعم از تحریم و حمله محدود نظامی به تأسیسات هستهای و نظامی جمهوری اسلامی و …، میتواند به چیزی بیش از ژستی ضدامپریالیستی تبدیل شود؛ پافشاری بر مخالفت با تحریم و حمله نظامی نه از موضع حق به جانب جمهوری اسلامی بلکه از جانب مردمی که میدانند هزینههای سیاستهای این چنینی بر دوش آنها خواهد بود واجد معنایی رادیکال میشود. چرا که روی اصلی موضعاش حاکمیتی است که با ماجراجوییهایش بر سر سرنوشت اقتصادی و سیاسی میلیونها نفر قمار میکند.
اگر سازمانهای اپوزوسیون جمهوری اسلامی در تمامی این سالها به جای سرمایهگذاری بر نقشآفرینی کشورهای غربی بر سیاست ایران، بر نیروی مهارنشدنی «مردم» سرمایهگذاری کرده بودند امروز عرصهی سیاست در ایران شکل و شمایل متفاوتی نداشت؟
درست در چنین لحظهای است که میتوان با قوت گفت تغییر رویکرد دهشتناک جمهوری اسلامی در عرصه روابط بینالمللی که تأثیر مستقیماش بر زندگی ما آشکار و روشن است، و البته تغییر رویکرد فاجعهبار سی سالهی اپوزوسیون ایرانی درست در یک نقطه با هم گره خورده است؛ بازسازی سیاست مردمی از طریق اولویت بخشیدن به آن.
اگر پذیرفته باشیم که هر شکلی از دخالت خارجی پیش از آنکه برای جمهوری اسلامی خطر آفرین باشد، حیات «جنبش» را مورد تهدید قرار میدهد، باید اقرار کنیم که حالا وقت آن است که گروههای مخالف جمهوری اسلامی با صدور فراخوانی دست به کار تشکیل جبههی مردمی ضدجنگ شوند، جبههای که نه تنها میتواند سایهی شوم تحریم و دخالت خارجی را از سر جنبش و مردم دور کند، بلکه جنبش را گامی به پیش میبرد.
این مهم در قدم اول میتواند با سازماندهی یک راهپیمایی سراسری در ایران علیه تحریم و حمله نظامی به ایران و علیه سیاست غیر مردمی جمهوری اسلامی آغاز شود. دشوار بودن تحقق این ایده یا ایدههای مشابه نباید ما را به بیعملیمان برگرداند، بیایید دست به انجام کاری بزنیم، بگذاریم حرکتی حتی برای تحقق کنشی ناممکن آغاز شود، از دل آن جریان حرکتهای بعدی بیرون خواهد آمد. چنان کنشی میتواند رؤیای جنگطلبان از تهران تا واشنگتن را به کابوسشان تبدیل کند؛ تشکیل جبههای فراگیر که با حفظ فاصله از سیاستهای اشتباه سی سال گذشته، اگر چه به جنگ و تحریم علیه ایران نه میگوید، در مقابل پیکاری مردمی برای بازگرداندن سیاست به صاحبان اصلیاش را پیش میکشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر