۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

به سوی جنگ می‌رویم؟

تحلیل سیاست ایران بسیاری اوقات با اتهام ثابتی روبه‌رو است: تئوری توطئه. مطابق این اتهام روشنفکر ایرانی جهان سومی، گرفتار در انگاره‌های پوسیده و غیر علمی خود، از تحلیل واقعیت بر مبنای مشاهده عاجز است و به همین دلیل برای به کرسی نشاندن موضع ایدئولوژیکش دست به دامان تخیل و توهم می‌شود. بدیل پیشنهادی روشن است: روشنفکر بایستی بی‌طرفانه به سنجش داده‌های اثبات شده بنشیند.
بی‌تردید اصرار بر نیروی دست‌های پشت پرده و انجمن‌های سری که قدرت جهان را در تسخیر خویش دارند از سنخ اندیشه سیاسی نیست. اما نقد تئوری توطئه نیز همواره صادق نیست. نخست به این دلیل که سیاست قدرت عملا بستر طرح و اجرای توطئه بوده است و خواهد بود، جنگ عراق با توطئه جعل سند توسط پنتاگون کلید خورد و دولت فعلی ایران از پس توطئه انتخاباتی و کودتا بر سر کار است. در عین حال داده‌های عینی تنها وقتی به کار تحلیل سیاسی می‌آیند که در چارچوبی مفهومی گنجانده شوند، چارچوبی که لاجرم سویه‌های ایدئولوژیک و جانبدارانه خواهد داشت. حال در شرایطی مانند امروز ایران، که اتفاقات سیاسی از کمترین شفافیتی برخوردار نیستند و داده‌ای مشخص از آن‌ها در دست نیست، اندیشه سیاسی ناگزیر است که در پرسش از آنچه می‌گذرد و جستن پاسخی برای وضعیت، حرکت خود را از تئوری توطئه آغاز کند.
انفجار ملارد و مرگ فرمانده برنامه‌های موشکی سپاه، انفجار اصفهان که ناشیانه تکذیب شد، محکومیت چندین‌باره جمهوری اسلامی در شورای امنیت، شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، تحریم بانک مرکزی و هم‌زمان تنگ‌تر شدن عرصه بر رژیم بشار اسد و پس از آن شلیک موشک از جنوب لبنان به اسراییل که با پاسخ موشکی اسراییل مواجه شد و سرانجام حمله اوباش حزب‌اللهی و بسیجی به سفارت انگلیس همه و همه نشانه‌های شتاب گرفتن بحرانند. اما برنامه‌های طرفین درگیر در بحران چیست؟ آمریکا و اروپا تا کجا در محدود ساختن جمهوری اسلامی پیش خواهند رفت؟ آیا احتمال برخورد نظامی بالا نرفته است؟ چه چیزی جمهوری اسلامی را به تشدید تنش واداشته است؟ کدام جناح حکومت از چنین تنشی سود می‌برد؟ غرب در این رویارویی فزاینده چه منافع و هزینه‌هایی دارد؟ در فقدان اطلاعات تنها می‌توان به گمانه‌زنی دراین‌باره اکتفا کرد.
هیچ‌کس، حتی بسیجی‌ترین این سفیهان، آن‌قدر نادان نیست که ادعای خودجوش بودن حمله به سفارت انگلستان را جدی بگیرد، اما کدام مرجع قدرت برای چنین بازی خطرناکی چراغ سبز نشان داده است و چرا؟ مجموعه‌ در هم پیچیده‌ای از شکاف‌ها و مشکلات انگیزه‌های گوناگون و گاه متعارضی را برای باندهای قدرت سبب می‌شوند. از منظر داخلی انتخاباتی در راه است که هر یک از باندها برای استیلای کامل بر کشور خواهان پیروزی در آنند. حامیان احمدی‌نژاد و مشایی در یک سو قرار دارند و در سوی دیگر اشخاص و گروه‌های مختلف باید برای اثبات سرسپردگی به رهبر مسابقه دهند. مثال‌هایی چون واقعه روزنامه ایران نشان می‌دهند منازعه میان این دو جبهه خصمانه است و طرف احمدی‌نژاد می‌داند اگر ببازد، باید انتظار برخوردی خشن را داشته باشد. طرف دیگر نیز می‌داند احمدی‌نژاد رقیبی دست و پا بسته نیست و بر حمله‌هایی کاری توانا است. انتخابات پیش رو صرف‌‌نظر از بی‌آبرویی ناشی از عدم مشارکت مردم، به خاطر این جدال نیز دردسرساز است. جدالی که دولت خدمتگزار در آن ممکن است همان دست برنده انتخابات ۸۸ را بازی کند، دستی که دست‌ رهبری را بسته‌تر از آنچه هست خواهد کرد. سوای مشکلات درونی، حکومت خود را از «شرّ مردم» نیز خلاص‌شده نمی‌بیند؛ مانورهای اقتدار و سرکوب و صحبت‌های هر روزه از فتنه نشانه این امرند. اقتصاد به وضعیتی فاجعه‌بار رسیده است و حکومت از اداره حداقلی امور بازمانده است. از منظر خارجی نیز فشارهای بین‌المللی به طرز کم‌سابقه‌ای زیاد شده‌اند و جمهوری‌اسلامی متحد دیرینش سوریه را نیز در آستانه سقوط می‌بیند.
با این توضیحات، تشدید بحران هم می‌تواند به سود کلیت نظام جمهوری‌اسلامی باشد و هم به سود گروهی که مدیریت بحران را بر عهده گیرد. بلوک‌های درونی قدرت ممکن است برای چیرگی بر رقیب داخلی تکیه‌گاهی در سیاست خارجی بجویند. چه به صورت سازش و یا به صورت بی‌اعتبار کردن رقیب. تشدید تنش از این رو راه حل مناسبی است که جمهوری‌اسلامی می‌پندارد عقب‌نشینی جزئی از موضع ضعف، می‌تواند به خطر نابودی کامل بدل شود. حتی اگر فرض خرابکاری بودن انفجارهای ملارد و اصفهان را کنار بگذاریم، جمهوری‌اسلامی خود را از همه سو در محاصره می‌بیند و دلیلی ندارد که دادن یک امتیاز به طرف مقابل به اعطای سلسله بنیان‌کنی از امتیازها نینجامد.
تصور آن‌ها این است که آغاز جنگ همه‌جانبه و اشغال کشور در توان طرف مقابل نیست، دشمنی که در عرصه دیپلماتیک دست بالا را دارد و مخفیانه مشغول خرابکاری علیه نظام است. پس چه بهتر که ابتکار عمل را به دست گیریم و درگیری را تا جایی بالا ببریم که طرف مقابل نتواند ژست‌های مسالمت‌جویانه بگیرد. در چنان وضعیتی و با بازی کردن برگ‌های خونبار در لبنان، عراق و افغانستان از موضع بالا وارد مذاکره با غرب می‌شویم. این تصویری است که در پس گفته‌های اخیر فرماندهان نظامی چون رحیم‌صفوی، وحیدی و نقدی بوده است. زبان اینان حتی پیش از حمله به سفارت انگلستان نیز تهدیدآمیز شده بود. آیا این تهدیدها طبل توخالی و صرفا واکنشی غریزی به احساس خطر است یا پشتوانه‌ای هم دارد؟ جمهوری‌اسلامی همیشه ادعا کرده است که برنامه هسته‌ایش نظامی نیست، آیا جنگی شدن فضا بهانه موجهی برای آغاز فاز نظامی برنامه هسته‌ای نیست؟ چرا در این میان قوانین سربازی بازنگری شده و معافیت کفالت لغو شده است؟ آیا حکومت برای تدارک جنگ به سرباز بیشتر نیاز دارد یا که از نظرش دشمن جنگی اعلام‌نشده را آغاز کرده است؟ آیا مردمی که این روزها بی‌تفاوت یا بهت‌زده از کنار این اخبار می‌گذرند یارای بر هم زدن این بازی خطرناک را دارند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر