۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

خمینی تنها نیست، ما نیز ماکتیم

مضحکه‌ای که با بازسازی استقبال از خمینی به پا شد اولین نمونه در نوع خود نبود. هرچند که اجرای آن از همیشه خنده‌آورتر بود، اما همین خط را می‌توان در بسیاری از نمونه‌های دیگر تبلیغات جمهوری‌اسلامی نیز دید. آنچه این برنامه نمادین را به نحو بی‌سابقه‌ای دستمایه هزل و هجو خمینی و نظام کرده این است که جمهوری‌اسلامی از خمینی برای خود جز ماکتی به جای نگذاشته است؛ اگر هنوز چیزی مانده بود تا بتوان با نمایش خمینی از آن دفاع کرد، تصویر او چون همیشه تمثال و شمایلی می‌بود که حتی برای مخالفانش هولناک می‌نمود، نه مترسک مضحکی که هر کس، حتی پیروان پیشین، برای خوش شدن وقت سنگی نثارش کند. الهیات سیاسی او که گاه می‌توانست چهره‌ای مترقی به خود بگیرد، به خرافات آخرالزمانی و روایت یاعلی گفتن خامنه‌ای در نوزادی بدل شده است. استقلال‌خواهی لجوجانه‌اش، جای خود را به باج‌دهی مداوم به چین و روسیه داده است. نکبت تئوری حکومتی او، ولایت فقیه، کشور را برداشته و از همه مهمتر: از صفوف شاد و آزاد مردم مبارز که روزی به استقبال او رفته بودند هیچ باقی نمانده است، تنها سربازان وظیفه و بچه‌های مهدکودکی را می‌توان به نمایش استقبالش کشاند.
حمله دو ماه پیش اوباش بسیجی به سفارت انگلستان نیز همین گونه بود؛ بازسازی پوچ حمله به سفارت آمریکا در آبان ۵۸. آن روز مقابله با آمریکا خواستی چنان عمومی بود که گروه «دانشجویان پیرو خط امام»، که در دانشگاه اقلیتی کم‌اهمیت و واپس‌گرا به شمار می‌رفت، با اقدام به آن اعضای خود را برای ۳ دهه به نیروی سیاسی تراز اول بدل ساخت. آن چنان دستاورد بزرگی بود که خمینی انقلاب دوم نامش داد؛ چرا که با انجام آن سایر انقلابیون بی‌اثر شدند(هم مخالفان تسخیر و هم موافقانی که با خط سیاسی تسخیرکنندگان مخالف بودند) و یکی از پایه‌های مصادره «انقلاب اول» بنا شد. اما حمله به سفارت انگلیس چنان شکستی بود که دیری نگذشت بخش‌های مختلف حکومت سعی کنند به نحوی خود را از اوباش مجری آن کنار بکشند. مثال‌های بسیاری از این دست می‌توان ارائه کرد.
اما این تنها جمهوری‌اسلامی نیست که برای پیشبرد اهداف امروزش به ماکت‌هایی از دیروز متوسل می‌شود. نگاهی گذرا به مخالفانش نشان می‌دهد که آنان نیز کمابیش برنامه تبلیغاتی مشابهی دارند. آنان که به واسطه جنبش سبز سیاسی شدند امروز با راهبری اصلاح‌طلبان مدام ماکتی از جنبش سبز دیروز می‌سازند، بسیاری از نیروهای چپ مقواهای سرخ برمی‌افرازند، سلطنت‌طلبان ماکتی از شاه، اپوزیسیون ماکتی از یک اپوزیسیون است. چگونه می‌توانیم چنین حکمی بدهیم؟ گذشته چون کوهی بر ما فشار می‌آورد و آن هنگام که باید کاری نو کنیم، ارواح قدیمی را به یاری می‌طلبیم و زبان، شعارها و شیوه‌های آن‌ها را به عاریت می‌گیریم. این بازی دوسویه‌ای است، یک سو اساطیر و قهرمانان کهن الهام‌بخش مبارزه تازه می‌شوند، اما سویی دیگر به لاپوشانی شکست و فروبستگی امروز کمک می‌دهند؛ یک جا افقی برای آینده ترسیم می‌شود، جایی دیگر تقلید کورکورانه‌ای از گذشته را می‌بینیم؛ یکی چاره‌اندیش برای حال است و دیگری ستایش گذشته؛ از یک طرف می‌توان روح حقیقت پیشین را باز زنده کرد، از طرف دیگر می‌توان از آن شبحی سرگردان ساخت. این دو بعد متضاد چگونه از هم تمییز می‌یابند؟
باید دید که آیا یادآوری بنا است بار اکنون شود و به امتداد و بازتولید وضعیت کنونی کمک دهد، یا این که زمینه‌ساز گسستی از آن می‌شود. آیا بخشی محذوف از تاریخ را به امر جمعی اکنونمان پیوند می‌دهد یا این که خاطره‌ای مشترک را برای تداوم سروری یک گروه بر دیگران به گوشمان بازمی‌خواند. معیاری دیگر این است که ببینیم در احیای گذشته شکل آن دوباره به کار گرفته شده و یا محتوایش از نو زنده گشته است. به این ترتیب سایه‌هایی بی‌جسم را فراخواندن و از پیش بابت حضور آنها به یکدیگر تبریک گفتن، حاکی از آن است که گذشته تنها نقابی خاطره‌انگیز برای انحطاط اکنون است. فضایی رخوت‌زده و ساکت را به پیاده‌روی سکوت دعوت کردن، در واقع دعوت به استمرار فلاکت فعلی است. شکل تظاهرات سکوت ۲۵ خرداد و شکل فراخوان ۲۵ بهمن ۸۹ موسوی و کروبی با هم ادغام می‌شوند تا وفاداری صوری به جنبش سبز مردمی ابراز شود، حال آن که محتوا عملا بی‌اعتمادی به نیروی مردم، تلاش برای تداوم فرادستی اصلاح‌طلبان و هراس از مداخله اساسی در وضعیت مصیبت‌بار کشور است.
در آموختن زبانی تازه، فرد تا مدت‌ها این زبان را به زبان مادری خود ترجمه می‌کند، اما وی تنها وقتی زبان را فراگرفته است که می‌تواند از خلال خود آن و بدون ترجمه بیندیشد و سخن بگوید. جنبش سبز نیز هنوز در مبارزه‌اش و در معنی‌ ساختن برای خود، خودش را به زبان‌های پیشین ترجمه می‌کند؛ اما حتی اگر اتهام پریشان‌گویی به ما بزنند باید به زبان تازه‌ای سخن گفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر