عجیب نیست اگر انتخابات برای جنبشی که با اعتراض به تقلب انتخاباتی زاده شده، مسالهای کانونی باشد. بازشماری آرا، ابطال انتخابات و برگزاری مجدد آن نخستین و شاید تنها خواستههایی بودند که تمامی جنبش بر سر آن توافق داشت. هم رهبران بر آن تکیه داشتند، هم طیف وسیعی از فعالان سیاسی و هم مردم به طور گسترده آن را در شعارهای خود گنجاندند. بعدتر روشن شد نه حکومت حاضر به عقبنشینی درباره انتخابات ۸۸ است و نه جنبش ارادهای به تحمیل جدیتر خواستههای انتخاباتیش دارد، اما اهمیت انتخابات کاسته نشد. در ماههای گذشته مساله شرکت در انتخابات آتی مجلس موضوعی بحثبرانگیز و حساس بوده است. در سطح نظری نیز روشنفکران جنبش بسیار درباره انتخابات نوشتهاند و بیراه نیست اگر انتخابات را برای اغلب آنان تجلی و غایت دموکراسی بدانیم.
این اهمیت کانونی انتخابات در سیاست ایران، محدود به جنبش سبز و طیفهای درگیر درآن نیست و عمرش نیز به پیش از پیدایش این جنبش میرسد. از یک سو حکومت خود را بابت برگزاری دائمی انتخابات، حتی در شرایط جنگی، مردمی میداند و صرفنظر از شعارهای گاهبهگاه ضددموکراسی، این ویژگی دموکراتیکش را به رخ میکشد و به شمار شرکتکنندگان در انتخابات میبالد. در مقابل اپوزیسیون نیز اغلب مساله را همان طور که حکومت پیش کشیده فهمیده است. بخشی از آن همواره به تحریم انتخابات پرداخته است، چرا که شرکت در آن را مشروعیتبخشی به حکومتی نامشروع تلقی کرده است. بخشی دیگر همه نیروی سیاسی خود را برای پیروزی در این انتخابات بسیج کرده است. حتی آنجا که مساله از انتخابات برگزارشده توسط جمهوریاسلامی فراتر میرود، باز به صورت انتخابات رخ مینماید؛ بخش بزرگی از اپوزیسیون پرده آخر مبارزه سیاسی را «برگزاری رفراندوم» میداند.
اما سیاست را تا کجا میتوان به سیاست انتخاباتی تقلیل داد و انتخابات را تاکجا میتوان برابرنهاد دموکراسی گرفت؟ به نظر میرسد تا جایی که منظور از انتخابات «انتخابات در چارچوب جمهوریاسلامی» باشد کار نقد ساده است. قدرت سیاسی در ایران عمدتا در دست نهادهایی است که مطلقا از رای مردم برنمیآیند و اتفاقا به دلیل قدرتشان میتوانند نهادهای انتخابی را بیاثر سازند. رقابت برای همان نهادهای انتخابی نیز آزادانه نیست و طیف محدودی اجازه شرکت در آن را دارند. و سرانجام این که نظام در همین رقابت محدود نیز رای مردم را برنمیتابد و نتیجه را آنگونه که خود میخواهد اعلام میکند. در مقابل این نقدهای ساده، بعضی اصلاحطلبان و لیبرالهای افراطی جواب سادهای دارند: گریزی از شرکت در انتخابات نیست، سرنوشت ناگزیر ما تن دادن به روند بطئی اصلاحات است که مسیرش از صندوقهای رای میگذرد؛ بیاعتنایی به انتخابات سرآغاز استبداد در میان خود ما و به معنی انقلابیگری و خشونتطلبی است و الخ.
پیشتر در رد چنین دوگانههای کاذبی نوشتهایم، در ادامه نشان میدهیم نگاه انتخاباتی به دموکراسی نه فقط در ایران امروز و پس از کودتای ۸۸، که به طور کلی کاستیهایی بنیادی دارد. هر انتخاباتی ساز و کار مشخصی دارد، به این معنی که ورود به رقابت، برگزاری و اعلام نتایج شیوه و روالهای گوناگونی دارد. شرایط نامزدی، شیوههای مختلف شمارش آرا و تعیین برنده انتخابات در دموکراسیهای گوناگون متفاوت است.(تفاوت نظامهای ریاستی و پارلمانی، رای الکترال در ریاستجمهوری آمریکا، رفراندوم برای اجرای قاعده نمایندگی تناسبی به جای اکثریت ساده در انتخابات بریتانیا مثالهایی برای روشن شدن بحثند) یک الگوی ثابت و ایدهآل برای روشن شدن آرای عمومی از طریق انتخابات در کار نیست و هر قاعده و فرمی محل ایراداتی است. اکثریت نسبی قاعده دموکراتیکتری است یا اکثریت مطلق؟ سهم گروههای جمعیتی مختلف از قدرت را چگونه باید تعیین کرد، پایتخت ۱۰ میلیونی چند نماینده داشته باشد و شهرستان دورافتاده ۱۰ هزار نفری چند تا؟ واحد رایگیری باید چه باشد، استان، شهر یا محله؟ آیا برای اقلیتهای مذهبی و قومی باید سهمی ویژه قایل شد؟ آیا باید به نفع زنان تبعیض مثبت اعمال کرد و سهمیهای از قدرت را به آنان اختصاص داد؟ پاسخ به این سوالها که ساز و کار انتخابات را مشخص میکنند، از مواضع و منافع سیاسی مشخصی برمیآید که لزوما در پی بیشینه نزدیکی به ایده اعلای دموکراسی نیستند. به این ترتیب اگر انتخابات تعین مادی ایده دموکراسی است، به حکم فرم ناقصش همیشه حامل عنصری غیردموکراتیک خواهد بود.
صرفنظر از این ایرادهای شکلی، دموکراسی انتخاباتی در محتوا نیز مشکل دارد. بنای هر نظم جامعی مستلزم حذف و استثناهایی است که ایده برابری آحاد رایدهندگان را نقض میکند. حتی اگر همه شهروندان حق برابر پاسخگویی به سوال سیاست را داشته باشند، خود سوال ماهیتا بیطرفانه پرسیده نمیشود و با طرح خود گروههایی را در موضع ضعف مینهد. مثلا نمیتوان فردای انقلابی ضد سلطنتی از حق انتخاب برابر برای طرفداران یک نظام سلطنتی سخن گفت؛ حتی اگر در سطح صوری نیز چنین حقی تصریح شود تحقق آن ممکن نیست(مگر در فهم عبارت «انقلاب ضدسلطنت» دچار ناتوانی باشیم). یا به عنوان مثال دولت ملی مرکزی حاضر به برگزاری رفراندوم درباره سرنوشت بخشهای مختلف جداییطلب خود نمیشود (مگر قدرت جداییطلبان به این امر وادارش کند). همچنین همواره شهروندانی حاشیهای در کارند که یا از حق صوری رای برخوردار نیستند (کدام دولتی به مهاجران افغان در ایران حق رای میدهد؟) و یا نمیتوانند اراده سیاسی خود را از طریق رای متحقق سازند. مردم تودهوار و بیسازمان نمیتوانند در انتخابات جز تایید یا رد کلی رهبران عمده کاری کنند. در واقع جدال انتخاباتی با شبکهای از مناسبات سیاسی، منافع گاه متضاد اقتصادی گروههای کوچک ذینفع، رسانه و به طور کلی روابط قدرت در همتنیده است که در نظر گرفتنشان تصور بازتاب مستقیم «اراده مردم» در انتخابات را برهم میزند. قرار نیست تصویر موهوم و هیولایی، به سبک داستانهای تخیلی دشمنان دموکراسی اراده دهیم که در آن باندهای مافیایی زمام همه امور را در دست دارند و اذهان و اعمال مردم را از راه دور و به وسیله تلویزیون کنترل میکنند؛ اما همزمان نباید از یاد ببریم که گروههای قدرتمند و ثروتمند به نحو موثری از انتخابات برای پیگیری منافع خویش بهره میگیرند، منافعی که ضرورتا ارتباطی با خواست جمهور مردم ندارند.
به اضافه همه اینها انتخابات به تنهایی در دفاع از دموکراسی ضعیف است. اگر بنا باشد انتخابات در سیاست همیشه حرف آخر را بزند، تکلیف با فاشیستها و شبهفاشیستهایی که از فرمهای دموکراتیک برای قبضه قدرت و تعطیل کردن بساط دموکراسی استفاده میکنند چیست؟ از سوی دیگر چه طور میتوان به «آرای مردم» ارجاع داد و آنگاه که مخالفان قدرت را به دست گرفتند آنان را به تحقیر «پوپولیست» خواند؟ اگر اراده «عامه» مردم مهم است «عوامگرایی» دیگر دشنام سیاسی سازگاری نیست. آیا این به معنی حمایت از پوپولیستها و فاشیستهای به قدرترسیده است؟ هرگز، این نشان دادن درک ناقص و کمی-جمعیتی از مفهوم مردم برای آنانی است که دموکراسی را صرفا در انتخابات میجویند. این درک در واقع ارزشهای امروزین لیبرال دموکراسی را با کل دموکراسی اشتباه میگیرد و لیبرال دموکراسی نیز برایش در انتخابات و بازار آزاد خلاصه میشود. در این نگره خبری از امر جمعی کلی به نام مردم نیست و نمیتوان از کیفیت مردمی نام برد. به جای آن امر جزئی و منافع مشخص بلوکهای قدرت وجود دارد که آن را به نحو «دموکراتیک» برمیآورند. به جای تنشها و اصطکاک دموکراسی پویای از پایین، با چرخهای از گردش مسالمتآمیز قدرت میان نخبگان مواجهیم. چرخهای که مردم را به عنوان فاعلان اصلی دموکراسی از صحنه سیاست حذف میکند.
تمامی آنچه گفته شد نه برای رد و انکارکلی انتخابات که تنها برای توجه دادن به این نکته است که انتخابات نیز مانند دیگر شکلهای مبارزه سیاسی، نظیر اعتصاب و تظاهرات، کاستیهای مخصوص به خود را دارد که باید در مبارزه دموکراتیک نسبت به آنها حساس بود. انتخابات به صرف این که با حضور مردم همراه است سیاسی و یا دموکراتیک محسوب نمیشود و حتی گاه با توجه به مناسبات زیربنایی میتواند واجد خصلتی ضددموکراتیک و سیاستزدا نیز باشد. به عنوان نمونه ۳ رایگیری پیاپی پس از انقلاب ۵۷ یعنی رفراندوم جمهوری اسلامی، انتخابات مجلس خبرگان(موسسان) و رفراندوم قانون اساسی که به فاصله کوتاهی از یکدیگر برگزار شدند نه فرصت ابراز دموکراتیک گروههای سیاسی گوناگون که حربهای برای کنترل و کانالیزه کردن نیروی مردمی رهاشده پس از انقلاب بودند. نه هر انتخاباتی ضرورتا دموکراتیک است و نه هرمبارزه دموکراسیخواهانه محدود به صندوق رای میماند.
حال جنبش با انتخاباتی دیگر در ماههای آتی روبهرو است؛ آیا ممکن است عدهای با توجیههایی در آن شرکت جویند؟ آیا اغلب مردم بیتفاوت از کنار آن میگذرند یا فعالانه تحریمش میکنند؟ یا به جای این همه جنبش سوال انتخابات را کناری نهاده و مساله اصلی خود را پیش میکشد؟
این اهمیت کانونی انتخابات در سیاست ایران، محدود به جنبش سبز و طیفهای درگیر درآن نیست و عمرش نیز به پیش از پیدایش این جنبش میرسد. از یک سو حکومت خود را بابت برگزاری دائمی انتخابات، حتی در شرایط جنگی، مردمی میداند و صرفنظر از شعارهای گاهبهگاه ضددموکراسی، این ویژگی دموکراتیکش را به رخ میکشد و به شمار شرکتکنندگان در انتخابات میبالد. در مقابل اپوزیسیون نیز اغلب مساله را همان طور که حکومت پیش کشیده فهمیده است. بخشی از آن همواره به تحریم انتخابات پرداخته است، چرا که شرکت در آن را مشروعیتبخشی به حکومتی نامشروع تلقی کرده است. بخشی دیگر همه نیروی سیاسی خود را برای پیروزی در این انتخابات بسیج کرده است. حتی آنجا که مساله از انتخابات برگزارشده توسط جمهوریاسلامی فراتر میرود، باز به صورت انتخابات رخ مینماید؛ بخش بزرگی از اپوزیسیون پرده آخر مبارزه سیاسی را «برگزاری رفراندوم» میداند.
اما سیاست را تا کجا میتوان به سیاست انتخاباتی تقلیل داد و انتخابات را تاکجا میتوان برابرنهاد دموکراسی گرفت؟ به نظر میرسد تا جایی که منظور از انتخابات «انتخابات در چارچوب جمهوریاسلامی» باشد کار نقد ساده است. قدرت سیاسی در ایران عمدتا در دست نهادهایی است که مطلقا از رای مردم برنمیآیند و اتفاقا به دلیل قدرتشان میتوانند نهادهای انتخابی را بیاثر سازند. رقابت برای همان نهادهای انتخابی نیز آزادانه نیست و طیف محدودی اجازه شرکت در آن را دارند. و سرانجام این که نظام در همین رقابت محدود نیز رای مردم را برنمیتابد و نتیجه را آنگونه که خود میخواهد اعلام میکند. در مقابل این نقدهای ساده، بعضی اصلاحطلبان و لیبرالهای افراطی جواب سادهای دارند: گریزی از شرکت در انتخابات نیست، سرنوشت ناگزیر ما تن دادن به روند بطئی اصلاحات است که مسیرش از صندوقهای رای میگذرد؛ بیاعتنایی به انتخابات سرآغاز استبداد در میان خود ما و به معنی انقلابیگری و خشونتطلبی است و الخ.
پیشتر در رد چنین دوگانههای کاذبی نوشتهایم، در ادامه نشان میدهیم نگاه انتخاباتی به دموکراسی نه فقط در ایران امروز و پس از کودتای ۸۸، که به طور کلی کاستیهایی بنیادی دارد. هر انتخاباتی ساز و کار مشخصی دارد، به این معنی که ورود به رقابت، برگزاری و اعلام نتایج شیوه و روالهای گوناگونی دارد. شرایط نامزدی، شیوههای مختلف شمارش آرا و تعیین برنده انتخابات در دموکراسیهای گوناگون متفاوت است.(تفاوت نظامهای ریاستی و پارلمانی، رای الکترال در ریاستجمهوری آمریکا، رفراندوم برای اجرای قاعده نمایندگی تناسبی به جای اکثریت ساده در انتخابات بریتانیا مثالهایی برای روشن شدن بحثند) یک الگوی ثابت و ایدهآل برای روشن شدن آرای عمومی از طریق انتخابات در کار نیست و هر قاعده و فرمی محل ایراداتی است. اکثریت نسبی قاعده دموکراتیکتری است یا اکثریت مطلق؟ سهم گروههای جمعیتی مختلف از قدرت را چگونه باید تعیین کرد، پایتخت ۱۰ میلیونی چند نماینده داشته باشد و شهرستان دورافتاده ۱۰ هزار نفری چند تا؟ واحد رایگیری باید چه باشد، استان، شهر یا محله؟ آیا برای اقلیتهای مذهبی و قومی باید سهمی ویژه قایل شد؟ آیا باید به نفع زنان تبعیض مثبت اعمال کرد و سهمیهای از قدرت را به آنان اختصاص داد؟ پاسخ به این سوالها که ساز و کار انتخابات را مشخص میکنند، از مواضع و منافع سیاسی مشخصی برمیآید که لزوما در پی بیشینه نزدیکی به ایده اعلای دموکراسی نیستند. به این ترتیب اگر انتخابات تعین مادی ایده دموکراسی است، به حکم فرم ناقصش همیشه حامل عنصری غیردموکراتیک خواهد بود.
صرفنظر از این ایرادهای شکلی، دموکراسی انتخاباتی در محتوا نیز مشکل دارد. بنای هر نظم جامعی مستلزم حذف و استثناهایی است که ایده برابری آحاد رایدهندگان را نقض میکند. حتی اگر همه شهروندان حق برابر پاسخگویی به سوال سیاست را داشته باشند، خود سوال ماهیتا بیطرفانه پرسیده نمیشود و با طرح خود گروههایی را در موضع ضعف مینهد. مثلا نمیتوان فردای انقلابی ضد سلطنتی از حق انتخاب برابر برای طرفداران یک نظام سلطنتی سخن گفت؛ حتی اگر در سطح صوری نیز چنین حقی تصریح شود تحقق آن ممکن نیست(مگر در فهم عبارت «انقلاب ضدسلطنت» دچار ناتوانی باشیم). یا به عنوان مثال دولت ملی مرکزی حاضر به برگزاری رفراندوم درباره سرنوشت بخشهای مختلف جداییطلب خود نمیشود (مگر قدرت جداییطلبان به این امر وادارش کند). همچنین همواره شهروندانی حاشیهای در کارند که یا از حق صوری رای برخوردار نیستند (کدام دولتی به مهاجران افغان در ایران حق رای میدهد؟) و یا نمیتوانند اراده سیاسی خود را از طریق رای متحقق سازند. مردم تودهوار و بیسازمان نمیتوانند در انتخابات جز تایید یا رد کلی رهبران عمده کاری کنند. در واقع جدال انتخاباتی با شبکهای از مناسبات سیاسی، منافع گاه متضاد اقتصادی گروههای کوچک ذینفع، رسانه و به طور کلی روابط قدرت در همتنیده است که در نظر گرفتنشان تصور بازتاب مستقیم «اراده مردم» در انتخابات را برهم میزند. قرار نیست تصویر موهوم و هیولایی، به سبک داستانهای تخیلی دشمنان دموکراسی اراده دهیم که در آن باندهای مافیایی زمام همه امور را در دست دارند و اذهان و اعمال مردم را از راه دور و به وسیله تلویزیون کنترل میکنند؛ اما همزمان نباید از یاد ببریم که گروههای قدرتمند و ثروتمند به نحو موثری از انتخابات برای پیگیری منافع خویش بهره میگیرند، منافعی که ضرورتا ارتباطی با خواست جمهور مردم ندارند.
به اضافه همه اینها انتخابات به تنهایی در دفاع از دموکراسی ضعیف است. اگر بنا باشد انتخابات در سیاست همیشه حرف آخر را بزند، تکلیف با فاشیستها و شبهفاشیستهایی که از فرمهای دموکراتیک برای قبضه قدرت و تعطیل کردن بساط دموکراسی استفاده میکنند چیست؟ از سوی دیگر چه طور میتوان به «آرای مردم» ارجاع داد و آنگاه که مخالفان قدرت را به دست گرفتند آنان را به تحقیر «پوپولیست» خواند؟ اگر اراده «عامه» مردم مهم است «عوامگرایی» دیگر دشنام سیاسی سازگاری نیست. آیا این به معنی حمایت از پوپولیستها و فاشیستهای به قدرترسیده است؟ هرگز، این نشان دادن درک ناقص و کمی-جمعیتی از مفهوم مردم برای آنانی است که دموکراسی را صرفا در انتخابات میجویند. این درک در واقع ارزشهای امروزین لیبرال دموکراسی را با کل دموکراسی اشتباه میگیرد و لیبرال دموکراسی نیز برایش در انتخابات و بازار آزاد خلاصه میشود. در این نگره خبری از امر جمعی کلی به نام مردم نیست و نمیتوان از کیفیت مردمی نام برد. به جای آن امر جزئی و منافع مشخص بلوکهای قدرت وجود دارد که آن را به نحو «دموکراتیک» برمیآورند. به جای تنشها و اصطکاک دموکراسی پویای از پایین، با چرخهای از گردش مسالمتآمیز قدرت میان نخبگان مواجهیم. چرخهای که مردم را به عنوان فاعلان اصلی دموکراسی از صحنه سیاست حذف میکند.
تمامی آنچه گفته شد نه برای رد و انکارکلی انتخابات که تنها برای توجه دادن به این نکته است که انتخابات نیز مانند دیگر شکلهای مبارزه سیاسی، نظیر اعتصاب و تظاهرات، کاستیهای مخصوص به خود را دارد که باید در مبارزه دموکراتیک نسبت به آنها حساس بود. انتخابات به صرف این که با حضور مردم همراه است سیاسی و یا دموکراتیک محسوب نمیشود و حتی گاه با توجه به مناسبات زیربنایی میتواند واجد خصلتی ضددموکراتیک و سیاستزدا نیز باشد. به عنوان نمونه ۳ رایگیری پیاپی پس از انقلاب ۵۷ یعنی رفراندوم جمهوری اسلامی، انتخابات مجلس خبرگان(موسسان) و رفراندوم قانون اساسی که به فاصله کوتاهی از یکدیگر برگزار شدند نه فرصت ابراز دموکراتیک گروههای سیاسی گوناگون که حربهای برای کنترل و کانالیزه کردن نیروی مردمی رهاشده پس از انقلاب بودند. نه هر انتخاباتی ضرورتا دموکراتیک است و نه هرمبارزه دموکراسیخواهانه محدود به صندوق رای میماند.
حال جنبش با انتخاباتی دیگر در ماههای آتی روبهرو است؛ آیا ممکن است عدهای با توجیههایی در آن شرکت جویند؟ آیا اغلب مردم بیتفاوت از کنار آن میگذرند یا فعالانه تحریمش میکنند؟ یا به جای این همه جنبش سوال انتخابات را کناری نهاده و مساله اصلی خود را پیش میکشد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر