۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

کودتاچیان به وحشت افتاده اند!

کودتاچیان به وحشت افتاده اند!

قبل نوشت: برای دوستانی که نشانی فیس بوک مرا می خوهند برای چندمین مرتبه و با تشکر از لطفی که دارید نشانی روی عکس کنار وبلاگ هست. فیس بوک بابک داد

از حدود هشت یا ده یا دوازده و یا شاید حتی از بیست سال قبل(!)،مصطفی تاج زاده "خار چشم" انحصارگرایان و بخصوص خار چشم یک نفر بوده ؛ خار چشم خطیب کف کرده و همواره خشمگین نمازهای جمعه، پیرمردی ریزنقش که سالهاست سرقفلی شورای نگهبان را در اختیار گرفته و در پرونده اش، سیاهه ای از بزرگترین تقلب ها و تخلف های انتخاباتی دویست قرن اخیر(!) ثبت شده است!! و او کسی نیست جز شیخ احمد جنتی دبیر شورای نگهبان، که تاج زاده سالهاست هیچ فرصتی را از دست نمی دهد تا او را به عنوان سمبلی از حکومت استبدادی ولایی، زیر انتقاد و کنایه و سئوال ببرد! گویا این رویه برای مصطفی تبدیل به یک عادت شده است! قبل از اینها که از پایان این نظام نامشروع چنین مطمئن باشم، از روزی نگران بودم که اگر این شیخ به ملکوت اعلی پر بکشد و مصطفی تاج زاده آدمی با کالیبر شیخ احمد جنتی و این همه خطاهای استراتژیک و اشتباهات بزرگش پیدا نکند تا بتواند عیوب نظام نظارت استصواتبی، حکومت استبدادی و انتخابات نمایشی را در کلام و بیان پر اشتباه چنان شخصی پیدا کند و به باد نقد بگیرد، دچار افسردگی می شود. زیرا بخشی از هویت سیاسی تاج زاده، نقد نظارت استصوابی و شخص جنتی بوده و هست! حتی اگر از داخل انفردای با همسرش سخن بگوید!

هشت سال قبل، سال 1380 من به همراه مصطفی به دادگاهش در خیابان میرعماد می رفتم تا روایت آن دادگاه را در کتابی با نام "رأی مردم" گرد آوری کنم و منتشر کنیم. مصطفی را به عنوان رئیس ستاد انتخابات کشور و بعد از انتخابات مجلس ششم و آن تغییر مفتضحانه آرای مردم تهران توسط شورای نگهبان و فرستادن متقلبانه آقای "حداد عادل" به جای "علیرضا رجایی" محاکمه می کردند! جالب بود که مصطفی را به خاطر اعتراض به آن دستکای و "دفاع از سلامت انتخابات" محاکمه می کردند و اینکه دائم در روزنامه ها از تخلفات شورای نگهبان و همین شیخ جنتی انتقاد می کرد و ول کن قضیه هم نبود. دادگاه از صبح تا ظهر و از بعد از ظهر تا غروب برگزار می شد و ده دوازده روزی هم ادامه پیدا کرد. هر روز و هر بار مصطفی از رئیس دادگاه می خواست آقای جنتی را هم باید بیاورید! او متقلب است! در آرای ملت دست برده! مجرم جنتی است! و اینها تیتر روزنامه ها می شد. رئیس دادگاه هم که بیچاره اختیاری از خودش نداشت و دائم با تلفن کنترل می شد که چه بکند و چه بگوید، مدام از تاج زاده تقاضای سکوت می کرد. بعد از دادگاه می آمدیم بیرون. بین خبرنگاران دوباره مصطفی (به درستی) جنتی را مجرم اصلی دستکاریها در رأی مردم معرفی می کرد و خبری از او منتشر نمی شد جز اینکه اسم آن شیخ نگون بخت در آن آمده باشد. مثل اینکه کنترات کرده همه جا اسم این شیخ را بیاورد!

آن دادگاه نمایشی و سخیف بالاخره تمام شد و برای تاج زاده حکمی تعلیقی بریدند و استعفایش دادند(!) و کتاب "رأی مردم" همزمان با ابلاغ حکم تاج زاده با سرعتی باور نکردنی منتشر شد. تاج زاده از دادگاه ملت سربلند بیرون آمد و قوه قضائیه حتی برای ارضای حس عصبانیت آقای جنتی هم نتوانست از کار تاج زاده در مقام برگزار کننده انتخابات و امین ملت ایرادی بگیرند. اما شیخ احمد جنتی تا امروز در مسند دبیری شورای نگهبان باقی مانده تا دو مجلس دیگر و دو انتخابات ریاست جمهوری دیگر را با انواع ترفندها و تخلفات برگزار کند و نام خود را به عنوان کسی که بارها و بارها انتخاب و رأی ملت را «وتو» کرد، در تاریخ این سرزمین ثبت نمود. این پیرمرد خشمگین، چند هفته قبل در یکی از خطبه های نماز جمعه به طور «چکی» و دسته جمعی از همه خواست حلالش کنند و ندانست با رد صلاحیتهای ناصوابی که بارها صورت داده، چه شخصیتهای بیگناهی را لکه دار و بدنام ساخته و با تخلفات بی سابقه انتخاباتی، یا به قول مصطفی تاج زاده، با وتوی آرای ملت چه مصیبت هایی برای این سرزمین رقم زده که کمترین آن، تحمیل احمدی نژاد بر مقدرات کشورمان است. بابت این همه اشتباه عامدانه و گناه عمدی و رفتارهای غیراخلاقی و دزدی آرای یک ملت، در هیچ دین و آئینی نمی شود به صورت فله ای و چکی حلالیت خواست! و وای به حال آقای جنتی که فرصتی برای جبران این همه گناه ندارد!

مطمئنم همین حالا آقای جنتی یک گوشه ای نشسته و نمی داند اول باید این مصطفی تاج زاده را کنترل کند، یا اینکه برود و از میلیونها مردم طلب حلالیت کند؟ چون او هم از مقام عظمای ولایت با این تجربه بیماری اخیرشان شنیده که خدا "حلالیت چکی" را قبول نمی کند و آن چک ها را برگشت می زنداز طرفی نمی داند با این مصطفی چه باید بکند؟ او تازه از "وتوی جنتی!" حرف می زند و ول کن هم نیست!

پی نوشت: و خبر حمله اوباش بسیج به آقای کروبی را در این صبح جمعه دست کم نگیرید. کروبی "سرمایه ملی" همه ماست و سکوت در برابر ظلمهایی که بر او می رود، دامنگیر همه ما خواهد شد و به ضلالت و بدبختی بیشتری خواهیم افتاد. سکوتمان در برابر ظلمهایی که بر آیت الله العظمی منتظری کردند، و دوران سیاه امروز را فراموش نکنیم. همین!

پس این خدا کجاست؟

یک سئوال و جواب ساده درباره؛

" خدایی که در این نزدیکی است!"

اشاره: بعضی از ما آدمها، وقتی جنایتها و ظلمهای بشری را می بینیم، در ذهنمان این سئوال جرقه می زند که پس این خدا کجاست؟ (مثل اینکه خدا آژان محل است!) برآشفته می شویم و می گوییم پس چرا خدا نیست؟ (گویا بودنش را باید با صاعقه یا زلزله درجا به ما ثابت کند) و می پرسیم پس اگر هست چرا کاری نمی کند؟ یا می پرسیم پس چرا خانه ظلم را نابود نمی کند و بهشت را برای ما در همین زمین نمی سازد؟...و خدایی که در این نزدیکی است، با صبوری به ما لبخند می زند!

بعد از نوشتن ماجرای "کمین پلیس در دو کیلومتری" و اشاره ای که به لطفهای الهی داشتم، دوست عزیزی برایم کامنتی نوشت که همین سئوالها در آن بود و مناسب دیدم جوابش را برای سایر دوستان هم بگذارم. حالا اگر شما هم چنان سئوالی دارید؛ این سئوال ایشان (با نام مخفف ش) و زیرش هم نوشته من. امیدوارم این سئوال و جواب فقط باعث درک بهتر ما از همدیگر باشد.همین!

بابک عزیز!

ایمان داشتن خیلی‌ چیز خوبیه. به نوعی سلامت روح رو به ارمغان میاره. ایمان واقعی‌، حتی به یک سنگ !!! و ایمان داشتن خوب تا حدی که آزادی دیگران رو ازشون نگیره. این همون چیزیه که ما همگی‌ بهش اعتقاد داریم. و اما خدا، آیا تا به حال این سئوالو از خودتون کردید که اگر قاضی‌ فقط خدا بود، و گریز شما از چنگال خونخوارارن فقط به لطف حقه، پس چطور باید ظلمشو در هنگام ریخته شدن خون ندا توجیه کرد؟ یا سکوت و بیکاریشو ، وقتی‌ به بچهامون تجاوز میشد ؟ یا اینکه چرا آسمون او‌ رو سر جلادا خراب نمی‌کنه تا اینهمه ظلم تموم شه؟ اصلا اگه همه چیز دست اونه، چرا اینقدر آوارگی و جون کندن و کشته دادن و‌...؟؟
انسان، شعور و‌ آگاهی‌ انسان، قدرت انتخاب انسان، قوت تشخیص انسان نشانه‌ای از خلقت بی نظیر اوست. و همین انسان ، شیطان رو آفرید تا به روی عمل زشت او‌ خودخواهانهٔ خودش پوشش بذاره !!!
خدایی آفرید، اما باقیش اون مخلوق، خواستن اونه. اگه حرکت نکنیم ، خدایی نیست نجاتمون بده. اگه بجنبیم، نیروی خداییمون صد چندان می‌شه. شما رو شور و‌ آگاهی شماست که یاوره. دوستتون داریم. ش.

***

دوست عزیزم!

با بعضی حرفات موافقم. اما من نمی توانم به سئوالات دینی و مذهبی جواب بدهم چون "مبلغ مذهبی" نیستم و بلد نیستم و اصلا" دوست ندارم درباره خدای خودم تبلیغ کنم و از این کارهام بدم میاد.

من یک خدایی دارم که اصلا" نیازی به تبلیغ نداره! اونقدر باحال، خودمونی، صمیمی و اهل حال و البته خیلی هم نکته سنج و تیزبینه! این خدا گاهی گوشمو می گیره تا آدم بشم. گاهی دستمو می گیره تا راه بیفتم. گاهی نازمو می کشه تا دلسرد نشم. گاهی سرم داد میزنه تا برگردم توی جاده. گاهی پنچرم میکنه تا بایستم. گاهی وسیله سازه تا نایستم و ادامه راهمو برم. خیلی هم خوب میشه ازش سئوال کرد و همه چیزم میشه ازش پرسید و جواب گرفت. مثلا" تو می پرسی چرا گذاشتی ندا رو بکشن؟ اون گذاشت؟ میپرسی چرا خونه ظلم رو خراب نمی کنی؟ اون باید بکنه؟ میپرسی چرا اینا اینقدر ظلم میکننن و تو ساکتی؟ ساکته؟ من که فکر نمیکنم خدا باید کلنگ دستش بگیره و خونه ظلم رو نابود کنه! بعدش ما بیایم و حالشو ببریم! خدای من که اصلا" حرفشو نزن، اهل این پارتی بازیها نیست. تنبل خونه شاه عباس که نیست! این خونه ظلم حاصل اشتباهات خود ماها یا پدرها و مادرهامونه. خودمونم باید کلنگ دست بگیریم و علی علی بزنیم داغونش کنیم! البته خدای من میگه خودتون دست به کار بشین و خونه ظلمو خراب کنین، منم کمکتون میکنم. ولی قرار نیست اون کارهای ما رو انجام بده! اون فقط به مایی که راه می افتیم کمک میکنه، همین. اما اینکه بگیم خونه ظلمشونو خراب کن، بگه چشم! اینطوریا نیست! راستش من روم نمیشه ازش سئوالای اینطوری بپرسم. چون تکرارین و اون قبلا" جوابمو داده و این سئوالا فقط منو ضایع میکنه! میگه دندتون نرم، حقتون رو نگیرین آش همین آشه و کاسه همین کاسه! بلند شین و اوضاعتونو خودتون درست کنین.همین. مگه خدا به آمریکاییها دموکراسی عطا کرد؟ یا مگه بولیوی و زیمباوه رو خدا استبدادی کرده؟ مردم هر دیاری شایسته وضعی هستن که دارن! اگه شایستگیه ما اینه که یه مشت آدم دروغگو و دزد و شارلاتان با دکترای جعلی روی سرمون حکومت کنن، خدا چیکاره س؟ میگه دوست ندارین، یالا بلند بشین و خودتون وضعو عوض کنین، منم هستم! و هست. دروغ نداره بگه!

ازش بپرسم چرا گذاشتی ندا رو بکشن؟ اون گذاشت؟ و تازه چرا نباید می گذاشت؟ چرا باید مانع چنان مرگی می شد؟ آخه چه مرگی زیباتر از اونی که نصیب ندا شد سراغ داری؟ کجای این بد بود که طوری ندا رو پیش خودش برد که زیباترین تصویر یک مرگ آرمانی رو خلق کرد و حالا اون تصویر زیبا، نیروبخش حرکت میلیونها نفر دیگه شده؟ من که روم نمیشه جز تشکر چیزی بهش بگم. خدای عاشق پیشه ما، یه هدیه بزرگ به ما داد به اسم ندا و خود ندا رو از مادرش هدیه گرفت چون دوستش داشت! یه مرگ زیبا که شاید سالهای سال باعث جنبشهای آزادیخواهی توی همه دنیا باشه.

یا ببین چطور اخبار شکنجه ها و تجاوزها رو از اون زندانهای مخفی به بیرون درز داد تا ما مردم یه فکر جدی بکنیم. البته خدا خیلی هم بیکار نبوده، ولی قرار نیست بیاد خدمت من و تو و گزارش کار بهمون بده! کم آبروی نظام مقدس ولایی رو ریخت؟ کم نقابهای ریا و تزویر اینا رو کنار زد؟ کم ستونهای بظاهر مستحکم این نظام رو لرزوند؟

فرض که آقای موسوی رئیس جمهور میشد، چند سال باید خون دل میخورد تا نشون بده آقای خامنه ای با اون رفتارهای مزورانه، یک دیکتاتوره؟ که سپاه پاسداران، به بهانه خصوصی سازی داره کشور رو میخره و سرمایه های ملت رو می دزده؟ که این جماعت به اسم مسلمونی، در حال قورت دادن کشورن؟ خدا کم خریت و حماقت به این حاکمان داد که خودشون دارن خودشون رو نابود میکنن؟

این خدای من با ماها بحثهای فقهی و طلبگی و آخوندی نمی کنه. چون اصلا" هنرمنده. با نهایت ظرافت، می شینه کارشو انجام میده، بعد عقب وامیسته و تو می بینی چه اثر فوق العاده ای ساخته. کارشم خیلی خوب بلده. فکر میکنی از کجای اون روز، به ندا گفت راه بیفت؟ و فکر میکنی چی بیشتر از این می تونست نصیب کسی مثل ندا بشه که به تقلب اعتراض داشت، ولی با دلی که سپرد، جوری فریاد اعتراضش توی اطراف و اکناف عالم پیچیده که هزاران رسانه نمی تونستن شخصی رو اینطور عروف کنن و اعتراضش رو به همه جا برسونند؟خدای من میگه تو راه بیفت و برو. برو حق خودت رو بگیر منم همینجا پشتت مثل کوه وایسادم! نمیگه زنده نگهت میدارم که اینجا زندگی کنی، میگه جاودانه ات میکنم! ندا مرد؟ واقعا" مرد؟ یا اگه درست نگاه کنی می بینی از من و تو هم زنده تره؟ ندا امروز همه جا هست. این زندگی و جاودانگی رو کی بهش داد؟ رسانه ها؟ ما؟ یا اونی که انتخابش کرد و وقتی ندا تیر خورد و افتاد روی زمین، دست نامرئی اش اونو از پشت گرفت و آروم خوابوندش روی زمین و یه چیزی نشونش داد که دخترک آروم شد و عاشقانه پر کشید! این خدا پشتت می ایسته و تا حالاشم پشت یکی مثل من ناقابل وایساده و خیلی با معرفته که پشت من بی معرفت رو خالی نکرده و هنوزم همینجاست و هستش! به تو و دیگران هم همینو خواهد گفت. میدونم روزی که بخواد و قرار باشه، ما دل سپرده هاشو یه جوری میبره که رفتن، زیباترین کار باشه! الان برای یه نیاز دیگه ای، اینجا هستیم. بودن و نبودن ما دست اونه و نوع رفتمنون به دلیه که بهش می سپاریم، نه به دلیل.

از طرفی اصلا" رابطه پرایوسی و خصوصی و پسرخالگی هم با کسی نداره. هیچکسی دُردونه اون نیست. فقط کافیه باورش کنی، اونم تو رو باورت میکنه. اصلا" باورت داشته و خودت نمی دونستی! مشکل خود ماییم. برای خود من تجربه باور کردنش اینجوری بود که یه روز تنگ غروب، ایستادم و نگاش کردم. دیدم چقدر بیکرانه این چیزی که از دریا، از اقیانوس، از آسمون وسیع تره. جنس این آبی بی نهایت رو نفهمیدم چیه، اما حس کردم دوست دارم دل بزنم بهش. اگه دریاست، دل بزنم به دریاش. پاهامو که توی آب گذاشتم، خیس شدم. سردم شد اما باز جلو رفتم. شنا بلد نبودم ولی روی آب خودمو ول کردم و دیدم وسط دریاش هستم. زنده، سالم، در حال غوطه خوردن و عشق کردن. وقتی به مهاجرت برای بیان حقیقت دل سپرد، هیچی نداشتم. حالا هم چیزی ندارم اما اون بود که منو کفایت و حمایت کرد و بس. با همه بی بضاعتی هام، تا دل بهش سپردم همه چی بهم سپرد و بهم داد. امنیتی که خیلیا توی خونه هاشون ندارن، به ماهایی داد که خونه مون رو ول کرده بودیم و زیر چادر یا توی خونه های اجاره ای یکشبه بودیم. لذتی و آرامشی که برای کسب اون نیومده بودیم، در اوج همون بی گناهیا و آوارگیها نصیبمون شد. خرجمونو داد. بیماریهامون رو خودش شفا میداد و وقتی بارون می اومد، زیر چادر بهمون آرامش و خنده و نترسی می بخشید تا دلمون قرص باشه. توی خیابونهای پر از مأمور، حجابی روی ما می کشید که حتی اگر داد میزدیم، اونها ما رو نمی دیدن. کور و کر می شدن. باورت میشه؟ اگه دل نمی سپردیم بهش، شیشه وجود ما رو اینجور کنار اینهمه سنگ خارا نگه میداشت؟ نمی دونم. اون اینقدر بزرگ و خوبه که شاید بازم نگهمون می داشت. اما این حس دوست داشته شدن توسط اون رو شاید نداشتیم. این حس، انتهای هستی و زندگیه. باور کن. اینو مطمئنم ندا باور کرده بود که اون طوری آروم شد و لبخند زد و رفت.

امن به شکل تجربی به این خدا رسیدم و فقط اینو فهمیدم که اگه دل نمی دادم بهش الان وسط برهوت یک کویر نشسته بودم نه توی دریای به این وسعت! از همین وسط دریا دارم می بینم که این دعوت رو از همه شماها داره میکنه. میگه بیاین جلو برای گرفتن حقتون. حقتون آزادیه. برابری حق شماس. کافیه بخواین تا بگیرینش. اما اگه نیای و لوس بشی یا قهر کنی و بشینی غرغر کنی، میگه برو بینیم بابا! البته شاید اینم نگه، شاید بازم منتظرت بمونه! خوبیش همینه که محبتش تموم شدنی نیست. هرچی بخوای میتونه دوستت داشته باشه. حتی اگه خودت باور داشته باشی آدمی هستی که ارزش دوست داشتن نداری. اون سیرابت میکنه. کافیه دلت با عشق و محبت قهر نکرده باشه تا زودتر بشنویش. تازه همون وقتشم تو رو به راه میاره و عاشقت میکنه. من با این خدای باحال خودم، خیلی خوشم. از وقتی عاشقش شدم و توی دریاش پریدم، چند نفر عاشقم شده باشن خوبه؟ عاشق من نشدن ها! اشتباه نکنی! اونام نمی دونن که در واقع عاشق من نشدن! عاشق یه چیزی شدن که شاید انعکاس نورش رو یه لحظه توی دوستداراش می بینن. همون طوری که همه ما عاشق نگاه خیره نداآقاسلطان شدیم. یه کمی فکر کن؛ واقعا" توی نگاه این دختر چی هست که میلیونها نفر اون نگاه رو دوستش دارن؟ چی هست جز انعکاس یه چیز بی نظیر، تلألؤ یه زیبایی مطلق. یا عکس تولد سهراب اعرابی رو ببین، نشسته و به کیک تولد نوزده سالگیش خیره شده، همین. اما چرا معصومیت نگاهش حتی قبل از لحظه مرگش ما رو شیفته میکنه؟ دیوانه میکنه؟ به حرکت وادار میکنه؟ به نظرم از اون موقع سهراب دل خدای ما رو برده بود با اون نگاهش! یا ندا از خیلی وقت پیش، دلبری کرده بود از خدای اهل دل ما!

میخوای یه چرخی توی این دریای آبیش بزنی تا خودت ببینی کجاها حواسش به تو هست و خودت خبر نداری و هاج و واج می مونی؟ کافیه تن به آب بدی و بری جلو. بیا ما کار خودمونو بکنیم و بذاریم خدا هم کارای خودشو بکنه. هرجایی که لازم باشه، خودش بلده خداییشو بکنه. غرزدن ما تأثیری نداره.من مطمئنم ندا توی اون آخرین لحظه یه چیز فوق العاده زیبا دید که اون طوری خیره موند و راحت شد. که نگاهش پر عشق شد. اون چیز زیبا رو البته فقط موقع مرگ به ما نمیده ها. اون چیز زیبا رو میشه توی همین زندگی هم دید و تشخیص داد و به سمتش رفت و برای همه مردم آشکارش کرد و باهاش زندگی کرد. زمانش رو ما خودمو تعیین می کنیم؛ با انتخابهامون. حالا یه وقت اینجا بدستش میاریم، یه وقت دم مردن و یه وقت اصلا" گذر بعضی از آدما هم بهش نمیفته! مثلا" اگه مصباح یزدی یا جنتی یا احمدی نژاد دویست سالم عمر کنن، عمرا" نمی فهمن این زیبایی یعنی چی؟

ما بدنبال همون چیزای زیبایی هستیم که این خدای باحال، جزو حقوق اساسی ما قرار داده اما قرار نیست که بهشتو اینجا برامون بسازه تا ما حالشو ببریم! اون از اینکه ما خودمون تنبلی میکنیم و نمیریم حقمون رو بگیریم متحیره! تعجب میکنه! اون منتظره ما یه قدم پیش بذاریم تا بهشون برسیم! اما ما بعضیامون یا خیلیامون هنوز مردد هستیم. دو دل هستیم. از دریا می ترسیم و غر میزنیم و بهانه می گیریم. در حالیکه این بهشت بزرگ رو توی همین دنیا، فقط به "بهاء" میدن نه به بهانه! و بهای به دست آوردن آزادی و عدالت و حقانیت، حرکته. این روزها (مثل همین سیزده آبانم) وقت حرکت کردنه. پس یا حق! راه بیفتیم.

دل نوشت: دیشب بعد از نوشتن این نامه، حال خوبی داشتم. قلمم رو برای محبوبم چرخونده بودم و مثل بچه ای بودم که به باباش یه حالی داده و همینجوری خوشحاله. همین. بعد تفألی زدم به حافظ. تنها یار این روزهای تنهایی، مهاجرت، بی پناهی و عاشقی بی توصیفی که با خدای خودم دارم. دیوان را باز کردم و از بیت اولش هاج و واج ماندم. مخاطب حافظ، خود اوست یا یک نویسنده که کلک (قلم) او می تواند با یک قطره سیاه، صد چشمه آب حیات بخش را برابری کند، خدا کند من و شما شایسته سخنش باشیم.

این غزل زیبای حافظ را به شما و بخصوص به (ع) دوست عزیزی تقدیم می کنم که حافظ دوستی اش، ما را رفیق تر کرده. بخوانید و عشقبازی بندگان کوچک با یک دوست بزرگ را ببینید و لذت ببرید:

اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي!
در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي!
كلك تو بارك الله بر ملك و دين گشاده
صد چشمه آب حيوان از قطره سياهي!
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
مُلك آن توست و خاتم، فرماي هر چه خواهي!
در حكمت سليمان، هر كس كه شك نمايد
بر عقل و دانش او، خندند مرغ و ماهي.
باز ار چه گاه گاهي، بر سر نهد كلاهي
مرغان قاف دانند آيين پادشاهي!
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بي منت سپاهي!
كلك تو خوش نويسد در شأن يار و اغيار
تعويذ جان فزايي، افسون عمر كاهي!
اي عنصر تو مخلوق از كيمياي عزت
وي دولت تو ايمن از وصمت تباهي!
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه‌ها بشوييم از عُجب خانقاهي!
عمريست پادشاها كز مي تهي است جامم؛
اينك ز بنده دعوي وز محتسب گواهي!
گر پرتوي ز تيغت بركان و معدن افتد؛
ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ كاهي!
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان
گر حال بنده پرسي از باد صبحگاهي.
جايي كه برق عصيان، بر آدم صفي زد
ما را چگونه زيبد دعوي بي گناهي!
حافظ چو پادشاهت گه گاه مي‌برد نام

رنجش ز بخت منما، باز آ به عذرخواهي!

رئیس قوه قضائیه و خویشتنداری و قانونمداری

امروز که صحبتهای آقای محمد یزدی را درباره خطبه های دیروز نماز جمعه تهران می خواندم یاد یه خاطره ای از ایشان افتادم که گفتم بگذار بنویسمش ؛گمانم سال 1376 یا 1377 بود دولت خاتمی روی کار بود و مطبوعات واقعا دوران بهارش را در جمهوری اسلامی تجربه می کردند . نشریات رنگارنگ و جورواجور به عنوان اولین ثمره دولت خاتمی در حال شکل گرفتن بودند و از همین رو جناح مخالف اصلاحات اولین حملات خودشان را به این جبهه از مطبوعات شروع کردند .
انصار حزب الله و یا همان بهتر بگویم گروههای فشار که رمز عملیاتهایشان را همیشه از جناح راست می گرفتند شروع بکار کردند و افتادند به جان مطبوعات و روزنامه نگاران حملات به دفاتر مطبوعات ضرب و شتم روزنامه نگاران و ... از جمله خدماتی بود که انجام می دادند و هر از گاهی هم برای دادن گزارش خدمات ولی نعمتان خود مثل آقای مصباح یزدی می رفتند و تعریف می کردند مثلا که بله ما رفتیم زدیم و آتش زدیم و ... و هیچ کدامتان شاید نتوانید حدس بزنید که آقای مصباح با چه ولعی اینها را می شنید و با ریشش بازی میکرد و لبخند می زد ومی گفت احسنت احسنت !
آن روزها برای من واقعا شرایط پیچیده ای بود ، از یکطرف من به حزب الله مثل فرزندی نگاه میکردم که حالا به راه بدی افتاده و خوب نمیشه که آدم بچه اش وقتی خلافی میکنه سرشو ببره و سعی در آرام و اهل کردنش میکنه ، و از طرف دیگر هم خوب اعتقاد داشتم به راهی که در پیش گرفته بودم ، خلاصه نشستیم و با بچه ها جلسه گذاشتیم و گفتم دیگر درد چیه که میروید می زنید و آتش می کشید و ... ؟ همه چیز که در اختیار ماست و هر کاری هم که میخواهیم میتوانیم بکنیم دیگر چرا بهانه دست دیگران می دهید ؟ اگر مشکلی با مطبوعاتی با روزنامه نگاری چیزی دارید بگذارید از راهش اقدام کنیم ! .
بعد آن جلسه بود که رفتم روزی با آقای یزدی که آنزمان ریاست قوه قضائیه صحبت کنم ترتیب جلسه را مرحوم حاج سعید امانی دادند و رفتیم در دفتر نهاد خدمت ایشان و همین تا نشستم گفتند خوب چه خبر ؟ من هم گفتم خبری نیست الا همینها که می بینید و خدمت رسیدیم تا ببینیم آیا می شود مثلا فعلا که دادستانی وجود ندارد به عنوان مدعی العموم دستوری بدهید تا بتوانیم ما از مجرای قانونی نسبت به مطبوعات اقامه دعوی کنیم ، من از قبلش گشته بودم انبوهه ای قانون و ماده و تبصره پیدا کرده بودم که اگر گفت مثلا منع قانونی داریم برایش دلایل حقوقی بیاورم که هنوز حرفم تمام نشده بود کاغذ را برداشت و نامه ای نوشت برای آقای رازینی که آنزمان رئیس دادگستری استان تهران بودند که فلانی در مقام مدعی العموم معرفی می شوند !
من می دونستم که این کار حتما تبعاتی در جامعه خواهد داشت و شاید صدای خیلی ها دربیاد اومدم توضیح بدهم که بله حاج آقا این در آئین دادرسی مدنی هم تصریح شده ... که آقای یزدی بلند شد و عبایش را از جا لباسی کنار میزش برداشت و انداخت روی دوشش و آماده رفتن شد و گفت :"آقا جان قانون رو ولش کنید برید بزنید تو دهن اینها !" .
و البته خوب هرچند که من کسی بودم که ارادتی خاص داشتم به آن سیستم ولی خوب ته دلم گفتم : بله این هم از رئیس قوه قضائیه ما !
بعدها با استناد به همان نیم خط نوشته ایشان دست کم لا اقل بیش از ده روزنامه و چهارده هفته نامه و ماهنامه توقیف و محاکمه شد

قاتل ندا آقا سلطان شناسایی شد

فرد فوق، عباس کارگر جاوید عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، همان کسی است که در قتل ندا آقا سلطان دست داشته است و توسط مردم دقایقی بعد از قتل ندا بازداشت می شود و کارت شناسایی اش بدست مردم می افتد .

آرش حجازی یکی از شاهدین لحظه قتل ندا آقا سلطان نیز بر این مسئله صحه گذاشته بود که قاتل توسط مردم شناسایی شده و کارت شناسایی اش بدست مردم افتاده است ، هم اینک آن کارت که در آن مشخصات قاتل و همچنین وابستگی اش مشخص شده (هیات رزمندگان اسلام زیر نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اداره می گردد) به جهت شناسایی ملت معرفی می گردد . و البته آرش حجازی که قاتل را حتما بیاد دارد می تواند در این شناسایی نقش اصلی را داشته باشد

پی نوشت
آرش حجازی یکی از شاهدین لحظه قتل ندا آقا سلطان بدنبال انتشار این پست در گفتنی ها تائید کرده که فرد فوق همان قاتل می باشد(میتوانید اینجا بخوانید) و اکنون با اطمینان کامل اوراق دیگر را برایتان می آورم که به شناسایی وی بیشتر کمک می نماید . بر اساس اوراق دیگری که از وی در لحظه قتل توسط مردم توقیف شده است مسلم می شود که نامبرده عضو سپاه پاسداران انقلاب می باشد وبر اساس کارت ترددی که از وی بدست آمده ثابت می کند که محل خدمت آن قرارگاه ثارالله تهران می باشد ، نکته جالب اینکه نامبرده از جمله افرادی است که در انتخابات اخیر به عنوان ناظر فرمانداری تهران مسئول نظارت بر صندوق شماره 1218 بوده است .
این هم تلفن منزل عباس کارگر جاوید : 00982155669993

برسد بدست مجتبی خامنه ای

نامه ای به یک دوست سابق ، برسد بدست مجتبی خامنه ای

روز دوم عملیات والفجر ده در کنار جاده خرمال که محورهای عملیاتی را به یکدیگر وصل میکرد ، رزمنده های تازه نفس می رفتند تا خود را به خط برسانندوجایشان را رزمنده هایی که دو شبانه روز در خط مقدم بودند پر میکردند ، آسمان را دود گرفته بود و همین مانع از آن می شد تا سوخوهای بعثی بچه های مارا به رگبار ببندند ، بسیجی ها همه یا خود را سیاه کرده بودند تا شب دیده نشوند و یا در میانه آن دود و باروت سیاه شده بودند ، اما آن سیاهی مانع از آن نبود که یکدیگر را بشناسیم ، من مثل خیلی دیگر از نوجوانان هم سن و سالم زودتر از بقیه خسته شده بودیم و بعد از دو روز بی خوابی همه در یک صف کنار جاده خوابیده بودیم و منتظر تا کامیونی بیاید و مارا به عقب ببرد ، برگشتم و از رزمنده کناری ام که جوانی همسن و سال خودم بود پرسیدم آب داری ؟ نگاهی به من کرد و قمقه اش را به من داد ! آب را که گرفتم تازه لبهای پوست پوست شده اش را دیدم و گفتم خودت ؟ که نگاه نکرد و گفت تشنه ام نیست بگیر ! پرسیدم اسمت چیه ؟بچه کجایی ؟ همانجور که خوابیده بود گفت مجتبی هستم از تهران پرسیدم مال کجایی، گفت لشکر ده ! دیگر ندیدمش تا چند سال بعداز جنگ وقتی که به تهران آمده بودیم ، مگر می شد در آن روزها و با آنهمه دوده و سیاهی کسی را دید و فراموش کرد ؟ و چه زود شناختمش و فهمیدم او مجتبی خامنه ای فرزند رئیس جمهوری بود که حالا رهبر است !

سلام مجتبی !
می دانم که تو نیز منرا فراموش نکرده ای ما دوستان صمیمی ای برای هم بودیم ، هنوز خاطرات سفرهایمان را بیاد دارم ، تو آنروزها خیلی ساده و صمیمی بودی و من هنوز هم این حرفها را سخت باور می کنم که در پشت این همه جنایت و آدم کشی این روزها تو ایستاده ای ، هنوز هم نمی توانم باور کنم که تویی که یکروز برای دفاع از آب و خاک و میهن از جانت مایه گذاشتی در پشت فتنه و کودتایی باشی که خون دهها هموطن بخاطرش بر کف خیابانها ریخته باشد .
مجتبی تو خودتی ؟
زمانه بازیهای قشنگی دارد ، قبول دارم که هر دوی ما این روزها تفاوت بسیاری با یکدیگر داریم اما گذشته را که نمی شود انکار کرد ؟ ما گذشته یکسانی داریم و هر دویمان امروز افتخار می کنیم که روزگاری برای دفاع از کشورمان جنگیده ایم اسلحه بدست گرفته ایم و کشته ایم تا کشورمان کشته نشود اما آنروز افتخارمان این بود که در مقابل ارتش بعثی ای ایستاده ایم که دنیا از آن دفاع میکرد و ما یکه و تنها از ایران .
نه تو آنروزها فکر میکردی و نه من، و تصورش را هم نمیکردیم که روزی با همان لباس و اسلحه بروی هموطنانمان هم بایستیم ! اما این روزها ظاهرا تو ایستاده ای !
از هیچ چیز که اطلاع نداشته باشی حتما از کشته های این روزها خبردار شده ای و حتما عکس و فیلم کشته شدن آن دختر هموطنمان "ندا" را دیده ای حالا که تاریخ و گذشته مشترکی داریم بگذار برایت یک چیز بگویم تا عکس جنازه ندا را در کف خیابان دیدم که با دستهایی باز در کف خیابان افتاده بود و داشت جان می داد به یکبار ه لحظه شهادت و کشته شدن شهیدی بیادم افتاد که هر دویمان خوب می شناسیمش ! مگر می شود اینقدر شباهت ، هر دو با دستها و چشمهایی باز و کف زمین بشهادت رسیدند و هر دو برای وطن !
مجتبی !
تو افتخارت شاید هنوز هم پیش از آنکه فرزند رهبری باشد بسیجی و رزمنده بودن باشد، آیا می بینی این کشته هارا ؟ آیا واقعا له شدن و کشته شدن ملت را می بینی ؟ آیا خونها را می بینی و هیچ نمی گویی ؟ تویی که از جانت گذشتی ؟ تویی که خوب بودی و در آن برهوت قمقه ات را دادی تا کام تشنه من را سیراب کنی در حالی که لبهای خودت هم از تشنگی پوست پوست شده بود اینها را می بینی و سکوت می کنی ؟ و من هنوز هم نمی توانم باور کنم که تو در پشت این جنایات باشی و اصلا متهمت هم نمی کنم اما اینها را می بینی و هیچ چیز نمی گویی ؟ وای نکند می بینی و افتخار می کنی در حکومتی که پدرت مسئول آن است این جنایات می شود و تو و پدرت از روی خون آنها عبور می کنید تا حکومت امتداد یابد !
من هنوز هم لباسهای خونی و خاک آلود زمان جنگ را مثل گنجینه ای گرانبها نگه داشته ام و چه بسا تو هم اینچنین باشی پس از تو به عنوان یک دوست قدیمی ، یک همرزم ، یک هموطن ، یک انسان خواهش می کنم یکبار دیگر به آنها نگاه بینداز و با خود مرور کن که در کجا ایستاده ای ؟ و سئوال کن که اگر شهدای آنروز زنده بودند امروز در کدامین طرف ایستاده بودند ؟ اگر همت ،اگر بروجردی ، اگر باکری اگر خانجانی ، امروز زنده بودند آیا تو و اطرافیانت باز هم برویشان اسلحه می کشیدید ؟
مجتبی !
دیری نخواهد پایید که ایران از فریاد حق طلبانه همه ایرانیان پر خواهد شد و بشارت این فریاد همین الله اکبرهایی هست که ملت شبانه بر بامهای خانه شان سر می دهند و آن تقدیر محتوم دیر یا زود چه تو و پدرت بخواهید و چه نخواهید روی می دهد و آینده از آن ، وارثان خونهایی است که این روزها بر کف خیابانها ریخته می شود و تو می بینی و چون خواب زدگان از میان آنها میگذری و وای بر کسی که خواب نباشد و خود را به خواب زده باشد .
مجتبی بیدار شو ...
دوست قدیمی ات ، امیر فرشاد ابراهیمی

چرا با این قاتل خرابکار برخورد نمی شود ؟

حجت السلام طائب فرمانده نیروی مقاومت بسیج در همايش "پيامدها و آسيب هاي حماسه 22 خرداد" با اشاره به نقش دولتهای بیگانه در دامن زدن به آشوبهای بعد از انتخابات و وارد کردن مقادیر زیادی سلاح و مهمات برای خرابکاران و آشوبگران از دستگيري اغتشاشگراني با لباس بسيجي خبر داد و اعلام کرد که در طول درگيري ها،‌پليس،‌ افراد متعددي که لباس پليس يا بسيج را پوشيده بودند، دستگير کرده است. ( مشروح کامل سخنان وی را می توانید اینجا بخوانید ) . وي افزود: با اين حال، بسيج با مردمي که ناراضي هستند و گمان مي کنند که بايد از راي خود دفاع کنند، برخورد نمي کند.

پس کاملا واضح و مبرهن است که یک تعداد کشته شده اند و حتی دولت جمهوری اسلامی هم بر آن اذعان داشته و تائید نموده اما این قاتلین که هستند ؟ بر اساس صحبتهای آقای طائب اینها افرادی هستند که در خارج آموزش دیده اند و سلاح و مهماتشان نیز از خارج از کشور آمده است و حتما یکسری لباس بسیج و سپاه هم از میدان حسن آباد تهران خریده اند و بر تن کرده اند .
گفتنی ها برای کمک به شناسایی این مزدوران خارجی یکی از این افراد را برای دستگیری و مجازات دستگاه قضایی کشور معرفی می نماید :
سرهنگ پاسدار سید عباس رسولی
جانشین فرمانده عملیات ناحیه مقاومت بسیج مقداد، غرب تهران
گفتنی است نامبرده از جمله افرادی می باشد که بعد از سرکوب و کشتار شهروندان تهرانی در منطقه غرب تهران و بخصوص خیابان آزادی در دوشنبه بیست و پنجم خرداد، در روز نهم تیرماه مورد تقدیر فرمانده سپاه محمد رسول الله (تهران بزرگ) سردار سرتیپ پاسدار عبدالله عراقی ( اینجا بخوانید) قرار گرفته است .در آخر از فرمانده محترم بسیج از آنجا که طبق بیاناتشان بسیج با مردمی که مردمی که ناراضی هستند برخورد نمی کند می خواهم که با این مزدور متخلف برخورد قاطعانه و یا بقول امام جمعه موقت تهران حجت السلام احمد خاتمی بیر حمانه برخورد نمایند !

آیا خامنه ای شرایط رهبری را داشته و دارد؟

این روزها با افشای جنایاتی که در بازداشتگاههای مخوف دولت کودتا و از جمله بازداشتگاه شورآباد یا همان کهریزک انجام شده بطور واضح و برحق همه انگشتها بسوی رهبر اصلی این جنایتها یعنی سید علی خامنه ای نشانه رفته است ، نامه مجمع ادوار نمایندگان مجلس به مجلس خبرگان و صحبتهای آیت الله دستغیب عضو مجلس خبرگان و یا صحبتهای آیت الله بیات همه دال بر این است که دیگر در این دوره و عصر بزرگان جمهوری اسلامی و کارگزاران ارشد آن تصمیم گرفته اند برای حفظ و یا اصلاح جمهوری اسلامی اگر توانش را بیابند از خامنه ای هم عبور نمایند و البته این امری است مغتنم و بسیار امیدوار کننده ، امری که چه بسا از یک انقلابی خونین و تغییر رادیکال که بی شک مشابه آنی خواهد بود که در سی سال پیش کشورمان تجربه نموده است جلوگیری خواهد نمود و امیدوارم که بزودی ما شاهد جدی تر شدن این بحثها باشیم ، چرا که اگر منطقی و بر اساس آنچه که اصلا خود قانون اساسی فعلی ایران هم منظور نموده است بخواهیم به شرایط رهبری و ولایت فقیه نگاه بیندازیم و آنرا با وضعیت گذشته و کنونی آقای خامنه ای بسنجیم می بینیم که ایشان لیاقت و توان پذیرش این پست را نه داشته و نه دارند .
اصل ۱۰۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی سه شرط عمده برای رهبر قائل می باشد :
صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه - عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام - بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری .
همچنانکه می دانیم آقای خامنه ای تا پیش از فوت آیه الله خمینی جایگاه برجسته ای در عرصه فقهی و یا حوزه علمیه نداشته ، ایشان گرچه تا پایان دوره خارج در حوزه علمیه گذرانده بودند اما هیچگاه نه مجتهد بودند و نه به درجه اجتهاد جامع الاشرایط رسیده بودند و همواره از وی در همه جا به عنوان حجت السلام والمسلمین یاد می شد ، با انتخاب عجولانه مجلس خبرگان برای برگزیدن ایشان به رهبری بود که به یکباره همه با نام " آیت الله العظمی سید علی خامنه ای " مواجه شدند .
در شرط دوم رهبری که از عدالت و تقوا در آن یاد شده دست ذکر فقط یک نمونه از آنچه که ایشان با آیت الله منتظری نموده اند چه بسا کفایت کند که ببینیم ایشان از گذشته نیز عادل و با تقوا نبوده اند در خاطرات آیه الله منتظری به کرات دروغها و تلاشهای مذبوحانه ایشان برای خلع آقای منتظری از جانشینی رهبری مشاهده می شود و حال دیگر از بی عدالتی ها و خلافهای ایشان در بعد از رهبری کاری نداریم چراکه می خواهم بگویم این ولایت و رهبری از اساس ایراد داشته است .
در باب بینش صحیح سیاسی و اجتماعی و ... نیز شاید بسیاری هنوز فراموش نکرده باشند که در باب اعتقادات و نظراتشان آقای خامنه ای بارها و بارها آیت الله خمینی را هشدار دادند که دچار بدفهمی و کج اندیشی شده اند تا اینکه در سالهای آخر عمرشان نیز بطور مشخص از جماران فریاد برآوردند که : حالا آقای رئیس جمهور برای ما اسلام شناس شده اند ؟ ایشان هنوز معنی ولایت فقیه را نمی دانند ! ، در بعد از همین مطلب بود که آقای خامنه ای با حضور در نماز جمعه از رهبر و مسلمین عذر خواست و نظر خود را در باب ولایت فقیه تصحیح کرد .
پس با این حساب این انتخاب از اساس ایراد داشته است و گمان می کنم در بعد از بیست سال نیز این انتخاب ناشیانه همه جلوه های خود را نشان داده است .
امروزه برای همگان مسلم شده است که علی خامنه ای نه در فقه و اسلام تبحر دارد (چرا که هنوز ایشان بطور آشکارا جرات آنرا به خود نداده اند تا اقدام به انتشار رساله عملیه نماید ، و آنچه که از ایشان به عنوان رساله در بعضی از سایتها و جزوات و کتب منتشر شده است فقط مجموعه سئوالات و یا استفتائاتی است که پرسیده شده است و ایشان در سطح توان خود آنها را پاسخ داده است ، به عنوان مثال فقط مقایسه رساله ایشان با رساله آیت الله خمینی و یا آیت الله اردبیلی سطح بضاعت علمی ایشان را در حد بسیار پائینی نشان خواهد داد ) .
از فقه و اسلام که بگذریم ایشان کفایت سیاسی و یا بینش وشعور سیاسی لازم را نداشته و نه دارند ایشان از همان گروه سیاسی ای بود که آیت الله خمینی در باره شان گفتند : توان و لیاقت اداره یک نانوایی را هم ندارند ! ، علی خامنه ای با افکار متوهم و مالیخولیایی خود در هر سخنرانی خود طی این بیست سال فقط گفته است دشمن دشمن ! و براستی اگر نام و تعریف دشمن را از وی بگیرند بی شک دیگر هیچ نخواهد داشت .
ایشان نه سلامت جسمی دارد و نه سلامت عقلی ، به آغاز این نوشتار بازگردیم و امیدوار بمانیم مجلس خبرگان رهبری گرچه با نگاهی گذرا به شرایط انتخاب شوندگان آن همه منصوب رهبری می باشند ( رهبر شورای نگهبان را منصوب می کند و شورای نگهبان کاندیداهای مجلس خبرگان راکه باید رهبر را انتخاب نمایند برمیگزیند!) اما امیدواریم لا اقل بخشی از اعضای مجلس خبرگان لا اقل شهامت و جسارت تاریخی به خرج دهند و هفتاد میلیون نفر را با انتخاب عاقلانه خود آزاد نمایند از زندان توهمات و انحصار طلبی سید علی خامنه ای

اعترافات متهمان توبه یا تقیه ؟

چهارمین جلسه متهمان انقلاب مخملین هم به پایان رسید ، و خوب طبق معمول هر سه جلسه قبلی این دادگاه نیز خبر ساز و پر حاشیه بود در بعد از برگزاری دادگاه نیز اتفاق عجیب و شاید منحصر بفردی افتاد که آن هم به روز شدن وبلاگ آقای ابطحی از درون اتاق بازجویی اش بود !
خوب از آنجا که جمهوری اسلامی و قوه قضائیه از بس اعمال ننگینی انجام داده اند و دیگر آبرویی هم ندارند اگر در وسط روز هم بیایند اعلام کنند الان روز است طبیعی است همه شک خواهند کرد ، برای همین به نظر من ماجراهای اعترافات متهمان و اقدام اخیر آقای ابطحی را نباید نه صد درصد تائید کرد و نه صد درصد رد نمود .
کاملا واضح و مسلم است که زندان بد است و شرایط زندان برای همه غیر قابل تحمل است و البته دور از ذهن و تصور هم نیست که این متهمان همگی تحت فشار و چه بسا شکنجه های روحی و روانی هم باشند اما اگر از بحث رایج بین حضرات بنام " تقیه " که بگذریم دو بحث می ماند ، فرضیه اول : قرصهای روان گردان است و فرضیه دوم توبه و ندامت آقایان ، شاید بسیاری از دوستانی که فرضیه قرصهای روان گردان را در مورد اعترافات متهمان بیان می کنند ندانند که تا کنون در علم عملیات روانی و بازجویی شیمیایی اصولا قرصهای روان گردان فقط و فقط برای تخلیه اطلاعاتی بکار می رود و برای الغاء و یا تغییر در نگرشهای سیاسی و یا اعتقادی افراد هیچ تاثیری نداشته و اینطور نیست که مثلا فرد متهم با استفاده از قرصهای روان گردان دچار تحول فکری شده و بیاید در مقابل دوربین و یک نفس و بدون توقف موارد خواسته شده را بیان نماید .
به اعتقاد من اعترافات متهمان اخیر یا محصول تحول و توبه آنهاست و یا اینکه نه آقایان در حال تقیه می باشندکه هر چه بازجویان را دلخوش می آید بیان می کنند تا آزاد شوند ( همچنانکه مثلا در سالهای پیش از انقلاب نیز حبیب الله عسگراولادی ، اسدالله بادامچیان ، غلامحسین کرباسچی و ... در دادگاههای شاهنشاهی مراتب ندامت و پشیمانی خود را ابراز می داشتند و درخواست عفو ملوکانه از ساحت آریامهری داشتند ) اگر چنین بودو قرصهای اعجاب انگیز اعترافات اینچنینی وجود داشت که مثلا دیگر چه نیازی بود که اصلا در دنیا چیزی بنام شکنجه وجود داشته باشد و یا راه دور نرویم مثلا بیش از دو ماه مرحوم اکبر محمدی را شکنجه نموده تا حاضر شود به پای تلویزیون بیاید که در آخر هم موفق نشدند ؟ چه نیازی بود که سخت ترین شکنجه ها و فشارهای روحی و روانی را بر احمد باطبی بیاورند که حاضر شود بیاید پای تلویزیون تا از مقام رهبری درخواست عفو نماید ؟ که باز هم موفق نشدند یعنی آنروزها هنوز این قرصها کشف نشده بود ؟
داستان به آن روزها که رسید بیاد پرونده خودم افتادم که اتفاقا چند تن از متهمان آن پرونده این روزها نیز بازداشت شده اند ، در پرونده نوار افشاگریهای من تعدادی از اعضای جبهه مشارکت و از جمله آقای سعید (عبدالله) شریعتی هم بازداشت شدند ، قوه قضائیه و وزارت اطلاعات سخت ترین فشارها را بر من و خانواده ام می آورد و من در طول هیجده ماه انفرادی انواع و اقسام شکنجه های روحی و روانی و جسمی را متحمل شدم ، در طول آن هیجده ماه بارها بخاطر اعمال شکنجه روانه بیمارستانهای قمر بنی هاشم ، شهید بهشتی و (ولیعصر) شهدای ژاندارمری شدم و همه حرف و خواست آقایان این بود که بیایم بگویم که همه آن حرفها دروغ بوده و اینها را من فقط تحت القائات شیرین عبادی و سعید حجاریان زده ام و بازجو که علیرضا صداقت نامی هم بود اعلام می داشت بله بیا و اینها را بگو و خودت را نجات بده و به آتیش اینها نسوز تو با این اعتراف آزاد می شوی و اینها می مانند و جرمشان ! اما درست در همان زمان آقایانی که متاسفانه همگی نیز از جبهه مشارکت بودند در دادگاه که صد افسوس غیر علنی هم بود آمدند و درست همین اعترافات مشابه امروز را بیان کردند و من را فریب خورده استکبار جهانی و دروغگو و ... متهم کردند ، یادم می آید همین آقای سعید شریعتی در دادگاه بجای دفاعیات از اتهاماتش یا منرا می کوبید و یا مجیز حسین الله کرم و قوه قضائیه و سعید مرتضوی را می گفت ومدام هم تکرار میکرد که از دوران نوجوانی ارادات خاصی به آقای الله کرم که هم محلی هم بوده اند داشته و دارم ! و یا فرد دیگری بنام مهندس زحمتکش که وی نیز از اعضای مشارکت بود و او هم خود را اصلا یک عضو افتخاری انصار حزب الله نامید !و جالب اینکه در دادگاه هم اعلام کرد بله من وقتی نوار را دیدم رفتم از تعدادی از اعضای انصار مثل حاج سعید قاسمی و حاج حسن الله کرم هم تحقیق کردم و آنها هم گفتند بله این نوار دروغ است ! ( دقت کنید یک عضو ارشد جبهه مشارکت رفته از عضو ارشد انصار حزب الله که دوستش بوده است تحقیق کرده !) ، همه اینها را که می نویسم بار دیگر هم تاکید می کنم که قبول دارم که همگی این عزیزان در زندان و زیر فشار هستند اما دوستان بیرون در زندان بر اساس کدام علم لدنی و غیب میتوانند تشخیص بدهند که نه این اعترافات دروغین هست ؟ دست کم چند درصدی را هم بگذارند که نه اینها بریده اند و اصلا دیگر از مبارزه و کار سیاسی خسته شده اند ، آنهایی که این روزها مصممانه و با ایمان و اطمینان دارند تبلیغ می نمایند که این اعترافات دروغین است و جعلی در فردای آزادی این حضرات اگر باز هم شاهد تکرار این ادعاها توسط آنان بودند نیز چه جوابی برای دلسردی و هزاران چشم و گوش مردد مردم دارند که بدهند ؟ چرا اصلا همه جنبش دموکراسی خواهی را می آیند قائل به همین چند ده فرد مورد نظر در زندان می کنند ؟ بطور مشخص جبهه مشارکت چه پاسخ قانع کننده ای برای استفاده ابزاری و حزبی از زندانیان این اعتراض دارد ؟
اگر فردای روز آزادی آقای سعید حجاریان از زندان ایشان همچنان اعتقاد به استعفاء از عضویت در این حزب داشتند چه جوابی دارند به ملت بدهند ؟ آیا همچنان می گویند که اثرات دراز مدت قرصهای روان گردان است ؟
این جنبش ملی است و قائم به هیچ فرد و حزب و گروهی هم نیست و گاها و در بعضی مواقع من احساس می کنم که این جنبش از مهندس موسوی و مهدی کروبی هم عبور کرده است و هیچ حزب و گروهی هم حق ندارد آنرا به انحصار خود درآورد و طبیعی است ، کار سیاسی و مبارزه سیاسی در نظام بسته ای چون جمهوری اسلامی تبعات خاص خودش را دارد ، ترور ، بازداشتهای خودسرانه ، دادگاه و زندان محصول کار سیاسی در ایران امروز است و زندان هم برای بعضی ها قابل تحمل است و برای بسیاری غیر قابل تحمل است ، چه بسیار افرادی که سخنرانیهای تند و انقلابی می کردند و حرفهای شلات و غلات می زدند اما تا پایشان به زندان رسیده بریدند و تسلیم شدند .متاسفانه من احساس می کنم همه گول سناریوی نمایشی جمهوری اسلامی را خورده اند و همه چیز و همه جنبش را فراموش کرده اند و افتاده اند به تماشای سریال دادگاههای متهمان انقلاب مخملین که ظاهرا در بعد از سریال جومونگ فعلا پر طرفدارترین برنامه است ! این را که گفتم یاد محاکمه کرباسچی افتادم که آن روزها نیز نمایش تلویزیونی دادگاه وی هم از پر بیننده ترین برنامه ها بود و روز محسنی اژه ای به محاکمه اش می کشید و بر او می غرید و شب هنگامیکه همه مردمان پای تلویزیون سرگرم تماشای دادگاه بودند و کرباسچی را شجاع و حسنک وزیر و امیرکبیر می خواندند، محسنی اژه ای میهمان عروسی دختر کرباسچی بود دنیای عجیبی و خدا نیاورد اینرا که اینبار نیز دوباره تاریخ تکرار شود

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

آيا حکومت جرأت می کند معترضان را اعدام کند؟

آيا حکومت جرأت می کند معترضان را اعدام کند؟ بابک داد

بابک داد
صدور حکم اعدام برای اين "عضو انجمن پادشاهی"، بايد تمام اهالی جنبش سبز و ايرانيان را از هر گروهی که هستند به خروش درآورد. دقيقا" بر عضويت ايشان در "انجمن پادشاهی" اصرار و تأکيد می کنم تا حکومت بداند جنبش حق طلبانه ملت ايران، بر پايه های محکمی از جمله حفظ حقوق انسانی تمام ايرانيان بنا نهاده شده است و تفاوتی ميان افراد با عقايد مختلف وجود ندارد

دو خبر تازه درباره معترضان دربند، فضای ذهنی همه ما را دوباره به ياد فرزندان اسير جنبش حق طلبانه ملت ايران انداخته است. فرزندانی که هرگز از ياد مردم بيرون نيستند. يکی خبر است و دومی شايعه و هر دو قابل تأمل هستند.
اولين خبر که منبع خبری موثق يا مستقلی هنوز آن را تأييد نکرده، در حقيقت شايعه ای است که از قول يکی از فرماندهان کودتا (فرمانده جديد بسيج) نقل شده که ظاهرا" در جلسه ای از مقام رهبری تقاضا کرده اجازه دهد تعدادی از اسيران جنبش را اعدام کنند تا قائله اعتراضات فروکش کند و مردم به خانه ها بازگردند! نمی دانم اين شايعه چقدر صحيح است، اما بدليل نشانه های بی خردی و سبعيتی که قبلا" از سران و مقامات کودتاچی ديده ايم، احتمال صحت چنين شايعه ای دور از واقعيت نيست!
اما خبر دوم را خبرگزاری "هرانا" منتشر کرده است: "محمد رضا علی زمانی ، روز دوشنبه ۱۳ مهرماه از بند ۲۰۹ زندان اوين به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به رياست قاضی صلواتی منتقل شده و حکم اعدام به وی ابلاغ شد!"
"هرانا" به نقل از کميته گزارشگران حقوق بشر گزارش داده "محمدرضا علی زمانی"، عضو انجمن پادشاهی ايران که در جلسه دوم محاکمه عوامل دخيل در اعتراضات مردمی پس از انتخابات رياست جمهوری، اعترافات مفصلی از وی اخذ گرديد و سخنان وی در دادگاه انقلاب از تلويزيون نيز پخش شده بود، روز دوشنبه ۱۳ مهرماه از بند ۲۰۹ زندان اوين به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به رياست قاضی صلواتی منتقل شده و حکم اعدام به وی ابلاغ شده است.
اين خبر، می تواند تأييد کننده آن شايعه باشد. بالاخره حکومت تصميم گرفته آخرين نعره های وحشت آفرين خود را برای ارعاب و سرکوب ملت سر دهد، تا شايد بتواند اين اعتراضات دامنه دار را مهار کند. روز گذشته هم سردار احمدی مقدم فرمانده نيروی انتظامی به ناتوانی پليس برای مهار "آشوبهای خيابانی" اذعان کرد و حالا لابد به جبران اعتراف او به ناتوانی نيروهای انتظامی، حاکميت بازهم تصميم دارد مشت آهنين خود را برای سرکوبی مردم نشان دهد.
سئوال اين است: با خبر اعدام يک عضو انجمن پادشاهی که عقيده اش سلطنت طلبانه است و ناگزير به اعترافات ساختگی هم شده، چه بايد کرد؟ و با آن شايعه که ممکن است تعدادی را محکوم يا اعدام کنند، بايد چه کرد؟ آيا با سکوت و خانه نشينی ما، حکومت به فرزندان دربند ملت رحم خواهد کرد؟ با بی توجهی ما به حقوق انسانی يک عضو يا هوادار نظام سلطنتی، آيا حاکمان به ساير فرزندان درون نظام رحم خواهند کرد؟ يا اينکه با هر قدمی که مردم عقب نشسته اند، اين حکومت پيش آمده و بر حقوق بديهی مردم پای نهاده است؟
آيا اعترافات شديد و غليط "محمدرضا علی زمانی" در دادگاه دوم بر عليه خودش، باعث نجات وی از زندان يا گشايشی در کار او شد؟ آيا اعترافات ساير زندانيان باعث نرمش اين نظام خونريز شده؟
به اعتقاد من، صدور حکم اعدام به اين "عضو انجمن پادشاهی"، بايد تمام اهالی جنبش سبز و ايرانيان را از هر گروهی که هستند به خروش درآورد. دقيقا" بر عضويت ايشان در "انجمن پادشاهی" اصرار و تأکيد می کنم تا حکومت بداند جنبش حق طلبانه ملت ايران، بر پايه های محکمی از جمله حفظ حقوق انسانی تمام ايرانيان بنا نهاده شده است و تفاوتی ميان افراد با عقايد مختلف وجود ندارد. خاصه اگر محکوم در دادگاههای بی صلاحيت و بيدادگاههای نظام کودتايی باشند.
بايد سلاح هميشگی کودتاچيان "ايجاد اختلاف يا افتراق" ميان نيروهای سياسی را خنثی کنيم. حاکمان گمان کرده اند اگر اعدامها را از فردی مثلا" با پيشينه ای غير اصلاح طلبانه مانند عضويت در انجمن پادشاهی شروع کنند، نقطه آغاز مناسبی برای سکوت رضايت آميز مردم جسته اند و سپس به اعدام ساير معترضان اقدام می کنند! آنها به خطا گمان می کنند با اين نقطه شروع، اصلاح طلبان يا حق طلبان برای حفظ جايگاه فکری يا خط کشی های سياسی، با بی توجهی از کنار اعدام يک عضو انجمن پادشاهی عبور می کنند تا وصله های هميشگی "وابستگی و ضديت با نظام" و امثالهم بر آنها زده نشود. به رغم اين خام انديشی حاکمان، ما "محمدرضا علی زمانی" را يک شهروند ايرانی می دانيم که بدون محاکمه در يک دادگاه عادل، مبری از هر اتهام يا جرمی است. همانطور که هيچکدام از اتهامات اسيران سبز و معترضان حق طلب دادگاههای نمايشی اخير اثبات نشده اند و بدليل آنکه جملگی مجبور به اعترافات ساختگی شده اند، هيچکدام آنها از ديدگاه وجدان جمعی مردم مستوجب مجازات نيستند، بلکه اگر عقلانيتی در حاکمان باقی مانده باشد، بايد از همگی آنان دلجويی شود و خسارات مادی و معنوی و روحی به خود و خانواده هايشان به بهترين شکلی جبران گردد.
با حمايت کامل از جان "محمدرضا علی زمانی" و برای دفاع از حقوق انسانی و شهرونديش، بايد بی هيچ لکنتی به ميدان بياييم و اعلام کنيم برای حقوق و جان او، ارزشی برابر با حقوق و جان تک تک معترضان و حق طلبان قائل هستيم و به جفا بر او رضايت نخواهيم داد. بدين ترتيب برای مقامات بلندپايه نظام و سران کودتا پيغام مهمی خواهيم فرستاد؛ پيغام اين است: تک به تک اسيران معترض، برای آحاد جامعه ايرانی و جنبش حق طلبانه و سبز ملت ايران، مهم هستند و اجازه تعرض به حقوق و جان هيچکدام از آنها را نخواهيم داد.
از اين عضو انجمن پادشاهی، فارغ از ديدگاه سياسی اش، به مثابه يک شهروند معترض صد در صد حمايت می کنيم و در حمايت از هيچکدام از معترضان و زندانيان، به چيزی جز اعاده تمام حقوق انسانی آنها قانع نمی شويم. نبايد اجازه بدهيم حاکمان بيش از اين از جداسازی ما سود ببرند و با انگ زدن به اين و آن، باعث خنثی شدن نيروهای حق طلبان شوند و فرزندان ملت را بی جرم و بی جنايت، تک به تک به مسلخ ببرند. اين حمايت يکپارچه و بی تبعيض از تمامی اسيران دربند، يک وظيفه ملی است و حاکمان را از ادامه اين بازی غيرعاقلانه با روحيه حق طلبی مردم بازخواهد داشت. ضمن اينکه اتحاد ما، ضامن حفظ جان فرزندان دربند ملت در زندانهای نظام جائر و ظالم خواهد بود. در اين ترديد نکنيد.

فرصت نوشتن/ روزنوشته های بابک داد