۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

x

sw c

xax

ax

azx

ax

as

axs

SX

XQA

SCX

SCX

DSC

DXC

.زجر کش کردن زندانیان سیاسی قتل عمد حساب شده است و باید متوقف شود

AQSXC

zc


zs

X

cxs

axsqzsx

qasxXQX

WX

scx

sc

AS

ADS

SXW

X

aqX

aqSX

* خوراک دیدگاه‌ها * خوراک نوشته‌ها * تماس * همه چیز در باره ما * خانه خبرنگاران سبز پنجشنبه، ۱۱ فروردین ۱۳۹۰ علی شکوری راد هم صبح امروز توسط مامورین امنیتی بازداشت شد

qsS

aqxa

aSA

kjhvnkjnk

nhknkbkj

qsx

qsx

aszxsz cdsd

s

scxS

SQcxq

qcx

qx

zqcxz

AQzx

aqsxz

aWX

AqxdAZQ

AswA

qX

aQXS

zDX

QwxAQ

ZQXDa

AQXa

szcqz

ZQSC

zsqc

zsqcqz

zsqcz

zsqczq

CZQZ

zqsc

ZQSCZ

SZQC

AQZDX

QAxA

azqDX

AQDXA

qzX

AQX

SQZXCZq

szqxqz

CSXzq

ZQXC

cCX

qx

SQC

qzx

SQ S

Sqx sq

qzxQ

Qx

ScZ

zx

CxQZ

ZQx

sqzcZQc

zcxzqX

C Sc

sd cs

szc

S CS

zqcz

szqc s

s cs

zs

zqscz

zsc 

zsc z

szqc 

به‌سوی مرحله دوم جهانی‌شدن، جنبش‌های آزادی‌خواهی و جنبش سبز در ايران، گفت‌وگوی علی شريفيان با عطا هودشتيان، شهروند (کانادا)

جنبش‌های منطقه، و نيز جنبش سبز، "قدرت" (تمرکزگرا) را اشاعه نمی‌دهند، زيرا آن‌ها اساسأ از جنس و طبيعت ديگری هستند. آن‌ها در واقع در پی چنين قدرتی نيستند. آن‌ها در هيچ کشوری نمی‌خواستند، يک قدرت پيش از اين متمرکز غير حاکم را به حاکميت برسانند. وضعيت برعکس اين را در قرن گذشته در جنبش‌های روسيه و کوبا و چين ديده بوديم. و قرن بيست و يکم اين روند را به‌دور انداخت. فاجعه اين‌جاست که تئوری اين دگرگونی بنيادين را نيز هيچ نظريه‌پردازی از قبل نريخته است
علی شريفيان ـ مونترال ـ اين گفت و گو در روزهای آغازين ماه فوريه انجام شده است. زمانی که مردم تونس توانستند با خيزش پيروزمندانه خود به ديکتاتوری زين الدين بن علی بعد از بيست و دو سال پايان دهند. مردم مصر ميدان « تحرير» قاهره را در تلاش شبانروزی خود برای به زير کشيدن رژيم خودکامه حسنی مبارک، به مرکز جهان تبديل کرده بودند. جنبشی که دست کم به هدف نخستين خود که پايين کشيدن مبارک از قدرت بود، دست يافت. همزمان با اين تحولات تاريخ ساز، اعتراضات مردمی در ديگر کشورها منطقه در ابعادی چشم گير ادامه دارد. اين توفان سهمگين و قدرتمند، خيزش های عدالت خواهی مردمی به الجزاير، يمن، اردن هم رسيده است. اکنون اعتراضات مردمی در عربستان سعودی، بحرين و کويت هم خبر ساز شده اند.
خوب که بنگريم ، می توان گفت مردم ايران آغاز گر اين خيزش های مردمی بوده اند. جنبش سبز مردم ايران بيش از بيست ماه پيش آغاز شد. مبارزات مردم ايران برای رهايی از استبداد و حکومت تماميت خواه مذهبی، هنوز به هدف های خود نرسيده اما رستاخيز ۲۵ بهمن مردم ايران نشان داد، در نهايت به پيروزی خواهد رسيد. در گفت و گو با دکتر هودشتيان، تلاش کرده ايم با بررسی جنبش های پيروزمندانه مردم تونس و مصر به تحليل مقايسه ای بين اين جنبش ها و جنبش سبز بپردازيم.
عطا هو دشتيان فارغ التحصيل رشته فلسفه از دانشگاه سوربن و دارای درجه دکتری در رشته علوم سياسی از دانشگاه پاريس است. حوزه های اصلی تخصص وی جهانی شدن، مدرنيته و مسئله غرب و شرق است. وی از اوايل دهه نود ميلادی تاکنون مشغول تدريس و پژوهش در دانشگاههای فرانسه و کشورهای مختلف بوده است. از وی مطالب گوناگونی درباره مدرنيته و جهانی شدن به زبان های فارسی فرانسه و انگليسی به چاپ رسيده است. هم اينک وی مدير مدرسه عالی مديريت بين المللی کانادا در مونترال است. کتاب «مدرنيته، جهانی شدن و ايران» (۱۳۸۲) به فارسی و « مدرنيته بدون غرب » (۱۳۸۵) به زبان فرانسه از آثاری است که در ايران و در فرانسه تا کنون از دکتر هودشتيان منتشر شده است. ترجمه فارسی کتاب دوم او اکنون دارد آماده چاپ می شود. از اين پژوهشگر تا کنون ده ها مقاله تحليلی در باره مسائل ايران و بويژه جنبش سبز در رسانه ها منتشر شده است. او همچنين تا کنون سخنرانی ها و گفت و گو های متعددی در همين زمينه داشته است. (۱)

* * *
فاز دوم جهانی شدن – يک تحليل ماکرُو
س) سرنوشت و آينده جنبشهای منطقه را بطور کلی چگونه می بينيد؟ چه عاملی باعث اين تحولات گسترده و عظيم شد؟
ج) بگذاريد برای شروع کمی وسيع تر نگاه کنيم. شايد بتوان اين جنبش ها را از دو بُعد ديد. يکی بُعد کلان (Macro ماکرُو) و يکی بُعد خُرد ( Micro ميکرو). به صورت خيلی کوتاه بُعد کلان را عنوان ميکنم:
در منطقه چه چيزی از ديدگاه تاريخی در حال شکل گيريست؟ مشاهده ميکنيم که يک فصل مشترک، يک شبکه واحد از تلاشی همه فهم دارد در اين کشورها شکل ميگيرد و همين واقعيت نيز همزمانی اين جنبش ها را از زاويه ديگری آشکار ميکند.
تحليل ما در بعد کلان چنين ميگويد: کشورهايی که تاکنون "حاشيه ای" قلمداد ميشدند، در دوران جديدی از "جهانی شدن" قرار گرفته اند، دورانی که در ادامه فاز جهانی شدن اقتصادی و صنعتی جهان قرار ميگيرد. من نام اين دوران جديد را « جهانی شدن آزادی » می گذارم، در مقابل جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی. اين «جهانی شدن آزادی» در واقع ادامه منطقی دوران نخست است.
منطق دوران نخست جهانی شدن تصورش اين بود که اساس کار همانا جهانی کردن اقتصاد و تکنولوژی ست. شرکت های غربی در دهه های ۸۰ و ۹۰ به بازارهای کشورهای " درحال توسعه " هجوم آوردند. شعار "آزاد کردن قيمت ها" و "اقتصاد آزاد بازار" را سر دادند. و تقريبا همه کشورهای تاکنون "حاشيه ای" منطق اقتصاد آزاد را پياده کردند.
غافل از آنکه زمانی که اين رقابت آزاد و اقتصاد آزاد در چهارچوب بازار جهانی گسترده ميشود، امواج "نا خواسته" آن به بازار خلاصه نمی شود و بتدريج سراسر جامعه و طبفات اجتماعی را در بر ميگيرد.
حال مشکل کجا بود: مشکل درک اين دولت ها از همان مسئله قديمی "توسعه" است. در پی جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی در فاز اول، توسعه و رشد اقتصاد بازار در انحصار طبقات دولتی، حاکمان و فرادستان قرار گرفت و باز و دوباره طبقات تنگدست بهره چندانی از اين "آزادی" نبردند.
در طول سی سال اخير، از دهه هشتاد ميلادی، يعنی از زمانی که رونالد ريگان در آمريکا و مارگارت تاچر در انگلستان جريان جهانی شدن سرمايه را آغاز کردند، غالب کشورهای اروپای شرقی، آسيای مرکزی و آفريقای شمالی و خاور ميانه و خاور دور، بيشتر بر توسعه اقتصادی توسط دولتها تاکيد ميکردند. اين "اقتصاد آزاد" ی بدون آزادی برای مردم بود. مردم و طبقات محروم از بهره بری و سود و رفاه اجتماعی که ميتوانست احتمالا يک اقتصاد آزاد در حد معقول منصفانه ای ارائه دهد، بی بهره بودند.
مصر کشوريست که در طول چند دهه گذشته بيشتر از ديگران درهای اقتصاد خود را بروی شرکتهای غربی بسادگی گشود، و اين شرکتها بهمراه دولت و حاکمان مصر سود سالانه هنگفتی را از اين "آزادی" اقتصادی ميبردند، ليکن بهره اندک و در حد حتی ناچيزی به مردم ميرسيد. گزارش روزنامه وال استريت چندروز پيش نشان ميدهد که ۲۴ ميليون مصری باروزی کمتر از ۲ دلار زندگی ميکنند. خوب اين وضعيت تاکی ميتوانست ادامه پيدا کند؟ پس فرادستان از اين "آزادی" بسيار سود بردند و بخش عمده فرودستان فقير تر شدند. اينها همه بالاخره نتيجه شکست قطعی تئوری ميلتون فريدمن و مکتب شيکاگو (۲) است. با توضيحی که در باره چگونگی جهانی شدن سرمايه داديم، بايد گفت که عصر خشم، فرياد و آزاديخواهی مردم اين کشور ها رسيده است.

دنيای مجازی و آموزش و پرورش

س) اشاره ای شما به آزادی و آزاديخواهی ، منظور آزادی های اجتماعی و سياسی است؟
ج) بله، چيزی بغير از اين نيست. تاکنون اين آزادی ها و تمام مواهب آن تنها برای طبقات فربه شده حاکم و يا وابسته به حکومت وجود داشت. مسلما روزنامه ها و مطبوعات در تونس و مصر بيشتر از ايران آزاد بودند. با اينحال اين به هيچ وجهه کافی نبود اگر چه همين "آزادی" نسبی و محدود، راه را برای افزايش تقاضاهای مردمی بيشتر کرد. اين دوراهی همه رژيمهای ديکتاتوريست.
در حوزه بازار، اين طبقات بالا بودند که امکان را داشتند که هر چه بيشتر کيسه خودشان را پر کنند و از سودهای فزاينده ای که در واقع انتقال سرمايه، صنعت و تکنولوژی از غرب به شرق آورده بود، بهره ببرند. غافل از اينکه پا به پای گسترش صنعت و اقتصاد پيشرفته مدل غربی، بتدريج در جوامعی چون آفريقای شمالی و خاورميانه در طول سی سال گذشته، دو مقوله در کنار اينها آمدند: آموزش و پرورش جديد (مدارس و دانشگاه ها) که گاه تا مناطق دوردست و روستايی نيز گسترش يافت. و شبگه اينترنت يا دنيای مجازی که "بی کسان" را به "همه کسان" متصل نمود.
در چشم کسانی که فاز اول جهانی شدن را شروع کرده بودند مثل ريگان و تاچر و شرکت های سود بر غربی، اين روند، و اثرات اين دومقوله آنقدرها قابل پيش بينی نبود. جهانی شدن دهه ۸۰ ميلادی، تغييرات بنيادی و بزرگی را در شهر های مرکزی اين کشورها پديد آورد. توسعه صنعتی فوق العاده بود. من در طول اين دهه ۹۰ برای ماموريت های دانشگاهی و تدريس به دفعات به اين کشورها سفر ميکردم. زمانی که شرکت ها و صنايع جديد در اين کشور های رشد کردند، شهر ها گسترده تر و پر جمعيت تر شدند، گسترش آموزش و پرورش جديد از يک سو و پای گيری دنيای جديد مجازی بسيار پر قدرت اينترنت از سوی ديگر، سبب شد که جوانانی که به مدرسه و دانشگاه راه پيدا کرده بودند، بتدريج دريابند که چقدر جامعه آزاد خوب است، بهره بری از آن به چه معناست و چرا آنها آزاد نيستند.
اين نسل تازه با ديدگان باز خود ،از طريق اينترنت و دنيای مجازی اطلاعات راجع به واقعيت های جوامع غربی را گرفته و با اين اطلاعات درآنها يک آگاهی جديد پديدار شد. سرعت برق آسای انتقال اطلاعات همه را از جمله طراحان اوليه اين تکنولوژی را شگفت زده کرد. جهان نمی توانست و نخواهد توانست به شکل سابق ادامه حيات دهد. اين رشد آگاهی زلزه ای ناپيدا و زيرزمينی را در درونی ترين لايه های جامعه، فعال ترين و جوانترين و شهری ترين آنها شکل داده ، تا اينکه نتايج اين آگاهی، امروز بلاخره سراسری شد.

س) به لحاظ تاريخی، با نگرشی تقويمی بنظر می رسد يک هماهنگی بين طول زمان بالغ شدن نسلی که به آن اشاره کرديد، تاريخ شروع و گسترش اينترنت و طول زمان حکمرانی ديکتاتورهای منطقه وجود دارد.
ج) بله و اين شگفت آور است که عمر يک نسل معمولا ۳۰ سال است، ديکتاتورهای منطقه هم غالبا ۳۰ ساله اند و اينترنت نيز تقريبا کمی کمتر از همين ميزان عمر دارد. با علم به اينکه سرعت معجزه آسا و اثرگذاری اينترنت، هر ۱۰ سال را به دوره ای بسيار کوتاه تر خلاصه ميکند.
رشد دنيای مجازی و گسترش آموزش و پرورش ،گسترش فوق العاده دانشگاه ها و مدارس در اين کشورها، در طول سی سال گذشته، بهمراه رشد اقتصادی و صعنعت رفاه دهنده، گام به گام سطح توقع مردمان کوچه و بازار را هم از دولت حاکم و طبقات فربه و فرادست و هم از خودشان بالا برد. نگاه اين مردمان به "خود" شان متحول شد. زيرا دريافتند که نوع ديگری از زندگی در غرب جريان دارد که در آن به انسان، به زن و مرد و جوان، بگونه ديگری برخورد ميشود. يعنی به آنها احترام گذاشته ميشود، و برای جان و آزاديشان ارزش قائل ميشوند. و نيز دريافتند که نه اين احترام و نه آن آزادی را کسی به کسی مجانی نمی دهد، و بايد برای آن تلاش بيدريغ کرد و درصورت اين تلاش، امکان رسيدن به آنها شايد بدست آيد. اين پروسه که در مصر و تونس و در بسياری از اين کشورها شروع شده، آغاز تحولات بزرگی است که ما هنوز در آغاز آنها هستيم.
رشد توقع از خود، پديده ای بازگشت ناپذير است. چون به حيات ناپيدای درون و آگاهی های خفته و درونی شده دست ميبرد. يک آگاهی رياضی و يا يک داده مکانيکی نيست که بتوان آنرا با يک شاستی به حالت نخست خود باز گرداند. اين آغاز "فردگرايی" ست که نمونه عالی آنرا در جنبش سبز در ايران ديديم، که من پيش از اين بسيار درباره اش گفته ام.

شبکه ای شدن جهان: از انقلاب تا اعتراض
س) آيا ميتوانيد کمی بيشتر در باره نقش اينترنت و نتايج حضور و ثمرات دنيای مجازی بگوييد...
ج) در طول دهه گذشته، بيان و عرضه افکار، ديدگاه ها، آرزوهای بيست ساله ها و سی ساله های اين جوامع، بدليل وجود سرکوب و ديکتاتوری، از طريق دنيای مجازی صورت گرفته است. در روانشناسی فريد از اين کنش بعنوان "تخليه روانی" نام برده شده است. تا قبل از پيدايش اينترنت حتی امکان اين تخليه روانی در يک فضای مجازی هم نبود. دقت شود: اين نوعی بيان است که غالبا با فيدبک ( Feedback "بازخورد")، يعنی يک عکس العمل روبرو می شود. ديگران جواب ميدهند و با شکايات و دلمردگی های آن جوان همزبان ميشوند. به اين ترتيب، در اين نوع تخيله روانی نوعی "کميونيتی"، يک گروهبندی اجتماعی شکل ميگيرد. و ناله ها و شکايات بسرعت همگانی ميشود. و اقشار ديگر مردم و توده های شهری و غير شهری را از همه سنين بتدريج بخود جذب ميکند و در نهايت به يک حرکت و يا مجموعه حرکاتی در فضا و ميدان واقعی زندگی جوامع تبديل می شود.
س) اما چه چيزی در جهان متحول شده است؟
ج) به نظر من يکی از نکات کليدی جهان امروز واقعيت شبکه آن است. اگر توجه بکنيم، همه اين جنبشهای در منطقه و ديگر کشورهای نظير مرکز گريز هستند. و نکته قابل توجه اين است: زندگی، سامان روزمرگی در عصر ما بتدريج از فرم مثلثی معمول به شبکه ای بدل ميشود. واقعيت نافذ "شبکه"، روز و شب، جان و وجود ما را تسخير کرده است. و اينترنت يک نمونه بارز آن است. اين مفهوم را مفصلا در کنفرانسی در دانشگاه تورنتو در ماه می پارسال گشودم. ژيل دولوز(Gilles Deleuze ، تولد: ۱۹۲۵) فيلسوف فرانسوی، از طريق نظريه "ريزوم"، ابداع گر اين نظريه است.
مرکز گريزی و فرم بندی شبکه ای، همچون سامانه ای که ميرود تا خود را در تمامی حوزه های اجتماعی و حتی فکری حاکم نمايد، "اعتراض" را از انقلاب به رفرم می کشاند. چرا که با شبکه نمی توان قدرت را تسخير کرد.

س) ممکن است توضيح دهيد به چه دليلی؟
ج)زيرا، اساس قدرت مرکز گراست، و اساس شبکه مرکز زداست! قدرت تمرکز ميخواهد. قدرت پخش شده و همه جايی وجود ندارد. البته ما آنرا دمکراتيک و چندگانه گرا ميخوانيم. و گاه هم اينرا بعنوان تعارف سياسی بکار ميبريم. اما قدرت های دمکراتيک نيز تمرکز را در خود دارا ميباشند. در واقع، قدرتی "بکار می آيد" که تمرکز داشته باشد. اين خاصيت قدرت است.
از اينرو، کنش شبکه ای جنبش های سياسی، که عليرغم خواسته بنده و جنابعالی بوجود آمده است، يک امر تاريخی غريب است، که در اساس کار "اعتراض" را در نهايت، به باز توليد دولت حاکم و نظام سرمايه، ليکن در ساختمانی "انسانی" تر، می کشاند، و نابودی آنرا در نظر ندارد. پس باز هم متاسفانه مارکس باخت.

جنبش طبقه متوسط
س) به عبارت ديگر، پس اين عدالتخواهی ها به گمان شما نتيجه جهانی شدن،مدرنيته و جهانی شدن سرمايه است و از نتايج غير قابل اجتناب اين پديده ها و روند همه گيرآنهاست؟
ج) چنانکه بيان شد، در واقع اکنون در فاز جديدی از جهانی شدن بسر ميريم که نتيجه فاز اول است. فازی به انکشاف توده ای و اجتماعی تر سرمايه داری جهانی خواهد انجاميده و بر عليه انحصاری بودن آن توسط طبقات فرادست حرکت ميکند . چنين تحولی را غرب به شکلی ديگر دهه ها پيش زيست و تجربه کرده است. من در گفتاری درباره نتايج عملی جنبش ۱۹۶۸ در اروپا و آمريکا به آن مفصلا اشاره کرده ام. (۳)
از اينرو، از ديدگاه من، جنبش های مردمی در منطقه دو ويژگی دارند: نخست آنکه آنها فرياد شکل گيری پرقدرت جامعه مدنی، طبقه متوسط سرکوب شده است. اين طبقه اکنون به ميدان آمده است و سهم خود را از ثمرات جهانی شدن ميخواهد. آنها مزايای اقتصاد نو و تکنولوژی پيشرفته را ديده اند، ولی دريافته اند که تاکنون از ثمرات آن بهره چندانی نبرده اند، اکنون انها نيز ميخواهند به سهم بر حق خود برسند. به عبارت ديگر، اين جنبشها نمودی از تقاضای طبقه متوسط و نيز فرودست در مشارکت در بهره بری از ثمرات سرمايه جهانی ست، که تاکنون در انحصار فرادستان بوده است. آزادی خواهی اين طبقه به تعادل بعدی جامعه کمک فراوان ميکند. ايران هم ناگزير در اين مسير گام می نهد.
و دوم همين آزادی خواهی اين گروه اجتماعی ست که با انگيزه نانوشته ای بسوی فرد گرايی و تلاشی پيگير برای خروج از تحقير و صغير خواندن فرد آميخته ميرود. در اينجا، چون همه جا، فردگرايی با آزادی خواهی مدنی آميخته است. عين اين واقعيت در جنبش سبز نيز مشهود بود. اين آگاهی جديد از نفوذ مستمر مدرنيته و ارزشهای جديد در اين جوامع حکايت ميکند.
پيش بينی من آن است که متاسفانه باز هم طبقه دون پايه و فقير و کارگر جامعه در اين کشورها بهره بر اصلی اين تحولات نخواهد بود، اگرچه پيگيرانه در اين جنبش ها شرکت ميکند. احتمالا طبقه متوسط براحتی برشانه های آنها سوار خواهد شود. زيرا در دورنمای اصلی اين جنبشها هيچ نشانی از حرکت در نفی سرمايه بچشم نمی خورد. جای گيری طبقه متوسط در قدرت، غالبا از طريق تقسيم اهرمهای حاکم با باقی مانگان حکمران سابق که به مردم ميپيوندند، متحقق خواهد شد، و حاکميت جديد در اين جابجايی رفرميستی، طبقه فرودست را بسرعت فراموش خواهند کرد. اما در عين حال براهميت تقسيم سرمايه تاکيد بيشتر خواهد شد، و اين بهرحال بر بهره بری دون پايه گان خواهد افزود. ريزش از بالا در جريان است، اما حاصل آنرا بيشتر طبقه متوسط خواهد برد.

مقايسه با جنبش سبز
س) گروهی بر اين باورند که جنبش سبز ايران هم در شکل، هم در محتوا و هم در هدف، بر تحولاتی که اکنون در سراسر منطقه شاهد آن هستيم تاثير داشته، شما هم بر همين باوريد؟ چه تفاوتها و شباهت هايی بين اين جنبش ها و جنبش سيز وجود دارد؟
ج) مطالعه تطبيقی ميان جنبش سبز با جنبش های آفريقای شمالی و خاورميانه کاری دامنه دار خواهد بود. به اختصار نقاط مشترک اين جنبش ها با جنبش مردم ايران را ميتوان در چند مورد عنوان کرد. اول وجوه مشترک آنها ببينيم.
اول- اينکه همه اين جنبشها غير ايدئولوژيک هستند. نه اسلام، نه چپ و نه کمونيسم و نه هيچ ايدئولوژی ويژه ديگری در ساختار و درونمايه اين جنبش ها نقشی ندارند. به عبارت ديگر اين جنبشها "راه رفته" را نمی خواهند دوباره تجربه کنند.
دوم- اينکه هيچکدام با يک برنامه هدايت شده و هدايت شونده به ميدان نيامده اند. آنچه روند اين جنبش ها ست، روند خودجوش و آفريننده خود آنها ست.
سوم- هيچيک از اين جنبش ها را يک سازمان همه گير، وحدتگرا و مقتدر که بخواهد در نهايت کار رسالت جايگزينی مردم را به عهده بگيرد،شکل نداده است. هيچکدام از احزاب و سنديکاها يی که در تونس و مصر فعال بودند، به تنهايی در راس آنها قرار نداشتند. در يک کلام، کليت جنبش های دوران ما مرکز گريز هستند.
چهارم) و ديگر اينکه در راس همه ويژگی ها بايد به نبود رهبر بلامنازعه و مطلق گرا اشاره کرد. اين مشخصه را به وضوح می توان در تمام جنبش های منطقه ديد. اين وضعيت در مورد ايران اما اندکی متفاوت است. در ايرانی که حاکميت تماميت خواه همه اپوزيسيون را از قبل نابود کرده است، "سران اپوزيسيون" کسان ديگری جز چهره های جدا شده از خود رژيم نمی توانست باشد و با توجه به ريشه های جنبش سبز، چيز ديگری بغير از اين نمی توان انتظار داشت.

س) از اين نکاتی که توضيح داديد چه نتيجه کلی می توان گرفت؟
ج) به نظر من، اين ويژگی ها يک "انقلاب در انقلاب" جديد در قرن بيست يکم است. اين شيوه و تاکتيک مبارزاتی عصر ما که نمونه آنرا در جنبشهای منطقه و ايران ميبينيم، کاملا نوين است و نقطه مقابل با آنچيزی ست که "رژی دبره"(۴) در قرن بيستم در پی طرح نظريه انقلاب در آن دوران مطرح ميکرد. امروز تاريخ عصر ما در عمل آن نطريه و آن آرزوها را پشت سر ميگذارد. چه بخواهيم و چه نخواهيم، نتيجه تاريخی اين تحول بنيادی اينست که اين جنبش ها در واقع انقلاب نيستند بلکه "رفرم در نظام جهانی سرمايه داری" را در بر دارند.

غرب پسندی غرب ستيزی
س) تفاوت های اين جنبش ها با جنبش سبز کدام اند؟
ج) تفاوت ها بسيارند. چند تای آنرا مختصرا اينگونه توضيح ميدهم:
اول) در مصر و تونس وبيشتر کشورهای منطقه گرسنگی و فقر، و به طور کلی وضعيت طبقات فرودست انگيزه آغازين و اصلی جنبش ها بوده است. اين مسئله در مورد ايران صدق نمی کرد. ثروت هنگفت "خدا دادی" که بواسطه صدور نفت وارد جامعه ايران شده است، شکل بندی جامعه ايران را دگرگون کرده و اين امر، هم مطالبات جنبش را متحول کرده، و هم قدر قدرتی دولت استبداد را افزايش داده است. البته باوجود و گسترش تحريم ها و حذف يارانه ها، احتمالا اين معادله بهم ميخورد، و فقر به يکی از اهرمهای مبارزاتی در ايران بدل ميشود.
دوم- ديگر اينکه در مجموع جنبش در هيچيک از کشورها خشونت گرا نيست، ولی ارتش و نيروهای سرکوب نه در تونس نه در مصر و نه حتی در کشورهای ديگر دخالت چندانی در امور نکردند، و يا پس از سرکوب بلاخره عقب کشيدند، اما در ايران اساسا از ابتدا رژيم تن به هيچ مماشاتی نداده و نيروهای نظامی در ايران شديداً در سرکوب مردم دخالت داشتند.
سوم- جنبش ها در مصر و اردن و يمن و تونس، ريشه حکومتی نداشته و ندارند. در ايران درست برعکس است . ريشه جنبش سبز اساساً در درون خود نظام بود و حرکت جنبش سبز در آغاز يک حرکت قانونی بود. مردم بعد از تقلب در انتخابات وارد ميدان مبارزه با حکومت شدند.
جهارم- شناسه بعدی غرب پسندی است. غربگرا بودن در تمام اين جنبش ها، حتی در جنبش سبز، مشترک است. جدا از برخی حرکتهای حاشيه ای، هيچ شعاری عليه غرب و حتی اسرائيل در هيچ کجا داده نشده است. با اين تفاوت اساسی که غالب رژيم های منطقه بحران زده، غرب گرا می باشند (بغير از سوريه و کمی هم ليبی) و اين فاکتور بزرگی در "حرف شنوی" آنها از غرب و عقب نشينی اجباری بعديشان در مقابل مردم است. حال آنکه در ايران رژيم سياسی گويی آنقدرها توجهی به افکار عمومی و عکسل العمل دول غرب ندارد و به دلخواه، تا توان دارد به سرکوب ها ادامه ميدهد.
از دولت ها گذشته، غربگرا بودن ديناميسم درونی جنبشهای مدنی در منطقه در ادامه حرکت خود، بهمراه تعغير در قدرت سياسی آن کشورها، پديد آورنده نوعی "مدرنيته بومی" خواهند بود و در دراز مدت ساختار های "خود مدار بومی مدرن" برپاميکنند که اتفاقا با نظر مثبت به غرب نگاه خواهد کرد.

س) اما نتيجه "غرب ستيزی" چيست؟
ج) به نظر من "غرب ستيزی" دولت جمهوری اسلامی در عامل سرکوب اثراتی دارد. در ايران گسترش سرکوب لجام گسيخته، هم بواسطه ماهيت استبداد رژيم، و هم بواسطه "استقلال" قلابی که آن رژيم برای خود ساخته است، قابل توضيح است. حکومت ايران از طريق غرب ستيزی، خود را در مقابل همه دولتها و نهادهای بين المللی بی مسئوليت می داند، و بدون توجه به افکار و نظرات جهانيان، هر بلايی را بر سر مردم خود می آورد. به اعلاميه ها و اعتراضات مجامع بين الملل و دول غربی بی توحه است و همه را به نام "مباره با استکبار جهانی" می زدايد.
اما در منطقه اوضاع متفاوت است. هم جنبش ها و هم دولت های منطقه – ويا غالب آنها - خود را به غرب نزديک احساس می کنند. بنابراين تقاضا و پا فشار غرب برای تقليل سرکوب در آن کشورها اثر داشته است. در ايران جنبش سبز متمايل به نوگرايی است، اما دولت به اصطلاح "مستقل" و بی توجه به افکار عمومی جهانی عمل ميکند. اما اين استقلالی ست خطرناک و اهريمنی. مثل اينکه به بهانه "حقوق ملت ها" و "تفاوت های فرهنگی"، حقی برای ديوانگان شيطان زده ای چون احمدی نژاد و خامنه ای جهت ساختن بمب اتم، قائل شويم.

حفظ نظام
س) چرا اين جنبشها عصر حاضر تا به اين اندازه با جنبشهای قرن بيستم متفاوت هستند؟
س) بله، پرسش اين است: چرا همه اين جنبشها نه سر دارند، نه سازمان و نه برنامه، و نه رهبر؟ زيرا اگر خوب دقت کنيم،اين جنبشها نه سر ميخواهند، نه سازمان و نه برنامه و نه رهبر. زيرااين ويژگی ها همه مشخصه های "انقلاب" هستند، و جنبش های امروز انقلاب نمی خواهد. درواقع امروز در اوج عظيم ترين جنبشهای مردمی، می توان ديد که برعکس: عصر انقلابات بسر رسيده است! و حرکت اعتراضی امروز بسوی حفظ نظام و "انسانی تر کردن" آن گام مينهد، و نه انقلابی در بنياد آن. تاريخا، اين روند ميخواهد طبقه متوسط را در گردش سرمايه دخالت دهد، زيرا عصر "بازار آزاد" که هدايت آنرا تنها طبقات فربه و حاکمان به عهده گيرند، گذشته است. ما هرچه بيشتر بسوی اجتماعی شدن سرمايه داری گام مينهيم.
ميدانم که نتايج سخنان به حال دوستان راديکال ما خوش نخواهد آمد و مرا به تقدير از اين روند محکوم خواهند کرد. اما در اينجا من مشاهد گر و تحليلگر هستم. و قرار بر اين بود که در تحليلمان انصاف کامل را بخرج دهيم و انصاف يعنی بی طرفی.

س) آيا اين تنها شرق اختصاص دارد؟
ج) مطمئن نيستم که خود غرب که بحران مالی ۲۰۰۸ را از سر گذرانده آنقدر ها بتواند از اين موج خود را حفظ کند. شايد، نياز به شگل دهی هر چه قوی تر سرمايه داری اجتماعی در آمريکا و در اروپا نيز گشترش يابد. من در کتاب آخر خود به نام "مدرنيته بدون غرب" سنتز مفصلی از نظريه "سقوط غرب" بدست داده ام. پس اين فاکتور را هم ميبايست در تحليل هايمان بکار بگيريم.
سرمايه داری اجتماعی در اروپای شمالی بيشتر راه دوانده است. مگر نه آنکه در سراسر کشورهای غربی و در ميان اجتماعات و گروه ها و سنديکاها، اعتراضات بر زياده روی ها و فساد مالی روز به روز افزايش می يابد؟ اما اين اعتراضات در غرب به هيچ "انقلابی" منجر نميشود، زيرا فضاهای تنفسی برای اعتراضات مدنی در جوامع غربی بسيار زياد است. به نظر من، اين اعتراضات سراسری در دو منطقه جغرافيايی اندکی متفاوت عمل ميکند: در غرب به تقسيم بيشتر سرمايه، اجتماعی شدن آن منجر خواهد شد، و در شرق، در جوامع رو به رشد، به دست اندازی هرچه موثر تر طبقه متوسط بر تقسيم و گسترش سرمايه و بهره بری از آن می انجامد. اين دو اندکی متفاوت است. در غرب جنبش ۱۹۶۸، از قبل طبقه متوسط را در گردش سرمايه شريک کرده بود. در شرق، اين پروسه اکنون تازه آغاز شده است.

س) و در ايران، آينده جنبش سبز را چطور ميبينيد؟
ج) گفتيم که جنبش های منطقه، و نيز جنبش سبز، "قدرت" (تمرکز گرا) را اشاعه نمی دهند، زيرا آنها اساسا از جنس و طبيعت ديگری هستند. آنها در واقع در پی چنين قدرتی نيستند. آنها در هيچ کشوری نمی خواستند، يک قدرت پيش از اين متمرکز غير حاکم را به حاکميت برسانند. وضعيت برعکس اينرا در قرن گذشته در جنبشهای روسيه و کوبا و چين ديده بوديم. و قرن بيست و يکم اين روند را بدور انداخت. فاجعه اينجاست که تئوری اين دگرگونی بنيادين را نيز هيچ نظريه پردازی از قبل نريخته است.
در تونس بخشی از خود بالايی ها هدايت بعدی قدرت را بعهده گرفتند. در مصر، ارتش و دولتمداران "مصلح تر" اين کار را خواهند کرد.
در ايران بخشی از خود قدرت در راس "اپوزيسيون" جای گرفت. عليرغم آنهمه انتقادهای گاها سنجيده به آقايان موسوی و کروبی، در عمل هيچ نيروی ديگری اساسا نه توان درونی و نه امکان بيرونی نفوذ و هدايت جنبش را ندارد. جنبش در ايران، همچون همه جا، محکوم به رفرم است. اما، بدليل سرکوب شديد، جنبش سياسی در ايران شايد بتواند از حدود رفرم های ساده فراتر رود. اينرا آينده نشان خواهد داد. اما، به نظر من، ادامه اين روند را بيشتر رفتارهای رژيم حاکم تعين ميکند (نه جنبش). راديکالهای اين جنبش ميتوانند و بايد از امروز جا پای خود را در ميان مردم حفظ نمايند. بايد اين جنبش را به رنگارنگی، دمکراتيسم و سکولاريسم کشاند. اگر نه ماهيت استبدای قدرت دوباره تکرار ميشود.
به نظر من اپوزيسيون سکولار-دمکرات تا کنون خوب عمل کرده است و شاهد بوديم که مواضع آقايان موسوی و کروبی در طول سال گذشته، گام به گام متحول شد. ما ميبايست، در عين دفاع از شجاعت اين آقايان، از اسقلال خود دفاع نماييم.


* اين متن بخشهايی از مصاحبه ايست که علی شريفيان برای هفته نامه "شهروند" تورونتو تهيه کرده است.

۱) www.hoodashtian.com
۲) Milton Friedman (۱۹۱۲-۲۰۰۶) اقتصاد دان آمريکايی برنده جايزه نوبل اقتصادی سال ۱۹۷۶، فريدمان استاد اقتصاد دانشگاه شيکاگو و از تبيين کنندگان و نظريه پردازان« جهانی کردن سرمايه» و «بازار آزاد» بوده است. فريد مان رهبر مکتب شيکاگو ، مکتب مشهور در امور اقتصاد جهانی و از مشاورين ارشد اقتصادی رونالد ريگان رئيس جمهوری ايالات متحده در آغازين دهه هشتاد بوده است.
http://www.youtube.com/watch?v=sX3sE3eb42Q
۳)
۴) رژی دبره : (متولد ۱۹۴۰) نظريه پرداز، نويسنده و روزنامه نگار فرانسوی. نظريات رژی دبره اثرات قابل توجهی در شگل گيری تئوری انقلابات و مبارزات انقلابی در دهه های ۶۰ و ۷۰ در کل جهان ، کشور های آمريکای لاتين و جهان سوم و از جمله ايران بوده است. « انقلاب در انقلاب» (۱۹۶۷) اين نظريه پرداز از آثار مشهور او در تبيين مبارزات و انقلابات مسلحانه و قهرآميز بوده است

هاشمی رفسنجانی و علی خامنه‌ای، متن کامل مقاله اکبر گنجی در بی‌بی‌سی

هاشمی به وسيله‌ی فقهای درباری عزل می‌شود، بدون آن که جايگاه شايسته‌ای چون آيت‌الله صانعی به دست آورد. هيچ‌کس راه او را نبسته است، او نمی‌خواهد گشاينده‌ی راهی جديد يا همراه و ياور سبزها باشد. سرنوشت او با سرنوشت رژيمی گره خورده است که سرکوب، دين‌گريزی و رذيلت‌پروری دستاورد اوست. گشودن اين گره به دست خود اوست، نه هيچ‌کس ديگر
حذف سازماندهی شده ی هاشمی رفسنجانی از رياست مجلس خبرگان رهبری توسط آيت الله علی خامنه ای،يک بار ديگر نگاه ها را به روابط اين دو معطوف کرد.در اين مقاله کوشش می شود تا ضمن گزارشی توصيفی از نگاه و رابطه ی هاشمی رفسنجانی با علی خامنه ای،علل توجيه کننده ی اين نوع نگرش و تداوم آن بيان گردد.
يکم- نگاهی گذرا تا خرداد ۷۶: بهترين راوی اين ارتباط شخصی غير از اکبر هاشمی رفسنجانی نيست.او يک هفته مانده به انتخاب رئيس مجلس خبرگان(۱۲/۱۲/۸۹)، اين سخنان سال ۱۳۸۲ خود را مجدداً در وبسايت اش منتشر کرد. می گويد:
"ما از جوانی با هم بوديم. من پنج سال از ايشان بزرگتر هستم. اولين بار در درس آيت‌الله داماد، همديگر را ديديم. بعد هم با هم سفری به کربلا رفتيم. خيلی صميمی شديم. از آن موقع به بعد غير از دوستی، محبت، همکاری و اعتماد نسبت به هم چيزی نداشتيم. من قبلاً قوی‌تر از اين حرف را در نماز جمعه گفتم. شائبه‌ای بود که ميان من و آيت‌الله خامنه‌ای اختلاف است. در زمان رياست‌جمهوری ايشان، من در نماز جمعه گفتم که حاضرم کاغذ سفيد را امضا کنم و ايشان هر چه می‌خواهند، بنويسند و از پيش تعهد می‌کنم که حرف ايشان را قبول دارم. اين را تعارف نمی‌کردم. در همه ی مراحل کسی را بهتر از ايشان نمی‌ ديدم. ايشان اوايل انقلاب در مشهد بودند و نمی‌خواستند به تهران بيايند. من اصرار کردم که ايشان به تهران بيايند و در شورای انقلاب باشند. بعد با توجه به آثار جسمی حادثه ی ترورشان نمی‌خواستند رئيس‌جمهور شوند، من اصرار کردم که رئيس‌جمهور شوند. می‌دانستم که بهتر از ايشان نداريم. در مسئله ی رهبری، ايشان اصلاً آمادگی پذيرش آن مسئوليت را بعد از امام نداشتند. اصرار من و دوستان ديگر ايشان را قانع کرد. هميشه همين‌طور بود. همين الان اگرزمانی ايشان زير اين آسمان نباشند، من خيلی تنها هستم. يعنی انس، همکاری و رفاقت ما اين‌قدر بالا است. طبعاً ايشان هم مثل من عواطفی دارند"[۱].
روزنامه ی کيهان در همين مصاحبه به هاشمی می گويد که آيت الله خامنه ای گفته اند "اگر قرار است اتفاقی برای آقای هاشمی بيفتد، برای من بيفتد". هاشمی در پاسخ می گويد:
"اين را آقای راشد يزدی گفتند. برای مراسم شهدا به يزد رفته بوديم و آقای راشد مسئول بنياد شهيد آنجا بود. ايشان در خوش آمدش گفت که من با گوش خودم از آيت‌الله خامنه‌ای شنيدم که گفتند: "از خدا خواستم که اگر بنا است برای فلانی (هاشمی) اتفاقی بيفتد، سراغ من بيايد". اين حرف را از ايشان نقل کردم. من هم واقعاً در مورد ايشان اين گونه هستم. با شهيد باهنر و آيت‌الله خامنه‌ای اين گونه بودم. البته با ايشان يک مقدار بيشتر. چون در مبارزه به ايشان نزديکتر بودم. هر دو، به خاطر پرونده‌ای در قم فراری بوديم و به تهران آمديم و خانه‌ای را در خيابان ايران اجاره کرديم و با زن و بچه‌هايمان، ايشان در طبقه بالا و من در طبقه پايين بوديم. به هر حال روابط ما روابطی صميمی و براساس اعتماد و آن هم برای خداست و هيچ‌ وقت مسأله ی دنيايی بين ما مطرح نبوده و هنوز هم نيست. برای خدا با هم رفيق بوديم. دوستی ما مصداق "اخوت فی الله" است. در دولت هم معمولاً کاری بدون موافقت ايشان نمی‌کردم. بنابراين طبيعی بود ايشان چنين اظهاری بکنند. می‌ديدند که می‌خواهم صحنه را خالی کنم، چنين قضاوتی کردند. من اين حرف را حرف دل ايشان می‌دانم و در آن هيچ مبالغه‌ای نمی‌بينم و من هم نسبت به ايشان اين حالت را دارم"[۲].
آيت الله علی خامنه ای در خاطرات خود گفته است:
"بهار سال ۱۳۶۵، روزی را که امام در بستر بيماری بودند، فراموش نمی‌کنم. ايشان دچار ناراحتی قلبی شده بودند و تقريباً ده، پانزده روزی در بستر بيماری بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقای حاج احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند سريعاً به آن‌جا بياييد؛ فهميدم که برای امام مسأله‌ای رخ داده است. آناً حرکت کردم و پس از چند ساعت طی مسير، خود را به تهران رساندم. اولين نفر از مسؤولان کشور بودم که شايد حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالای سر ايشان حاضر شدم.روزهای نگران‌کننده و سختی را گذرانديم. خدمت امام رفتم و هنگامی که نزديک تخت ايشان رسيدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گريه کردم. ايشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه کردند. بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بيرون آمدم و آنها را نوشتم.در آن لحظاتی که امام ناراحتی قلبی پيدا کرده بودند، ايشان انتظار و آمادگی برای بروز احتمالی حادثه را داشتند، بنابراين مهمترين حرفی که در ذهن ايشان بود، قاعدتاً می‌بايد در آن لحظه‌ی حساس به ما می‌گفتند. ايشان فرمودند: "قوی باشيد، احساس ضعف نکنيد، به خدا متکی باشيد، "اشدّاء علی الکفّار رحماء بينهم" باشيد، و اگر با هم بوديد، هيچ‌کس نمی‌تواند به شما آسيبی برساند". به نظر من، وصيت سی‌صفحه‌ای امام می‌تواند در همين چند جمله خلاصه شود"[۳].
هاشمی هم گفته است که در سال ۱۳۶۸ در زمان درگذشت آيت الله خمينی بر سر بالين وی رفته و او در آخرين لحظه ها دست هاشمی را گرفته و به او گفته اگر تو و خامنه ای با هم باشيد،اين رژيم باقی و پايدار می ماند. هاشمی می گويد چند ماه پيش از آن هم به آنها گفته بود:"اگر شما با هم‌ خوب‌ باشيد بعد از من‌ نه‌ تنها خلائی‌ پيش‌ نمی‌آيد بلکه‌ انقلاب‌ و اين‌ راهی‌ که‌ شروع‌ شده‌ است،‌ محکم‌تر و وسيع‌تر و مطمئن‌تر ادامه‌ می‌دهد"[۴].هاشمی در ۸ سال اول رهبری علی خامنه ای که همزمان با دوران رياست جمهوری او بود، دقيقاً همين خط را دنبال کرد. او نه تنها همه ی وزرای خود را با نظر خامنه ای انتخاب کرد، بلکه رفته رفته حوزه ی سياست و فرهنگ و امنيت(وزير امور خارجه، وزير کشور، وزير اطلاعات، وزير فرهنگ و آموزش عالی، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی) را به خامنه ای واگذار کرد.پيش از اين هم از او نقل کرديم که گفت:"در دولت هم معمولاً کاری بدون موافقت ايشان نمی‌کردم". در پايان دوران رياست جمهوری اعلام کرد که می خواهد در حوزه ی رهبری ياور علی خامنه ای باشد. می گويد:
"من جايی هم گفتم که در حوزه رهبری و برای کمک به رهبری هرجايی ايشان نياز داشته باشند، حضور خواهم داشت و هرجايی هم که لازم به دفاع از انقلاب باشد، دفاع می‌کنم و هرجايی ضرورت پيدا کند، کمک می‌کنم. گاهی که بعضی‌ها پيشنهاد می‌کردند که در مرکزيت نظام بيايم، می ‌گفتم که رهبری هستند و جوهر ثابت ما رهبری است و بقيه بايد به ايشان کمک کنيم. اين سياست من بود و بعد هم مصمم بودم که همان سياست را ادامه بدهم"[۵].
دوم- دوران پس از دوم خرداد ۷۶ : امواج اجتماعی که در دوم خرداد ۱۳۷۶ خود را علنی ساخت، فضای رسانه ای کشور را موقتاً گشود و صداهايی به گوش می رسيد که مطلقا مطلوب علی خامنه ای نبود. به همين خاطر در اوائل سال ۱۳۷۹ مطبوعات را "پايگاه دشمن" قلمداد کرد و فرمان توقيف مطبوعات و بازداشت روزنامه نگاران را صادر کرد.دهها روزنامه تعطيل و تعداد زيادی از روزنامه نگاران زندانی شدند.هاشمی رفسنجانی با تأييد کامل موضع/نگرش خامنه ای به مطبوعات می گويد:
"اين تفسير همان تعبير مقام معظم رهبری است که فرمودند: "بعضی از مطبوعات پايگاه دشمن شدند". يکی از حرفهای بسيار مهمی که آيت‌الله‌ خامنه‌ای زدند و در عمل کم بها داده شد، همين است. رهبری درست روی نقطه حساسی که بايد دست می‌گذاشتند، دست گذاشتند. به هر حال بيشتر خارجی‌ها به اين سوژه می ‌دادند و سوژه‌ای را که اينها مطرح می‌کردند، آنها به استناد حرفهای داخلی پرورش می‌دادند. آنها برای اين‌گونه کارها ماهر هستند. به هر حال جريانی اين‌گونه بود که ضربه‌های جدی در دنيا و داخل به حيثيت انقلاب زدند"[۶].
افشای قتل های زنجيره ای در داخل و خارج از کشور، و طرح قتل عام زندانيان در تابستان ۱۳۶۷ به حکم آيت الله خمينی، برخی از مهمترين دستاوردهای مطبوعات در آن دوران بود که آيت الله خامنه ای را به شدت عصبانی کرد و به مقابله ی با مطبوعات واداشت. اتفاقاً هاشمی هم يکی از مواردی را که به عنوان شاهد "پايگاه دشمن" بودن مطبوعات مثال می زند، مورد اساسی قتل عام تابستان ۶۷ است. می گويد:
"بعضی‌ها پا را بالاتر از من گذاشتند و سراغ بعضی از اعدامها رفتند که به نحوی هم به امام منتسب کردند و خارجی‌ها هم اين را خيلی بزرگ کردند. متاسفانه از حرفهای آقای منتظری هم سوء‌استفاده کردند"[۷].
هاشمی در اينجا چندين مدعا مطرح ساخته است. اولاً:مدعی است که مطبوعات دوران اصلاحات قتل عام تابستان ۱۳۶۷ را "به نحوی به امام منتسب کردند". منظور او چيست؟ يعنی اين قتل عام به حکم آيت الله خمينی نبود و مطبوعات آن را به وی منتسب کردند؟ ثانياً:مدعی است که مطبوعات از مستندات آيت الله منتظری در خصوص اين قتل عام "سوء استفاده کردند".منظور او چيست؟ يعنی مستندات طرح شده در خاطرات آيت الله منتظری در اين باره صادق نيست، يا طرح آن شواهد و قرائن از سوی مطبوعات "سو ء استفاده" تلقی می شود؟ ثالثاً:مدعی است که خارجی ها نيز اين کار مطبوعات را "خيلی بزرگ" کردند. اين مدعا نيز کاذب است. قتل عام تابستان ۶۷ در همان زمان از سوی آيت الله منتظری افشا شد و اتفاقاً آيت الله خمينی به صراحت در نامه ی عزل آيت الله منتظری، طرح اين مسأله از سوی آن مرحوم و بزرگ کردن آن توسط رسانه های غربی را به عنوان يکی از خيانت های آيت الله منتظری طرح می کند. منتها، آيت الله خمينی مدعی نمی شود که اصل ماجرا دروغ است، بلکه ميزان اعدام های را که با حکم خودش صورت گرفته، "معدود" قلمداد می کند. يک نکته هم در خور تأمل بسيار است. خاطرات هاشمی رفسنجانی تا سال ۱۳۶۶ انتشار يافته است.با اينکه تقريباً ۲۴ سال از آن زمان می گذرد،هنوز خاطرات سال ۱۳۶۷ وی- که سال قتل عام تابستان ۶۷ است- منتشر نشده تا مردم از وقايع پشت صحنه ی اين ماجرا مطلع شوند.
هاشمی در خصوص قتل های زنجيره ای در داخل و خارج نيز مدعی است که اين ترورها متعلق به دوران اصلاحات است و در دوران رياست جمهوری او حتی يک نفر از مخالفان به قتل نرسيده است. می گويد:"بررسی کنيد و يکی را پيدا کنيد و بياوريد و به من بگوئيد که اين فرد مشخصاً در زمانی که شما رئيس جمهور بوديد به قتل رسيده است. هيچ کس نتوانست اين کار را بکند. تا به حال هم نياورده اند"[۸].
علی خامنه ای از همان ابتدای کار موضوع "تهاجم فرهنگی" و شبيخون فرهنگی" غرب را مطرح ساخت تا در ذيل آن بتوان دگرانديشان را نابود کرد.بدين ترتيب، پروژه قتل عام درمانی در دستور کار قرار گرفت.به همين دليل مدعای هاشمی کاذب است. دوران رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی با ترور عبدالرحمن قاسملو، عبدالله قادری و رسول فاضل در اتريش آغاز شد. در دوران رياست جمهوری او کاظم رجوی در ۴/۲/ ۱۳۶۹ در سويس ترور و عبدالرحمن برومند در ۲۹/۱/۱۳۷۰ ترور شدند. در ۱۷/۵/ ۱۳۷۰، بختيار در فرانسه سلاخی شد.ترور صادق شرفکندی وچهار چند تن ديگر در رستوان ميکونوس در تاريخ ۲۶/۶/۱۳۷۱ در برلين رخ داد. فريدون فرخزاد در ۱۵/۵/ ۱۳۷۱ در شهر بن آلمان ومحمد حسين نقدی در ۲۴/۱۲/ ۱۳۷۱ در شهر رم ايتاليا کشته شدند. عثمان محمد امينی را در ۴/۳/ ۱۳۷۳ در کپنهاک دانمارک کشتند. وزارت اطلاعات دهها تن ديگر را در دوران رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی در خارج از کشور به قتل رساند. علی فلاحيان وزير اطلاعات هاشمی در همان دوران(۱۳۷۱) در يک مصاحبه ی تلويزيونی گفت:"ما رد پای آنها [مخالفين نظام] را در خارج نيز تعقيب می کنيم. ما آنها را تحت نظر داريم و سال گذشته موفق شديم که ضربه های سنگينی به اعضای برجسته آنها بزنيم". روح الله حسينيان درباره ی ترورهای سعيد امامی در خارج از کشور گفت:"شايد صدها عمليات برون مرزی...خيلی عمليات داشت و اعتقادش همين بود". در داخل کشور هم، دهها ترور در دوران رياست جمهوری وی صورت گرفته که حتی روز و ساعت آن مشخص است. وزارت اطلاعات سعيدی سيرجانی را در ۲۳/۱۲/ ۱۳۷۲ بازداشت کرد. ۹ ماه بعد وی را کشت و اعلام کرد در ۵/۹/ ۱۳۷۳ درگذشته است. در هشتم آذر ماه در شرايط کاملاً امنيتی وی را دفن کردند. دو کشيش مسيحی(ميکائيليان و ديباج) را در نيمه ی تيرماه ۱۳۷۳ به طرز فجيعی به قتل رساندند.شمس الدين اميرعلايی را در مرداد ماه ۱۳۷۳ به قتل رساندند.اين فهرست را می توان همين طور ادامه داد.آيا با اين فهرست بلند،حتی يک ترور هم در دوران وی صورت نگرفته است؟ همه ی اين جنايات به وسيله ی وزرات اطلاعاتی که در رأس آن علی فلاحيان قرار داشت، انجام گرفت.هاشمی درباره ی نسبت خود با علی فلاحيان و کارهای او می گويد:
"روابط من با آقای فلاحيان اين گونه نبود که او هم خيلی بخواهد مرا بی اطلاع نگه دارد. قبل از اين که ايشان وزير شود،در جنگ که بودم، دفتر ويژه ای داشتم و ايشان بازرس ويژه ی من بود يا سمتی اين گونه در جنگ داشت. يک نيروی اطلاعاتی به آن معنا نبود. در وزارت هم کار می کرد. از اول هم در حزب و کارهای سياسی ايشان را می شناختم.حالت تحميلی نداشت. خودم ايشان را انتخاب کردم و بعد مراعاتش را هم می کردم و مواظبش بودم"[۹].
هاشمی تقريباً همان نگاه خامنه ای به دوران اصلاحات را ترويج می کرد/می کند.به عنوان نمونه ای ديگر، نظر او درباره ی مجلس ششم- خصوصاً استعفای نمايندگان مجلس ششم- همان نظر خامنه ای بود و درباره ی آن می گفت:
"يکصد و سی نفر از نمايندگان مجلس استعفا دادند و آن حرف ها را می زدند. تريبون مجلس ما واقعاً داشت لجن پرانی می کرد"[۱۰ ].
وقتی در ۱۸ تير لباس شخصی ها به کوی دانشگاه حمله و دانشجويان را به شدت مضروب کردند، دانشجويان هم در تظاهرات خود شعار "مرگ بر خامنه ای" سر دادند. هاشمی در مرداد ماه ۷۸ در نماز جمعه ی تهران در اين خصوص گفت:
"از تلخی‏های اين حادثه [۱۸ تير ۷۸] شکست حرمت و قداست مقام معظم رهبری و ولايت بود که چنين حرکتی حتی در پيش از انقلاب و در رژيم طاغوت هم رخ نداده بود...در فکر و انديشه ی آحاد و همه ی مردم، قداست رهبری به گونه‏ای است که هيچ کس چنين اجازه يا گستاخی را به خود نمی‏داد، اما به هر حال اين قضيه ی تلخ به عنوان لکه ی ننگی در تاريخ و انقلاب ما به ثبت رسيد و يک اثر تلخی در ذائقه‌ ی مردم گذاشت چون همه‌ ی ما می‏دانيم که به چه مقام و شخصيتی توهين شد".
در سال ۱۳۸۴ که دولت اصلاحات کارش پايان می يافت،هاشمی با مشورت علی خامنه ای کانديدای رياست جمهوری شد.در آن انتخابات، هاشمی طی سه مصاحبه ی گوناگون اعلام کرد که اگر به رياست جمهوری برگزيده شود،تمامی وزرای خود را با موافقت علی خامنه ای انتخاب خواهد کرد. با اينکه اصلاح طلبان هم از هاشمی در دور دوم حمايت کردند،اما از انتخابات متقلبانه ی جمهوری اسلامی محمود احمدی نژاد برون آمد. دشمن مشترک،اصلاح طلبان را به حمايت از هاشمی کشاند و پس از آن اين سياست دنبال شد. اما هاشمی- و به تبع او اصلاح طلبان- با تفکيک احمدی نژاد از آيت الله خامنه ای، چنان جلوه می دادند/می دهند که محمود احمدی نژاد مسئول همه ی مشکلات و مسائل است و نزاع ما با اوست. ما نگران آنيم که احمدی نژاد به رهبری صدمه وارد آورد و شأن مقام معظم رهبری را تنزل دهد.
سوم- دوران پس از انتخابات رياست جمهوری دهم: در دوران انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ و پس از آن، اصلاح طلبان و چهره های شاخص جنبش سبز هر چه در توان داشتند برای هاشمی کردند. برخی تا آنجا پيش رفتند که هاشمی را به عنوان يکی از "رهبران جنبش سبز" مطرح کردند و در طول ۲۰ ماه بعد هم در نقش مدافع/مبلغ تمام عيار او ظاهر شدند.اينان تمام جهد خود را مصروف آن ساختند تا هاشمی را فردی مخالف خامنه ای و در حال فعاليت عليه او نشان دهند.در اين راه تا جعل خبرهای "اختصاصی" پيش رفتند، اخباری که به صراحت از سوی هاشمی تکذيب شد.اما رفسنجانی در تمام اين مدت،همان نگاه گذشته را نسبت به علی خامنه ای دنبال و ترويج کرد/می کند.به عنوان نمونه به شواهد زير بنگريد که طی ماه های پس از انتخابات متقلبانه ی ۲۲ خرداد ۸۸، وی به طور مداوم در حال دفاع جانانه از علی خامنه ای بود/هست:

"ما اختلاف نداريم ، من و رهبری با هم خيلی خوب هستيم و هيچ مشکلی نداريم . البته گاهی اختلاف نظرهائی پيش می آيد ولی هر جا نتوانيم حل کنيم من از ايشان تبعيت می کنم. اينها مهم نيست چون مباحث فکری است ، آنچه مهم است اين است که در عمل ما متحد عمل می کنيم و به نظر رهبری عمل می شود"[۱۱].

"رجوع به سخنان اخير مقام معظم رهبری در حاکميت قانون و پرهيز از اعمال خودسرانه و هم چنين کمک به ايشان توسط همه نيروهای سياسی و اصيل انقلاب که به اسلام، نظام و قانون پايبند هستند، می ‌تواند حل موضوع را به همراه داشته باشد و اقدامات نظير انجام مناظرات مستدل و اظهارات رسانه‌ای به جای برخوردهای خيابانی می ‌تواند اين مسير را هموار کند"[۱۲].

"اقدامات خلاف قانون و تندروی‌ها از سوی هر جناحی هيچ گاه مورد تاييد ايشان[علی خامنه ای] نبوده و نخواهد بود. در شرايط فعلی اينجانب صالح ترين فرد را برای حل مشکلات فعلی جمهوری اسلامی ايشان[رهبری]می ‌دانم و مطمئن هستم با کمک افراد معتدل از هر دو جناح موجود کشور با تدبير رهبری مسائل موجود قابل حل و فصل است و در صورت حل مشکلات جاری، دشمنان خارجی و ضدانقلاب مايوس خواهند شد"[۱۳].

"اصل ولايت فقيه محور جمهوری اسلامی است، اگر ولايت و جايگاه رهبری آسيب ببيند نمی‌ توان آينده خوبی برای کشور متصور بود. مهمترين دليل اين حملات[ يزدی به من]، مواضع اينجانب درباره ی لزوم رعايت حقوق مردم و همچنين دفاع از شخص رهبری و پرهيز از افراط بر اساس عقيده و اعتقاد قلبی‌ام است"[۱۴].

"بايد اين قانون اساسی، اهل‌بيت، ولايت و رهبری را محور قرار دهند و کسانی که اينها را قبول ندارند بحث ديگری دارند که اکثريت نيستند. برای ما مهم است که اين مجموعه را در صحنه نگه داريم و کاری نکنيم تيرهايی که نبايد به سمت رهبری و نظام برود، به آن سمت رفته و ايشان سيبل شود و من بيش از همه می ‌دانم که رهبری می ‌خواهند صحنه خيلی داغ نشود و کسی آسيب نبيند...رهبری الان هم مراقب هستند تا طغيان پيش نيايد و حرف‌های بی خودی زده نشود. بين وفاداران انقلاب و ساختارشکنان که با قانون‌ اساسی يا رهبری مشکل دارند، مرز وجود دارد که اين مرز جعلی نيست و نبايد اجازه دهيم مخدوش شود. ترديد ندارم کسانی که اصول قانون اساسی را قبول دارند می ‌خواهند اين مرز را رعايت کنند. امروز کسی را بهتر از رهبری نمی‌ شناسم که محور اين وحدت باشد که البته همه می‌ توانند موثر باشند واگر ايشان راه را بر عهده بگيرندکه گرفته‌اند از طريق راهنمايی ايشان خبرگان که نفوذ زيادی در مردم دارند می ‌توان حرکت کرد"[۱۵].

"دوباره به فکر افتاده‌اند که امام را از ذهن‌ها حذف کنند...تاسف بيشتر اين است که در داخل هم افراد ناآگاه، شايد با حسن نيت کمک می‌ کنند که افکار امام را مطرود و مخدوش کنند و کسانی که در آن زمان حرفی برای گفتن نداشتند الان ميدان ‌داری می ‌کنند. نبايد بگذاريم داستان مشروطه دوباره در کشور تکرار شود، البته دشمنان خارجی خيلی حرفه‌ای عمل می ‌کنند و بعضی حرف‌هايی که می ‌زنند نشان می ‌دهد که از کارشناسان کارکشته‌ای استفاده می‌ کنند که عمدتا از ايران به خارج رفته‌اند يا فرار کردند و از تيپ‌های فرهنگی ‏‌، سياسی، ‌اطلاعاتی و نظامی بودند که با ايران آشنايی و ارتباط دارند و مسائل را تحليل می ‌کنند. موج فتنه بزرگی عليه انقلاب، اسلام ولايت و تقدس روحانيت شروع شده. اسلام، تشيع، امام زمان و ولايت سرمايه ی ماست و اصالت با آنهاست...خوشبختانه کسی مانند مقام رهبری را در راس کشور داريم که تفسير امام را بيشتر از همه می‌ داند و آن را بيان می‌ کند، اما متاسفانه افراد ناآگاه به جای اين که مسووليت کارهای خودشان را بپذيرند به گونه‌ای رفتار می ‌کنند که همه ی مسووليت‌ها را به عهده ی آقا می ‌اندازند و با جا خالی دادن و حرف‌های نامربوط ، باعث می‌ شوند ترکش کارهايی را که مردم از آنها قبول نمی ‌کنند، به آن طرف (رهبری) برود"[۱۶].

"عبور از شرايط فعلی کشور و حل مسائل پيش آمده تنها در قدرت رهبری است. بدون نقش آفرينی ايشان و همچنين حمايت همه افراد و گروههای داخلی نمی‌ توان به حل مسائل اميدوار بود... خطر اين است که امروز عده‌ای با ادعای حمايت از اسلام، انقلاب و دفاع از نظام در حال توطئه بر ضد جمهوری اسلامی هستند"[۱۷].

"دشمنان از طرف ديگر به دنبال ولايت هستند...دشمنان قصد دارند سرمايه‌های ما را مخدوش کنند و اگر موفق شوند روحانيت و مراجع و ولايت را از چشم مردم بيندازند و بی ‌اعتبار کنند ما از ريشه دچار مشکل می ‌شويم و آنها می ‌خواهند اين کار را بکنند و از اصل اسلام شروع کرده و البته به سراغ انقلاب، امام و روحانيت خواهند رفت...آنها که تلاش می ‌کنند همه مسائل را متوجه رهبری کنند و مرکزيت نظام را مخدوش کنند چه هدفی دارند؟ چرا آدم‌هايی هستند که به اسم ذوب در ولايت، همه کارهای ديگری که در کشور انجام می ‌شود را به پای رهبری بگذارند؟ در حالی که مسووليت هرکس در قانون مشخص است و نبايد هر کاری بشود و بعد القا کنيم به نام رهبری؛ چرا که رهبری مقام مقدسی است و در محل نظارت عمومی به اوضاع حضور دارند و در اموری که لازم است دخالت می ‌کنند"[۱۸].

"اصل ولايت فقيه در جمهوری اسلامی ايران عاملی وحدت بخش است و حمله به اين جايگاه و همچنين دفاعياتی که مبنای آن دين اسلام و عقل و منطق نيست، هر دو با يک هدف صورت می ‌پذيرد. ديدگاه اينجانب با رهبری در کليات تفاوتی با يکديگر ندارد و طبيعی است که در اجرا ميان افراد اختلاف ديدگاه وجود دارد و در همين زمينه نيز خود را ملزم به تبعيت از دستورات ايشان می ‌دانم"[۱۹].

صبح همان روز ۲۷ بهمن ۸۹ هاشمی هیأت رئيسه ی مجلس خبرگان را به دفتر خود در مجمع تشخيص مصلحت نظام دعوت کرد و پس از تبادل نظر،اطلاعيه ی شديد الحنی عليه مراسم ۲۵ بهمن و موسوی و کروبی صادر کردند.در بخشی از اين بيانيه درباره ی تظاهرات ۲۵ بهمن و رهبران جنبش سبز آمده است:
"متأسفانه فتنه‌گران با اعلام دروغين حمايت از مردم تونس و مصر، تلاش کردند تا اين خيزش بزرگ را تحت‌الشعاع قرار داده و آن را از نقطه کانونی جهان خارج کرده و با اغتشاش آمريکايی صهيونيستی و ضدانقلابی، فضای نفس‌کشی برای استکبار فراهم آوردند، گرچه بحمدالله مورد اقبال مردم قرار نگرفتند و با بی‌اعتنايی مردم مواجه شدند. ليکن اين عده ی قليل با اهانت به مقدسات، هويت ننگين ضداسلامی خود را نشان دادند.اغتشاشات ۲۵ بهمن بار ديگر به وضوح نشان داد که سخن از جريان انقلاب و ضدانقلاب است، بر اين اساس مرزبندی شفاف صفوف و اعلام جدايی جريان انقلاب از ضدانقلاب يک تکليف شرعی، سياسی و انقلابی است، مجلس خبرگان رهبری ضمن محکوم کردن اين اغتشاشات و آفرينندگان آن يعنی سران فتنه که بهترين خدمات را به آمريکا و رژيم صهيونيستی نمودند، امت بزرگوارمان را همچنان دعوت به پاسداری از نظام مقدس اسلامی، هوشياری، وحدت و تبعيت از مقام معظم رهبری مدظله العالی می ‌نمايد"[۲۰].
حرکتی که به دعوت موسوی/کروبی شکل گرفت،دارای "هويت ننگين ضد اسلامی" قلمداد شد و گفته شد که سران فتنه "بهترين خدمات را به آمريکا و رژيم صهيونيستی نمودند".اين ضربه ی مهلک به رهبران زندانی شده ی سبز کافی نبود، سران موتلفه به ديدار هاشمی رفتند و وی قول داد که در جلسه ی شنبه ی مجمع تشخيص مصلحت نظام دوباره در محکوميت جنبش سبز سخن بگويد.

"افراد يا گروههايی در کشور که از اول پيروزی انقلاب اسلامی با اصل انقلاب، جمهوری اسلامی، قانون اساسی و اصل ولايت فقيه زاويه داشتند و با توطئه‌ها و ترفندهای گوناگون، اعم از کودتا، جاسوسی، ترور و توسل به راههای ديگر، سعی در مقابله با نظام جمهوری اسلامی ايران را داشته و دارند. تکليف نظام اسلامی و مردم برای مقابله ی با اين‌گونه افراد و گروههای معاند که ممکن است هنوز هم عوامل اندک آنها با اعلام مواضع و شعارهای تند و تخريبی در پی تضعيف نظام باشند روشن است که نمونه ی آن در ۲۵ بهمن ماه به روشنی اتفاق افتاد...حول محور ولايت فقيه، بحران‌ها را پشت سر گذاشتيم...هيچ محور ديگری نمی‌تواند جايگزين اسلام و قانون اساسی و ولايت در شرايط فعلی برای کشور شود...افراطی‌گری در تضعيف ولايت و دين و ناديده گرفتن نقش مردم بسيار خطرناک است"[۲۱].
برخی از مدافعان/مبلغان هاشمی که کوششان برای يکی از رهبران جنبش سبز نشان دادن وی به وسيله ی خود او به شکست کشانده شد،دوباره در ادعايی ايدئولوژيک/کاذب گفته اند که هاشمی سخنی عليه جنبش سبز بيان نکرده است.اگر معاند و ضد انقلابی خواندن محکوميت نيست، پس محکوميت چيست؟
آن همه حمايت مير حسين موسوی، سايت کلمه و سبزها از هاشمی رفسنجانی، نتيجه بخش نبود. هاشمی برنامه ی خاص خود را داشت و دارد.آن برنامه، برنامه ی موسوی/کروبی/سبزها نبود و نيست.نزديکترين همفکر هاشمی،يعنی حسن روحانی،نيز در فردای ۲۵ بهمن به شدت بدان تاخت. وی در نطق پيش از دستور مجلس خبرگان رهبری در ۱۷/۱۲/۸۹ مجدداً ضروری ديد که برنامه ی ۲۵ بهمن را به عنوان "اقدام فتنه گران" که "اقدامی خطرناک و حساب شده برای سوء استفاده ی دشمنان بود که توسط رهبری معظم و با حضور حماسی مردم خنثی شد"؛ اعلام نمايد"[۲۲].

"مشکل ديگری که من غصه می‌خورم اين است که آنچه که امروز دولت و بعضی از نيروهای امنيتی می‌کنند و بعضی از مبلّغين خام حرفهای نابجايی می‌زنند، همه را به حساب رهبری می‌گذارند. الان کار به جايی رسيده که رئيس دولت آن هم در خارج از کشور و به خبرنگاران خارجی می‌گويد: "هيچ کس در ايران به خاطر من زندانی نيست! " سپاه می‌گويد: "ما که از خود ايده‌ای نداريم، فقط فرمان می‌بريم! ".پس اين وسط چه کسی است؟ زندانی برای چه کسی در زندان است؟ دولت که می‌گويد من نيستم. حتّی می‌گويد: من نامه می‌نويسم که زندانيان را آزاد کنيد. سپاه که می‌گويد: ما فقط فرمان می‌بريم. راست هم می‌گويد. چون نظامی‌های ما فرمانبرند. منتها فرمان را به گونه‌ای که خودشان می‌خواهند، می‌برند و نه آن گونه که رهبری و فرمانده می‌خواهند.فکر می‌کنم يکی از ضررهای عمده‌ای که در شرايط فعلی می‌کنيم، اين است که بسياری از مسائلی که رهبری از آنها بيزار است، به اسم ايشان نوشته می‌شود. من که ايشان را بهتر و بيشتر از ديگران می‌شناسم. هروقت که باهم نشسته بوديم و خبر می‌رسيد که فلانی را زندانی کردند، می‌گفتند: اگر مأمورين ما يک روز در زندان بودند، اين گونه افراد را زندانی نمی‌کردند. منتها ايشان که نمی‌توانند در هر موضوعی دخالت کنند. مأمورين کارها و وظايف ذاتی خودشان را می‌کنند... رهبری هم به عنوان پدر جامعه، بالای سر همه هستند. حقيقتاً روحيه رهبری اين گونه است. من پيش شما شهادت می‌دهم. ۶۰ سال است که همديگر را می‌شناسيم. دليلی ندارد که به شما خلاف بگويم. ايشان اين گونه است. منتها شرايط به گونه ای می‌شود که ايشان خطر را می‌بيند و احساس ناامنی می‌کند، سخنی می‌گويد و همان حرف مستمسک انسان‌های تندرو می‌شود که به گونه‌ای ديگر عمل می‌کنند"[۲۳].

"ولايت فقيه آن رکن اصلی بود که امام آن را با مرجعيت و با آن عظمت ايجاد کردند.مردم در اصل با ولايت فقيه مشکلی ندارند.يک مشکلی که ممکن است پيش بيايد و من نمی‌توانم خدمت شما عرض نکنم که متأسفانه خيلی از افراد و نهادها از رهبری، زيادی خرج و هزينه می‌کنند. هر کاری که می‌کنند به نحوی متکی می‌کنند به رهبری ولو اشتباه و خلاف کرده باشند...رهبری همان مقامی که در اسلام و قانون اساسی درنظر گرفته شده، پدر همه هستند خيلی‌ها دلشان می‌خواهد رهبری را در يک جريان ولو کوچک محبوس کنند. ممکن است آنها سود ببرند اشتباه اساسی ما اين است که در آينده ضرر می‌کنيم. هم به خودشان ضرر می‌رسانند و هم به ديگران، رهبری متعلق به همه مردم است و ما از اين جهت الحمدلله دستمان پر است و اگر امروز هم اميدی باشد که دستی از آستين در بياورد و وحدتی جدّی در جامعه ايجاد کند باز هم آن مقام رهبری است.اين جمع می‌تواند کمک کند، ولی رهبری می‌توانند مسائل را حل کند…ما به عنوان خبرگان مهمترين وظايفمان حفظ ولايت و شرايط ولايت است. نبايد چيزهايی که به پای رهبری نوشته می‌شود، نوشته شود. خود ايشان هوشيارند و مواظب هستند و نصيحت می‌کنند ولی چند روز ديگر نصايح ايشان شکسته می‌شود. يک چيزهای ديگری پيش می‌آيد و ما در خبرگان بايد مواظب باشيم نگذاريم عمود خيمه آسيب ببيند. عمود که شسکته شد ديگر کاری نمی‌توان انجام داد. لذا همه موظفيم و بايد واقعاً از اين محوريت حفاظت کنيم"[۲۴].
اين پايان کار نيست و نخواهد بود.نزاع برسر منابع کمياب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت همچنان ادامه خواهد داشت. در هر صورت،اقدام يکسويه ی هاشمی در دفاع و تبعيت از خامنه ای و گردن نهادن به فرايند حذف، نيازمند توضيح/تبيين است.
چهارم- نتيجه: تبيين روابط هاشمی و خامنه ای: چرا هاشمی چنين نسبتی با علی خامنه ای دارد؟چرا اين نوع رابطه ی يک سويه را تداوم می بخشد؟ حدس/گمان ما احتمالات زير را مطرح می سازد:


"معتقدم جناب‌عالی بخوبی می‌دانيد که اينجانب و بسياری از بزرگان تأثيرگذار انقلاب و حتی خود جناب‌عالی از دوران مبارزه و سالهای اول انقلاب و در تعدادی از مقاطع مورد تهاجم افراد لاابالی و ضدانقلاب بوده‌ايم و هميشه صبورانه تهمت‌ها و اهانت‌ها را پشت سر گذاشته‌ايم و در دور جديد تهمت‌ها و هجمه‌ها هم از حدود پنج سال پيش تاکنون دندان روی جگر دارم و بخاطر خداوند و مصالح انقلاب و کشور اندوه خويش را مکتوم می‌د‌ارم و از اين جهت هم مورد گلايه بسياری از دلسوزان اسلام و انقلاب و بستگانم قرار می‌گيرم ومهم اين است که اينبار اين تهمت ها توسط رئيس جمهور و در رسانه ملی مطرح شده است...من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمی‌دانم و خود جناب‌عالی هم از اين نظر من مطلعيد و دلايل آن را هم می‌دانيد. ولی اين نظر را رسانه‌‌ای نکرده‌ام...رهبری معظم انقلاب؛اکنون که امام راحل آن پير فرزانه و حلّال مشکلات و ملجاء همه و يار صبور و ديرينه هر دوی ما آيت‌الله شهيد مظلوم دکتر بهشتی و بسياری از همسنگران قديم که يا به فيض عظمای شهادت رسيدند و يا به ديار باقی شتافتند ؛ در بين ما حضور ندارند، شما مانده‌ايد و من و معدودی از ياران و همفکران قديم...دوست، همراه، و هم سنگر ديروز، امروز و فردايتان"[۲۵].

"نظام می تواند ۲۰ درصد مردم را به طور فعال به نفع خودش در صحنه نگه دارد تا فداکاری کنند و ابزار قانونی هم در دستش است و گلوگاه ها را دارد.بنابراين می تواند نظام مستقری باشد...هر نظامی يک مقداری مخالف دارد. در نظام ما هم همين طور و مخالفين بيشتر هم هستند و از اول هم بودند. بنابراين از نظر من نظام مستقر است...نظام وقتی که احساس خطر کند، کار خودش را می کند.چون به اندازه ی کافی می تواند خيابان ها را پر کند...ابزاری در دست حکومت است و اگر بخواهند شورش کنند،برخورد می کند. به علاوه مردم طرفدار نظام هم به اندازه ی کافی برخورد می کنند"[۲۶].
هاشمی در ۲۰/۱۱/۸۹ دوباره همين سخنان را در مصاحبه ی با روزنامه ی جمهوری اسلامی بيان کرد و گفت "ما الان آلترناتيوی برای وضع موجود نداريم. همين را بايد حفظ بکنيم. با اصلاحات. با ترميم‌هايی که لازم است انجام بدهيم"[۲۷].او چگونه می تواند با علی خامنه ای درگير شود، وقتی چنين فکر می کند که نه آلترناتيوی وجود دارد،نه آلترناتيوهای موجود مقبول اوست،نه کمترين امکانی برای پيروزی مدعيان آلترناتيوی وجود دارد؟

"معمولاً نيروها در مبارزه خيلی صميمی می‌شوند. از آن سال[دهه ی چهل] تقريباً در تمام مسائل مشترک بوديم. در مشورتها خيلی به اشتراک نظر می‌ رسيديم و در بعضی مواضع اختلاف کمی داشتيم...عده‌ای در داخل به اختلافاتی[بين من و آقای خامنه ای]که هيچ وقت نبوده و نيست، دامن می ‌زنند و خارجی‌ها هم که دنبال خوراک تبليغاتی می‌گردند، لقمه‌های چرب و نرمی پيدا می‌کنند...چرا بايد با هم اختلاف داشته باشيم؟ همين الان هر دو هفته يک بار با هم می‌نشينيم و درباره ی همه مسائل کشور بحث می‌کنيم. جلساتی است که چون ضبط نمی‌شود، هيچ محدوديتی در بيان مسائل نداريم...هر دوی ما انقلاب اسلامی را بيشتر از جان خويش دوست می‌داريم و آن سفارش امام را در گوش جان خويش طنين‌انداز می‌بينيم"[۲۸].


مستقل از اينها، هاشمی مدافع رژيم، قانون اساسی جمهوری اسلامی،فقيه سالاری،اصل ولايت فقيه ،ولی فقيه موجود و..است.مسأله ی او احمدی نژاد و همفکرانش است.آيا اينها ارکان جنبش سبز را تشکيل می دهند؟ از سوی ديگر، گويی سبزها با تحليل هاشمی که در بند ۳-۴ آمد موافق نباشند. اگر تحليل هاشمی درست باشد، تظاهرات خيابانی سبزها از ابتدا شکست خورده بود و نمی توانسته دستاوردی داشته باشد. اما اگر نظر سبزها درست باشد، آنچه هاشمی در اين زمينه می گويد، نادرست است.

"اين طور نيست که برای پستی شيفته و عاشق موقعيتی باشيم، همه چيز را در اين ۵۰ سال ۶۰ سال سابقه‌ام اينها را ديده‌‌ام و اگر اندوخته‌ای دارم، بنويسم و يادداشت کنم و روی نوشته‌های قبلی‌ام کار کنم. من الان دنبال اين هستم و عشق من هم همين است.لازم باشد باز در خدمت انقلاب می‌مانم تا نفس دارم می‌مانم و هر کاری باشد انجام می‌دهم از هيچ کاری هم دريغ نمی‌کنم و در خدمت شما هستم"[۳۱]. دوری از سياست/مناصب سياسی با روحيات هاشمی ناسازگار است.
حکم انتصاب پنج ساله ی اعضای مجمع تشخيص مصلحت نظام در ۸/۱۲/ ۱۳۸۵ صادر شده است. بدين ترتيب، در اوايل اسفند سال ۹۰ بايد اعضای جديد منصوب شوند.اگر هاشمی در سال آينده به عضويت مجدد مجمع در نيايد، چه سرنوشتی در انتظار اوست؟ او برای ماندن در اين يا آن پست حکومتی چه هزينه ای بايد پرداخت نمايد؟ اگر چه خود هاشمی گفته است که مجمع تشخيص مصلحت نظام نقش چندانی در ساختار سياسی ندارد. می گويد:
"سياستگذاری‌ها دردست رهبری است. مجمع، مشاور رهبری است. ما فقط می‌توانيم نظر بدهيم و رهبری می‌توانند بپذيرند يا نپذيرند"[۳۲].
با اين همه، راه برای هاشمی باز است و او می تواند همچون آيت الله صانعی در مقابل علی خامنه ای بايستد. آيت الله صانعی در دهه ی اول انقلاب دادستان کل کشور بود. اينک نه به ولايت فقيه باور دارد و نه به اجرای حدود در عصر غيبت. شجاعانه در برابر سلطان علی خامنه ای که دستش به خون آلوده است، ايستاده و هزينه ی عزل از مرجعيت به وسيله ی فقهای درباری را پرداخته است. اما هاشمی به وسيله ی فقهای درباری عزل می شود، بدون آن که جايگاه شايسته ای چون آيت الله صانعی به دست آورد. هيچ کس راه او را نبسته است،او نمی خواهد گشاينده ی راهی جديد يا همراه و ياور سبزها باشد.سرنوشت او با سرنوشت رژيمی گره خورده است که سرکوب، دين گريزی و رذيلت پروری دستاورد اوست.گشودن اين گره به دست خود اوست، نه هيچ کس ديگر.a
۱- هاشمی رفسنجانی در ديدار با آيت الله سيستانی در خصوص اختلاف نظر خود با علی خامنه ای می گويد که در همه ی موارد اصل بر تبعيت از رهبری است: ۲- در اوج حرکت اعتراضی پس از انتخابات هاشمی رفسنجانی در سخنرانی ديگری حرکات خيابانی سبزها را رد کرد و به جای آن همه را به سخنان مقام معظم رهبری فرا خواند: ۳- در ديدار با اعضای شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه، سرکوب های صورت گرفته به دستور خامنه ای را کار ديگران قلمداد کرد و وی را صالح ترين فرد برای حل مشکلات به شمار آورد: ۴- طی سال ۱۳۸۸ آيت الله محمد يزدی به طور مداوم سخنان تندی عليه هاشمی رفسنجانی ايراد کرد.آخرين تهاجم يزدی آکنده ی از اهانت و تحقير بود.هاشمی عصبانی شد و گفت مهمترين دليل حمله های مکرر يزدی به وی، دفاع او "از شخص رهبری" است: ۵- هاشمی رفسنجانی به عنوان رئيس مجلس خبرگان رهبری در نطق افتتاحيه آن مجلس در ۴/۱۲/۸۸ دوباره در قامت دفاع از علی خامنه ای ظاهر شد و کوشيد تا وی را از سيبل تيرها قرار گرفتن نجات دهد. از سوی ديگر، مخالفان را ساختارشکنان به شمار آورد که با قانون اساسی و رهبری مشکل دارند، اما منتقدان کسانی هستند که رهبری را بهترين محور وحدت می دانند: ۶- دو روز بعد(۶/۱۲/۸۸) بر سر مزار آيت الله خمينی خطاب به نمايندگان مجلس خبرگان رهبری،به نيروهايی که در سال های اخير به خارج از کشور مهاجرت کرده اند تاخت و آنان را متهم کرد که در دست "دشمنان خارجی خيلی حرفه ای" قرار دارند و به آنان مشاوره می دهند تا عليه امام اقدام کنند و با تکرار مشروطه روحانيت را حذف کنند. موج فتنه ی بزرگی عليه اسلام و انقلاب و ولايت فقيه به راه انداخته اند.در داخل هم دار و دسته ی احمدی نژاد به گونه ای عمل می کنند که تيرها به مقام رهبری اصابت کند: ۷- هاشمی رفسنجانی در ديدار با جمعی از ائمه ی جماعت مساجد تهران(۱۲/۱۲/۸۸) خطاب به آنان گفت: ۸- هاشمی رفسنجانی در سخنرانی افتتاحيه ی اجلاس مجلس خبرگان رهبری در ۲۳/۶/۱۳۸۹ دوباره ولايت فقيه را محور حمله ی دشمنان خارجی قلمداد کرد. افزود که رهبری مقام مقدسی است و بايد مصون از حملات قرار گيرد: ۹- هاشمی رفسنجانی در ۲۲/۱۰/ ۱۳۸۹ در ديدار با جمعی از روحانيون سخن مکرر ۲۰ ماه گذشته ی خود را تکرار کرد. علی خامنه ای نه تنها عامل وحدت بخش است، بلکه در موارد اختلافی هم بايد از او تبعيت کرد: ۱۰- پس از يک سال عدم حرکت خيابانی، مير حسين موسوی و مهدی کروبی از سبزها دعوت به عمل آوردند تا در ۲۵ بهمن با حضور خود ميدان امام حسين تا آزادی را سبز کنند.پس از حضور سبزها که دو شهيد هم به همراه داشت،در روز بعد، همه زمامداران جمهوری اسلامی آن مراسم را به شدت محکوم کردند و موسوی و کروبی هم در منازل خود زندانی شدند. هاشمی رفسنجانی آن برنامه را به عنوان تظاهرات فاقد مجوز "حرام" اعلام کرد.اين ضربه ای بد به موسوی/کروبی/سبزها بود. ۱۱- هاشمی رفسنجانی در جلسه ی مورخ ۷/۱۲/۸۹ مجمع تشخيص مصلحت نظام، حمله ی شديدتری را متوجه حرکت ۲۵ بهمن موسوی/کروبی ساخت. اين بار فاعلان و عاملان آن حرکت را "معاند" خواند و آنان را به حرکت های ضدانقلابی/کودتايی/تروريستی/جاسوسی سال های گذشته عليه جمهوری اسلامی متصل کرد که "تکليف" نظام برای "مقابله" ی با آنان روشن است. می گويد: ۱۲- هاشمی رفسنجانی يک هفته مانده به انتخاب رئيس مجلس خبرگان(۱۲/۱۲/۸۹)، بخش های ديگری از سخنرانی خود را تحت عنوان:"صريح ترين دفاع از جايگاه رهبری که فقط رئيس مجلس خبرگان رهبری گفت(آذر ماه ۱۳۸۸)" در وبسايت خود منتشر کرد. سال ۸۸، سال اوج فعاليت جنبش سبز عليه علی خامنه ای است.هاشمی مدعی است که:، "فقط" او به صريح ترين نحو ممکن در آن شرايط از رهبری دفاع کرده است.بخش های ناظر به دفاع از خامنه ای به قرار زيرند: ۱۳- کوشش های هاشمی نتيجه بخش نبود و علی خامنه ای با سازماندهی اعضای خبرگان، وی را مجبور کرد تا از کانديداتوری مجدد صرف نظر کند. اما هاشمی که به آينده می نگرد، در آخرين نطق رياست مجلس خبرگان در ۱۷/۱۲/۸۹ نيز در مقام دفاع تمام قد از خامنه ای ظاهر شد: ۱-۴- هاشمی يکی از ارکان رژيم جمهوری اسلامی است. او در تمام زندگی اش مبارز کرد تا نظامی اسلامی در ايران مستقر شود. وقتی انقلاب پيروز شد،از همان ابتدا، يکی از ارکان اصلی اين نظام بود. او نمی تواند کاری کند که به اين نظام آسيبی وارد آيد.اساس اين نظام اصل ولايت فقيه است.به تعبير ديگر،"نظام سلطانی فقيه سالار" است. ولی فقيه کنونی را هم او بر سر کار آورده است. چگونه می تواند اقدامی صورت دهد که منجر به قتل فرزندش(نظام) خواهد شد؟ گذشته ی هاشمی و نظام و انقلاب يکی است. ۲-۴- علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی بارها گفته اند که آيت الله خمينی به آنها گفته بود اگر شما با هم وحدت داشته باشيد، اين نظام دوام خواهد آورد. هاشمی بر اين افزوده است که آيت الله خمينی در ساعات آخر زندگی به او گفته است اگر تو و خامنه ای با هم باشيد، اين نظام باقی خواهد ماند. آيا هاشمی می تواند آخرين وصايای مراد خود را ناديده گرفته و آن را نقض کند؟ هاشمی رفسنجانی در تندترين اقدام خود، در نامه مورخ ۱۲/۳/۸۸ به رهبری عليه احمدی نژاد، دوباره به نسبت خود و علی خامنه ای و نظام اشاره کرده و می گويد فقط من و تو مانده ايم و من همچنان دوست و هم سنگر و همراه امروز و فردای شما خواهم بود: ۳-۴- فرض کنيم هاشمی بخواهد با علی خامنه ای درگير شود، اما او نمی تواند درگير شود.چرا؟ برای اينکه مطابق تحليل هاشمی، هرگونه نزاعی با نظام قطعاً منجر به شکست می شود. به نظر او،"نظام سلطانی فقيه سالار" در بدترين شرايط قادر به بسيج ميليون ها انسان است که حداقل ۲۰ درصد آنان حاضر به "فداکاری" در راه نظام اند.می گويد: ۴-۴- ممکن است هاشمی واقعاً دارای روابط قلبی/عاشقانه با خامنه ای باشد و نه تنها از سر تکليف شرعی(تبعيت از ولی فقيه)، بلکه از سر ارادت و ترجيح دوست، خود را ملزم به پيروی و دفاع از او بداند.هاشمی در بهمن ماه ۸۸ گفت: ۵-۴- روايت/احتمال ديگر اين است که هاشمی ديگر هيچ دلبستگی به علی خامنه ای و مريدانش ندارد. اما به گونه ای بازی می کند که از ساختار سياسی حذف نشود تا اگر علی خامنه ای مرد يا حادثه ای برايش پيش آمد، او بتواند نقش تعيين کننده ی خود را در تعيين سمت و سوی حوادث ايفا نمايد.شايد در آن شرايط بحرانی، همه از سر "بی چارگی"، دوباره "چاره" را در وی بيايند. در اين چارچوب تحليلی، او مجبور است که دائماً از علی خامنه ای تعريف کرده و تبعيت تام خود از او را اعلام نمايد تا خود را برای آينده حفظ کند. ۶-۵- برخی اين احتمال را مطرح ساخته اند که اگر هاشمی از تمامی مناصب حکومتی کنار نهاده شود، می تواند در خدمت جنبش سبز قرار گيرد. اما هاشمی رفسنجانی دارای خصوصياتی است که به هيچ وجه به او اجازه ی تبديل شدن به چهره ای همانند آيت الله منتظری را نمی دهد.آيت الله منتظری شجاعانه در برابر آيت الله خمينی و آيت الله خامنه ای ايستاد، اما هاشمی جز تعريف و تمجيد از علی خامنه ای کاری نکرده است.ايستادن در برابر آيت الله علی خامنه ای با شخصيت هاشمی سازگار نيست.فرزندان هاشمی هم با فرزندان آيت الله منتظری تفاوت دارند.آنان هيچ نوع فعاليت اقتصادی نداشتند، اما فرزندان هاشمی در فعاليت های اقتصادی شرکت داشته اند. يک نمونه ی آن پرونده شرکت نفتی نروژی است که هيچ گاه در ايران مطرح نشد[۲۹]. سلطان همه ی اينها را برای روز مبادا کنار نهاده است. سعيد منتظری بارها زندانی شد، همه ی آن موارد سياسی و در راستای فعاليت های منتقدانه ی آيت الله منتظری بود،اما اگر فرزندی از هاشمی دادگاهی و زندانی شود،دستگاه سلطان اتهام فساد اقتصادی را مطرح خواهد ساخت. هاشمی بهتر از هر کس ديگر با سازوکار اين نظام آشنا است.وقتی در شهرری با فائزه ی هاشمی چنان می کنند، وقتی در خانه ی هاشمی رفته و به همسرش بدترين اهانت ها را می کنند؛هاشمی می داند چگونه بايد حرکت کند[۳۰]. ۷-۵- يک راه ديگر هم در مقابل هاشمی رفسنجانی گشوده است.کناره گيری از سياست و سکوت مطلق. هاشمی ۷۷ ساله در آخرين نطق رياست مجلس خبرگان در ۱۷/۱۲/۸۹ گفت:

صدای "نااميدی" از "سبز اميد" در افق V.O.A، ماشاالله عباس‌زاده

مخاطب قراردادن مستقیم مردم ایران از سوی باراک اوباما و اشاره تأکیدی‌شان بر نسل جوان در پروسه تغییر، عدم تأکید بر مقوله انرژی هسته‌ای که گوییا حل معضل را به نظام جایگزین آتی و‌اگذارد، صدور قطعنامه جدید شورای حقوق بشر علیه نظام بی‌نظم فقها که می‌تواند به ارجاع پرونده‌های نقض حقوق بشر به شورای امنیت سازمان ملل متحد منجر شود، همه آن نشانه‌های شتاب‌آگین تغییراتی است که پس از ۲۵ بهمن از برنامه "افق" صدای آمریکا تنها چند روز پس از انتصاب مدیر تازه نفس صدای آمریکا که به ایجاد "نظم نوین رسانه‌ای" در صدای آمریکا می‌اندیشد، پدیدار شد
نقش رسانه و سياست‌های حاکم از سوی مديران در سطوح مختلف رسانه‌ها در فرايند پردازش ، تهيه ، تدوين و سپس انتشار اطلاعات و اخبار، همگی‌ از عناصر تعيين کننده رويکرد‌ها و رهيافت‌های موجود در رسانه‌ها می‌باشد که در اين ميان مخاطبان نيز به تناسب سياست‌های جاری ، تاثير می‌پذيرند . آموزه رسانه به مثابه پيام و کارکرد خود "پيام" در ميان جوامع در شکل گيری افکار عمومی‌ حول موضوعی مشخص و بروز و ظهور کنش‌های نو و مطالبات تازه در ميان شهروندان تاثيری آشکار داشته تا جاييکه کماکان نظام‌های ديکتاتوری جهان حتا در زمانه‌ای که " عصر ارتباطات " ميخوانندش از گستردگی ابزار رسانه يی و "فراگيری آگاهی‌" هراسی همواره دارند و در اين مسير بالاترين ميزان فشار از زندان تا اعدام را بر کوشندگان حوزه روشنگری و روزنامه نگاران منتقد اعمال ميکنند.در تاثير سترگ و نقش شگرف رسانه‌ها و آگاهی‌، از دير باز هم از سوی معرفت شناسان مشرقی همچون مولانا :
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
و هم از سوی پژوهشگران عهد مدرن همچون مک لوهان‌ها سخن‌ها بيشمار گفته و نوشته شد که نگارنده از بيش پردازی به موضوع ميپرهيزد. حوزه "ميدان تاثير" پيام از سوی برخی‌ از رسانه‌های نوين و فرا الکترونيک چنان معادله‌های تازه آفريد که بخشی از اشکال رسانه‌های نه چندان دور به لحاظ زمانی‌ ، همينک در زمره‌ رسانه‌های پيشينی محسوب شده و از دور خارج و شايد هم به دور روند. همه رسانه‌های نوشتاری چاپی در اين چنبره اند. در مقابل ، ديگر رسانه‌های نو ظهور فرامرزی همچون ابر رسانه‌ها ، ماهواره‌ها و رسانه‌های موج سومی‌ اينترنت و شبکه‌های روئيده از دامنه آن همچون فيسبوک و تويتر و غيره بلای حکومتگرانی شده که در بازبينی و کنترل آن نه "محتسب" و "سانسورچی" جوابگو است نه تفتيش‌های خانه به خانه. ارتش سايبری که همينک جای محتسب نشسته را يارای نبرد با دانائی نسل نو مدام تازه طلب و نو جو نيست. نسل و رسانه يی که حصار انحصار رسانه‌های پيشتر در اختيار خودکامگان را فرو ريخت و همينک هر وبگاه و وبلاگی ، خود خبرگزاری‌های شخصی‌ هستند که تازه‌ترين نماد تغيير برای کهن‌ترين صور قدرت‌های سياسی در هزارهٔ سوم اند.

رسانه‌های برون مرز فارسی‌ زبان

پس از شورش کشور کش و سرزمين سوز سی‌ و دو سال پيش که منجر به حاکميت جماعتی مجنون و مفتون از سوی دينکارانی تبهکار گرديد، پس از کشتار جمعی‌ از ارتشتاران نظام پادشاهی پيشين ، رسانه‌های آزاد ، نخستين قربانيانی بودند که به فرموده‌های فقهی‌ آيت الله خمينی به محاق تعطيلی‌ رفتند و در ادامه مسير رسانه ستيزی، نشريه خوانان جوان شهر نيز تيرباران شدند و ادامه اين مسير جايی‌ بود که آقای خمينی اظهار ندامت نمود که اگر از اول طناب دار در ميادين بر پا ميساختيم و قلم‌های فاسد را ميشکستيم به اين مزاحمت‌ها نمی‌‌افتاديم. در اين ميان، روزنامه نگارانی، راهی‌ سرزمين‌های دور شدند و به تناسب توان‌شان رسانه‌هايی‌ ايجاد نمودند که در هوای پر هياهوی جامعه‌ای "فقه زده" و "توده پرور" و "امّت محور" ، هيچ صدای درستی‌ به گوش نمی‌رسيد . پس از چندين راديوی کمتر حرفه يی همچون راديو عراق -در زمان جنگ- و راديو کويت که عمدتاً به پخش موسيقی‌ ايرانی ميرداخت و صدای مقاومت راديو صدای مجاهدين خلق و درفش کاويانی و غيره ، رسانه يی حرفه يی و بی‌ طرف در انعکاس رويداد‌های ايران انقلاب زده و اندکی‌ بعد جنگ زده وجود نداشت و نسلی ، از موسيقی‌ جز مارش نظامی جبهه‌های جنگ و آژير‌های خطر ، "نت" ديگر نميشناخت.راديو بی‌ بی‌ سی‌ که از متهمين به راه اندازی و تقويت انقلابيون بود کماکان مخاطبانی از هر دو سوی شهروندان نگران و شوريدگان در ميدان داشت و عملا يکی‌ از حرفه ای‌ترين منابع اطلاع رسانی به شمار ميامد . در اين راستا، راديو صدای اسرائيل نيز نقشی‌ تاثير گذار داشت و با مشی‌ خبری تحليلی به ارايه اخبار و اطلاعاتی ميپرداخت که صدای منحصر به فرد گويندگان آن در برنامه ی يک ساعته ، در روستاهای ايران نيز طرفدارانی داشت.

سرويس فارسی‌ صدای آمريکا "V.O.A"
در ميان مجموعه رسانه‌های راديويی و تلويزيونی در تبعيد که پس از حاکميت قوم فقها در تهران ، از بغداد و وبن و برلن و آمستردام و تل آويو سر بر آورد و در لوس آنجلس به فراوانی‌ رسيد، راديو صدای آمريکا با وزنی و نظمی تازه و با حضور تنی چند از روزنامه نگاران ميهن دوست پيشينی پديدار گرديد و به تناسب افزايش مطالبات روز افزون مدنی خواهی‌ ايرانيان، خاصه نسل نو در مقاطعی از تاريخ -سه دهه گذشته - تغيير شکل و بعضا ماهيت داد.بخش فارسی‌ صدای آمريکا-Voice of America Persian service- که در سال ۱۹۴۲ سی‌ سال قبل از برکناری نظام پادشاهی پيشين به شکل راديويی تاسيس گرديد و در آغاز راه اندازی اهدافی‌ کمتر همسو با سياست‌های فعلی‌ مورد نظر بوده است، همينک فراتر از نقش يک رسانه صرف، يکی‌ از مهمترين ابزار‌های گفتگو و انتقال پيام از دولت آمريکا به افکار عمومی‌ ايران است. تاکيد ميشود که شايد يکی‌ از تنها روزنه‌های ارتباطی‌ با جامعه ايران است و نه الزاماً فارسی‌ زبانان جهان که بی‌ بی‌ سی‌ با رويکردی بيشتر فرهنگی‌ از افغانستان و تاجيکستان و ايران پوشش ميدهد.
دوم خرداد هفتاد و شش که با گفتمان اصلاحات محمد خاتمی، "نسلی سياسی" فرا روئيد و شهروندان گاه به تماشای دعوای لحاف ملايان و گاه نيز به مشارکت پر هزينه در براندازی می‌پرداختند ، صدای تغيير تا واشنگتن ميرسيد و در اين مسير صدای آمريکا با زبان زمانه در ايران همنوايی مينمود و همزمان با استفاده از عناصر اصلی‌ "فرم" و " محتوا" که رکن رکين بهبود کيفيت و يا تنزل ماهيت امور رسانه‌ای است بهره گرفت. شبکه تلويزيونی صدای آمريکا که پس از تغيير شکل از راديو به تلويزيون کماکان "صدا" خوانده ميشود، در طول سه دوره مديريتی دچار فراز و فرود بيشماری گرديد. همانگونه که "نسلی"، پس از دوم خرداد، سياسی شدند و آن مطالبات فزاينده مدنی و مدرن ايرانيان تا جنبش سبز ملی‌ فعلی‌ مستمر است ، با صدای آمريکا نيز همان نسل به انضمام نسلی تازه تر "رسانه" يی شدند و به عنوان يکی‌ از منابع اصلی‌ تامين اخبار ،صدای آمريکا مورد رجوع شهروندان قرار گرفت .در اين ميان پوشش خبری اسامی کوشندگان سياسی و مدنی از سوی صدای آمريکا جانی تازه به بدنه فعالين سياسی داخلی‌ ميبخشيد و هزينه پاسخ گويی را برای مسئولين سرکوبگر، بالاتر می‌برد . وقايعی چون هجدهم تير ماه ، قتل‌های زنجيره‌ای ، تحصن نمايندگان موسوم به اصلاح طلب در اعتراض به ردّ صلاحيت‌شان در مجلس هفتم، به ويژه با حضور دو مهمان ثابت چهار شنبه شب‌های پيشين که در واقع دو سبک روزنامه نگاری " توسعه گرا" و " افشاگر " را در قالبی‌ نو و تازه از " مکتوب " به " گفتاری " ارايه مينمودند - نقطه اوج مراجعه افکار عمومی‌ ايران به صدای آمريکا بود که بر اساس برخی‌ از آمار‌های بولتن‌های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از ۲۸ ميليون تا ۳۲ ميليون بيننده جذب برنامه‌های صدای آمريکا شده بودند. در اين ميان حضور برخی‌ از کنشگران مدنی و کوشندگان سياسی که پيشتر از اصلاح طلبان حکومتی بودند و سر ريز اطلاعات و اخبار نو و تازه به مراتب در محبوبيت اين رسانه در ميان شهروندان از يکسو و به همان تناسب به نفرت حاکميت جمهوری اسلامی از سوی ديگر ميافزود.

تظاهرات ۲۵ بهمن و تغيير تازه در صدای آمريکا
پس از کودتای بی‌ محابای انتخاباتی از سوی محافظه کاران در ايران که راضی‌ به تمکين و پذيرش آرای کانديدای يی نشدند که از سوی شورای شش نفره فقهای نگهبان که خود همگی‌ منصوب مستقيم مقام ارشد رهبری نظام ولايی فقاهی ايران آقای خامنه‌ای هستند ، تائيد شده بودند ، شعار مطالبه ابطال انتخابات و يا احقاق آرا در قالب " رای مرا پس بده " و يا " رای من کو" طنين انداز شد . در ادامه مسير ، مطالبات بنيادين و اصلی‌ و اساسی‌ نسل نو به پا خاسته ايران رخنمون شد و به تناسب رشد فزاينده مطالبات شهروندان ناراضی‌ دو نماينده ارشد جنبش سبز نيز، به تنظيم سياست‌های خود در منشور‌های ارسالی اقدام ميکردند و بعضا در ايستگاه‌های ايدئولوژی جا ميماندند. از ظهر عاشورا که اوج شعار‌های تغيير بنيادين و يا به تعبير کارگزاران حکومت دينکار حاکم " ساختار شکن " همچون " دين از سياست جدا" و يا تاکيد بر شناسه‌های ملی‌ ربوده شده مبنی بر "جمهوری ايرانی" -که تاکيد اکيد و مصرحی بود بر نظام سکولاريسم- خيابان‌های تهران و چند شهر بزرگ کشور را درنورديد، صدای آمريکا کماکان بی‌ هيچ توجهی‌ به چند صدايی بودن اين جنبش متنوع، همسو با بيانيه‌های منتشره از سوی دو نماينده ارشد جنبش سبز داخل و ديگر اعوان و انصار برون مرز نشينشان به پخش برنامه ميپرداخت تا اينکه : بر اساس يک نظر سنجی صورت گرفته مشخص گرديد که ميزان توجه افکار عمومی‌ ايرانی به صدای آمريکا کاهش چشمگيری داشته و نه تنها وقايع و رويداد‌های جنبش سبز ميزان مخاطبان را افزايش نداده بود بلکه کاهشی نيز به چشم ميخورد . ادامه خيزش ايرانيان که کار به مصادره مناسبت‌های تقويمی اصولگرايان نيز کشيده شده بود تا جاييکه "اياّم الله "های پيشينی حکومتی يکی‌ پس از ديگری جای خود را به "اياّم الناس" مردمی ميدادند و درميانه اين راه " روز قدس " به روز ايران و " سيزده آبان" به روز "مبارزه با ستم داخلی‌ " تغيير شکل دادند، به بازنگری سياست‌های صدای آمريکا نيز انجاميد . پس از يک دوره سکوت و سکون در تظاهرات خيابانی، همزمان با اوج خيزش "مصر"يان بار ديگر شهروندان ايرانی اينبار کاملا متفاوت تر از گذشته اصل نظام ولايت فقيه را نشانه گرفته بودند و به شعار اوليه‌شان مبنی بر " موسوی و کروبی بهانه است اصل نظام نشانه است " جامعه عمل پوشيده بودند .
"نشانه‌های نو" از نا اميدی "سبز اميد" در صدای آمريکا
پخش صدای جوانان مبارز حضور يافته در خيابان‌های تهران که در يکی‌ از برنامه‌های افق ،که به اظهارات آخرين تتمه‌های اصلاح گرايان حکومتی از "مهاجران" حلقه لندن اندر حکايت تطهير زندگی‌ مالی‌ خامنه‌ای نقد دردمندانه يی ميکرد ، انعکاس قيامت نشدن ايران پس از بازداشت دو تن‌ از نمايندگان ارشد جنبش سبز در داخل کشور ، نقد آشکار يکی‌ از روزنامه نگاران ستون ثابت تفسير خبر از مشکوکی منشور‌های منتشره از سوی " سبز اميد " و ماجرای مديريت مردان نامرئی حوزه امنيت بر سايت کلمه و نامطمئن شمردن آن از سوی آگاهان در صدای آمريکا نشانه‌های آشکاری هستند که تيم رسانه‌ای کاخ سفيد به "رويکرد تغيير" رغبت کرده اند و بنابر شواهد و قرائن اين مسير ادامه می‌يابد .افزايش حجم مهمانان از سويه‌های سياسی مختلف در روز‌های پايانی سال پيش که در واقع ماه آغازين مديريت جديد صدای آمريکا بوده است نويد "پيام " تازه از بهار نود ميدهد.
حضور همزمان آقای رضا پهلوی ،يکی‌ از اصلی‌‌ترين چهره‌های آلترناتيو احتمالی‌ نظام دينی در دو برنامه پر بيننده آنهم تنها چند روز مانده به آغاز سال نو ايرانيان ، دغدغه‌های تازه يی از بيم و شکوفه‌های اميد ميان همه کوشندگان سياسی داخلی‌ و خارجی‌ ايجاد نمود. مواضع مردمی و مدنی شاهزاده پيشتر جوان ايرانی که کنون پای در سنين "جا افتادگی سياسی" گذارد و تاکيد موکد‌شان بر ضرورت همگرايی مطلوب - حتا با شيخ مهدی کروبی و مير حسين موسوی - تا نفی نظام دينکار فقهی‌ فعلی ،گزينه تازه يی است از همه برگه‌های موجود روی ميز تصميم خاورميانه سازان امروز. "مخاطب قراردادن مستقيم مردم ايران از سوی باراک اوباما، انگشت اشاره تاکيدی‌شان بر نسل جوان در پروسه تغيير، عدم تاکيد بر مقوله انرژی هسته‌ای که گوييا حل معضل را به نظام جايگزين آتی آنهم تا يکسال باقی‌ مانده حضورش و‌اگذارد، ، صدور قطعنامه جديد شورای حقوق بشر عليه نظام بی‌ نظم فقها که ميتواند به ارجاع پرونده‌های نقض حقوق بشر به شورای امنيت سازمان ملل متحد منجر شود، همه آن نشانه‌های شتاب آگين تغييراتی است که نخستين بار پس از غائله غرور آفرين ايرانيان در ۲۵ بهمن از برنامه `"افق " صدای آمريکا تنها چند روز پس از انتصاب "رامين عسگرد" مدير تازه نفس صدای آمريکا که به ايجاد "نظم نوين رسانه ای" در صدای آمريکا می‌ انديشد ، پديدار شد.
"ديپلمات ورزيده"ای که حسب زندگی‌ نامه منتشره اش در وبسايت صدای آمريکا -که اين مهم خود نخستين نشانه‌ای از شفاف سازی بيشتر و اصلاح آشفته گيهای موجود است- در دانش خويش صاحب تجاربی است وسيع و گسترده که فارغ از " ديپلماسی عمومی‌ " مشاوره سياسی و ارتباطی‌ ژنرال ارشدی که فرماندهی نبرد‌های نوين منطقه خاورميانه را راهبری می‌کند بر عهده دارد. مسير حاضر با " پارازيت" حضور شاهزاده يی که تصميم به جنگ "افسردگی" خانواده‌ها و وادادگی و مايوسی سياسی ايرانيان گرفته است ، پيام تازه يی از "نشانه شناسی‌" پديده " دگرديسی " و " تغيير " را بر دست اندرکاران حوزه علوم ارتباطات از يکسو و منظر ديد افکار عمومی‌ ايرانيان از سوی ديگر ميدهد.

روندی که برايندش باب طبع "سهم انديشان" پيشينی سفره "بی‌ نقطه خاکستری" ولی‌ امر مسلمين نخواهد بود.
ماشاالله عباس زاده
کارشناس ارشد اطلاعات و اخبار و رسانه‌های وزارت کشور در دولت اصلاحات

رابطه ی تنگاتنگ دیکتاتور و "دیکتاتورزده "، كيانوش ايرواني

پس از سالها سازش و سکوت و مدارا ، مردم ایران دیگر سلطه ی همه جانبه ی نظامی را که خود خواسته و خود ساخته اند بر نمی تابند. نظامی که از آغاز تا کنون گام به گام و بدون مشورت با مردم به قدرت فرا قانونی خود افزوده و به همان اندازه حقوقی را که قانون برای جامعه ی مدنی تعیین کرده نادیده گرفته است
کشتار شهروندان مخالف رژیم از طرف رهبر دیکتاتور لیبی منجر به صدور قطعنامه سازمان ملل و حمله ی نیروهای خارجی به این کشور شد. حمله نظامی حتی اگر بسیار دقیق یا به اصطلاح نظامی "پاکیزه" باشد، همراه با نابود کردن تاسیسات دفاعی واقتصادی کشور باعث قربانی شدن غیر نظامیان نیز خواهد بود، به خصوص وقتی که قدرت در حال فرو ریختن برای دفاع از خود، از مردم "دیوار گوشتی" بسازد.
هنوز معلوم نیست آیا قذافی شکست سیاسی و نظامی خود را بپذیرد وبرای پایان دادن به این حمله حاضر به دست برداشتن از قدرت باشد، یا همچون دیکتاتور شکست خورده و معدوم عراقی از وحشت دستگیری مدتها در سوراخ موشی در کویر پنهان شود و باعث ادامه ی تخریب کشور و کشتار مردم گردد. ولی در هر صورت مشکل مردم لیبی فقط با ازمیان برداشتن رهبرشان حل نمیشود. این سرنوشت تلخ دیکتاتورهاست و مشکل هر جامعه ای که از روی جهل ، ترس یا سهل انگاری، خودکامگی رهبر و فساد نظام حاکم را بپذیرد.
ما ایرانیان جامعه ی خود را از جوامع عرب پیشرفته تر میدانیم، به انقلاب مشروطه خود میبالیم که پیش ازدیگران و نه از بالا بلکه از پائین، از طرف جامعه ی مدنی مطالبه و رهبری شد، به نهضت پیشگام ملی شدن نفت ایران افتخار میکنیم و به پیروزی انقلاب مردمی ۵۷ که در منطقه و در جهان اسلام استثناء بود مینازیم. همه ی ما ازشدت عشق به ایران یا از کمبود شناخت دیگران، ته دلمان باور داریم که "هنر نزد ایرانیان است و بس"! ولی وقت آنست که به قبول یک واقعیت دردناک تن بدهیم: ما پس از یک قرن و اندی کوشش و استقامت و فداکاری در راه آزادی، استقلال، قانون وعدالت موفق شدیم پر قدرت ترین نظام دیکتاتوری خودکامه، فاسد و ظالم منطقه را بوجود آوریم و بر ملت خود مسلط کنیم!
دیکتاتور پروری
هنگامی که پس از ۱۵ سال تبعید, صدای اعتراض امام خمینی از حلقه ی گروه های مبارز اسلامی بیرون آمد و به گوش مردم رسید، اسلام سیاسی هنوز در ایران فراگیر نشده بود. ولی احزاب سیاسی گوناگون (از ملی گرایان جبهه ی ملی و دموکراتهای نهضت آزادی تا چپهای سنتی و انقلابی) سرخورده از شکست های متوالی دهه های پیش ، به عنوان آخرین فرصت برای براندازی رژیم شاهنشاهی به خمینی پیوستند. طبقه ی متوسط شهرنشین و دانشجویان خسته از خشونت و فساد و وابستگی سیاسی و اقتصادی نظام حاکم به امریکا، اقشار سنتی هراسان از تغییرات سریع و غیر قابل کنترل اجتماعی، و روستا نشینآن (که بسیاری از آنها حاشیه نشین شده بودند) تحت فشار اقتصادی روزافزون ، شتابان به انقلاب اسلامی رو آوردند.
نظامی که پس از انقلاب برقرار شد، ادعای دموکراسی نداشت ولی با دعوی اسلام و مردمسالاری, استقلال ملی، عدالت اجتماعی و ارزش های اخلاقی و معنوی به قدرت رسید. اسلام درایران پدیده ی جدیدی نبود. بغیر از بخش کوچکی از روشنفکران مدرنیست چپ وراست کسی با اسلام سر جنگ نداشت. حتی کسانی که در قید مذهب نبودند در خانواده با اصول و فرهنگ دینی آشنا بودند. و اگر در فرهنگ مردمی جهل و فرصت طلبی "ملا" و "آخوند" به تمسخر گرفته میشد، علما و متفکران دینی از احترام خاصی برخوردار بودند. اکثریت ایرانیان از اسلام هراسی نداشتند و بسیاری ان کسانی که یا مسلمان نبودند و یا با دین میانه ی خوبی نداشتند بخاطر مطالبات سیاسی رهبر انقلاب (آزادی و استقلال و عدالتخواهی) کوتاه آمدند و از انقلاب حمایت کردند. نهضت ضد استبدادی ایران که به دلیل رهبری آن از طرف یک روحانی انقلابی و عشق به اهل بیت و بخصوص امام حسین در فرهنگ مردمی "انقلاب اسلامی" نام گرفت در واقع یک انقلاب ملی تمام عیار بود که با مشارکت تمام اقشار جامعه به پیروزی رسید.
در آن زمان هیچیکس در ایران نه اسلام حکومتی را تجربه کرده بود، نه جنگ سراسری با دشمن بیگانه را.
جنگی که فردای پیروزی انقلاب، میلیونها پیر و جوان را به جبهه ها روانه کرد، تعادل و تعامل نیروهای سیاسی انقلاب را بهم ریخت و دوام هشت ساله ی آن نقش نیروهای نظامی و اطلاعاتی را بیش از حد پر رنگ و تاثیرگذار کرد. بطوری که چند سال پس از پایان جنگ وقتی رئیس جمهور خاتمی که با شور و هیجان غیر قابل انتظار مردم انتخاب شد و به تقویت جامعه ی مدنی پرداخت، رقبای او در نهادهای اطلاعاتی، بسیج و سپاه براحتی توانستند با ترور روشنفکران و دگر اندیشان مانع سالم سازی فضای سیاسی و جامعه ی ایران پس از جنگ شوند. اسلامی که قرار بود با مردمسالاری همدم و همساز باشد، تبدیل به اسلامی دولتی وتوجیه کننده ی تمامیت خواهی و خشونت قدرتمندان و سرکوب یا استحاله و انحراف نهادهای مدنی و مردمی شد.
دیکتاتور زدایی
تاریخ مبارزات مردمی، قیامها و انقلابها حاکی از اینست که دیکتاتورها از سرانجام تلخ همسانان خود درس عبرت
نمیگیرند و هر یک خود را از قاعده ی عمومی استثناء میداند وجایگاه خود را جاودانه تصور میکند.
بنا بر این از خود کامگان نمیتوان انتظار داشت که دست از استبداد بردارند، و اعمال و رفتار خود را محدود به قانون کنند. اما ملت تحت سلطه میتواند از تاریخ خود و از تجربه ی دیگران درس بگیرد. برای اینکار اول این اصل را باید پذیرفت, که دیکتاتورها از آسمان بر سر مردم نمی افتند. در حقیقت دیکتاتور با "دیکتاتور زده" رابطه ای تنگاتنگ دارد بدین معنی که مردم خودشان به رهبرانشان امکان، اجازه و ابزار خود کامگی، استبداد و ظلم و فساد را میدهند. هیچ دیکتاتوری نمیتواند بدون مردمی که او را یپذیرند دیکتاتور شود، یا دیکتاتور بماند. نظام دیکتاتوری ممکن است از بیرون به مردم تحمیل شود ولی حتی در این صورت دوام آن در گرو رفتار، اعمال، اعتقادات، خواستها ، باورها، و هراسها ی جمعی جامعه است.
بر خلاف دوران ۵۰ ساله ی سلطنت پهلوی دیگر نمیتوان مسؤلیت ماهیت دیکتاتوری نظام را به گردن دخالت قدرتهای امپریالیستی یا توطئه ی بیگانگان انداخت و ناچاربه یافتن پاسخ به چندین و چند سوال ناخوشایند هستیم. از جمله اینکه
چرا جامعه ی ایرانی، با وجود آزاد گی بزرگانش و شجاعت و از خود گذشتگی مردمانش، در طی تاریخ چند هزار ساله اش اینچنین فرهنگ خودکامگی و استبداد را در دل خود پرورانده، حاکمان مستبد خود را تقدیس کرده، و در مقابل رهبرانی که خود به قدرت رساندند سر تعظیم فرود آورده است؟ یا چرا هویت اجتماعی، فرهنگی و انسانی ایرانیان به این آسانی بوسیله ی کسانی در خطر نابودی قرار گرفته که همین مردم به دنبال انقلابی پرهزینه و پر امید خود به جایگاه قدرت نشاندند؟
پس از سالها سازش و سکوت و مدارا ، مردم ایران دیگر سلطه ی همه جانبه ی نظامی را که خود خواسته و خود ساخته اند بر نمی تابند . نظامی که از آغاز تا کنون گام به گام و بدون مشورت با مردم به قدرت فرا قانونی خود افزوده و به همان اندازه حقوقی را که قانون برای جامعه ی مدنی تعیین کرده نادیده گرفته است.
دیکتاتوری در ایران یک پدیده ی درون زاست; یک تولید دست اول فرهنگی، ساخته و پرداخته ی زیرساختهای اجتماعی، به ارث برده از اعماق تاریخ پدرسالاری قبیله ای و آمیخته به بندگی مرید و تقدیس مراد. آنچه امروز در ایران میگذرد بیشتر به یک تراژدی میماند که تضاد بین دو برداشت ازقدرت، مشروعیت، حق و تکلیف را در چارچوب روابط اجتماعی به صحنه نمایش آورده است. از یک طرف باورهای بدوی، اعتقادات خرافی و عرفان کوچه بازاری را به هم میآمیزد و با سلب مسؤلیت از خود، از رهبر سیاسی بتی مقدس می سازد و بر سکوی مدام العمر قدرت مطلقه می نشاند و در حرف و عملش هیچ چون و چرائی را مجاز نمیداند ، از طرف دیگر بینش عقلائی که بر پایه ی عقل ودانش و منطق و تجربه، رهبر را قانون پذیر میخواهد و مشروعیتش را مشروط بر پاسخگوئی به ارزش ها، نیازها و مطالبات شهروندان و نهادهای جامعه ی مدنی. بینش اول نظام دیکتاتوری و جامعه ای شکننده، مطیع ، خرافاتی، متظاهر، متملق و عقبگرا میپروراند و بینش دوم خواهان نظام دموکراتیک و جامعه ای توانا، پیشرو، قانونمند، منتقد و مستقل است.
هر چند قبول این واقعیت که "از ماست که بر ماست" تلخ است ولی اگر همت کنیم خود کرده را " تدبیر هست".
آگاهی از مسؤلیت خودمان و شناخت مکانیسمهای درونی جامعه ی دیکتاتور پرور نخستین گام بسوی دیکتاتور زدائی است .

کلمه و عذرخواهی بابت يک اشتباه، محمدرضا نسب عبداللهی

يکی از اصول اخلاق روزنامه‌نگاری "جامعه روزنامه‌نگاران حرفه‌ای" می‌گويد که روزنامه‌نگاران بايد "پاسخگو" باشند و "خطاهای خود را بپذيرند و فوراً آن‌ها را اصلاح کنند." کلمه در اين مورد خاص، به وظيفه اخلاقی‌اش عمل کرده و بابت خطايش از مخاطبان عذرخواهی کرده است، اين اقدام شايسته تحسين است و نه سرزنش
سايت کلمه نهم اسفند ۱۳۸۹ خبری درباره ميرحسين موسوی و مهدی کروبی خبری منتشر کرد که می‌گفت آن‌ها به زندان حشمتيه تهران منتقل شده‌اند.
کلمه اما چند روز بعد اعلام کرد که خبر بازداشت موسوی و کروبی «صحت» نداشته و به همين دليل از مخاطبانش «عذرخواهی» کرد.
برخی برآشفتند که چرا کلمه «عذرخواهی» کرده و گروهی هم اين «عذرخواهی» ‌را دليلی پنداشتند برای توطئه‌انگاری ماجرای خبر زندان حشمتيه و برخی حتی فراتر رفتند و در هويت اداره‌کنندگان کلمه، با ديده ترديد نگريستند.
روزنامه‌نگاری در شرايط بحرانی يا غيرعادی بسيار دشوار است. در درگيری‌هايی که در يک کشور ممکن است بين دولت و مخالفان رخ دهد، هر سو تلاش می‌کند خود را قوی‌تر نشان دهد. مخالفان در اين‌گونه مواقع برای «حفظ روحيه و ترساندن دولت» می‌خواهند شمار خود را گسترده‌تر نشان دهند و دولت نيز می‌خواهد شمار مخالفان را اندک معرفی کند.
در وضعيت‌های بحرانی، ممکن است منابع مستقل و معتبر برای تأييد خبرها وجود نداشته باشد و رسانه‌ها دستن به دامان شاهدان عينی شوند. شاهدان عينی هم چون مسئوليتی متوجه‌شان نيست، ممکن است در انتقال خبرها، بزرگ‌نمايی کنند.
کلمه سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۸۹ در تصحيح خبر بازداشت موسوی و رهنورد نوشت: «به اطلاع مخاطبان محترم می‌رساند، در روزهای گذشته با توجه به انکار و ابهام مسوولين در اطلاع‌رسانی، با پيگيری زياد، خبری به کلمه مبنی بر انتقال موسوی و رهنورد به پادگان حشمتيه رسيد که بر مبنای آن و نيز به دليل برخی اخبار نگران‌کننده ديگر، اقدام به اطلاع‌رسانی صورت گرفت. بديهی است تناقض‌گويی، پرده‌پوشی و ابهام در گفتار مسوولان در مورد وضعيت اين عزيزان نيز به اخبار نگران‌کننده دامن می‌زد، وضعيتی ابهام‌آلودی که هم اکنون نيز از سوی مسوولان ادامه دارد. عدم شفافيت و صداقت مسوولان در اين زمينه و عدم اطلاع‌رسانی، امکان دريافت خبر دقيق و قطعی را تا کنون با مشکلات جدی مواجه کرده است.»
کلمه به درستی گفته است که نمی‌توانسته با محدوديت‌های موجود به «خبر دقيق» دسترسی داشته باشد و به همين دليل در دريافت خبر با «مشکلات جدی» مواجه است.
اين يک واقعيت است اما واقعيت مهم‌تر اين است که در چنين مواقعی دو راه پيش رو وجود دارد. راه اول اين است که رسانه تا تأييد قطعی خبر از سوی دست‌کم دو منبع مستقل صبر کند و «دقت» را فدای «سرعت» نکند.
اما راه دوم را در مواقع استثنايی که انتشار خبر جنبه فوريت دارد و از اهميت فوق‌العاده‌ای برخوردار است، می‌توان برگزيد. راه دوم اين است که رسانه، خبر را می‌تواند با تأييد يک منبع منتشر کند اما اگر در صحت اطلاعات ارائه شده ترديد دارد، اعلام کند که اين خبر از سوی منابع ديگر تأييد نشده است.
در اين وضعيت مخاطب با خبری روبرو است که به جای آنکه، آن را به عنوان خبر «دقيق» بپذيرد، به آن تا زمانی که «صحت‌اش» مورد تأييد منابع مستقل قرار نگرفته، با ديده پرسشی می‌نگرد.
کلمه هم بهتر بود در انتشار خبر انتقال موسوی و کروبی به زندان حشمتيه، به جای دادن خبر قطعی، از اين روش استفاده می‌کرد.
اما پس از آنکه رسانه‌ای به هر دليلی، خبری منتشر کرد و سپس به «صحت نداشتن» آن پی برد، چه بايد بکند؟ آيا بايد سکوت کند؟
محمدرضا يزدان‌پناه، روزنامه‌نگار در اين باره به راديوزمانه گفته است: «در بازی فوتبال اگر داور يک مسابقهٔ فوتبال در يکی از تصميم‌های خودش دچار اشتباه شود، آيا اين حق را دارد که اين اشتباه اوليه را با اشتباه ديگری جبران کند يا نه؟ به‌عنوان مثال اگر به اشتباه يک ضربهٔ پنالتی برای تيم بگيرد، آيا می‌تواند برای جبران اين اشتباه يک ضربهٔ پنالتی اشتباه ديگر را به نفع تيم متضررشده اعلام کند؟ پاسخ اين پرسش از منظر منطقی، منفی‌ است. زيرا در اين صورت ما به جای يک با دو اشتباه روبه‌رو هستيم و اين مسئله‌ای است که به نظر می‌آيد گردانندگان سايت کلمه در دو هفتهٔ اخير چندان توجه‌ای به آن نداشته‌اند.»
اين توصيف آقای يزدان‌پناه به هيچ وجه با روزنامه‌نگاری حرفه‌ای شباهتی ندارد. اصول داوری در يک مسابقه فوتبال به داور می‌گويد که اگر در گرفتن يک پنالتی اشتباه کرد، اين اشتباه را نمی‌تواند در هنگام بازی جبران کند اما اصول اخلاقی به او می‌گويد که دست‌کم پس از بازی می‌تواند عذرخواهی کند.
خبررسانی نيز اصول حرفه‌ای و اخلاقی خاص خود را دارد. نمی‌توان گفت چون کلمه در انتشار خبر بازداشت موسوی و کروبی دچار اشتباه شده، پس با «عذرخواهی» اشتباه ديگری انجام داده است.
اتفاقاً اگر سايت کلمه بر اين اشتباهش سرپوش می گذاشت و دم بر نمی‌آورد، اشتباه بود.
يکی از اصول اخلاق روزنامه‌نگاری «جامعه روزنامه‌نگاران حرفه‌ای» (SPJ) می‌گويد که روزنامه‌نگاران بايد «پاسخگو» باشند و «خطاهای خود را بپذيرند و فوراً آن‌ها را اصلاح کنند.»
کلمه در اين مورد خاص، به وظيفه اخلاقی‌اش عمل کرده و بابت خطايش از مخاطبان عذرخواهی کرده است، اين اقدام شايسته تحسين است و نه سرزنش.

درک سکولارهای سبز و نوری‌علا از جنبش‌های داخل کشور، محسن مشايخی

از يکسال و نيم گذشته آقای نوری علا نيز به جمع کسانيکه مدعی رهبری تغيير حکومت اسلامی کشور ايران ميباشند ، پيوست و با راه اندازی شبکه سکولارهای سبز حرکت خود را آغاز کرد. در اين مقاله تلاش گرديده تا از اطلاعاتی که در مقالات و سايت سکولار نو و تلويزيون انديشه و ساير سايتهای وابسته اخذ شده به درک سکولارهای سبز و ايشان نسبت به جنبشهای داخل کشور بپردازد.
ايشان در ابتدای فعاليت گروهی با بيانيه ای که به امضای ۵۴ نفر از روشنفکران ، هنرمندان و سياسيون مطرح خارج کشور رسيده بود حرکت سياسی را شروع نمود ، افرادی که از نظر سابقه سياسی چه سالها قبل در داخل کشور و چه در ۳۱ سال گذشته در خارج کشور با توجه به شرح حالی که ايشان از خودشان در سايتشان ذکر نموده بسيار فعالتر از ايشان بودند. آقای نوری علا با نقد اينکه ساير بيانيه های مشابه با تعداد بسيار اندکی نسبت به ۵۴ نفر دوام چندانی نداشتند هيچگاه بطور شفاف توضيح ندادند که چرا اين جمع نيز سرانجام خوشی نيافت و روشن نگرديد که چرا هيچکدام از ان افراد نيز اظهار نظری نکردند البته جسته و گريخته دليل را به کنترل ايشان بر مجموعه دانستند. بهرحال ايشان با توجه به اين تجربه در حرکت بعدی روال را بر همکاری با کسانی قرار دادند که پذيرش بيشتری نسبت به ايشان داشته باشند و با شرط ايجاد هر انجمن با حداقل ۲ عضو که ميتوانست حتی يک خانواده ۲ نفری باشند ، از جمله انجمن مورد تاسيس خودشان در دنور امريکا ، توانستند تعدادی انجمن سکولار سبز را در چند شهر امريکا ، کانادا و اروپا پايه گذاری کنند. بيانيه اول سکولارهای سبز بيشتر در رابطه با حمايت از صدای سکولارهای جنبش سبز بود که بقول ايشان با جو داخل کشور امکان بروز عقايد خود را نداشتند و بيشتر تحت نفوذ اصلاح طلبان قرار ميگرفتند درحاليکه شعارهای عمومی مردم که جانم فدای ايران و جمهوری ايرانی و مرگ بر ديکتاتور راهمراه ساير شعارها ميدادند خلاف فکر ايشان که تنها بايد شعار سکولاريسم را داد ثابت مينمود. چنانچه از اخبار سکولارهای سبز ، گفتار و مقالات ايشان برميايد ، شبکه ای که در حقيقت محور و کنترل انجمنهای تاسيس شده را اداره ميکرد تحت نظر مستقيم ايشان و نفرات منتصب شان که سابقه سياسی کمتری نسبت به خود ايشان داشتند محول گرديد تا يکبار ديگر کنترل از دستشان خارج نگردد. گرچه ماهها طول کشيد تا تعداد انجمنهای تاسيس شده به ۳ برسد ولی بهرحال کار ايشان و فعاليتی که برای سازماندهی انجام دادند تا کسانی در مورد جنبشی که در کشور در حال جريان ميباشد واکنش بيشتری نشان داده و در حوزه شهرشان به تبليغات دست زنند مانند هر گروه فعال ديگر حرکت صحيحی تلقی می شد. زمان زيادی طول نکشيد که ايشان هدف سکولارهای سبز در حقيقت هدف خود را از شنيدن صدای حمايت سکولارهای داخل کشور به ايجاد سازمانی مدعی در خارج کشور برای تغيير حکومت اسلامی تغيير دادند و از اين زمان ببعد آقای نوری علا فعاليت بيشتر خود را که معطوف به جامعه شناسی اسلامی که تخصص انرا گرفته به سازماندهی نيروهای سکولارهای سبز و کسانيکه در خارج کشور يکی از مدعيان اصلی مبارزه با رژيم هستند پرداخت و در اين زمينه به سرعت خواستار کنگره ايرانيان برونمرز گرديد.
قبل از انکه به ادامه اقدامات ايشان پرداخت بهتر ديده شد که کمی به سابقه افراد و گروههايی پرداخت که بنوعی ادعای رهبری جنبش را در خارج کشور دارند. اولين گروه پس از تثبيت جمهوری اسلامی در اين زمينه سلطنت طلبان با خيل هوادارانی بود که از ترس مجازات روحانيون بقدرت رسيده به خارج کشور و عموما به امريکا پناهنده شده بودند. اين گروه که معلوم گرديد فرارشان غلط نبوده و کشتاری که حکومت اسلامی برعليه افراد مشهور سلطنت طلب باقيمانده در کشور و حتی کسانی بيگناه يا مامور که پست دولتی و لشکری داشتند بنام هواداری از سلطنت راه انداختند اين موضوع را ثابت نمود و ضبط اموال و حقوق بسياری ديگر نشان داد که حکومت اولين دشمن خود را بقايای رژيم قبل ميداند. سلطنت طلبان که بيشترشان دارايی هايشان را از کشور خارج نموده و از امکانات خوبی برخوردار بودند اولين گروهی بودند که دور آقای رضا پهلوی نوجوان گرد آمده و خود را مهمترين دشمن جمهوری اسلامی و تنها نيروی بحق که قدرتش غصب شده بود دانستند. اين گروه که گرفتن قدرت را آسان ميپنداشتند بتدريج مايوس گشتند ولی آقای رضا پهلوی بکمک مادرش کم کم سن بلوغ را طی و شخصا مدعی بازگرداندن تاج و تخت گرديد. هرچه حکومت روحانيون تثبيت تر ميگرديد ايشان ضمن کم رنگ کردن ادعايش با لحن آرامتری مدعی پادشاهی با تکيه بر قانون اساسی ای ميگرديد که سالها قبل توسط مردم نفی شده بود ولی ايشان هيچ زمان حاضر نشد که کشتار و سرکوب مردم را بدست پدر خويش افشا و محکوم نموده و استقرار جمهوری اسلامی را ناشی از ان استبداد بداند. زمانيکه جنبش سبز بحرکت درامد و جهان دانست که پايه های قدرت روحانيت متزلزل گرديده و وقتی که جنبش سبز بازهم تظاهراتش را گسترش داد آقای رضا پهلوی اعلام کرد که پشتيبانی اش از جنبش قاطع بوده و پس از پيروزی مانند فردی مساوی ديگران در انتخابات شرکت نموده و پيشنهاد سلطنت خود را با شرط عدم تجاوز به حقوق ساير قوای کشور به رای ميگذارد و حتی حاضر است در صورت تمايل مردم بجای پادشاهی به سيستم جمهوری بپيوندد. دومين فردی که ادعای رهبری را در خارج کشور اعلام نمود آقای بنی صدر بود که خود را همچنان رييس جمهور منتخب مردم ايران ميدانست که توسط خمينی غصب گرديد. ايشان نيز ابتدا به افشای استبداد ولايت فقيه و ساير روحانيت وابسته پرداخته سعی نمود تمام قتلها و کشتار و جنگ را به گردان انها بياندازد ولی هيچ زمان حاضر نگرديد خود را بعنوان رييس جمهوری و عنصر مهم رژيم که موجب حذف آقای بختيار و سپس ملی مذهبيها که شريک همه در پيروزی جمهوری اسلامی بود و ساير کشتارها حتی اعدامهای سلطنت طلبان و تلفات جنگی بداند. سالهای بعدی ايشان همزمان با نقد کليه سران جمهوری اسلامی به نوشتن عقيده و مکتب اسلامی که ميتواند برابری انسانها را ايجاد کند پرداخت. اخيرا که جوانان جنبش در داخل کشور نظام جمهوری اسلامی را زير سوال برده و از جمهوری ايرانی و جانم فدای ايران را سر دادند ايشان نيز ادعای قديمی بر اينکه هنوز منتخب ميليونها مردم بعنوان رييس جمهور هستند را سر داده است و در اين ميان افراد و گروههای خاصی از وی حمايت ميکنند. گروه سومی که ادعای رهبری را دارند مجاهدين ميباشند که رهبرشان همراه بنی صدر از کشور خارج گرديد و موجب تاسف است که بسياری از جوانان و مبارزان وطن هوادار مجاهدين توسط سران حکومت کشتار شدند. آقای رجوی بعنوان رهبر مجاهدين و خانم رجوی بعنوان رييس جمهور بعدی حتی برای رسيدن بقدرت حاضر شدند با کمک اعضايی که از کشور خارج شده بودند زير نظر صدام با نيروهای ايرانی جنگ کنند که هنوز هم تعدادی از انها در وضع اسفناکی در کشور عراق بسر ميبرند. ايشان با امکانات وسيعی که دارند و لابی هايی که برايشان کار ميکنند ، تکليف رهبر و رييس جمهور و نوع حکومت را که با لباسهای يک شکل و روسری بانوان و استفاده از مذهب روشن ميسازد مشخص نموده و با تبليغات وسيعی که در دست دارد مدعی است در تمام جنبشهای کارگری ، دانشجويی ، زنان و غيره داخل کشور دست دارد و با پخش اخباری که گاها صحت ندارند موجب دردسر و فشار حکومت برای نهادهای داخل کشور ميگردند. آخرين گروهی که مدعی رهبری جنبش گرديدند اصلاح طلبان بودند و اتکای انها رای ميليونی بود که در انتخابات خرداد ۸۸ به آقای موسوی در مقابله با رقيب داده شده و لذا وی را رييس جمهور قانونی ميدانند. در پی دستگيری هزاران نفر که در تظاهرات شرکت کرده بودند از جمله اصلاح طلبان نيز دستگير گرديدند و باز هم سيل پناهندگان به خارج کشور و البته کشورهای دموکراتيک افزايش يافت. در ابتدا پيوند نا متجانس آقايان سازگارا و نوريزاده شکل گرفت که بهمراه آقايان مخملباف و گنجی و سروش و کديور و ساير همراهان سنگ اصلاح طلبان را به سينه ميزدند که با توقف تظاهرات در انتهای سال ۸۸ افکار بسياری از انها کمی تعديل يافته و با اندکی شرم اعلام حمايت از نوعی سکولاريسم در آينده کشور نمودند. در ادامه که کسان ديگری همچون آقايان مهاجرانی و واحدی و امير ارجمند ادعای نيابت آقای موسوی را سر دادند اختلاف بر سر استخوان کشته شدگان و زندانيان اسير در داخل کشور و اينکه هرکدام انها نيابت داخل را دارند در گرفت و دامنه اختلاف با بيرون آمدن منشور سبز بالا گرفت. در اين ميان انچه اهميت نداشت ميليونها انسانی بودند که با صدای شفاف برابری و دموکراسی را برای کل مردم ايران می خواستند و اينها هرکدام با ادعای شناخت جنبش و جهان توجيه و تفسير خود را بکار ميگرفتند. بايد از جنبش چپ تشکر نمود که با وجود سابقه طولانی که در مبارزه با اين نظام و رژيم قبلی دارند و با وجود تعداد فعالان بيشماری که در داخل و خارج کشور دارند هيچگاه مدعی رهبری جنبش داخل کشور نگرديدند. برای کوتاه کردن کلام از ساير افراد و گروههای سياسی کوچکتر که مدعی ايجاد کنگره و دولت ايرانيان در تبعيد هستند صرفنظر شده و به اهداف گروه کوچک سکولار سبز که آخرين گروه مدعی رهبری جنبشهای داخل کشور هستند پرداخته می شود.

حجم وسيع مقالات آقای نوری علا در مورد ايجاد آلترناتيو در خارج کشور ، دولت و پارلمان در خارج کشور ، عدم امکان ايجاد آلترناتيو در داخل کشور ، مجلس موسسان ، مقابله با اصلاح طلبان بعنوان سخت ترين رقيب سياسی برای اخذ قدرت ، وحدت گروههای سياسی مقيم خارج و موارد مشابه جای مقالات بقول خودشان آموزشی در مورد سکولاريسم ، جامعه شناسی اسلامی و از اين قبيل را گرفت و بعنوان محور حرکت سکولار سبز تثبيت گرديد. ايشان در ضمن بيان می کند که مفهوم سکولاريسم نو را در مقابل ساير مفاهيم گذاشته سکولاريسم که ديگر کاربرد صحيحی ندارند جايگزين نموده و تنها اين مفهوم از سکولاريسم که جدايی ايدئولوژی از حکومت است ميبايست محور اساسی همه گروههای سياسی برای آلترناتيو بکار رود و گرچه اين محور در ماههای بعدی طبق مقالات ديگر مواردی همچون انحلال حکومت اسلامی ، اصول حقوق بشر ، ضرورت حفظ يکپارچگی کشور و غيره کم و زياد گرديد. روشن نيست اگر ايشان معتقد است که بايد از کلمه سکولاريسم نو بجای سکولاريسم استفاده کرد پس چرا اين نو پس از کلماتی همچون عدالت ، آزادی ، دموکراسی و مشابه ان اضافه نميگردند تا مفاهيم جديدتری هم در مورد اين کلمات بيان گردند و مگر نه اينکه همه اين کلمات بار طبقاتی داشته و هر زمان و دوره مفهوم جديد ميگيرند. بهمين دليل است که فلاسفه و انديشمندان تلاش نموده اند که با پيشرفت زمان مفهوم جديد کلمات را نيز بيان کنند تا کاربرد يکسان کلمات موجب فهم گردند و مثلا تبعيض جنسيتی با وجوديکه بيکسان در همه جا بکار ميرود ، در ۱۰۰ سال گذشته مرتب در حال دگرگونی بوده و همچنان در کشورهای مختلف نسبت به پيشرفت فرهنگی و غيره مفهوم متفاوتی پيدا ميکنند همچنانکه کلمات دموکراسی و آزادی و عدالت نيز مفاهيم جديدی را نسبت به قبل يافته اند. البته ايشان در روزهای اخير بجای کاربرد سکولاريسم نو از کلمه سکولار دموکرات که توسط سايرين بيشتر بکار رفته است ، استفاده کرده که احتمالا به دليل سياسی و وحدتی که با گروههای سياسی درنظر دارند مفهوم سکولار دموکراتيک را به جدايی مذهب از حکومت محدود کرده اند. طبق تعريف ايشان نه تنها وحدت با اصلاح طلبان که نظام فعلی را با اصلاحاتی ميخواهند وحدت با فعالان چپ نيز که صاحب ايدئولوژی بوده و با تعريف سکولار نو نميخواند نبايد ايجاد شود ولی سياست برای بدست آوردن قدرت اين حرفها را نميشناسد و مايه تعجب نخواهد شد اگر چنين ترکيبی در سکولارها ايجاد شود که حتما شکننده خواهد بود.نا گفته نماند که ايشان با وجود مدرس بودن در ادبيات فارسی ، نثر سنگينی را در مقالات خود بکار ميبرد که امروزه نه در داخل کشور و نه توسط انديشمندان و روشنفکران خارج کشور مرسوم است درحاليکه همان اثار در زمان پخش از تلويزيون پيشگاه فرهنگ زبان گفتار بسيار ساده و قابل فهم تری دارند. در ضمن ايشان نسبت به انتقاد از خودشان بسيار حساس بوده و با کلمات تند و دادگاهی که در جمعه گرديهای خود تشکيل ميدهد و خود نقش قاضی و دادستانش را بازی می کند که تنها به سوالاتی که هدفمند هستند به جوابگويی ميپردازد و در اينراه از زدن تهمت و ادبيات توهين آميز ابايی ندارد. هنر ايشان در اينستکه خود را تافته جدا بافته دانسته و با همان توجهاتی که گروههای رقيب را مردود اعلام می کند خود را محق ميداند بطوريکه در مقالات قبلی وانمود می کند که هرکدام از کسانيکه مدعی ايجاد دولت ميباشند و در بالا اسمشان برده شد اشکالاتی دارند در حاليکه ايشان با حمايتی که از خود چه در داخل و خارج کشور ميبينند و نامشان سکولار دموکرات است لايق تشکيل دولت در تبعيد انهم با انتخابات اينترنتی هستند.
بيش از يکسال طول کشيد تا انتخابات مجددی برای تعيين اعضای شبکه سکولارهای سبزاز ميان حدود ۲۰۰ عضو انجام گيرد که نتيجه اعلامی نشان از شرکت ۵۷ درصدی شرکت کننده ها دارد که اين آمار برای گروهی که جديدا با تبليغات زياد تاسيس شده اند آمار جالبی نيست و نشان از اين دارد که اعضای موجود يا فعال نيستند و يا علاقمندی کمتری به ادامه راه سکولارهای سبز دارند. از طرفی کمبود حرکتهای تظاهراتی اعضای سکولار سبز در شهرهايی که تاسيس شده چه در حمايت از جنبش داخلی مردم ايران و چه از نظر برخورد با سازمانهای ايرانی و غير ايرانی حقوق بشر ، انديشمندان ، مقامات و مسولين تاثير گذار و مواردی ديگر حاکی از اينست که يا اعضای شبکه و انجمنهای سکولار سبز فاقد وجهه تاثير گذار بوده و يا اين نوع مبارزات جايگاهی در طرز تفکر انها ندارند که در تظاهرات حمايت از جنبش و يا مخالفت با حکومت اسلامی شرکت ندارند ! انچه فکر آقای نوری علا که تغذيه کننده اصلی اعضای سکولارهای سبز است را بيشتر اشغال نموده ميتوان از مقالات بيشمار ايشان در مورد وحدت گروههای سياسی و افراد سرشناس سياسی و ايجاد دولت در تبعيد يافت. نشريه سکولاريسم نو هم نسبت به سابق بيشتر به سکوی تبليغات سکولارهای سبز مبدل شده و بنظر هدف شنيدن صدای سکولارهای سبز داخل تنها به گرايشی برای تبديل اين گروه جديد به راس قدرتی در خارج کشور تبديل شده است. با تعداد اندکی که اعضای سکولارهای سبز در اکثر شهرهای تاسيس يافته دارند و بيشتر در تکاپوی هويت يابی گروه خود در مقابل خيل گروههای سياسی با سابقه ميباشند موجب گرديده که خط سياسی روشنی از وحدت نداشته و بيشتر تمايل دارند با هر گروهی که امکان وحدت و تبليغات خود را داشته باشند در آميزند هرچند اين وحدتها گاها متناقض بوده و خيلی شکننده باشند. درعوض ايشان با نيرويی بسيار که کاشکی تنها منحصر به عرضه ايشان برای کسب قدرت سياسی منحصر نميگرديد ماهها تلاش نمودند که با گروههای سياسی از جمله سلطنت طلبان ، جمهوری خواهان و افراد سرشناس که هرکدام گروهی را بدنبال دارند وحدتی ايجاد کنند که بدليل انتظاری که داشتند تا انها زير پوشش ايشان جمع گردند هرگز موفق به وحدت نشدند که نتايجش را ميتوان در مقالاتشان دنبال نمود. اخيرا که تبليغات وسيعی در افزايش انجمنهای سکولارهای سبز بلند شده و احتمالا تعداد اعضا به ۲۵۰ يا ۳۰۰ نفر رسيده که در مقابل اعضای گروههای سياسی قديمی از جمله چپ ، جبهه ملی و تحقيقا همه گروههای سياسی قديمی بايد گفت که بسيار ناچيز است ايشان نااميد از امکان وحدت گروهای ديگر زير پوشش اصول محوری سکولارهای سبز مستقيما با روش ديگری به تاسيس دولت در تبعيد همت گذاشته است. اصولا ايشان با وجود نقدی که به گروههای چپ و کلاسيک سابقه دار دارند که هميشه الويت را به گروه يا سازمان خود ميدهند خودشان نيز به انواع مختلف در هر جمعی قرار ميگيرند تلاش دارند به هدف کسب رهبری گروه خود جهت جمع را تغيير دهند بطوريکه شبکه سکولارهای سبز بنوعی در حال تبديل شدن به گروهی ايدئولوژيکی است که منحصر به قبول افکار ايشان هدايت شده است. چنانچه ايشان هيچ تشابهی بين خود و ساير گروههای سکولار دموکرات که بعضی از انها حتی قبل از تاسيس گروه ايشان تشکيل شده اند نديده و تنها گروه خود را محق و شايسته ميداند. ايشان ادعا کرده اند که با روشی همچون شکل انتخاباتی انگلستان و فيلادلفيا با توجه به گسترش تکنولوژی ارتباطات ميتوان انتخابات برای کنگره ملی ايرانيان ، که بدليل داشتن مجوز چنين اسمی در اختيار گروهی است ، نمايندگان پارلمان در تبعيد را تعيين و سپس منتخبين از ميان خود راسا دولت در تبعيد را شکل دهند ، درحاليکه همين دو نمونه نيز نه در خارج کشور بلکه در داخل کشورهای انگلستان و امريکا شکل گرفتند. عجيب است فردی همچون ايشان که در تاريخ ، جامعه شناسی ، هنر و خلاصه از همه چيز دستی دارند ، تاريخ مبارزاتی را تنها در توجيه نتيجه ايکه ميخواهند بکار ميگيرند و ايجاد آلترناتيو را تنها در خارج کشور که آنجا را پايگاه سکولارها ميدانند امکان پذير ميدانند.
آقای نوری علا ميگويد در حال حاضر تنها بدليل مهيا بودن تکنولوژی اينترنت و ماهواره ميتوان پارلمان و دولت اينترنتی را ايجاد کرد و برای اينکار کافيست که يک کميته تدارکاتی مقدمات کار را بعهده گيرد که افرادش از ميان گروههايی انتخاب گردند و خودشان نيز در انتخابات پارلمان در تبعيدشرکت نکنند تا تخلفی صورت نگيرد. منتهی ايشان اعتقاد دارد که افراد کميته تدارکات که با توجيهات ايشان نبايد از ميان گروههای ايدئولوژيکی و بعضی گروههای سياسی باشد که بايد هشداری برای گروههای سياسی باشد که قصد وحدت با ايشان را دارند. طبق نظرشان افراد کمته تدارکات بايد از نمايندگان فرا جناحی که طبعا و حتما شامل سکولارهای سبز ميباشند انتخاب شوند تا انها با مدون کردن شرايطی که به عبارتی کم و بيش همان اصول سکولارهای سبز خواهد بود با افراد سرشناس برای تعيين افراد منتخبی که ايرانيان برونمرز بايد بانها رای دهند تماس گيرند. بنظر ميرسد خودشان پيگير کار کميته تدارکات را گرفته که ميخواهند گزارش پيشرفت کار را در آينده بدهد و احتمالا خود و افراد ديگری از سکولارهای سبز وگروههای همفکر بعنوان نماينده حضور خواهند داشت تا کار انتخاب دولت آسانتر پيش رفته و بتوانند کنترلی داشته باشند. البته ايشان معتقدند که اين کميته بدليل اينکه توقعی نداشته و هزينه ای بابت اين زحمات دريافت نخواهد کرد در ضمن به تهيه امکانات از وسايل تکنولوژيک گرفته تا سالن و غيره نيز خواهد پرداخت و چه حيف که سالها چنين نازنينهايی دور از دسترس ايرانيان بودند ! جالبترين نکته آقای نوری علا در پاسخ به نقدی که ايرانيان برونمرز علاقه چندانی به سياست نداشته و تعداد کم شرکت کنندگان در تظاهرات مويد اين سخن ميباشد ، ميفرمايند ما که نميخواهيم مردم زحمت کشيده به تظاهرات بروند تنها کافيست با وجود کامپيوتر و اينترنت و ساير تجهيزات زحمت کشيده ليست افراد را نگاه کرده و به تعداد ۵۰ يا ۶۰ نفری از کانديدها رای دهند ! اگر کلمه سکولاريسم نو اختراع ايشان دانسته نشود انتخابات اينترنتی ايرانيان برونمرز چه به سياست علاقمند باشند و چه نباشند و چه اصلا حاضر باشند بعد از سالها اقامت در کشورهای دموکراتيک به ايران آزاد نيز برگردند را ميتوان اختراع ايشان دانست. کافيست فقط ايرانيان برونمرز زحمت کشيده در چند دقيقه به ليستی که تنها بيوگرافی از افراد را نشان ميدهد رای دهند و البته چه بهتر اگر تعدادی افراد با سابقه و متعلق به گروههای سياسی فعال در اين ليست شرکت نکنند و اين تقصير خودشان است که از دولت در تبعيد حذف خواهند گرديد و طبعا درصد آرا نيز اهميتی ندارد چنانچه در انتخابات سکولار سبز با ۵۷ درصد نداشت که مهم برگزاری دموکراتيکی انتخابات از نوع ايشان است. اصلا چه ضرورتی دارد که مردم سياسی شده و آگاه گردند تا افکار سکولارهای سبز و ساير همفکران انها که بفکر تشکيل دولت در تبعيد برای گرفتن قدرت هستند را دريابند.
مهمترين نقدی که به حرکت دولت اينترنتی ايشان وارد است دخالت تعدادی ايرانی هرچند محدود از کل ايرانيان مقيم خارج کشور و عدم دخالت کل ايرانيان درون کشور در انتخاب دولت در تبعيد برای تعيين سياستهای جنبشهای داخل کشور ميباشد. بحث اينکه افراد منتخب چنين نمايشی مورد تاييد ميليونها ايرانی زير سلطه نظام حاکم که چه کشور استبدادی باشد و چه بتوانند بعد از مبارزات خود آنرا سرنگون کنند و در هر صورت ميبايست در اين کشور زندگی کنند اهميتی ندارد چرا که اين افراد از طرف افرادی و اهميتی نيز ندارد که چه تعدادی هستند مامور شده اند که چنين دولتی را تشکيل دهند. حال که اينگونه پارلمان در تبعيد و سپس دولت در تبعيد از ميان انها شکل ميگيرد پيشنهاد می گردد افرادی نيز بعنوان قوه سوم يک کشور يعنی قضاييه را نيز تشکيل دهند تا اين دوستان از داشتن ۳ قوه حتی اگر از هم مجزا نيستند بهره مند گردند تا قوای سه گانه ملزوم يک کشور در خارج تکميل گردد و پس از اينکه جنبشهای داخلی نظام را سرنگون کردند کشور از داشتن ۳ قوه محروم نباشد ! ايشان فراموش کرده که نبودن وسايل تکنولوژيکی نبوده که ۳۰ سال اقامت ايرانيان مقيم خارج کشور که به دليل اشتراک در وطن باختگی نتوانستند باهم وحدت کنند و حتی تلاش عده محدودی در خارج کشور نيز بدور از دعوای رياستی که حمايت از زندانيان سياسی را محور کار خود قرار داده بودند نتوانسته بود افکار عمومی جهان را بر عليه جمهوری اسلامی که سالها تجارت خوبی با غرب و شرق داشتند بر انگيزاند. دليل اصلی تغيير افکار جنبشی بود که با تظاهرات عظيم خود از ۲۵ خرداد ۸۵ پايه های رژيم را لرزانده و با تظاهرات مجدد جنبش در ۲۵ بهمن ۸۹ موجوديت نظام را زير سوال برده و امکانی را فراهم نمود که ايشان و دوستان منتظر فرصتی را برای قبضه کردن قدرت براه اندازد. افکار و عملکرد ايشان و دوستانشان براحتی نشان ميدهد که جنبش داخل تنها اين ارزش را دارد که به مبارزه با نظام پرداخته ولی خود توانايی ندارد که رهبران خود را از دل مبارزه بيرون آورد چرا که بقول ايشان و سايرين سرکوب اجازه نميدهد و لذا اين مامورانی که وظيفه شرعی پيدا کرده اند اين بخش ناچيز از مبارزه را که تاسيس دولت در تبعيد ميباشد را انجام ميدهند تا زحمتش را از گردن همه ايرانيان داخل و خارج کشور کم کنند. حتما اين دوستان انتظار دارند چون بدون توقع چنين زحمتی ميکشند و نيابت همه ! ايرانيان را دارند چرا که انتخابات شفافی را راه انداخته و طبق رسوم دموکراتيکی اين وظيفه مردم بود که با تعداد بيشتری شرکت کنند و حال ميبايست هر تاکتيک و استراتژی که اين دولت در تبعيد تعيين می کند مو بمو اجرا نموده تا دولت در تبعيد را در موقعييتی قرار دهد که بتواند با دولتهای غربی به گفتگو بنشينند. مردم مبارز اگر شعار مرگ بر حکومت و رهبر را ميدهند و اگر گفتمان تغيير نظام را محور خواسته ها مينمايند و اگر در زندانها مقاومت ميکنند و پيام هايشان سرشار از اميد و مبارزه است و اگر باز از سرکوب نميترسند و به خيابانها ميريزند و مواردی ديگر چنين نتيجه ای توسط انها نمی شود که جنسهای داخل کشور ميدانند چه ميخواهند وميتوانند در پروسه مبارزاتی که در پيش دارند بکمک همين چهره هايی که جهان از حرکت انها در شگفت مانده است رهبری خود را ايجاد کنند. بلکه اين وظيفه کسانی در خارج است که حتی زحمت انجام تظاهراتی را به حمايت از جنبش داخل بخود نداده و مشغله انها نيست که ايرانيان برونمرز را علاقمند به حمايت بنمايند تا اين دوستان پارلمان و دولت در تبعيد را تشکيل دهند که به نظام و افکار جهانی بگويند که نظر جنبش چيست و چرا جدايی مذهب از حکومت را خواهان است انگار اينکه از اين کنگره ها و تشکيلات بقول خودشان تابحال ايجاد نشده و اين مورد جديد تنها کليد گم شده جنبش برای پيروزی است ! هر گروهی آزاد است که بر اساس افکار گروهی خود تحليل نموده و تاکتيکهای خود را پياده نمايد ولی شايسته نيست انرا بحساب ضرورت و حمايت از جنبش داخلی بگذارد. دليل اصلی عدم حمايت خيل ايرانيان چه داخل کشور و چه خارج کشور از چنين گروههايی همين الويت دادن به کار گروهی است و آينده نيز عدم موفقيت دولت اينترنتی را نشان خواهد داد. بايد اضافه کرد که بسياری از ايرانيان در خارج کشور به ارزش مبارزاتی هموطنان داخل کشور آگاه بوده و همواره حمايت خود را از جنبش ابراز نموده اند و هر زمان که تظاهرات در داخل کشور اوج گرفته بر تعداد شرکت کنندگان ايرانيان در تظاهرات گوناگون افزوده گرديده است و در اين ميان خيل گروههای سياسی و حقوق بشری که در راستای حمايت از زندانيان سياسی و توقف اعدام فعال شده اند گواهی بر اين امر ميباشد. دير نخواهد بود که حکومت از اين مبارزات پيگير فرسوده شده و پس از اينکه طرفی از شدت عمل نبردند ناچار به آزادی زندانيان سياسی ميگردند که بکمک ميليونها مبارزی ديگر ، قادر ميشوند رهبری مبارزات را تثبيت نموده و اين نظام استبدادی را سرنگون نمايند.
اين نقد در حال انتشار بود که جمعه گردی آخر آقای نوری علا بنام چه کسی از وزن کشی سياسی ميترسد بيرون آمد که بايد انرا شفاف ترين موضع ايشان برای هدفی که دارند دانست. کمتر کسی مانند ايشان ميتواند در مورد وزن سياسی و خان دايی چنين مقاله ای بنويسد که ديگران وزن سياسی خود را با توجيهاتی از دست ميدهند درحاليکه با همان توجيهات وزن سياسی ايشان بعنوان يک دلسوز ثابت می گردد . خوشبختانه وزن سياسی ايشان با توجه به امری که خود در نشريه هايشان داده اند که تعداد اعضای سکولار سبز باشد معلوم است هرچند ايشان با گفتاری که در اين نوشته دارد خود را به هزاران و شايد ميليونها ناشناس وصل خواهد کرد تا وزن سياسی خود را بالا برد و مفهوم خيالی خان دايی بدی که با ان رقبا از صحنه خارج شده و خود بجای خان دايی خوبه جايگزين ميگردند. ايشان در اين مقاله اشاره ميکنند که اگر براستی خود را در اندازه های رهبری سياسی ميبينند قدم به پيش بگذارند و از مردم خارج کشور رای اعتماد در ماموريت بگيرند..يک مدعی رهبری سياسی در خارج کشور چرا بايد به اين دوات لبيک بگويد اگر فکر می کند که دارای وزن سياسی کافی برای مستقل بودن است. براستی اين اعتماد بنفس زيادی نيست که در هر مقاله خود ضمن کوچک شمردن ساير افراد و گروههای سياسی که با ايشان در اقليمی نگنجند به رقيب اصلی ( اصلاح طلبان ) خود که ذهنش را آشفته کرده تاخته و با توجيهات انها خود را مجهز می کند و درحاليکه ديگر همه ميدانند خمينی چگونه بقدرت رسيد از نوع رسيدن به قدرت ان جنايتکار بعنوان نمونه ای تاريخی برای اثبات انتخابات اينترنتی خود بکمک تکنولوژی کمک ميگيرد. تاريخی که ايشان بيشتر بايد مطالعه کنند نشان ميدهد نه تنها خمينی بلکه همه کسان ديگری که در کشورشان رهبری ايجاد کردند از ترکيب دولت در داخل کشورشان بهره بردند و هيچ زمان مبارزه را نميتوان به بازی پوکر تشبيه نمود و مردم را در نقش سربازانی ديد که تابع سياست بازی کامپوتری ايشان و افراد مشابه گردند. بنظر ميايد طبق اعلان نشريه سکولار نو ايشان و سکولارهای سبز بزودی نخستين همايش شبکه سکولارهای سبز را در آخر ماه آوريل در شهر تورونتو برگزار خواهند کرد تا وزن سياسی خود را به همه نشان دهند و از ان تبليغاتی سازند تا ديگران به اهميتشان پی برند. شعاری که همواره در بالای صفحه نشريه ذکر ميکنند که ؛ به ما بپيونديد تا به جهانيان نشان دهيم که در برابر بنيادگرايان و اصلاح طلبان مذهبی در ايران ، نيروی سوم و قوی تر از ان سکولارهاست. يعنی تنها ما ( سکولارهای سبز ) سکولار بوده و نيروی سوم در مقابل حاکميت نظام و اصلاح طلبان مذهبی را تشکيل ميدهيم و ساير نيروهای اپوزيسيون از جبهه ملی ، چپ و حتی ساير گروههای سکولار و غيره نيز با خيل اعضای خود نقشی را بازی نميکنند مگر اينکه به اين گروه بپيوندند. در پايان مقاله ايشان بدون درک از مبارزه داخل کشور که هيچ زمانی تجربه انرا نداشتند و جز همکاری با آقای آل احمد ( در کانون نويسندگان ) که واپس گرای زمانه خود بوده و در مقابل دوری از غرب گرايی به اهميت مذهب روی آورده بودند ديگر اثری ندارند ، دلايلی را ذکر کرده اند که بقول ايشان در همه انتقادها بستند.
اميد است انتقادی که بر ايشان و حرکتشان در اين مقاله آمده بدور از تهمتها و دادگاههای خيالی به موارد مطرح شده بپردازند و توجه کنند که هدف اصلی اينستکه دريابند با فشار و سرکوب وحشيانه مردم توسط مسولين نظام و سپاه آمده کشتار بازهم اين ميليونها مردم به تظاهرات ميپردازند و از شکنجه و تجاوز و زندانی طولانی مدت در زندانهای قرون وسطايی و اعدام نمی هراسند. کسی نگران ايشان برای تاسيس دولت در تبعيد اينترنتی ايشان نيست بلکه همانطور که ديگران را هشدار ميدهند که بيخود وزن سياسی خود را بالا نبرند نبايد خود را نماينده نيروی سوم و تنها سکولار خارج کشور و احيانا داخل کشور ندانند. انچه ايشان و همکارانشان بايد بدانند که مردم ميدانند چگونه و چه زمانی بايد به خيابانها بريزند و از مبارزات انها چگونه آلترناتيو شکل خواهد گرفت و همانطور که با شعارهايشان افکار خود را نشان ميدهند خود قادر خواهند بود حرفشان را بدون همه مدعيان رهبری در خارج کشور بيان کنند. هنوز که نه سکولارهای سبز و نه اصلاح طلبان و نه سايرين نتوانست اند دولت مورد تاييد را تشکيل دهند و اگر سياستهای دول غربی و ساير کشورها تغيير کرده همه ناشی از مبارزاتی است که در داخل شکل گرفته و با حمايت همگانی هموطنان مقيم خارج روبرو شده است و تنها چشم بينا و گوش شنوا ميخواهد تا پروسه مبارزاتی را برای تحقق حکومت سکولار دموکرات درک نمايد.

نوروز بر همه ايرانيان مبارک
نوروز ۹۰ محسن مشايخی