۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

میراث خمینی برای جانشینان خود

به مناسبت بزرگداشت فاجعه قتل عام تابستان 67
 پاکسازی زندان ها
23 سال ازآن جنایت هولناک وخونین، و آن کشتارهزاران نفری زندانیان سیاسی اکثرا محاکمه ومحکوم شده  در تابستان داغ سال 67 می گذرد.جنایتی که  درپی فرمان بزرگ جلاد جماران و بامشارکت مستقیم وغیرمستقیم دولتمردان وکارگزاران  عمده وتشکیل کمیته های مرگ درتهران وسراسرکشوربرای پاکسازی زندان های سیاسی بوقوع پیوست.
هنوزکه هنوزاست  دست اندرکاران اصلی آن  جنایت هولناک هم چون خامنه ای ها ورفسنجانی ها موسوی اردبیلی  ها....ویا  مباشران مستقیم آن هم چون نیری ها و  واشراقی ها وپورمحمدی ها با وقاحت تمام،  ُسرو ُمر وُگنده، می گردند ومی چرخند وهم چنان به خدماتشان نسبت به نظام ادامه می دهند. وحتی کسی مثل رفسنجانی با وقاحتی مثال زدنی دروقایع نگاری، وقتی به مروروقایع سال  67 وآن تابستان خونین می رسد،سالی که پست فرماندهی تام الاختیارجنگ را نیزهمراه خود یدک می کشیده است  و خود ازتصمیم گیرندگان اصلی این جنایت وازنظارت کنندگان برآن بوده است،هیچ نشانی ازردپای این جنایت دریادداشتهای روزانه وی دیده نمی شود. آیا این گونه لاقیدی درنگارش  فاجعه ای صورت گرفته، برای وی اهمیتی درحد رفتن به یک پیک نیک  تفریحی داشته است؟.به گمان من این فراموشی عمدی بیش ازآنکه ریشه دربی اهمیت انگاشتن این تراژدی تاریخی داشته  باشد ریشه دربزدلی وی دراذعان به این جنایت وحسابگری های مربوط به گم کردن ردپای خود ورژیم وباصطلاح گزک ندادن به مخالفان و دشمنان رژیم دارد.
فاجعه تابستان 67 جدا ازجنایت ها و کشتارهای کمابیش صورت گرفته دردهه نخست توسط   ضدانقلاب حاکم و مبتنی برسلطه ولایت فقیه  نبوده وبه مثابه  پایان بخش  یک دوره وآغازگردوره  جدیدی بوده است: پایان باصطلاح دوره خمینی،  دوره ترمیدورنظام تبه کاروآکنده ازخشونتی  که برای تحمیل  وتثیبت خود برجامعه ازهمان اوان حیات خویش ،به برقراری چنین ترمیدوری نیازداشته است.
واینک مائیم وآن وظیفه هنوز بجامانده بازگشائی پرونده های جنایت با تمامی ابعاد خود و  تمامی اسرارواطلاعات پنهان نگهداشته شده. و کشاندن سران ودست اندرکاران مستقیم آن به دادگاه های بین المللی جنایت علیه بشریت وپاسخ گوئی اشان نسبت به جرائم ارتکابی خود
درتمامی این مدت،همه  تلاش ها وترفندهای رژیم برای نشاندن غبارفراموشی برروی این فاجعه، ناکام مانده  وشعارفراموش نمی کنیم ونمی بخشیم نشانی بوده است ازآن آذرخش خاموش نشدنی وآن عزمی که گذرزمان نتوانسته  خدشه ای برآن وارد سازد.
با این همه همواره این سؤال پیشاروی تک تک همه بازماندگان آن فاجعه وهمه آگاهان ازآن وهمه وجدانهای بی قراروناآرام تا لحظه عیان گشتن همه ابعاد جنایت های صورت گرفته دربرابر افکارعمومی، قراردارد که چرا تاکنون نتوانسته اند آنگونه که شایسته وبایسته چنین امرخطیری بوده این وظیفه  را بانجام برسانند  واین که چگونه می توانند آن را به نحواحسن به پایان برسانند؟
لابد این وظیفه بانجام نرسیده است چونکه هنوز فشارلازم به افکارعمومی جهان وبه آنچه که جامعه جهانی خوانده می شود وبه همه متولیان ومدعیان حقوق بشری وبه همه دولتهائی که حفظ وگسترش دادوستد ومنافع اقتصادی –سیاسی برایشان اولویت بیشتری دارد ، وارد نیامده است.هم چنین  باین دلیل که هنوزمدعیان اصلاح طلبی وبخشی ازدست اندرکاران آن زمان این جماعت که مدعی مبارزه برای دموکراسی هستند، هنوزازبیان حقایق و ارائه اطلاعات خود ازکم وکیف این فاجعه امتناع می ورزند، گرچه هستند عناصری که تحت فشارافکارعمومی وحفظ موقعیت خود، همچون مهاجرانی وتاج زاده ویا موسوی وکروبی ورهنورد وامثال وی،هرکدام به درجاتی به سکوت طولانی خود دراین باره پایان داده  وبعضا اشاراتی دست وپاشکسته وتلگرافی به وقوع چنین فاجعه ای کرده اند. بیهوده نیست که میرحسین موسوی وقتی هم ناچارمی شود که نسبت به این مسأله بطوردست وپاشکسته اظهارنظری بکند،بلافاصله اضافه می کند که درمطرح کردن این مسأله باجزئیات محذوراتی دارد.بهرحال تلاش عمده این جماعت برآن است که اولا خویشتن را ازداشتن مسؤلیت دربرابراین جنایت ودستکم اتخاذ سکوت درقبال آن مبراکنند وبرخی  هم، چون موسوی اردییلی  قاضی القضات آن زمان ومرجع کنونی، باوقاحت مدعی می شودکه با آن مخالفت کرده است ویا کسانی چون موسوی خوئینی ها دادستان زمان جنایت  ویا محمد خاتمی رئیس جمهورپییشین حتی حاضرنشده اند پیرامون وقوع چنین فاجعه ای  لب به سخن گشایند تا مبادا خدشه ای برچهره نظام مقدسشان و  ونقش وجایگاه خود درآن  واردشود. وثانیا مبادا غباری برچهره جلاد ومرشد اعظم وسکاندارنظام یعنی خمنیی به نشیند  وثالثا درحدی که هم به آن اذعان می کنندبرای کمرنگ کردن ابعادجنایت،سعی دارند تا باصطلاح  گناه وسهم جنایت را بین قاتل و قربانی تقسیم نمایند!.هم چنین  باین دلیل که هنوزصفوف خانواده های قتل عام شدگان و اپوزیسیون رادیکال اعم ازسازمان ها ومحافل وکانون ها وهمه فعالین متعلق به این طیف -مدافعان گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی-  که خود ازقربانیان وآماج های اصلی این کشتار به شمارمی روند، هنوزقادرنیستند که حول افشای همه جانبه تر ومؤثرتر  این جنایت  به اتحاد عمل  های گسترده وهماهنگ  به مثابه امری فرافرقه ای ومشترک وفارغ ازمحاسبه گری های مرسوم اقدام کنند. وبالأخره بدان دلیل که هنوزگسست بین نسل ها وپیوند وتبادل آگاهی وتجربه  فی مابین آنها بقدرکافی ترمیم نشده است،گرچه هم دراین راستا وهم درجهت ورود نیروهای تازه نفس  مدافع حقوق بشر وآزادی وتلاش های کمابیش مستمروارزنده  آنها درمقایسه با دودهه گذشته، افق های تازه ای گشوده شده است.
درمرکز فرمان خمینی در صدورمجوزمرگ، کلیدواژه های ارتداد(پشت کردن به ایدئولوژی حاکم)،محاربه وبرسرموضع بودن( وعدم ندامت واقعی) قرارداشت. دراین فرمان او همچنین برسرعت عمل  درپاکسازی انگشت تأکید نهاده است. بی اطلاع گذاشتن زندانیان ازمأموریت های هئیت های مرگ وحتی اغفال آنها بیان گردستورالعمل پاکسازی وخلوت کردن زندانها به توسط  داس مرگ است. ودرهمین رابطه معلوم میشودکه پیشنهاد منتظری برای خلوت کردن زندان ها ازطریق بخشودگی شماری از زندانیان دارای محکومیت های پائین، درنزد دولتمردان تاچه اندازه نشانه پرت بودن وی ازنیازهای نظام تلقی می شده است.منتظری دراظهارنظر پیرامون دلایل این جنایت با سرگشتگی تلویحا تمایل به آن دارد که فتوای بزعم وی باورنکردنی خمینی را تحت تأثیرفشاروالقاء اطرافیان وارائه گزارشات نادرست وغلوشده آنها بداند.برای او نیازو توسل نظامی که خمینی وامثال خود وی  ساخته وپرداخته بودند به ترمیدوروکشتاربرای ماندگاری خود ناشناخته است. درواقع خمینی به مثابه سکانداراصلی نظام درشرایط فقدان خود،بویژه  بهنگامی که بابیماری علاج ناپذیری دست وپنچه نرم می کرد، سخت نگران موجودیت نظام وچالش های پیشاروی آن بود.ازهمین رو درتلاش بود که تاسرحدممکن میراثی خالی ازچالش وبحران برای جانشیان و "کوتوله های" پس ازخود برجای بگذارد.ازهمین رو برای حفظ نظام وبرجای گذاشتن ماترک خالی ازبحران، حاضربود که همه چیزوهمه کس حتی منتظری را که وی حاصل عمرخویش می خواند فداکند. برای او جان انسان ها واجدکوچکترین ارزشی نبود. او براحتی آب خوردن ،بنام حفظ نظام و سخنگوئی ازجانب دین و خدا ،  آمادگی داشت که بهرگونه جنایتی مبادرت ورزد.نکته دیگری که دراین گونه علت یابی ها مورد غفلت قرارمی گیرد رابطه بین رهبری وسیستم است. واقعیت آن است که رابطه این دورابطه ای دوسویه وبازتولیدکننده یکدیگراست ونه یکسویه وهم چون مأمورانی صرف دربرابرآمر.دریکسوخمینی قرارداشت که حتی قادرنبود ازمنزل خود چندگام جلوتربرود ولی درعین حال حامل چنان قدرت تفویض شده ای به خود بود که می توانست سرنوشت همه را با دغدغه ها و مالیخولیاهای  خود گره بزند.درسوی دیگرکارگزاران ودولتمردان نظامی قرارداشتند که بدون زدن مهررهبری ومشروعیت مذهبی برتصمیم ها وتمایلات خود،قادربه انجام وظایف خود دربرابر نظام وپیشبرداهداف آن نبودند. بنابراین هرکدامشان به شیوه خود  وباندازه سهم خویش درقدرت، دروقوع این جنایت سهیم بوده اند.  

قتل عام دهه 67 طلیعه  دوران پساخمینی
معضل اصلی سال 67 ، چگونگی گذار ازدوران خمینی که بزودی با فرارسیدن مرگ وی به پایان می رسید به  دوران پس ازوی بود.معضلی درحد مرگ وزندگی برای نظام. این معضل اصلی رامی توان در4 محورزیردسته بندی کرد که بقاء جمهوری اسلامی درگرو راه گشائی برای هرکدام از آنها بود وکلید این راه گشائی ها نیزدردستان خمینی 87 ساله بیمار ودربسترمرگ  قرارداشت.درواقع خمینی نه فقط بیان کننده دوره خودوتباهی های آن بودبلکه به تغبیری او هم چنین پایه گذاردوره پس ازخود نیزبود:
چنانکه می دانیم دوران خمینی-دهه نخست حیات حکومت اسلامی-  با نقش بی همتا وپرنشدنی وی درساختارنظام حکومت اسلامی همراه بود.اودرواقع نقش رهبر"انقلاب" ونظام و مرجعیت اعلا ودارای نفوذ بلامنازع درمیان توده های مذهبی را  یک جا درخود داشت.بقیه کارگردانان ودولتمردان  دربرابراو هم چون کوتوله هائی بنظرمی رسیدندکه جملگی درزمره شاگردان ومریدان ومقلدین وی محسوب می شدند که امر زغیم خود را درهرشرایطی مطاع ومقدم برامیال وخواستهای خود می دانستند( به عنوان مثال تمکین خامنه ای به موضع خمینی درمورد احکام ثانویه ویا به نخست وزیری میرحسین موسوی نمونه هائی ازاین نوع تبعیت بود).درچنین شرایطی نهادها وساختارهای بوروکراسی ساخته وپرداخته شده نیزدربرابراوامر وامیال وی محلی ازاعراب نداشتند وجملگی مشروعیت واقتدار خویش را  نه ازقانون ونهادینه شدن خود بلکه ازاعتباروحمایت وی می گرفتند.درچنین شرایطی مسأله کهولت وبیماری وخطرمرگ خمینی دست به دست هم داده،ابهام درآینده و بحران خلاء رهبری،یعنی  چگونگی مساله انتقال به دوران پساخمینی وساختارمندشدن نظام جمهوری اسلامی را به مثابه مهمترین وعاجلترین معضل پیشاروی نظام قرارداده بود.مقدمات وایجاد بنیان های ایدلوژیکی،حقوقی وسیاسی چنین انتقالی تنها می توانست با اراده وفتاوی خمینی  وبدست وی صورت گیرد.بنیاد نهادن زمینه های دوران پس ازخمینی مستلزم مقابله با چالش های چهارگانه زیربود:
الف- تعیین تکلیف رهبری وچگونگی تمرکزقدرت در آینده که مستلزم تجدید نظردربنیادهای مفهوم ومعنای ولایت فقیه که دردوره نخست  به قامت خمینی دوخته شده بود ونمی توانست درتناسب با اندام کوتوله های پس ازوی باشد.حذف شرط مرجعیت ازولایت وافزایش حوزه اختیارات و اقتدارقانونی ولی فقیه به مثابه ولایت مطلقه ازجمله این اقدامات بود. درهمین رابطه باید به ملاحظات عملی وبطوررسمی بیان نشده مربوط به یافتن جانشین وتوافق حول مصداق معینی درانتقال قدرت نیزاشاره کرد که البته توافق واجماع پیرامون آن درقالب زوج خامنه ای ورفسنجانی  و تقسیم نقش رهبری واجرائی بین آندو به وجود آمده بود.   
ب-مسأله روشن کردن تکلیف رهبری برای آینده،درعین حال به مثابه تعیین تکلیف با منتظری وجراحی دروضعیت کنونی نیزبود.چراکه وی دیگربه عنوان قائم مقام خمینی اعتبارخود را ازدست داده وفردی ساده لوح و درعین حال موی دماغ نظام تلقی می شد.وزن واعتبارمتنظری که سمت تئوریسین ولایت فقیه واستادی بسیاری ازدولتمردان را داشت،دراندازه ای بود،که برکناری وی باکمترین تنش ممکنه تنها می توانست به دست خمینی صورت پذیرد.
ج-سومین چالش را دشواری ها و  خطرات تداوم جنگ 8 ساله تشکیل می داد. مدتها بودکه امکان ادامه جنگ به بن رسیده وعلیرغم تلفات سنگین انسانی درجبهه وپشت جبهه وهزینه های مالی فوق العاده با ناکامی های روزافزون همراه بود.تشدید شکاف ها وتضادهای درونی  سپاه وارتش ومشکلات مالی وافت روحیه ها،ناامیدی ونارضایتی روزافزون در افکارعمومی وتحریم ها وفشارهای بین المللی-درحالی که طرف مقابل بیش ازپیش مورد حمایت وتقویت تسلیحاتی ومالی قرارمی گرفت- دست بدست هم داده وآن را به معضلی بزرگ  وفراترازآن به خطری جدی برای نظام تبدیل کرده بود که نه راه پیشروی وجود داشت ونه بسادگی راه عقب نشینی  درشرایطی که  شعارو وعده  فتح کربلا درطی 8سال گوش فلک را کرکرده بود.باین ترتیب  جنگ نه فقط با وضعیت فرسایشی مواجه شده بودبلکه  با سقوط روحیه ها وکمبود امکانات وتقویت روحیه طرف مقابل حتی خطرفروپاشی ودرهم شکستن نیروهای نظامی روزافزون شده بود.انتخاب رفسنجانی به فرماندهی بااختیارات کامل نمی توانست  پاسخی به این بحران باشد و تنها درحدجلوگیری ازوخامت بیشتراوضاع وتشدید شکاف های درونی وتقویت هماهنگی عمل می کرد. درهرصورت مسأله پایان دادن آبرومندانه به جنگ  خواه ناخواه به مثابه ضرورتی پیشاروی نظام قرارگرفته بود،وکسی جزشخص خمینی قادربه اتخاذ چنین تصمیم مهمی که ممکن بود موجب ازهم پاشیدگی نظام بشود نبود. وچنانکه می دانیم او با نوشیدن جام زهروپذیرش قطعنامه سازمان ملل به آن مبادرت ورزید.
د-معضل چهارم مربوط می شد به وجود هزاران زندانی سیاسی واکثرا بصورت کادروعضو وهوادارمتعلق به سازمان ها وگروه ها ومحافل سیاسی مخالف رژیم .آنها به مثابه غنائمی بودندکه رژیم درطی دهه  نخست درمقابله با اپوزیسیون وعمدتا ازمجاهدین وچپ ها به چنگ آورده بود. آزاد کردن این زندانیان سیاسی با توجه به تجربه انقلاب بهمن ونقش آنها درارتقاء روحیه مقاومت باتوجه به ابهامات ودشواری ها  وریسک هائی که برای دوره پس از خمینی تصورمی شد،ونیزباتوجه به سیاست سفت کردن کمربندها ، سردمداران نظام وشخص خمینی را به تصمیمی جنون آمیزرهنمون شد:قتل عام زندانیان وخلاص شدن ازکابوس آنها.
باین ترتیب نه فقط دوران دهه نخست-دوران خمینی ودوران ترمیدور- با قتل عام های روزانه  وترورهای هزاران نفری ازمخالفان همراه گشت، بلکه استقرار دوران پس ازخمینی نیزبا پاکسازی زندانیان ازباصطلاح افراد سرموضع وکسانی که علنا برآرمانها و باورها ورزمندگی اشان پافشاری می کردند،ملازمه داشت.دوران سازندگی رفسنجانی وبرقراری سکوت گورستانی آن دوره برچنین بستری ازسرکوب وخشونت بنانهاده شده بود.بی تردید فروبردن چنین لقمه ای ازگلوی جمهوری اسلامی بدون فتواوحمایت فعال خمینی ناممکن بود. واین خمینی بودکه قباله ولایت را با چنین کشتار سهمگینی ممهور می ساخت تاهمگان بیادداشته باشند که استقرارنظام ولایت فقیه ونظام مذهبی با چه بهائی برگرده جامعه  تحمیل شده است.
آیا جمهوری اسلامی توانست باپاکسازی زندان ها خویشتن را ازچنگ کابوس زندانیان سیاسی وازگسترش دامنه مبارزه برای آرمان واهداف پیشاروی آنها برهاند؟
ازهمان زمان ارتکاب این جنایت تمامی  تلاش رژیم درجهت  به فراموشی سپردن آن بوده است. دربرابر، مبارزه خانواده ها وآزادیخواهان وبرابری طلبان درزنده نگهداشتن نام ویاد این فاجعه یک دم خاموش نشده است وفراترازآن، با گذشت زمان هرروزبردامنه پیکاربرای برافراشتن  یاد ونام وآگاهی از این فاجعه  وپیوستن نیروهای تازه نفس دربرافروخته نگهداشتن این مشعل سوزان افزوده  گشته است. جنایت مزبوربا جنایت های کوچگ وبزرگ  دیگری که بطورمستمر صورت گرفته و می گیرد درهم می آمیزد وبرصفوف وعزم افشاکنندگان این فاجعه اضافه می شود.مبارزه  برای گشودن این پرونده فراموش نشدنی تاتبدیل شدن آن بهآن ش یکی ازخواستهای مهم جنبش های اجتماعی وسیاسی، درسطح داخلی وجهانی هم چنان ادامه خواهد داشت  وتا رسیدن به هدف نهائی  خود وتا سرنگونی جمهوری اسلامی هردم بالنده ترشده وازپای نخواهد نشست. کابوس قتل عام، یکدم رژیم وسردمداران حکومت اسلامی را  رها نخواهد ساخت تازمانی که گریبانش به چنگ آید وبه دست عدالت سپرده شود.
2011-09-01  10-06-1390  تقی روزبه

عیب و هنر دو عدد ولی فقیه

و اما عیبها و هنرهای مبدع اصل ولایت، آموزگار و راهنمای خامنه ای؛ خمینی کبیر!
خميني تجسم افراطي‌گري
در اولين نظر و نگاه به فرهنگ كلامي خميني انواع افراط جلب توجه مي‌كند. اسلام‌گرايي افراطي، آمريكا ستيزي افراطي، ضديت‌هاي افراطي با همه آراء و عقايد دگرانديشانه و خود دگرانديشان، فرامين و دستورات افراطي. در كنار اين همه افراط، لحن و حالت و فضاي كلام خميني از خويشتن‌باوري بي‌بديلي اشباع بود كه يادآور گفتمان‌هاي ديكتاتوري در طول تاريخ است.
کلاهبرداری از خدا و پيامبر و ائمه
مهمترين و بارزترين تحولي كه خميني در ايران به ميراث گذاشت وارد كردن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي ايران است. خميني به خود اجازه داد كه به عنوان اولين مجتهد اسلامي از اصلي حرف بزند كه قبلاً توسط هيچيك از سردمداران شيعه در هيچ جاي جهان اسلام ابراز نشده بود. شكي در اين نيست كه خميني با اين فتوا، مشروعيت ديكتاتوري آخوندي در ايران را دنبال مي‌كرد و بالاخره هم توانست اين اصل را در قانون اساسي ايران بر مردم تحميل كند. فاجعه‌آميزتر اينكه خميني ولي فقيه را در رديف مردان مقدس و معصوم قرار داد و مشروعيت آن را به مشروعيت ولايت پيامبر اسلام و ائمه متصل ساخت تا هر گونه اعتراضي به اين اصل، هم رديف مخالفت با خدا و پيامبر قرار گيرد و بدين طريق صداي همه مخالفان حكومت ديني خاموش شود. او در باره ولايت فقيه گفته است:
"من یک نفر آدمی هستم که از طرف شارع مقدس ولایت دارم."
"مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است."
“اگر امير المؤمنين سلام‏الله عليه يك آدم ديكتاتورى بود، آن وقت فقيه هم مى‏تواند ديكتاتور باشد."
" فقهاي جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعي، سياسي و اجتماعي دارند و تولي امور در غيبت كبير موكول به آنان است."، "مخالفت با ولایت فقیه، مخالفت ‏با اسلام است"
"اگر فقیه عالم و عادل بپاخاست و تشكیل حكومت داد، همان ولایتی را كه پیامبر در امر اداره‌ جامعه داشت دارا می‌باشد، و بر همه‌ی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند."، "اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم(ص) بيشتر از حضرت امير(ع) بود يا اختيارات حكومتي حضرت امير(ع) بيش از فقيه است، باطل و غلط است."
خودتوجیهی با استفاده از پسوند مبهم و تعريف نشده"اسلامي":
محيلانه‌ترين كار خميني استفاده دست و دل بازانه از پسوند "اسلامي" در كلام و گفتارش بود. در مذهب شيعه، برداشت‌ها و سليقه‌ها و به اصطلاح اجتهادهاي گوناگون، موجب اختلاف نظرهاي بسياري است. با اين همه تنوع و برداشت، اسلامِ خميني تعريف نشده و استاندار نشده بود و تا زنده بود معلوم نشد آن اسلامي كه او از آن دم مي‌زد و بخصوص اسلامِ علي چه بود و چگونه بود. خميني هر رأي و عقيده‌اي كه ابراز مي‌داشت يك پسوند "اسلامي”به آن چاشني مي‌كرد، تا ديگران را وادار به تبعیت خود كند. اين اسلامي شدن و اسلامي بودن كم كم در اذهان اين معني را يافت: "آنطور كه خميني مي‌خواهد". مشكل در اينجا است كه مدينه فاضله اسلامي خميني كه در حرف آن را مي‌پرستيد، نه توسط او و نه توسط هيچيك از ميراث داران او بر ملت ايران آشكار نشد. ايران بعد از انقلاب و ايران قبل از انقلاب از هيچ نظر به جز شعارهاي پر سر و صدايي كه از دهان افراطيون پيشتاز خارج مي‌شد، تغييري نكرد و بلكه دچار پسروي آشكاري هم شد. اگر اسلامي كه خميني آن را فرياد مي‌زد، هماني بود كه او و اخلافش به ايران نشان دادند عجيب نيست كه بعد از انقلاب ايران، مردم جهان حتي از شنیدن نام اسلام هم به وحشت مي‌افتند.
مقصر نمایی آمریکا و مظلوم نمایی نظام آخوندی
اين استراتژي كه خامنه اي هم به خوبي و با مهارت تمام آن را دنبال كرد براي جا خالي دادن از انتقادات شدیدی بود كه در همان دهه اول بعد از نقلاب، به عملكرد نظام وارد شد. خميني راه را باز كرد كه اگر تا ابد، ايران به سر و سامان نرسيد قادر باشد همه مشكلات برخواسته از نظام ناكارآمد ديكتاتوري آخوندي‌ را، به توطئه‌ها و دسايس آمريكا و دوستان آمريكا بر عليه ايران منتنسب كند و هيچ مسئوليتي را در قبال فلاكتي كه نصيب ايران ساخته نپذيرد. در حال حاضر خامنه‌اي هم از اين روش براي توجيه مفاسد موجود در پيكر نظام و عدم تحقق شعارها و وعده‌هاي بالا بلند انقلاب، به خوبي بهره مي‌برد. برای نمونه:
"مهمترين و درد آورترين مساله اي كه ملت هاي اسلامي و غير اسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است موضوع آمريكاست . دولت آمريكا به عنوان قدرتمند ترين كشورهاي جهان براي بيشتر بلعيدن ذخاير مادي كشورهاي تحت سلطه از هيچ كوششي فروگذار نمي كند. آمريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است".
قربانی کردن معنا و مفاهیم واژه ها ،در مسلخ قدرت طلبی
استفاده از واژه‌هاي كلي و تعريف نشده در سطح اجرايي، از شاخصه‌هاي سخنوري خميني بود. با اين روش مي‌توان به سادگي در هر زمان بنا بر مقتضيات و مصالح شخصي، از تئوري‌ها و فرضيه هاي ثابت، نتايج متضادي گرفت. بارزترين اين تناقض گويي در گفتار خميني، به مسئله آزادي بيان و آزادي احزاب مربوط مي‌شد. او كه داعيه‌دار آزادي خواهي در رژيم شاه بود، بعد از به قدرت رسيدن روحانيت، در جايگاه مرتفع‌تري از ديكتاتوري قرار گرفته و احكامي مستبدانه‌تر از احكام رژيم شاه در منع آزادي‌هاي فردي و سياسي صادر كرد و همه را هم مستند به اسلام و برداشتي كه او از دموكراسي اسلامي داشت كرد.
خميني وجود مطبوعات آزاد را از شاخصهاى ممالك متمدن آن به شمار مى‏آورد:
“مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و راءيشان.»
وقتي پاي انتقاد از رژيم شاه به ميان مي‌آيد و مطلوب خميني اين است كه مطبوعات بتوانند از رژيم و مسئولان و سياستهاى آن انتقاد كنند و كسى آنان را وادار به سكوت و سانسور ننمايد، مي‌گويد:
“شما بنشينيد به اين قانون اساسى عمل كنيد. قانون اساسى مطبوعات را آزاد كرده است; شما آزاد مى‏كنيد؟ ! ما مرتجعيم كه مى‏گوييم بگذاريد به قانون اساسى عمل بشود، بگذاريد مطبوعات آزاد باشد. . . » و نيز “ما حرفمان اين است كه آقا به قانون اساسى عمل كنيد; مطبوعات آزادند; قلم آزاد است; بگذاريد بنويسند مطالب را. »
در همان زمان و در شرايطي متفاوت، نظر معكوسي در باره آزادي مطبوعات مي دهد. اين در جايي است كه رژيم شاه، روحانيت را از ابراز نظرات خود محروم كرده بود:
“چرا اين مطبوعات را آزاد مى‏گذارند؟ چرا نسبت ناجوانمردانه و ناروا مى‏دهند؟ اگر روحانيت‏برود، مملكت پشتوانه ندارد. چرا اين مطبوعات اين قدر آزاد است؟ »
با مقايسه اين عبارات با هم، روشن مي‌شود كه منظور خميني از آزادي، محقق شدن خواسته‌‌هاي اوست، زيرا از يك سو منع آزادي بيان را براي مخالفان روحانيت، از شاه طلب مي‌كند و از سوي ديگر آزادي بيان را براي روحانيون، به قصد جبهه گیری علیه نظام وقت، درخواست مي‌كند. به عبارت ديگر آزادي در فرهنگ خميني، مترادف استبداد آخوندي است. نشانه آشكار اين تفكر، زماني واضح‌تر مي‌شود كه انقلاب به تغيير نظام منجر شد. ديدگاه خميني اين بار در موضع يك رهبر مستبد، نمود آشكار كلامي پيدا كرد:
“بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى كه آن موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى‏شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است. و بر همه ما و مسلمانان، جلوگيرى از آنها واجب است و از آزادى مخرب بايد جلوگيرى شود.»
بر اساس اين اظهارات ضد و نقيض در باره آزادي، مشخص مي‌شود اين واژه‌ و كلمات مشابه آن؛ كه جزو اساسي‌ترين مطالبات مردم از يك نظام دموكراسي هستند، بار معنايي خود را از امیال و اهداف گوينده به دست مي‌آورند. با مقايسه اين عبارات ديده مي‌شود كه"آزادي بيان”در هر مقطع زماني بر اساس خواسته‌ها و مقاصد خميني معنايي ديگرگون پيدا كرده است. انگار خميني به استقلال معنايي هر واژه در فرهنگ واژگان مربوط به آن بي‌اعتناست و در اينجا هم راه افراط را در پيش گرفته است. قرباني شدن معنا و مفهوم واژه‌ها به این شكل، در كلام خميني نابعه‌وار تكرار شده است.
گریز به کوچه علی چپ، برای فرار از حقایق
زماني كه يك خبرنگار خارجي از خميني در باره مفهوم آزادي مي‌پرسد، او كه مي دانسته منظور خبرنگار به آزادي‌ هاي سياسي برمي گردد، با تجاهل، پاسخي اين چنين به خبرنگار مذكور مي‌دهد:
"آزادي يك مسئله‌اي نيست كه تعريف داشته باشد. مردم عقيده‌شان آزاد است. كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتماً اين عقيده را داشته باشيد. كسي الزام به شما نمي‌كند كه حتماً بايد اين راه را برويد. كسي الزام به شما نمي‌كند كه بايد اين را انتخاب كني. كسي الزامتان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشي، يا در آنجا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك چيز واضحي است."
بدين طريق خميني در زمان طرح اين سؤال كه چند ماه پس از  پيروزي انقلاب است، عملاً هيچ پاسخي به سؤال خبرنگار مذكور نمي دهد و ابراز نمي‌كند كه با آزادي بيان و ابراز عقيده موافق است يا مخالف. البته بعدها به وضوح نظرات دگم‌انديشانه خود در اين خصوص را بيان مي‌كند که در ادامه به آنها اشاره می شود.
تخریب و سرکوب همه جانبه اصحاب واقعی انقلاب
خميني بعد از تکیه زدن بر مسند قدرت، تمام كساني را که نقشي در پيروزي انقلاب ايران داشتند؛ از جمله مجاهدین خلق، نهضت آزادی، ملی گرایان و چپ ها، يكسره وابسته به امپرياليسم، ملحد، ضد دين‌ يا منافق ، قانون شكن، آشوب طلب و ... معرفي كرد. اين از بارزترين رفتارهاي ديكتاتورمنشانه است كه در اكثر نظام‌هاي ديكتاتوري ديده مي‌شود. هر كس تحت هر ايدئولوژي سياسي كه شالوده حاكميتش را مي‌سازد، خود را محق مي‌داند كه به سركوب ناراضیان بپردازد. خميني هم براي به كارگيري اين ترفند، نخست ملت را ‌در ‌موضع روحانيت و ملاها قرار مي‌دهد، سپس خود به نمايندگي از طرف ملت به تخطئه مخالفان و ناراضيان مي‌پردازد.
در باره نهضت آزادي مي‌گويد: "نهضت به اصطلاح آزادي طرفدار جدي وابستگي كشور ايران به آمريكاست و در اين باره از هيچ كوششي فروگذار نكرده است نهضت به اصطلاع آزادي چون موجب گمراهي بسياري از كساني كه بي اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند ، مي گردند ، بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند. "
در باره مجاهدين خلق مي‌گويد: "اين دزدهايي كه طرفداري آنها را آمريكا مي كند و اعلام مي كند كه بايد آمريكا طرفدار اين منافقين باشد ، اينها را انشاءلله به زودي شرشان از ايران كنده بشود و هيچ اينها قابل ذكر نيستند".
در باره ملي گراها مي‌گويد: "آنهايي كه مي گويند ما مليت را مي خواهيم احيا بكنيم ، آنها مقابل اسلام ايستاده اند . اسلام آمده است كه اين حرف هاي نامربوط را از بين ببرد . افراد ملي به درد ما نمي خورند . افراد مسلم به درد ما مي خورند . اسلام با مليت مخالف است . معني مليت اين است ما ملت را مي خواهيم و مليت را مي خواهيم و اسلام را نمي خواهيم".
"من به صراحت مي گويم ملي گراها اگر بودند به راحتي در مشكلات و سختي ها و تنگناها دست سازش به طرف دشمنان دراز مي كردند و براي اين كه خود را از فشارهاي روزمره سياسي برهانند همه كاسه هاي صبر و مقاومت را يك جا مي شكنند و به همه ميثاق ها و تعهدات ملي و ميهني ادعاي خود پشت پا مي زند".
در باره جبهه ملي مي‌گويد: "لكن بسيار غفلت مي خواهد و بسيار ساده انديشي مي خواهد كه اين گروه هايي كه با هم ائتلاف كردند و اين جبهه ملي كه بر ضد اسلام مي خواهد راهپيمايي راه بيندازد و مسلمانان هم بنشينند تماشا كنند"
در باره چپ‌ها مي‌گويد: "در اينجا نيز يك دسته با كج فهميها و بي اطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعضي آيات با جملات نهج البلاغه اسلام را موافق با مكتب هاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده سرخود ، به فهم قاصر خود ، به پاخاسته و مذهب اشتراكي را تعقيب مي كنند"
در باره جريان روشنفكري مي‌گويد: "اگر ما ترتيبي اصولي در دانشگاه ها داشتيم ، هرگز طبقه روشنفكر دانشگاهي‌اي نداشتيم كه در بحراني ترين اوضاع ايران در نزاع و چند دستگي با خودشان باشند و از مردم ديده باشند و از آنچه كه بر مردم مي گذرد چنان آسان گذرند كه گويي در ايران نيستند . تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايران بود و متاسفانه هم اكنون هم هست".
برچسب زدن و متهم کردن با واژه‌هاي امنیتی (ضديت و توطئه و خيانت...)
واژه‌‌هاي تعريف نشده‌اي مثل "ضديت”در فرهنگ واژگان استبداد آخونديسم جايگاهي ويژه دارد. استفاده از اين قبيل واژه‌ها به طور كلي و در هر نوع نظام استبدادي خطرناك است و مي‌توان دودمان ملتي را با آنها بر باد داد چون هر جا كه لازم باشد بر اساس سليقه ها و بر اساس خواسته‌هاي حاكم وقت، قابل تفسير و تأويل هستند و فلسلفه استفاده از آنها هم در اين است كه براي حاكمان، در برخورد و سركوب مخالفانشان گشاده دستي به ارمغان مي‌آورند. عدم صراحت در معني، تعريف شده نبودن، عدم وجود مصاديق معين و عيني از ديگر دلايل استفاده از اين دست واژه‌ها براي خميني و نظام جمهوري اسلامي است. كلمات توطئه، خيانت، خرابكاري و اقدام بر عليه نظام، واژه‌هاي مترادف "ضديت" هستند، كه خميني براي منع آزادي بيان و فعاليت‌هاي سياسي از آن بهره گرفت. خميني با برچسب‌سازي از اين واژه‌ها براي ناراضيان و مخالفان نظام؛، خائن تلقي كردن آنها، متهم كردنشان به اقدام عليه نظام، مرتد اعلام نمودن آنها، اتهام خرابكاري و توطئه بر آنها زدن و ... هزاران تن را محكوم به اعدام و حبس و محروميت از فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي نمود و توانست از اين طريق اختناق آخوندي نظام را نهادينه كند.  صدور فرمان قتل عام چندين هزار تن از زندانيان سياسي در سال 67 توسط خميني يكي از بارزترين اين فجايع در تاريخ نظام اسلامي است.
"احزاب، گروه ها، جمعيت‏هاى سياسى و مذهبى آزادند مادامى كه اعمال شان برضد جمهورى اسلامى و اسلام و نقض حاكميت ملت و نقض مليت و كشور نباشد".
"آزادى به همه كس تا آن جا كه به ضرر ملت ايران نباشد، داده خواهد شد و هيچ گونه اختناق براى مردم نخواهد بود. “
"در جمهورى اسلامى، هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد بود ولكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرت‏هاى خارجى را اجازه خيانت نمى‏دهيم".
“همه مطبوعات آزادند, مگر اين كه مقالات مضر به حال كشور باشد".
“اگر چنانچه مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايى آزاد نيست كه مضر به حال ملت ما باشد".
“آزادى آراء در اسلام از اول بوده است. در زمان ائمه ما عليهم السلام ; بلكه در زمان خود پيغمبر(ص) آزاد بود، حرفهايشان را مى‏زدند. حجت ما داريم... كسى كه حجت دارد، از آزادى بيان نمى‏ترسد; لكن توطئه را اجازه نمى‏دهيم‏".
“در حكومت اسلامى، همه افراد داراى آزادى در هر گونه عقيده‏اى هستند وليكن آزادى خرابكارى را ندارند".
"از جمله چيزهايي كه محتمل است توطئه باشد براي تضعيف دولت اسلامي ، مطالبي است كه در بين ملت پخش مي شود و درر رسانه ها تعقيب مي شود و از دولت انتقادهاي غير صحيح مي شود و كوشش مي شود دولت را در نظر مردم بد جلوه دهند".
“جمهورى اسلامى از اول كه پيروز شد، آزادى را به طور مطلق به همه طوايف داد. نه تنها هيچ روزنامه‏اى تعطيل نشد; بلكه هر گروه و حزبى به كارهاى خود مشغول بودند و بعضى از گروهها كه ناشناخته بودند، از طرف دولت‏ به كار گمارده شدند. ليكن به تدريج فهميده شد كه اينها يا توطئه‏گرند يا جاسوسى مى‏كنند. از طرف ديگر نمى‏شد كه انقلاب را رها كنيم. نه اسلام اجازه مى‏داد و نه عقل كه يك دسته از عنوان دولت‏ يا غير دولت‏براى سرنگونى جمهورى اسلامى سوءاستفاده نموده يا جاسوسى كنند و ما ساكت‏باشيم".
کشیدن چتر حمایتی اسلام، بر سر نظام دیکتاتوری و مخالفت علني با دموكراسي
در باور خميني از اسلام؛ یعنی همان اسلامی كه تنها خودش آن را به عنوان يك حاكميت تام و تمام مي‌پذيرفت، دموكراسي واژه‌اي ناقص بود كه برداشت هاي موجود از آن متناقض مي‌نمود. او مدعي بود كه اسلام در دل خود كامل‌ترين معنا از دموكراسي را دارد، اما اين موضوع عملاً به هيچ عنوان در ايران متجلي نشد و فقط در حوزه تخيل و توهم خميني جولان داد، چرا كه حوادث بعدي نشان داد كه قوانين مصوب رژيم آخوندي، از همه طرف و از همه جهت دست مردم را در تعيين سرنوشت و انتخاب راه خود بسته است. واگذاري اختيارات بيشمار به ولايت فقيه در اداره كشور، تشكيل مجلس تشخيص مصلحت نظام و شوراي نگهبان و منع تشكيل جوامع مدني، از نشانه‌هاي بيشمار اين حقيقت تلخ است.
خميني معتقد بود:
"اين كلمه‌ موكراسي يك مفهوم مبيني ندارد. ارسطو يك جور معني كرده است، شوروي يك جور معني كرده، سرمايه دارها يك جور معني كرده و ما در قانون اساسي‌مان نمي توانيم يك لفظ مبهمي كه هر كس براي خودش يك معني كرده است آن را بگذاريم."
"ما دمكرانيك سرمان نمى‏شود; براى اينكه دمكراتيك در عالم، معانى مختلفى دارد".
زماني كه پسوند اسلامي را براي جمهوري انتخاب مي‌كند، معتقد است كه اسلام واژه اي تعريف شده است كه وقتي در پسوند جمهوري بيايد و تشكيل "جمهوري اسلامي را بدهد"، برآورنده كليه حقوق ملت در قبال دولت و نظام خواهد بود!!!
"به جاي آن (دموكراسي) اسلام را گذاشتيم كه اسلام معين مي‌كند حد وسط چيست".
مصلحت نظام در برابر مصلحت مردم!
واژه مصلحت كه جزو اركان حياتي نظام است و به تشكيل مجلسي تحت عنوان" مجلس تشخيص مصلحت نظام" منجر شد، نقض صريح و وقيحانه قانون و قانون‌مداري در ايران است. اين كاملاً واضح است كه چيزي ممكن است به مصلحت عده‌اي باشد و درست در همان زمان بر خلاف مصلحت عده اي ديگر باشد. كاربرد اين واژه‌ در حوزه هاي فردي و شخصي مي تواند قابل قبول باشد، زيرا تبعات مصلحت‌انديشي يك نفر براي خودش نهايتاً تصميمات و سرنوشت فردي او را تحت‌الشعاع قرار مي دهد، ولي وقتي از اين واژه‌ براي تصميم‌گيري در حوزه نظام استفاده و به ساختار و كاركردهاي سياسي وارد مي‌شود، مي‌تواند همه قوانين، حتي قانون اساسي را نقض كند و بنابراين نه تنها نقض دموكراسي است، كه نقض حق حاكميت ملت بر سرنوشت خود نيز هست. بدين روي است كه ديكتاتوري ايران، چهره خود را در پشت واژه‌اي پنهان مي‌كند كه در ظاهر نشانگر انعطاف و نرمي در برخورد با رخدادها و شرايط متغير سياسي – اجتماعي است، اما در اصل هدفش حفظ حاكميت آخوندي بر ايران است.
“حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند".
"امام معصوم و والي مسلمانان, مي تواند كاري را كه به صلاح مسلمانان است انجام دهد, مانند ثابت نگه داشتن قيمت ها يا صنعت يا محدود كردن تجارت (و) يا غير اين موارد, از مواردي كه در نظام و صلاح جامعه نقش دارد."
آنچه خميني در اينجا گفته است با در نظر گرفتن اين موضوع كه تنها كاشف نظريه ولايت فقيه خودش بود، توجيه و مشروعيت بخشي ديني به نظام استبدادي است. معلوم نيست اگر از خميني در باره نظام های ديكتاتوري مي‌پرسيدند، چه چيزهايي غير از اينها مي توانست بگويد!
ستیز با جهان و تمدن جهاني
تنها چيزي كه مي‌توان در باره نگرش خميني به غرب گفت اين است كه "هر گردي گردو نيست". خميني كه ایران در زمان شاه را، مستعمره و مستثمره كامل آمريكا مي‌دانست، براي نفي تسلط  آمريكا بر ايران به افراط در نفي همه دستاوردهاي غرب براي تمدن بشر رسيد. البته به نظر مي رسد كه خميني نمي‌توانست آنقدر نادان باشد كه تصور كند ايران مي‌تواند به تنهايي از جهان پيشرفته غرب عبور كند، بلكه بيشتر محتمل است كه به دنبال دستيابي غيرمستقيم به فناوري و تكنولوژي (از طريق كشورهاي واسطه) بوده و اين نقاب مخالفت و نفي غرب و در رأس آن آمريكا، بخشي از برنامه نمايشي ضدامپرياليستي او بوده است. ولي در هر صورت اين شعارهاي ضدغربي و ضد آمريكايي بلاانقطاع توسط خميني ابراز مي‌شد.
“شرق‌ بايد در غرب‌ را ببندد، در غرب‌ را به‌ روي‌ خودش‌ ببندد، تا غرب‌ راه‌ به‌ اين‌ جا دارد ،شما به‌ استقلال‌ خودتان‌ نمي‌رسيد»
"جوان عزيز ما كه سرمايه‏ها ميهن هستند بايد بدانند كه رفتن به غرب و شرق براى آموختن علوم مختلف، آنان را از رسيدن به مقصود كه استقلال و آزادى است‏باز مى‏دارد و وابسته‏شان خواهد نمود.
بايد به خود تلقين كنيم كه در غرب هيچ خبرى جز عقب نگه داشتن ما از قافله تمدن و تعالى نيست “.
". . . در خارج به جوانان ما درس اساسى نمى‏دهند. . . اين طرز تفكر كه غير از خارج در جاى ديگر نمى‏شود تحصيل كرد امرى است‏ باطل چرا كه با اينگونه تبليغات مى‏خواهند جوانان ما را به خارج بكشند و با تفكر خودشان به ايران برگردانند.”
دروغ بافی، دروغگویی و دروغگو پروری
همه آنچه كه تا اينجا گفته شد، دروغ‌هاي غيرمستقيم خميني و اعوان و انصار او به مردم ايران بود. اما غير از اينها، خميني دروغ‌هاي آشكاري هم به ملت ايران گفت. خيلي طول نكشيد كه عملكرد نظام، آن روي سكه را نشان داد و معلوم شد اغلب اين وعده و وعيدها براي نرم كردن مردم در برابر حاكميت آخونديسم بوده است. اينها گفته شد تا در زمان انقلاب كه امكان همه گونه مقاومت در برابر استبداد جديد آخوندي وجود داشت، از ميان برود. بعد از اينكه تب و تاب اوليه انقلاب فرونشست و بخصوص بعد از شروع جنگ با عراق، خميني چهره واقعي خود را به تدريج نشان داد و يكايك ادعاهاي او در مرحله عمل واژگونه گشت. از جمله:
“من و ساير روحانيون در حكومت پستى را اشغال نمى كنيم. وظيفه روحانيون ارشاد دولتهاست. من در حكومت آينده، نقش هدايت را دارم.”
 “من چنين چيزى نگفته ام كه روحانيون متكفل حكومت‏خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگر است; نظارت بر قوانين. البته برعهده روحانيون و هم ملت است".
كمي بعد از اين ادعاها بخش عمده دولت تحت كنترل روحانيون قرار گرفت از جمله رياست جمهوري باهنر در دومين دوره رياست جمهوري. از پيروزي انقلاب تا امروز تنها يك رئيس جمهور ايران آخوند نبوده است. غير از اينكه اكثر وزرا و نمايندگان مجلس و رؤساي ادارات از جماعت آخوند هستند.
 “خاندان پهلوى... كه با ديكتاتورى بر ايران حكومت مى‏كنند... هرگونه فرياد آزادى خواهى و اعتراض به ديكتاتورى را با سرنيزه خاموش كرده‏اند... آزادى به تمام معنا از مردم سلب شده است. هيچ گاه مردم حق انتخاب نداشته‏اند... گويندگان و نويسندگان يا كشته شده‏اند و يا زندانى هستند و يا ممنوع از گفتن و نوشتن. مطبوعات را از نوشتن حقايق محروم كرده‏اند و در يك كلمه تمامى مبانى بنيادى و دموكراسى را نابود كرده‏اند... ما كه خواستار حكومت اسلامى هستيم، در سايه آن، به همه اين جنايتها و خيانتها پايان داده مى‏شود".
“اسلام بيش از هر دين و هر مسلكى به اقليتهاى مذهبى آزادى داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است، بهره‏مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهدارى مى‏كنيم. در جمهورى اسلامى كمونيستها نيز در بيان عقيده خود آزادند.»
امروز چه كسي است در ايران كه نداند زندان‌هاي جمهوري اسلامي انباشته از دگرانديشان و روشنفكران و اقليت‌هاي قومي و مذهبي است.
"بايد مردم را براى انتخابات آزاد بگذاريم و نبايد كارى كنيم كه فردى بر مردم تحميل شود".
داستان رد صلاحيت قبل از انتخابات كه حق آن به شوراي نگهبان داده شده از مصاديق روشن عدم انتخابات آزاد در ايران است.
 هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه يا محل كار شخصى كسى بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسى را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت‏به فردى اهانت نموده و اعمال غير انسانى اسلامى مرتكب شود يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگرى به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براى كشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا به دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد و يا اسرارى كه از غير به او رسيده ولو يك نفر فاش كند. تمام اين‏ها جرم و گناه است و بعضى از آن‏ها چون "اشاعه فحشاء و گناهان”از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هريك از امور فوق، مجرم و مستحق تعزير شرعى هستند بعضى از آنها موجب حد شرعى مى‏باشد. “
و امروز وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي سفا‌ك‌تر از همه سازمان‌هاي اطلاعاتي دنيا، به حريم خصوصي افراد تجاوز مي كند، از پيشرفته ترين سيستم‌هاي جاسوسي براي سرك كشيدن به حريم شخصي افراد استفاده مي‌كند، براي مخالفان جعل اتهام مي‌كند، از روش‌هاي وحشيانه شكنجه و اعتراف‌گيري استفاده مي‌كند، احكام ظالمانه اعدام و تبعيد و حبس صادر مي‌كند و هزاران عمل ضد انساني ديگر.

بستنی طلا کوفتم شد!

"آقا"! این چه کاری بود کردید؟ ما که هر چه شما امر کنید می گوییم سمعاً و طاعتاً، اما این یکی دیگر چرا؟! ما که از باد شکم گرفته تا مالیده شدن دست مان به دست زن برادرمان را از شما استفتا می کنیم و شما هر چه بگویید می گوییم چَشم، این یکی دیگر چرا؟! ما به کدام امرتان، به کدام فرمایش تان، به کدام نهی تان عمل نکرده ایم، که بخواهد دومی داشته باشد، ولی این یکی دیگر چرا؟! شما که تریاک را حرام نکردید، شما که مواد مخدر را حرام نکردید، شما که شیشه را حرام نکردید، شما که کوکائین را حرام نکردید، این یکی دیگر چرا؟! "آقا"جانم! جان بچه ام نه، جانِ خودِ شما، من یک کارآفرین ایرانی-اسلامی ام که هر لحظه مشغول کارآفرینی برای کشور عزیزمان هستم. خمس ام را می دهم، زکات ام را می دهم، دائم در حال دعا خواندن و تسبیح گرداندن و پیشانی بر مهر سائیدن ام. بچه های دفتر شما مرا خیلی خوب می شناسند؛ خیلی هایشان را من صاحب خانه کرده ام. آدمی هستم خاکی که می توانم پنجاه  اتومبیل داشته باشم، ولی ده تا دارم، می توانم بیست دستگاه آپارتمان داشته باشم، ولی فقط پنج تا در ایران دارم (دروغ نگویم بیست و هشت تا در دوبی و لندن و جاهای دیگر دنیا دارم)، می توانم سی و پنج قطعه باغ داشته باشم ولی یکی در دهات لویزان و چند تا هم این جا و آن جای ایران اسلامی مان دارم تا باغبان بدبخت و خانواده اش بتوانند درآمد داشته باشند و زندگی شان را بگذرانند و این باغ ها را به خاطر آن ها نگه داشته ام والّا خودم وقت رفتن به باغ ندارم چون دائم در این سو و آن سوی دنیا مشغول جان کندن و عرق ریختن ام (بخصوص در دوبی که هوا خیلی گرم است، خیلی عرق می ریزم) و از این قبیل دارائی های منقول و غیر منقول و خلاصه خیلی افتاده هستم و پول برای من چرک کف دست است و دائم می گویم کی پول را با خودش به آن دنیا برده که من ببرم و چرا حرص بزنم و چرا به جای ریختن آن چه از راه حلال در می آورم به حساب حضرت عالی و دهانِ سایرِ روحانیونِ موثر در امر پیشبرد کشور، آن را در حساب خودم نگه دارم که زهر مار بخورم بهتر از خوردن این پول است و من دائم شما را دعا می کنم که خداوند چه معجزی کرد که شما را بعد از حضرت امام به ما داد که من به این نان و نوای مختصر برسم آن وقت شما یک باره حکمی صادر می کنید که من از شدت خجالت از پا بیفتم و روی نگاه کردن به زن و بچه و در و "همساده" را نداشته باشم.
آقا! آقای من! من دائم دو به شک هستم. گفته ام یک مُهرِ چینی برایم خریده اند که کنتور دارد و هر بار سجودم را حساب می کند تا اشتباه نکنم. موقع وضو انگشت دستم را چنان روی فرق سرم می کشم که هیچ مسلمانی نمی تواند مثل من بکشد. موقع طهارت انگشت وسط ام را چنان در مقعد فرو می برم و مانده ی دفعیات را بیرون می کشم که احتمال پارگی بعضی جاهایم می رود، فقط و فقط به خاطر این که ناپاک از دنیا نروم. آن وقت منِ گردن شکسته چنان کنم که شما چنین بگویید و من سنگ روی یخ شوم؟! ای خدا!
من هرگز گمان نمی کردم آقایان آیات عظامی که حکم بر حرمت مواد مخدر نمی دهند، حکم بر حرمت بستنی طلائی بدهند. آقا، منِ گردن شکسته چه می دانستم دارم حرام می خورم. گفتند پودر این بستنیِ چهارصدهزارتومانی از آلمان آمده و بخشی از حقوق گمرکی آن به جیب مستضعفان می رود و من به خاطر همین این بستنی را خوردم. کاش کوفت می خوردم. کاش زهر مار می خوردم. می خواهم جگر زن و بچه ام را بیرون بکشم که این حرام از ما دور شود. من چه می دانستم چنین غلطی می کنم. گوشت خِنزیر می خوردم، شُرْبِ خَمْر می کردم، ربا می خوردم از این بهتر بود (هر چند باور کنید اصل بستنی، مزه ی بستنی پاک خودمان را می داد که از هر بقالی می توان آن را خرید. پودر طلا را از خارج وارد کرده اند، بستنی را که وارد نکرده اند)...
آقا! آقای من! شما لطف کنید برای این که ما خدای نکرده در گناه نیفتیم، به ما بگویید از موارد زیر کدام را بکنیم کدام را نکنیم تا دوباره سوتی ندهیم و در مقابل خداوند بزرگ شرمنده نشویم:
1- آیا وارد کردن اقلام مختلف از سیگار مالبورو گرفته تا کاسه ی توالت فرنگی از اسکله های ثبت نشده حرام است یا حلال؟
2- من اخیرا برای بچه ام یک دستگاه لامبورگینی از خارج وارد کردم و البته تمام حق و حقوق قانونی اش را پرداختم. قبلا هم چند دستگاه فراری و پورشه و مزراتی برای خودم آورده بودم. نکند این کارها حرام باشد و من را در آخرت به جهنم ببرند؟
3- من یک وام از بانک گرفتم که چند صد میلیارد تومَن بود (عدد دقیق اش را الان به خاطر ندارم چون این قدر به خاطر خوردن بستنی طلایی برج میلاد و حکم شما گریه کرده ام که چشم ام صفحه ی نمایشگر کامپیوتر را درست نمی بیند). رئیس بانک البته کمک ام کرد و چند تا قسط را هم هنوز نپرداخته ام (باور کنید الان ندارم، ولی حتما بعدا که چک های حاج آقا عسگراولادی و حاج صادق محصولی پاس شد می پردازم). رئیس بانک می گوید استمهال و تاخیر ایرادی ندارد و من برای این که او خیلی به من لطف کرده است یک دستگاه ویلای نُقلی در لویزان برای خودش و یک دستگاه اتومبیل برای پسرش خریده ام. نکند کارم اشتباه باشد؟ نکند شما بگویید حرام است؟ ای خدا! اگر این طور باشد من چه خاکی بر سر کنم؟!
4- آقا! آقای من! خجالت می کشم بگویم. چگونه بگویم... خدایا به من قدرت بده بگویم... عرض کنم حضورِ منورتان من وقتی با دوستان جمع می شویم جای شما خالی مقداری کوکائین مصرف می کنیم تا هوش و ابتکارمان فزونی پیدا کند و بتوانیم پروژه های تجاری و صنعتی را به شکلی خلاق پیاده کنیم. این کار که عیب نیست؟ هست؟!
آقا بستنی کوفتم شد. نمی خواهم خدای نکرده چیزهای دیگر کوفتم شود. اگر بفرمایید که این ها حرام است من بلافاصله ماشین لامبورگینی را به همراه پسرم به خارج می فرستم تا در آن جا بماند و براند و میهن اسلامی مان به خاطر وجود او آلوده نشود، به جای کوکائین تریاک مصرف می کنم (که شنیده ام شما و چند نفر از آقایان دیگر هم مصرف می کرده اید یا می کنید و به نظرم مصرف آن ایرادی نداشته باشد)، به جaای وارد کردن اقلام ممنوع از اسکله های غیرقانونی، به خارج می روم و این اقلام را از آن جا به سمت اسکله های غیرقانونی صادر می کنم و خلاصه کاری می کنم که آتش جهنم ان شاءالله تعالی از من دور شود...
دست تان را از این راه دور می بوسم (اکنون در جزایر هاوائی هستم و تعطیلات خود را در این منطقه ی دورافتاده و پرت می گذرانم) و برای تان طول عمر آرزو می کنم. یک فقره چک 12 میلیارد تومانی نیز به ضمیمه ارسال می گردد که بچه های دفتر می توانند آن را به حساب بخشی از سهم امام من بگذارند. با آرزوی توفیق روزافزون برای حضرت عالی.
با احترامات فائقه
سگ آستان ولایتa
غلامعلی بیچارهa

وظیفه روشنفکران

آنچه که روشنفکران باید بدانند, اینست که: در شرایط کنونی مردم ایران به میزان قابل توجهی باسواد شده اند و جوهر علم در اقصاء نقاط ایران جوان به صورتی آشفته پخش و پلا میباشد, و تنها وظیفه آنان شکل دادن به علم و به سامان در آوردن آن در حوزه های مختلف پراکسیس میباشد. مدرنیته در زادگاه خود موفق شد تا حدود زیادی علم و هنر را به میان مردم بیاورد, و تنها بدینوسیله توانست خرافات مذهبی که دستگاه روحانیت در طول تاریخ به خورد آنها داده بود, بزداید. 



آنچه که برای انسان گناه شمرده میشد و رهایی از آن فقط بوسیله اعتراف نزد کشیش ممکن بود, پس از زمان روشنگری به عهده روانشناسی افتاد. 

اگر روانشناسان ما نیز بتوانند این علم با اهمیت را از درز درب مطب های خود به خانه ها و خیابانها خارج کنند, بسیاری از دکان های آخوندی خود به خود تعطیل خواهد شد.



همینطور وظیفه «فلسفه» آموزش اندیشه ورزی و تقویت ذهن انسان ها, در جهت خود اندیشی میباشد. لذا میبایست ساده و مردمی بشود. روشنفکران سنتی میبایست در اندیشه قدیمی خود, که علم و هنر را در حیطه آکادمی و موزه ها به مثابه امری لوکس و ویژه خواص تلقی کرده, تجدید نظر کرده و پیام مدرنیته را دریافت داشته و مردم را در روند روشنایی و روشنگری شرکت دهند. کاری که هنر «آکسیون» کرده که هنر متحرک را بوسیله گروه انسانها در مجامع عمومی به نمایش در آورده یا مراسم عاشورای حسینی مثالی است گویا برای نمایش یک تراژدی منتهی با اجرای خود مردم که خود, هم تماشاگرند و هم آرتیست و بدین جهت اشتیاق ملت برای شرکت در این مراسم غیر قابل انکار میباشد. زیرا مردم محروم شاید فقط در زندگیشان یک بار نقش اصلی را بازی کنند, "روز عروسیشان در نقش عروس و داماد" و سپس سالی یکبار در عاشورای حسینی نقش زنجیرزن یا سینه زن را بازی کنند. به همین دلیل برای این مردمان جشن ازدواج از اهمیت فوق العاده ای برخوردار میباشد و مراسم مذهبی آنان بسیار با شکوهتر از مناطق غیر محروم است.



 بنا براین میبایست با حوصله زیاد طرز روشنگری را از روشنگران قرون ۱۷ و ۱۸ غرب آموخت. اگر روشنفکران دینی در اندیشه کاری لوتری (۱۵۴۶ـ۱۴۸۳) هستند, روشنفکران دیگر میبایست صورت واقعی «مسئله» را مد نظر داشته باشند و با گامهای بلندتری در جهت پراکسیسم علمی و پرورش آموزه های موجود در وجدان و اندیشه مردم, ننگ قیمومیت ولایت فقیه را هر چه سریعتر از دامن ایران پاک کنند.



 باید آنچه که مردم را به ملا پیوند میدهد, مورد بررسی قرار داد, درک کرد و بجای آن موهومات, علم و هنر را نشاند. یعنی روشنفکران اندیشمند میبایست افشاگری های روزانه در سیاست آخوندی را به اهل آن بسپارند و وقت خود را عمدتاً صرف پرورش اذهان ملی و آماده کردن آن برای پذیرش دموکراسی و زیستن در آن و با آن نمایند. اما انجام این امر تنها وقتی ممکن است که روشنفکران ما از منبر هایشان نزول کرده, از مرید و مرادی مشرق زمین فاصله ای بزرگ گرفته و بالاخره با پامنبری های خود به مثابه فاعل یافاعلانی همچو خود, سر یک میز یا روی یک قالی بنشینند و با هم به سرنوشت ملی خود فکر کنند. زیراحیف است که ملک و مردم ایران, باز هم تحت قیادت ملاها باقی بمانند.

از محمود تا محمود

شاید مقایسه سید خندان با سلطان حسین صفوی چندان بی محتوا هم نباشد. سید خندان با آنچنان پشتوانه رای مردمی به درست خود را "تدارکات چی" رهبر جمهوری اسلامی دانست. سید خندان با بهره گیری از نیروهای عمدتا چپ رقیق سنتی مذهبی و با بکار بردن تجارب سلطان پسته تلاشی در رسیدن به نهایت آرزوی سران جمهوری اسلامی یعنی "الگوی ژاپن اسلامی " را داشت. وجود "الگوی چینی" در دسترس و در حالتی واقع بینانه رسیدن به مالزی ساخته شده توسط آقای ماهاتیر محمد نهایت هدف سران جمهوری اسلامی بود. پایین بودن قیمت نفت در حدود بشکه ای نه دلار، بیشتر برنامه های اقتصادی، رفاهی سید خندان را لااقل در دوره اول ریاستش بر هم زد. بدیهی است کشوری که مشکل سیر کردن شکم مردمانش را دارد، از تولید دانش و فن آوری عقب میماند، در این هنگام غرب همچنان میتازد.
حمایت های در اصل پوچ و مشکل زای غربی ها به ویژه امریکا به جای کمک کردن به سید خندان، حرکت او را حتی در رسیدن به اهدافش سخت تر میکند، در مقابل وی مجلس پنجمی از تندروهای مذهبی قرار گرفته اند که حتی در پی "انطباق کارهای پزشکی و درمانی بر اساس شرع مقدس اند، بخوانید تفکیک جنسیتی بیماران!"
رو و حوصله  زیاد سید خندان و لبخند هایش او را برای بار دوم بر مسند ریاست مینشاند. این بار نیز ما در تولید دانش و فن آوری تقریبا* ناموفقیم.
بیشتر جوانان ما و تقریبا همه دانشجویان ما در آخرین سالهای حضور سید خندان از او ناامید گشته اند، در واقع سید خندان از اجرای اصلاحات قول داده شده به جوانان ناتوان بود، علت و چرایی این ناتوانی خود مثنوی هفتاد من. دلزدگی مردم و بویژه جوانان ما از اصل اصلاح پذیری حاکمیت منجر به ظهور بدون شک پدیده ای شد به نام محمود.
پدیده محمود در واقع تولد کودک ناقص الخلقه برهه ای از تاریخ معاصر این کشور بود که از مادری اصلاح طلب و پدری تندرو مذهبی زاده شد. چهره ظاهری محمود ( که نهایتا با تراشیدن ریش و پوشیدن کت و شلواری شیک، چهره ای آفتاب سوخته از مردمان کویری ماست) چهره سیاسی او و پدیده اش را از بسیاری از ما پنهان نموده است.
محمود همانند سلف خود، معتقد به رسیدن به پیشرفت، رفاه و تولید دانش و فن با همین سازوکارهای جمهوری اسلامی است، وی در تعاملات جهانی نیز ماجراجویی بزرگی است. محمود با کسب تجربه از سلف خود سید خندان در مذاکره با غرب میداند که غربیها توان پرداختن هزینه های جنگ های جدید را ندارند. در بسیاری از رخداد های جهانی، محمود با بازی دادن غربیها آنان را چنان تام (در داستان تام و جاری یا همان موش و گربه) به نفس زدن انداخت. ماراتن بی برنده مذاکرات هسته ای که در آن غربیها فقط زمان را فروختند و وعده و وعید خریداری نمودند از این دست است.
نویسنده بر خلاف بسیاری از هموطنان هزینه های پرداختی کشور در زمینه خارجی بواسطه حضور محمود را اندک میداند. غربیها در صورت وجود حتی دولت خانوم شیرین عبادی نیزبه خاطر امنیت ملی خود، اسراییل و منافع منطقه ای شان چشم دیدن ایرانی قدرتمند را ندارند. ادامه تحریمهایی که جز کشته شدن مردم در ابو طیاره های قدیمی و یا شرقی مان و بدتر گشتن شرایط مردم بینوا چه دستاوردی برای غربیها داشته است، را ما که نمیدانیم؟!
محمود نیز مانند تمامی حاکمین غیر دموکرات جهان به خوبی آگاه است که بیشتر شدن عمر حکومتهایشان وابسته به آرام و راضی نگاه داشتن (دو تا موضوع جداگانه) توده مردم است.
در گفتگوی آرام نگاه داشتن توده مردم، در واقع با وجود انباشتگی قدرت سرکوب دردستان بسیج و سپاهی که محمود بر آنان حکم نمیراند، محمود شرایطی مشابه اسلاف خویش دارد. در گفتمان راضی نگاه داشتن مردم دو نکته را باید در نظر گرفت:
۱- پای گذاردن به عصر فیس بوک و شبکه های اجتماعی (که حتی انگلستان آزاد را نیز به چالش کشیدند).
۲- سازو کارهای نامناسب، فساد اداری گسترده، بی برنامگی و ناتوانی مدیریتی و سایر عوامل.  فقط در این گفتمان است که محمود مقصر بی چون و چرای نارضایتی عمده مردمان کشورمان است.
شرایط ویژه کشوردر عدم جذب سرمایه های بیگانه و گردشگر خارجی، بیکاری گسترده، انحطاط اخلاقی و فرهنگی جامعه و واقعیت های ملموس جامعه به اضافه گفتارهای گاه پوچ و غیر قابل باور محمود همه و همه پیش زمینه ای شد برای راندن محمود از حیطه نقد.
در حقیقت بیشتر نخبگان  جامعه ایران با توجه به این گفتارهای او، با بسیار پایین آوردن محمود فرصت دیده شدن کارها و شاید صحبت های درست محمود را نیز از او گرفتند. در این بین کسی بیشتر از مشاوران محمود و شخص خودش مسول نیست. محمود شاید برای خوش آمدن علما از هاله نور بر گرد خویش میگوید، عوام فریبی میکند و سخنانی بر مبنای دانش نداشته اش مانند ساختن انرژی هسته ای در اتاق خواب دخترکی میراند و این کل  تولید دانش  در زمان  محمود است لابد!. محمود به عقیده بیشماری از مردم کشور با تقلب پیروز انتخابات باسمکی ی میشود، اما به عنوان بالاترین مقام اجرایی کشور با در نظر گرفته نشدن ساختار حکومتی (همیشه تاریخ و همواره مردم کشور غیر از شخص اول مملکت بقیه را به چالش کشیده اند) محمود حق نقد شدن و ما حق انتقاد داریم  برای محمود نیز آزادی پاسخ به انتقاداتمان را قایلیم.
محمود در نگاهی سطحی از دید بیشتر مردم ایران فردی چندان لایق برای تصدی بالاترین مقام اجرایی کشور نیست. با نگاهی به تاریخ کشورمان از محمود افغان تا محمود در مییابیم که آخرین محمود تنها نمونه عجیب و قریب از مدیران ارشد ما نیست. به دور زمانی نرویم و آقای رجایی را که گاری چی بود در نظر بگیریم که در صحن سازمان ملل برای نشان دادن اثر شکنجه کف پایش پا برهنه میگردد و پای خویش را بر میز میگذارد!  به زمانی دورتر آقای دکتر امینی را که شهروند ایالات متحده بود و نخست وزیر ایران، سپهبد رزم آرا که مارا لایق داشتن کارخانه آفتابه سازی نیز نمیدانست، دورتر از آن کابینه سیاه، کمی دورتر عین الدوله ای که با گران شدن شکر بازرگانان را شلاق میزد، فکر کنم کافی باشد نمونه هایی از این دست.
بی شک اگر آزادی مصداق توهین به مقامات ارشد کشوری و لشکری ما بود، کشور ما و مردمان ما امروزه آزادترین مردمان دنیا بودند. محمود شاید در مقام خوردن فحش و شنیدن ناسزا در رتبه اول مردان سیاسی کشور در همه اعصار تاریخ ایران باشد ولی کشور در بدترین شرایط اقتصادی و آزادی های فردی و اجتماعی قرار دارد.
حتی نقد محمود در زمینه های گوناگون توسط یک نفر بی انصافی و فاقد ارزش محتوایی خواهد بود. کارشناسان گوناگون در زمینه های مختلف باید به جمع بندی کلی از عملکرد محمود در پایان دوران ریاستش بپردازند. اما آنچه که عیان است شکست خوردن سنگین در برنامه های کوتاه مدت  اقتصادی دولت است. دولتی که متوسط فروش نفتش بیش از هفتاد دلار بوده است در توزیع درآمد حاصل از این خانمان برانداز پر سود نیز ناتوان است. از لحاظ فرهنگی کشور دچار انحطاط تاریخی شده است و ایران از منزوی ترین کشور های جهان است. اینها واقعیت هایی است که محمود را چه خوش آید و چه خوش نیاید گریبان گیر اوست، هم اوست که باید پاسخ دهد.
نقد محمود اگر منصفانه باشد ما را بدانجا خواهد رساند که جنبه های مثبت حضور محمود در مقام رییس جمهور اسلامی ایرانی را نیز در نظر بگیریم.
محمود بر خلاف سلف خویش سید خندان، اراده ای عظیم و پشتکاری وحشتناک در اجرای طرح های خویش(چه درست و چه غلط ) داشت. سید خندان با بهانه هایی چون قانون مداری و مردم سالاری قانونی پشتوانه عظیم رای مردمی خویش را به پشم گرفت. محمود تا بدانجا پیش میرود که در اجرای طرح های خویش مجلس را نیز دور میزند و سر و صدا به پا میکند. محمود در آخرین چالش خویش با رهبر جمهوری اسلامی چنان مقاومتی سر سختانه نشان داد که وی را از خویش رنجاند. سید خندان را شاید بتوان بزرگترین مخالف کسانی دانست که خواهان تغییرات اساسی در حکومت اسلامی بودند، محمود به خوبی نشان داد که ظرفیت های حکومت اسلامی در عمل و بالفعل کجاست. سید خندان به زعم بسیاری دریچه اطمینانی بود بر نارضایتی های عمومی حاصل از ریاضت های اقتصادی و اجتماعی بعد از جنگ. محمود از این دیدگاه نیز بسیار برای آینده کشور بهتر بود و از دیدگاهی عمرمفید حکومت دینی در ایران را کاهش داد.
محمود با سخنان درست خویش در مورد اصل متخصص پسند برداشتن بار یارانه از دوش دولت نیز موفق عمل کرد، صرف نظر از اینکه در اجرا چه موفقیتی حاصل شد. دادن یارانه های غیر مستقیم هر اقتصاد سالمی را نیز بیمار خواهد نمود چه برسد به اقتصاد بیمار و ویران کشوری مانند ایران را (هدف وسیله را توجیه میکند در اقتصادی پویا و پیشرفته). هم دولت سید خندان و هم دولت سلطان پسته نیز تمایلی شدید برای حذف یارانه ها از هزینه های دولت داشتند که هر کدام به دلایلی موفق به انجام آن نشدند.
محمود همچنین به درستی با تشویق ایرانیان به بچه دار شدن (صرف نظر از جهان بینی پشت آن) کشور را از بحرانی که در آینده دچار آن خواهد شد آگاه کرد. باز هم تاکید که مثل خانه از پای بست ویران است، درست
! اما کشوری را در نظر بگیرید که برای ۷۰ میلیون نفر در حال ظرفیت سازی است (آموزشی، بهداشتی و رفاهی باز هم گرچه این ظرفیت سازی ها نیمه و نصفه نیز باشد) و به ناگاه در ۳۰ سال آینده جمیعت آن به نیم کاهش میابد، بدیهی است که سیاست های کلان کشور و امنیت دراز مدت آن در گرو داشتن رشد جمعتی مناسب و متناسب است (نه به نرخ رشد جمیعت  ۸/۳ % زمان سید سبز محبوب آیت الله و نه به آلان).
نکته قابل ذکر دیگر از محمود ایستادگی محمود در مقابل خواسته هایی نادرست غربیها  در مسائل هسته ای کشور بود. محمود با درستی و با درایت دریافت که غربیها حتی در صورت به قدرت رسیدن یک حکومتی ملی و دموکرات  نیز چوب های خود را لای چرخ برنامه های پیشرفته  مشکی ماهواره ای و احتمالا دو منظوره ایران خواهند گذاشت.
باز هم و باز هم تاکید و تائید این نکته که محمود واقعیتی است از تاریخ و زمان حال کشور. چه مارا خوش آید و چه نیاید، نقد درست حمود یگانه راهی است که ما اشتباه های تاریخی خویش را دوباره و چند باره و صد باره به انجام نرسانیم!
از محمود تا محمود نوشتاری کوتاه بود در ارزیابی محمود های تاریخ ایران، آنان که قدرت طلبی را بر منافع ملی ملتی خسته و گرسنه ترجیح داده اند. نوشتن و خواندن نوشتارهای مشابه تنها و یگانه مشقی است بر آزاد اندیشی و دموکرات شدن، بدیهی است ملتی که نوشتن نمیداند میرعماد نخواهد شد.
پانوشت
* مهمترین حرکت سید خندان در این هنگام سوار کردن ایران بر موج فناوری نانو است، وی معاونش را مسول پیگیری و رشد این فناوری بنیادی در کشور نمود و پیشرفتهای چشمگیری در این زمینه حاصل شد.
محمد محب علی
اسلو- نروژ

آحرین ماموریت مهدوی کنی

سئوالی که 33 سال است ، پاسخ قانع گننده‌ای نگرفته است این است که چرا پس از هزار سال که هیچ عالم مسلمانی مدعی حق حکومت برای فقها نشده بود . حدود 200 سال پیش ملااحمد نراقی ، نظریه ولایت فقیه یعنی حق انحصاری فقها برای حکومت بر مردم را مطرح میکند . در این 200 سال هم به جز دونفر ، سایر فقهای طراز اول نه تنها از آن استقبال نمیکنند ، مخالفت خود را هم با این نظریه مطرح کرده‌اند . ازجمله شیخ مرتضی انصاری از فقهای بزرگ شیعه ، از نخستین فقیهانی‌ست که به بحث در مورد ولایت فقیه می‌پردازد .
او این بحث را در کتاب مکاسب خود مطرح کرده و منصب فقیه جامع‌الشرایط را در سه منصب افتا، قضا و سیاست شرح می‌دهد. او ولایت فقیه در افتا و قضاوت را می‌پذیرد ولی در گسترش آن به حوزه امور سیاسی تردید جدی دارد. او معتقد است "استقلال فقیه در تصرف اموال و انفس، جز آن‌چه از اخبار وارده در شأن علما تخیل می‌شود، به عموم ثابت نشده‌است." و "اقامه دلیل بر وجوب اطاعت فقیه همانند امام جز آن‌چه با دلیل خاص خارج می‌شود، خار در خرمن کوبیدن است"
دولت های سلطه گر از دیر‌باز برای تحت فشار قرار دادن حکومت‌های زیر سلطه خود در جهت پیش بردن امیال سلطه‌گرانه خویش یا از الترناتیو‌های موجود حمایت کرده‌اند یا در نبود الترناتیو ، آن را به وجود ‌آورده‌اند .
دوران حیات ملااحمد نراقی مقارن است با ورود دولت استعماری انگلیس به ایران در زمان فتحعلیشاه قاجار و شروع دخالت در امور ایران . در دوران فتحعلیشاه قاجار ، تاح و تخت او مدعی شناخته شده‌ای نداشت . نظریه ولایت فقیه با توجه به نفوذ فقها در بین مردم ، میتوانست به عنوان آلترناتیوی موثر، موجب وحشت شاه شود . علاقه سفارت انگلیس به اسلام ، تا انقلاب مشروطه هم بر کسی پوشیده  نیست . دومین فقیه مدافع ولایت فقیه ، میرفتاح تبریزی مجتهد صاحب نفوذ تبریز در دورا ن اقامت عباس میزرا ولیعهد فتحعلیشاه در تبریز است .
"میر فتاح مجتهد تبریزی، که خود از سرکردگان فتوا دهنده (فتوای جهاد علیه روسیه ) بود، به همراه جمع بزرگی از هموطنان نادان به استقبال لشگر روس رفتند. میر فتاح در خوش خد متی به فرماندهان روسی مردم را علیه عباس میرزا شورانید. مقلدین او حتی کاخ عباس میرزا را تاراج کردند وانبارهای اسلحه و آذوقه و کارخانه توپ ریزی را دست نخورده تحویل لشکر روس دادند. محمدحسین فروغی به درستی معاهده ترکمان چای و پیامدهای آن را وهن بزرگ به ملت ایران خوانده و در باره علت آن گفته بود:"این وهن بزرگ که برای ایران حاصل شد، اول، از نادانی بود، دوم، از نفاق و تباهی اخلاق بزرگان ایران".(نقل اازمقاله  "در ناهمسازی توان و عمل حکومتگران ما " مهران براتی – سایت اخبارروز – چهارشنبه 13 اردیبهشت 1375)
میرفتاح پس از تخلیه تبریز از قوای روسیه و بازگشت عباس میرزا ، به باکو فرار کرد و در همان جا درگذشت . در مورد انگیزه میرفتاح در گشودن دروازه های تبریزبه روی سربازان روسی گفته شده ، که یکی از اهل حرم عباس میرزا ، بنا به رسم زمانه ، مبلغ ده هزار تومان نزد میرفتاح به امانت سپرده بود . مجتهد میخواست با اشغال تبریز از طرف قشون روس وفرار حرم عباس میرزا ، این امانت فراموش شود . نمیدانم چرا حکومت اسلامی نامی از این فقیه پشتوانه نظریه ولایت فقیه نمیبرد ؟
آخرین فقیه قائل به ولایت فقیه ، آنهم از نوع مطلقه آن آقای خمینی است . ایشان که مبارزه خود با شاه را از سال 42 آغاز کرده بود ، در اواسط سال 57 از تبعیدگاه خود عراق ، به پاریس رفت . ایشان که چهره شناخته شده‌ای برای اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران نبود ، به یمن اقبال گرم معتبرترین رسانه‌های غرب به ایشان ، که طی 30 روز 33 مصاحبه با ایشان انجام دادند ، و مواضع تندی که علیه شاه اتخاذ میکرد ، به چهره روز دنیا تبدیل شد و پیروزمندانه به ایران بازگشت .
آنچه که مرا به یادآوری مطالب فوق واداشت ، اجلاس مجلس خبرگان رهبری و سخنان ایراد شده در آن است.
همه میدانیم که آیت الله مهدوی کنی با وجود کسالت مزاج ، تلاش فراوانی را برای سامان دادن انتخابات مجلس نهم ، حول منافع جناح راست ، به خرح داده و میدهند . برای برگزاری انتخاباتی ، نه چندان آبرومندانه هم ، تشویق خلایق به نامزد شدن و رای دادن ضروری است . اما حضرتشان در سخنان افتتاحیه اجلاس خبرگان رهبری ، به گزارش خبرگزاری ایسنا فرموده‌اند :
"مهدوي كني با بيان اين‌كه «امتياز امام (ره) در تشكيل نظام اسلامي در اصل نظريه‌اي به عنوان حقوق اسلامي بود كه در نجف با عنوان ولايت فقيه و حكومت اسلامي بيان فرمودند» گفت: امام(ره) ولايت را به صورت ساختار قابل قبول در دنياي كنوني عرضه كردند و شايد اگر امام(ره) در 30 سال قبل حضور داشتند، نظام ولايي كه عرضه مي‌كردند، اينطور نبود كه مجلس و تفكيك قوا داشته باشد"
این سخنان به این معنی است که امام اعتقادی به مجلس و تفکیک قوا نداشت ، و ما پیروان راستین ایشان هم ، که هیچ فرصتی را برای تجدید عهد و میثاق با اندیشه‌های ایشان از دست نمیدهیم ، هم.
آیت الله مهدوی کنی آدم عاقلی بود و ما هنوز هم بنا بر اصل استصحاب ، ایشان را آدم عاقلی میدانیم ، به همین جهت این سخنان را که میگذاریم پهلوی سخنان وزیر اطلاعات در همان جلسه ، آدم گیج میشویم . چون ایشان این را هم گفته است " خود مقام معظم رهبری نیز این ادعا را ندارند که در کارشان اشکالی نیست. واقع امر این است که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در طول سال‌های گذشته رهبری داهیانه‌ای داشته‌اند و 22 سال است این نظام را با تمام مشکلاتی که بر سر راه آن است حفظ کرده‌اند که این کار ساده‌ای نیست " کل کارنامه آقای خامنه ای از دید آقای مهدوی کنی ، خلاصه میشود  در،  حفظ نظام.
به نقل سایت مجلس خبرگان رهبری " وزیر اطلاعات گفت: جریان فتنه و جریانات انحرافى هر دو با ویژگی هاى مشتركى در راستاى تقابل جدى با نظام و ولایت فقیه تحركاتى را دارند. وى افزود: این تحركات با تلاش براى القاء فصل الخطاب نبودن ولایت فقیه و تقسیم بندى فرامین رهبرى به حكومتى و غیر حكومتى سیاست خود را دنبال میكنند.
مصلحى افزود: از نگاه این جریانها، به دست گرفتن كرسى ریاست جمهورى و كرسی ‏هاى مجلس شوراى اسلامى تنها راه تغییر نظام دانست؛ مدتى است كه با روشهاى گوناگون جذب مردم در حال شكل‏گیرى است."
مگر مردم چه میخواهند ؟ جریان فتنه که میگوید ، قصد شرکت در انتخابات را ندارد . پس بنا بر تحلیل وزیر اطلاعات ، باقی میماند ، جریان انحرافی ونتیجه اینکه ، زنده باد مشائی .
ختم کلام اینکه ، در شهریور 20 که متفقین پس از  دادن اولتیماتوم به رضا شاه ، ایران را اشغال کردند ، رضا شاه سراسیمه به خانه فروغی ، که بیمار و در خانه بستری بود ، رفت و از او خواست که با انگلیس مذاکره کند ، که سلطنت به ولیعهد برسد و در سلسله پهلوی باقی بماند . فروغی هم با اینکه بیمار بود و از رضا شاه هم به علت اعدام شوهر خواهرش مکدر بود . چون ادامه سلطنت پهلوی را در گرماگرم جنگ حهانی دوم ، در جهت منافع ایران میدانست ، به راه افتاد و شد آنچه که میدانیم.
چند روز پیش یکی از نمایندگان مجلس گفت ، رفتن مقام رهبری به منزل آیت الله مهدوی کنی ، معنی‌دار است .

جریان انحرافی ساخته و پرداخته حاکمیت است

من اطمینان پیدا کرده‌ام که جریان انحرافی ساخته و پزداخته حاکمیت جمهوری اسلامی است، به دلایل و شواهذ زیر:
1 – تا قبل از انتخابات 22 خداد سال 8، تنها منتقد حاکمیت اقتدارگرا اصلاح‌طلبان بودند با رهبری سید محمد خاتمی، که هنوز هم حفظ نظام را وظیفه خود میداند . هدف اصلاح‌طلبان هم اصلاح نظام موجود جمهوری اسلامی بود . اقتدارگرایان هم نشان دادند که هم قدرت مهار آنان را دارند و هم از وجود آنان میتوانند رنگ و لعابی ظاهری تحت عنوان مردم‌سالاری دینی ، به رژیم اقتدارگرا و ضد مردمی خود بزنند و به غارت و تخریب منابع کشور ادامنه دهند .  پس از ظهور جنبش سبز و اعتلای خواسته‌های اکثریت مردم ، به رهائی از سلطه حاکمیت اقتدار گرا و به دست آوردن آزادی ، حاکمیت که نتوانست با سرکوب همه جانبه مردم ، جنبش سبز را خاموش کند ، احساس خطر کرد .  سناریوی جریان انحرافی از این احساس خطر سر برآورد و اسفندیار رحیم مشائی برای رهبری آن انتخاب شد تا به خیال خود توجه مردم را از جنبش سبز به رهبری موسوی و کروبی به سوی آن منحرف کنند . مشائی در طول عمر نظام جمهوری اسلامی در سپاه پاسداران ، ورارت اطلاعات ، صدا و سیما ، ورازت کشور ، شهرداری تهران خدمت کرده است . به عبارت دیگر ایشان از فیتلر گزینش این سازمانها عبور کرده است . بنابراین پذیرش زاویه داشتن وی با نظام اسلامی ، ساده اندیشی است .
2 – حاکمیت جمهوری اسلامی برای جا انداختن جریان انحرافی و مشائی و در ذهن و زبان مردم ، خصوصا مخالفین ، به عنوان کسی که با نظام اسلامی زاویه دارند و مخالف ولایت فقیه هستند ، تمام امکانات خود را به کار گرفته است از قبیل:
2-1 – در آذرماه 89 رضا گلپور ( نویسنده کتاب شنود اشباح علیه اصلاح طلبان ، که مطالب کتاب حاکی از دسترسی وی به اطلاعات سازمانهای اطلاعاتی نظام است ) نامه‌ای سرگشاده علیه مشائی منتشر میکند و طی آن او و برادرانش و همسرش و بستگان همسرش را عضو گروه های ضد انقلاب معرفی میکند و برای مستند کردن ادعای خود ، جرائمی از قبیل توطعه قتل چند پاسدار انقلاب را به او و برادرانش نسبت میدهد . حال آن که میدانیم کمترین مجازات برای هواداری از این گروه ها هم در جمهوری اسلامی اعدام است ، بدون کمترین اغماضی . فرزندان ایت الله مشکینی اولین رئیس مجلس خبرگان و جنتی و محمدی گیلانی و لاهوتی و دیگران از روحانیت حاکم ، به این اتهام اعدام یا کشته شدند .
2-2- روحانیون حاکم ، ملی گرائی را شرک معرفی میکنند . رحیم مشائی در این دوساله هر جا سخن گفته است ، محور سخنانش ایران و عظمت تاریخ آن بوده وتا جائی پیش رفته است که در مقابل اسلام ناب محمدی حکومت ، دم از مکتب ایران و اسلام ایرانی زده است . هیچ اقدامی هم علیه او صورت نگرفته است . موضع گیریها علیه او هم باعث انتشار وسیع‌تر سخنان او شده و میشود .
2-3 – ادعای رابطه با امام زمان را به او نسبت دادند تا او را مخالف ولایت فقیه معرفی کنند . چون که صد آمد نود هم پیش ماست .
2-3 – اقداماتی از قبیل عکس گرفتن با هدیه تهرانی و دادن چند میلیون وام به او و دف زدن در مجلس قران هم در این راستاست .
2-3 – به او 17 شغل دادند که همیشه در رسانه ها مطرح باشد .
2-3 – رهبری هم او را مسئله ای فرعی معرفی کردند ، تا مقابله ای با او صورت نگیرد .
2-4- قضیه انتخاب مشائی به عنوان معاون اول رئیس جمهور و عزل او و مسئله قهر 11 روزه احمدی‌‌نژاد هم جزئی از همین سناریو است . زیرا که احمدی نژاد عددی نیست که در مقابل خامنه ای عرض و اندام کند و خامنه ای هم نشان داده است که کوچکترین مقابله با خود را ، لحظه ای تحمل نمیکند و به هزینه اقدامات خود هم نمی اندیشد ، حصر آیت الله منتظری گواه این مدعاست . اظهارات اخیر احمدی نژاد در مورد جنگ فرهنگی ، که تقابل با نظر اقای خامنه ای تعبیر میشود هم از همین قبیل است . مشائی را عقل منفصل احمدی نژاد معرفی تبلیغ میکنند ، تا اینها را هم به حساب او واریز کنند .
3 – ایت الله مهدوی کنی در سخنرانی افتتاحیه مجلس خبرگان رهبری میگوید " شايد اگر امام(ره) در 30 سال قبل حضور داشتند، نظام ولايي كه عرضه مي‌كردند، اينطور نبود كه مجلس و تفكيك قوا داشته باشد "
ایشان میخواهد بگوید که ، امام اعتقادی به رای مردم نداشت ، اعتنای امام به مردم در حد تشکیل " کمیته امداد امام " بود که صدقه ای به مردم بدهد . تا اصلاح طلبانی که خود را پیرو خط امام میدانند ، در اندیشه‌های امام دنبال رای مردم نگردند . مردم هم به آنها امید نبندند .
4 – هر چه به انتخابات مجلس نزدیک‌تر میشویم ، تبلیغ حکومت برای " جریان انحرافی " غلیظ تر میشود . وزیر اطلاعات در اجلاس خبرگان میگوید " از نگاه این جریانها، به دست گرفتن كرسى ریاست جمهورى و كرسی ‏هاى مجلس شوراى اسلامى تنها راه تغییر نظام دانست؛ مدتى است كه با روشهاى گوناگون جذب مردم در حال شكل‏گیرى است " حجت الاسلام سقای بیریا مشاور سابق رئیس جمهور در امور روحانیت هم میگوید " از نگاه این جریانها، به دست گرفتن كرسى ریاست جمهورى و كرسی ‏هاى مجلس شوراى اسلامى تنها راه تغییر نظام دانست (است)؛ مدتى است كه با روشهاى گوناگون جذب مردم در حال شكل‏گیرى است" مردم  هم همین را میخواهند.
اما این سناریو هم گره از کار فرو بسته نخواهد گشود. مردم ایران، خصوصا جوانان که تاثیرگذارند، فریب نمیخورند. و سعدی هم فرموده است:
چو تیره شود مرد را روزگار        همه آن کند کش نیاید به کار

من و هم نسل من

نسل من نسلی است که در سالهای اول انقلاب نطفه اش بسته شده و حاصل تفکری انقلابی و پرورش یافته مکتب ها و سیاست های از پیش تعیین شده و نه فراگیر ونه آزاد اندیش... به مانند( کودکی خردسال در مهد کودک )  بدون حق انتخاب در دوران اوج نیاز های فکری که بعد از بیست و اندی سال نفهمیده آنچه را که باید بفهمد فقط خوانده آنچه را که نا خواسته در برابرش به اجبار قرار گرفته و از حاصلش برداشتی نکرده و در بعضی حتی بر ضررش هم بوده .
تمام درهای تفکرو پرسش به روی ما به خاطر قرار داشتن در محیط بسته اجتماعی و حتی خانوادگی که مشکل اکثر همنسلان در مواجه با خانواده هایی خشک مذهب که قواعد و قوانین حک شده بر اذهانشان بعد از سده یی هم دچار تغییر و حتی کمرنگی نخواهد شد و همینطور مواجه با آموزگارانی که غیر از نوشتن خطوطی از سر اجبار بر سیاهه تخته سیاه و سر بر دستان خود گذارده بر روی میز به حالت خواب رفته و گاهی در بین کلاس به بیرون جهشی زده برای دود کردن مخیله فکری  یا غم نان ... بسته گردید.
از این روی برای گذر از این بن بست فکری گریزی به جعبه جادویی زده که در آن غیر از صحنه های مجاهدت رزمندگان جنگجو و روضه خوانی های اساتید از رو خوان و مجیز گویی ها و تکرار کردن کلیشه های گفتار کسانی که خود را حق علیه باطل می دانستند و در این راه دانسته یا ندانسته خودشان و تمام آنچه حق بود را با دستان خود باطل کردند...
اما حال با فرا رسیدن لحظه تردید آری تردید در حرکتی که نسلی را سوزاند و تاوان آن را در زندان مخوف استبداد فکری و دینی داد و قرار گرفتن در مقابل حقایقی تلخ از آنچه که در کنار ما اتفاق می افتاد اما چشمان ما به اجبار آن را نمی دید فریادمان را بلندتر از همیشه می کشیم فریادی که در خود حرف ها دارد فریادی که در خود دردها دارد و هر چه در زمان حال می مانیم و بیشتر به حق بودن و باطل بودن در واقعیت پی می بریم از یک سو حسرت زمان از دست رفته را می خوریم ام از دیگر سو امیدوار به آینده و آیندگان ...
آری آیندگانی که وظیفه ماست تا چگونگی آزاد اندیشیدن و آزاد زندگی کردن  را برای آنان تفهیم کنیم و از تجربه تلخ خود برای آنان تجربه ای بس گرانبها باشیم
فرصت کوتاه و بود سفر جانکاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

بوی الرحمن دولت انتصابی به مشام می رسد؟

در خرداد 88 علی رغم میل و رای مردم ، حکومت دولت احمدی نژاد را برای چهار سال دیگر تمدید کرد . قبل از انتخابات جنجالی سید علی خامنه ای در   دیدار با اعضای ارشد دولت نهم  تاکید کرد که فکر نکنید که دولت در حال اتمام است و چنان بیندیشید که 5 سال آینده نیز دولت فعلی در مسند قدرت می باشد و لذا وقتی در انتخابات ریاست جمهوری دهم مردم به کاندیدای اصلاحات رای دادند ،  حکومت رای مردم را برنتافت و رای خویش را مقدم دانست .
این مقابله آشکار با انتخاب مردم ، اعتراضات خونباری را بهمراه داشت و به دستور رهبری نیروهای امنیتی تظاهرات و اعتراضات مردم را سرکوب نمودند و عده بسیاری را بازداشت ، شکنجه و زندانی نمودند و در بازداشتگاه ها مورد تعدی و تجاوز قرار دادند .
در همان سال رهبر خودکامه برای  توجیه سالم بودن انتخابات در  نماز جمعه گفت : جابجایی میلیون ها  رای مردم  قابل تصور نیست و اگر تفاوت آرا حدود یک ملیون بود امکانش بود اما این تفاوت زیاد آرا غیر ممکن است . ایشان همچنان گفت من به مجریان و ناظران انتخابات اطمینان دارم و آنها تقلب نمی کنند و انتخابات ایران سالم ترین انتخابات دنیا می باشد .
البته سخنان خامنه ای تا آنجا که به اطمینان به مجریان و ناظران انتخابات مربوط می شود می تواند درست باشد ، چرا که خود دستور انتصاب احمدی نژاد و استمرار دولت او را صادر کرده بود .
اما با گذشت زمان و نافرمانی های احمدی نژاد از رهبری و ماجرا هایی مانند برکناری وزرای خارجه و اطلاعات و اصرار خامنه ای بر ادامه کار مصلحی در وزارت اطلاعات و قهر احمدی نژاد و اصطکاک های مکرر دولت و بیت آقا ، اینک بنظر می رسد ورق برگشته است .
در روزهای اخیر سوء استفاده های مکرر دولت انتصابی حکومت از ثروت عظیم ناشی از فروش نفت تقریبا خبر دست اول رسانه های داخلی می باشد . امروز تقریبا ،پاک ترین دولت تاریخ ایران به زعم رییس آن مشخص است که از اموال عمومی  بهربرداری های نامشروع زیادی کرده است . اینک در رسانه های داخلی آشکارا می گویند که احمدی نژاد حتی در دوران شهرداری پایتخت میلیاردها ریال اموال عمومی را حیف و میل نموده است . دولت پاک و نزدیک به اندیشه های رهبری میلیاردها دلار پول اموال عمومی را به نحوه های مختلف و خودسرانه هزینه نموده است . دولت سازمان برنامه و بودجه را منحل نموده است و بدون برنامه ریزی کارشناسانه  بانک مرکزی و صندوق ذخیره ارزی را از موجودی تهی نموده است . اخبار اختلاس های گوناگون و بویژه اختلاس 3000 میلیاردی در صدر تمام گزارشات داخلی و بین المللی مربوط به ایران می باشد و ایران در بین فاسدترین کشورهای دنیا قرار گرفته است .
اکنون می توان به خامنه ای و اعوان و انصارش گفت آیا برای دولتی که میلیاردها دلار را بی محابا و بی توجه به نهادهای قانونی و نظارتی به نفع خویش جابجا می نماید آیا جابجایی میلیون ها رای کار چندان سختی می باشد ؟ و البته پاسخ این سوال روشن است چون آنها خود بر این نکته واقفند و چنانکه خود احمدی نژاد هم بر آن اصرار دارد که این اختلاس ها کار افراد خاصی می باشد و کار دولت نیست ، چه بسا ریشه این اختلاس ها هم مانند تقلب انتخابات به راس نظام برگردد و دستور ضمنی خود شخص اول نظام را به همراه داشته باشد .
هر چه است می توان به سهولت استنباط نمود که بوی الرحمن دولت انتصابی به مشام می رسد و حکومت احتمالا به این نتیجه رسیده است که بایستی سفره این دولت را جمع کند . بی دلیل نیست که احمد توکلی در مجلس فریاد بر می آورد آقای احمدی نژاد   خود کشی  پیشکش ، استعفا دهید .

بی‌بی‌سی و دراز کردن "آقا"

الهــــــــی! [به سبک و لهجه ی مهران مدیری] بالاخره بی بی سی، "آقا" را دراز کرد آن‌هم چه دراز کردنی. یک کم خانه ی "آقا" را نشان داد، یک کم آقازاده های "آقا" را نشان داد، یک کم مشاوران "آقا" را نشان داد، یک کم بالاآورندگان "آقا" را نشان داد (لطفا این کلمه ی خودساخته را به معنای دوم اش که چندش‌آور نیست بخوانید)، عرض کنم حضورتان، یک کم تهدیدهای "آقا" را نشان داد، یک کم اشک های "آقا" را نشان داد (الهی بمیرم که چقدر گریه کرده است این مرد در طول خدمت اش بخصوص آن‌جا که آقای خمینی چیزی به او گفت و او را به قول خودش نابود کرد و "آقا" به جای چاه (آن زمان از چاه جمکران خبری نبود چون آقای خمینی از این کارها خوشش نمی آمد و ترجیح می داد مردم به جای جمکران به جماران مراجعه کنند) باری "آقا" به جای چاه به پشت بام پناه بُرد).
 حالا همه ی این ها یک طرف، آن دود غلیظ اول فیلم یک طرف. این دودِ چی چی بود؟ پیپ بود که "آقا" یک زمان می کشید؟ سیگار بود که "آقا" یک زمان می کشید؟ یا این که آن چیزی بود که جناب دکتر نوری زاده همیشه می گوید؟ ما که ندانستیم و جلز ولز هم نشنیدیم و چون سه منبع موثق منبع دود را تائید نکرده اند برای همین شما این چیزهایی را که در این جا نوشتیم نشنیده بگیرید.
 بی بی سی ناقلا را بگو که موقعی که همه به چرت زدن افتاده بودیم یکهو چرت مان را پاره کرد. فکر کنم چرت "آقا" و سربازان گمنام اش هم پاره شد. خیلی بی موقع بود این فیلم. این همه از دوران انتخابات گذشت و بی بی سی هِی مالاند و هی ساباند (بی تربیت نشوید، اخبار را دارم می گویم)، یک باره یک ورق رو کرد آن هم چه ورقی. تک خال خاج. غلط نکنم دارند آماده می شوند. غلط نکنم "اِم" دارد نقشه ماموریت را به دست "مانی پنی" می دهد تا او "جیمز" را توجیه کند و به خاطر انگلستان و ملکه وارد عمل شوند. ماموریت بعدی جیمز، فکر کنم در ایران باشد...
 اوخ اوخ اوخ. انگار زیادی دور گرفتم و همین طور دارم مربوط و نامربوط را به هم می بافم. تئوری توطئه که می گویند همین است دیگر. ولی والله این تئوری های توطئه بی دلیل نیست؛ بالله بی دلیل نیست. یادتان هست یک بار اعلی‌حضرت رفته بود در لندن اسناد سرّی مربوط به پدرش را دیده بود، رنگ از رخسار مبارک اش پریده بود. یادتان هست مرحوم رضا شاه در کاخ سلطنتی با عصا دنبال ارنست پرون انگلیسی کرده بود تا از ولیعهد دور بماند. یادتان هست بی بی سی یک بار در سوم شهریور بیست و یک بار هم شب قبل از کودتای 28 مرداد، شعر معروف "چو فردا بر آید بلند آفتاب" را خوانده بود. یادتان هست که همین انگلیسی ها در زمان جنگ دوم جهانی هواپیما روی خانه ی "آقا" فرستاده بودند و با بالن در خانه اش بمب انداخته بودند و آسپیران غیاث‌آبادی، انگلیسی بودن بمب را تائید کرده بود... البته این "آقا"ی دومی ساخته و پرداخته ی هاشمی رفسنجانی نبود و ساخته و پرداخته ی ایرج پزشکزاد بود. باری...
 حالا یعنی بی بی سی بیخودی "آقا" را دراز می کند؟ بیخودی به او ضرب شست نشان می دهد؟ یعنی شما می فرمایید "آقا" بیخودی روی این برنامه ی به ظاهر "معمولی" و به گفته ی آقای صادق صبا "تحقیقی و آموزنده" (آره قربونت برم، تو گفتی و ما هم باور کردیم) پارازیت می اندازد و عقل اش نمی رسد که این هم یک برنامه است مثل برنامه های دیگر و دو نفر مثل مهدی خلجی و هوشنگ اسدی و خواهرزاده و دائی زاده می آیند یک چیزی می گویند موضوع تمام می شود می رود پی کارش. یعنی جاسوسان "آقا" در بی بی سی بلانسبت این قدر احمق اند که نفهمند این برنامه یعنی چی و کجای "آقا" را نشانه گرفته است؟
 ولی خودمانیم، بی بی سی هم نمی سازد نمی سازد یک دفعه یک چیزی می سازد که همه انگشت به دهن می مانند. ما که از دیدن این فیلم، خیلی کیف کردیم. یک نیش عظما بود از طرف سربازان گمنام ملکه توی بدن سربازان گمنام "آقا". بی‌بی‌سی‌یی که امر به در آوردن پیراهن سبزی که بر روی آن نوشته شده "رای من کو؟" از تن یک میهمان برنامه می دهد یک دفعه "آقا" را می کند سوژه ی فیلم. والله عجیب است؛ بالله عجیب است. بخصوص آن چه که در این فیلم گفته شد، بر اساس سیاست های بی بی سی باید مورد تائید سه منبع موثق باشد، لذا آن چه که شنیدیم حکماً صحیح است و شایعه پایعه نیست.
 حالا این فیلم را این جا می گذاریم تا اگر شما آن را ندیده اید ببینید. مطمئنا از شناخت مقام عظمای ولایت به شیوه ی انگلیسی محظوظ خواهید شد.