۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

سعودی ها جلسه مجمع عمومی اتحادیه بین المجالس را به نشانه اعتراض به سخنان ناطق نوری ترک ک

همبستگی نیوز _اظهارات روز دوشنبه علی‌اکبر ناطق نوری، رییس بازرسی دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران، در اجلاس بین‌المجالس اسلامی در ارتباط با «استبداد حاکمان سعودی و حکومت‌های موروثی در برخی کشورهای عربی»، باعث اعتراض هیات عربستانی و ترک این نشست از سوی آنان شد.
هفتمین مجمع عمومی اتحادیه بین‌المجالس اسلامی روز دوشنبه با حضور علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی و علی‌اکبر ناطق نوری، در اندونزی آغاز به کار کرد و ۱۱ بهمن‌ماه نیز به کار خود پایان می‌دهد.
آقای ناطق نوری که بنیانگذار اتحادیه بین‌المجالس بوده است، روز دوشنبه در این اجلاس گفت: «چه شد که مدینه‌النبی که قرار بود مظهر عدالت، پایگاه عدل و برابری باشد در کمتر از یک دوره صد ساله تبدیل به محل استقرار ظلم و نابرابری شد.»
وی افزود: «مدینه‌ای که قرار بود در آن بین عرب و عجم، سفید و سیاه، غنی و فقیر فرقی نباشد، تبدیل به پایگاه حامان مستبد و خودکامه شد و باب شهر علم نبی بسته شد و نقل حدیث ممنوع شد. حکومت‌های موروثی متداول شد و به ناحق کسانی به نام دین بر مردم حکمت کردند.»
به دنبال این اظهارات ، هیات پارلمانی عربستان به نشانه اعتراض نشست اتحادیه بین المجالس اسلامی را ترک کرد و ، جلسه نظم خود را از دست داد.
پس از این اقدام عربستان سعودی، معاون امور بین‌الملل رییس مجلس شورای اسلامی اعلام کرد که «چند کشور شاهنشاهی حاشیه خلیج فارس ادعا کردند که این بخش از سخنان میهمان افتخاری هفتمین اجلاس بین المجالس اسلامی توهین آمیز بوده است.»
حسین شیخ‌الاسلام انتقاد این کشورها را بی اساس خواند و گفت: «واکنشی که نمایندگان مجالس چند کشور امیرنشین حاشیه خلیج فارس از فرمایشات علی اکبر ناطق نوری داشتند، از سوی دیگر اعضای حاضر در کنفرانس تایید نشد.»
در ماه‌های گذشته، روابط تهران و ریاض با تنش‌های زیادی همراه بوده است.
پیشتر به دنبال حضور نیروهای نظامی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس از جمله عربستان در بحرین، جمهوری اسلامی به شدت نسبت به این اقدام اعتراض کرد و در مقابل عربستان نیز ایران را به دخالت در امور کشورهای همسایه متهم کرد.
پس از آن با بالا گرفتن بحث توطئه ترور سفیر عربستان در واشینگتن که برخی عوامل حکومت ایران در این خصوص در مظان اتهام قرار گرفتند، روابط تهران و ریاض بار دیگر متشنج شد.
با تحریم‌های نفتی جدید علیه تهران و بحث جایگزینی نفت کشورهای حاشیه خلیج فارس به جای نفت ایران در بازار جهانی، جمهوری اسلامی بارها در این خصوص به عربستان سعودی و سایر کشورهای منطقه هشدار داده است.
آقای ناطق نوری که دو سال پیش از نیز با یاد کردن از بحرین به عنوان «استان چهاردهم ایران» واکنش‌های شدیدی را از سوی دولت بحرین متوجه ایران کرده بود، روز دوشنبه از «مداخله خارجی» و «تسلط قشری‌گری» به عنوان دو خطر جدی نام برد که به گفته وی مسلمانان با آن روبرو هستند و افزود: افرادی هستند که «می‌خواهند به نام دین بر مردم حکومت کنند.»
اتحادیه بین المجالس اسلامی در سال ۱۳۷۸ با پیشنهاد جمهوری اسلامی ایران و برای رسیدگی به موضوعات مربوط به کشورهای اسلامی تشکیل شد.
ارسال به:

آدرس‌های نهایی تظاهرات بزرگ ۲۵ بهمن در شهرستان‌ها به همراه دو آدرس انتخابی توسط شبکه‌های اجتماعی برای تهران

آدرس نهایی تظاهرات بزرگ ۲۵ بهمن در شهرستان‌ها: این مسیرها نتیجه همکاری شما و رایی است که با شرکت در نظرسنجی برگزار شده که توسط گروهی از دوستان سبزتان تهیه شده بود به مسیرهای مختلف راهپیمایی در شهرهای خود دادید. ما شبکه ایم. این مسیر را با هم خواهیم پیمود. نتایج را در صفحات خود منتشر کرده به شبکه‌های اجتماعی لینک دهیم. لازم به ذکر است که آدرس تهران هنوز قطعی نشده اما دو گزینه با رای بیشتر بدون هیچ دستبردی منتشر می‌شود. نتیجه نهایی تا ساعاتی دیگر به اطلاع همه شما عزیزان خواهد رسید.

تهران:

مسیر‌های منتهی به خیابان پاستور، محل حصر میرحسین ۲۹٫۹ درصد

امام حسین به سمت میدان آزادی ۱۹٫۹ درصد

تبریز: میدان ساعت تا چهارراه آبرسان

اصفهان:  چهار باغ پایین به سمت میدن انقلاب

مشهد: خیابان احمد آباد، حدفاصل میدان دکتر شریعتی (تقی آباد) تا میدان فلسطین

شیراز: ملا صدرا-نمازی

کرمانشاه:  چهارراه :نوبهار تا میدان مرکزی

ارومیه:  خیابان استادان

رشت:  خیابان مطهّری به سمت چهار راه میکائیل

شاهین شهر: خیابان بهشتی شاهین شهر فلکه شهرداری

اهواز:  میدان شهدا

همدان: حوالی آرامگاه بوعلی

آمل : میدان ۱۷ شهریور

لاهیجان:  حد فاصل بین میدان شهدا تا میدان چهار پادشاه،

آبادان: خیابان امیری

بندرانزلی:  خیابان پاسداران

یزد:  میدان اطلسی تا دانشگاه یزد

زنجان: خیابان سعدی

کرمان: مسیرهای منتهی به میدان آزادی

اردبیل: میدان شریعتی

خرم آباد: خیابان شهدا

اسلام شهر: خیابان باغ فیض

بروجرد: از میدان رازان تا انتهای تختی

برازجان: میدان بیمارستان

تالش: میدان امام خمینی به سمت فرمانداری

ایلام: از میدان امام تا میدان ۲۲ بهمن

گرگان: خیابان شالیکوبی تا میدان ولی‌ عصر (کاخ)

تنکابن: حد فاصل میدان امام تا میدان شهید شیرودی

دزفول: چهارراه شریعتی تا چهارراه قاضی

بابل: خیابان دانشگاه نوشیروانی)

سنندج: میدان آزادی تا استانداری

سبزوار: خیابان کاشفی

قزوین: خیابان خیام جنوب به شمال

بیرجند: خیابان مدرس

بندرعباس: خیابان امام خمینی

اراک: تمامی‌مسیر‌ها به سمت میدان باغ ملی

قم: خیابان ارم و صفاییه اطراف بیت آیات عظام صانعی و مرحوم منتظری

اراک: تمامی‌مسیر‌ها به سمت میدان باغ ملی

خوانسار: پمپ بنزین – خیابان امام خمینی- میدان امام خمینی

بهشهر: خیابان امام خمینی به سمت پارک ملت

شاهرود: سرچشمه به سمت آبشار

بجنورد: میدان هفده شهریور تا میدان شهید

شهرکرد:  چهار راه فصیحی تا سه راه سینما

یاسوج: پارک ساحلی

سمنان: میدان سعدی به سمت میدان کوثر

کاشان: میدان ۱۵ خرداد

ساری:از میدان ساعت تا میدان شهرداری

ورامین: میدان راه آهن تا میدان اصلی ورامین

کازرون: تمام مسیرهای منتهی به فلکه خیرات – میدان شهدا

آستارا: خیابان امام خمینی

تأیید احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران !

پارلمان آمریکا اجازه قویتر کردن بمب های بونکر شکن را به دولت این کشور با تخصیص 330 میلیون دلار برای 20 بمب را داد کارشناسان میگویند که این امر خود تأیید این امر هست که ایالات متحده خود را برای حمله نظامی به ایران آماده میکند بمب های بونکر شکن که 14 تن وزن دارند برای از بین بردن لابراتوارهای غنی سازی اورانیوم ایران و کره شمالی ساخته شدند اما اخیر...

نامه بهمن احمدی امویی، از زندان اوین به همسرش ژیلا بنی یعقوب

«من می‌ترسم، برای تو، خودم، ایران و مردمانش»

نامه بهمن احمدی امویی، از زندان اوین به همسرش ژیلا بنی یعقوب:‌ حقیقتش را بخواهی گاهی من می‌ترسم، برای تو، خودم، ایران و مردمانش. از این دولت کمتر دور اندیشی و تفکر دیده‌ایم و همین است که بیشتر نگرانم می‌کند. خیلی شب‌ها خوابهای بد و ترسناک می‌بینم. دیگران هم همینطورند. بیشتر خواب‌ها حول و حوش جنگ، درگیری، و اعدام است... احساس می‌کنم در برابرمان چشم انداز بی‌انتهایی وجود دارد، چشم‌اندازی که مبهم و گاه تیره و تار است، انگار کشور نیز به یک زندان بزرگ تبدیل شده است.

iran-emrooz.net | Sun, 29.01.2012, 11:33



دومین نامه احمدی امویی: هنوز صدای پرتوان اعتراض شنیده می‌شود

بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار زندانی نامه‌ای از زندان اوین به همسرش ژیلا بنی یعقوب، نوشته است. او در این نامه سعی کرده برای همسرش تصویری زنده و نزدیک از زندگی در بند ۳۵۰ این زندان ارائه دهد.

همسر احمدی امویی نیز روزنامه نگار است و با حکم دادگاه انقلاب به سی سال محرومیت از روزنامه نگاری و یک سال زندان محکوم شده است. او هم اکنون به قید وثیقه آزاد است. این دومین نامه‌ای است که بهمن احمدی امویی از زندان برای او می‌نویسد.

این نامه گرچه خطاب به همسر این زندانی سیاسی نوشته شده، اما فراتر از یک نامه شخصی است و نویسنده، تصویری زنده و بی واسطه از دغدغه‌ها ، افکار و نگرانی‌های زندانیان سیاسی به مخاطبانش نشان می‌دهد.

بیش از دو سال و نیم از زندانی بودن بهمن احمدی امویی می‌گذرد. این روزنامه نگار ۳۰ خردادماه سال ۱۳۸۸ در منزل مسکونی‌اش بازداشت شد و از آن زمان تاکنون در زندان اوین به سر می‌برد. او در مدت زندانی بودنش تنها یک بار از مرخصی استفاده کرده و بیش از ۲۲ ماه از هرگونه حق مرخصی محروم مانده و در طول یک سال و نیم گذشته، تنها سه بار از حق ملاقات حضوری استفاده کرده است.

مهم ترین مصادیق اتهامی احمدی امویی، نگارش مقالات انتقادی در باره عملکرد اقتصادی دولت احمدی نژاد در روزنامه سرمایه و وب سایت شخصی‌اش و همچنین سردبیری وب‌سایت «خرداد نو» عنوان شده است.

متن نامه احمدی امویی به همسرش که برای انتشار در اختیار کلمه قرار گرفته، به این شرح است:

سلام ژیلاجان

چند روزی است صبح که از خواب بیدار می‌شوم، نخستین کاری که می‌کنم کشتن چند مورچه است، در زمستان و این همه مورچه؟! نمی‌دانم دلیلش چیست؟ جالب است که در کنار تخت من صف طولانی مورچه‌ها دیده می‌شود، پس لانه‌اش احتمالا باید جایی در همین نزدیکی من باشد. حالا بعد از چند روز و نابود کردن نزدیک به پنجاه-شصت مورچه، دیگر کسی نمی‌تواند بگوید که بهمن آدم خیلی خوبی است، حتی آزارش به مورچه هم نمی‌رسد. هرچند که خودم هم تا قبلش چنین ادعایی نداشتم.

چند روزی است که می‌خواهم برایت یک نامه بنویسم و کمی با تو درد دل کنم. اما حالا که دارم برایت می‌نویسم، نمی‌دانم از کجا شروع کنم.

از آخرین نامه‌ای که برایت نوشته‌ام نزدیک به یک ماه می‌گذرد اما نمی‌دانم چرا نمی‌توانم تمرکز کنم. تا می‌خواهم روی یک موضوع تمرکز کنم، نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که یک دفعه سر از چند جای دیگر و چند موضوع دیگر در می‌آورم، مثل همین الان.

اوایل فکر می‌کردم دچار مشکل خاصی شده‌ام، اما به نظر می‌رسد بقیه هم دچار این معضل شده‌اند. گاهی اسامی یادمان می‌رود، واژه‌هایی که قبلا و هر روز استفاده می‌کردیم، حالا به زحمت از زبان خارج می‌شود. بعضی وقت‌ها برای پیدا کردن یک کلمه و اصطلاح هرچه فکر می‌کنیم، کمتر موفق می‌شویم. بعد به یک باره بی‌هیچ دلیلی آن اسم یا هرچه که بوده، یادت می‌آید، اما معمولا این اتفاق خیلی دیر می‌افتد، یعنی زمانی که دیگر نیازی به آن نداری.

همین چند روز پیش شماره تلفن برادرم را فراموش کردم. حتی به خاطر نمی‌آوردم که آن را کجا نوشته‌ام. امکان تماس تلفنی تازه بعد از ۱۸ ماه فراهم شده است. هر بیست روز یا یکماه یکبار به مدت پنج دقیقه فرصت داری که تلفن بزنی. تازه اگر مسوولان بند به هر دلیل تصمیم نگرفته باشند که به خاطر تنبیه زندانی‌ها، آن را چند روز قطع کنند. به هرحال زمانی که داشتم به شماره او فکر می‌کردم، دیدم حتی شماره تو را هم فراموش کرده‌ام. شماره‌ای که همیشه حفظ بودم یکهو از ذهنم پریده بود. کارت تلفن را توی دستگاه گذاشته بودم اما فقط توانستم شماره صفر را روی شماره گیر فشار بدهم. هرچه به ذهنم فشار آوردم، کاری پیش نرفت. نوبت آن روز تلفن من، تماس نگرفته به پایان رسید. عبدالله مومنی پرسید: چی شد؟ صحبت کردی؟ نمی‌دانم چرا نتوانستم راستش را بهش بگویم و فقط گفتم: زنگ خورد، اما کسی جواب نداد. به مامورها هم همین را می‌گوییم، یک کلک مرسوم است برای اینکه شاید بتوانیم دوباره از مسوولان زندان وقت تلفن بگیریم.

همان موقع که بیرون آمدم دو نفر از زندانی‌ها در حال تقسیم و وزن‌کشی میوه‌های تازه رسیده به بند بودند، یکی از آنها عددی را گفت که به یکباره نه تنها شماره تلفن تو و برادرم، بلکه تلفن‌های چند نفر دیگر نیز به یکباره از مقابل چشمانم رژه رفت.

انگار همین الان هم دچار همین مشکل شده‌ام و تمام چیزهایی که در این مدت بهش فکر کرده بودم تا برایت بنویسم از ذهنم پریده است و به همین دلیل هرچه که به ذهنم می‌رسد می‌نویسم. بدون اینکه یک ارتباط منطقی با هم داشته باشند.

اینجا هر روز با آدم‌ها و اتفاقات عجیب و غریبی روبه رو می‌شوی، تا بیایی با یک نفر اخت بشوی و به خلق و خوی‌اش خو بگیری، نامه جابجایی‌اش می‌رسد و یا برای حکم اعدام نامش را می‌خوانند. آن اوایل وقتی قرار بود که کسی را از اینجا به یک زندان دیگر بفرستند، یک شور و احساس عجیب در بند به پا می‌شد. برخی گریه می‌کردند، عده‌ای غمگین، دست‌ها اغلب بر سینه، و آنها که خوددارتر بودند چشم‌شان تر می‌شد و با یک شعر و سرود و کف زدن‌های ممتد او را تا در خروجی بدرقه می‌کردیم. اما حالا دیگر کمتر این نوع حالت‌ها را شاهدیم. انگار زندان ما را یکجورهایی سخت جان کرده است، نمی‌دانم نامش را بی‌احساس شدن بگذارم یا مقاوم‌تر شدن؟ هرچه هست انگار داریم عادت می‌کنیم، به همه سختی‌ها و غم‌ها، حتی به همه بدی‌ها و پستی‌هایی که در حق‌مان می‌شود.

عادت کردن، همان چیزی است که همیشه از آن بدم می‌آمد، حالا انگار دارم به آن مبتلا می‌شوم: روزمرگی، خطر نکردن، گام جدید برنداشتن و یکجور در جا زدن…. خودت می‌دانی که چقدر از زندگی بدون خطر کردن بدم می‌آمد، خودت می‌دانی چقدر از محافظه کاری و عادت کردن به آنچه موجود است بدم می‌آمد…. و من این روزها دارم مبارزه می‌کنم که عادت نکنم.

گاهی اینجا اتفاقاتی می‌افتد که با خودم می‌گویم چقدر راحت خواسته‌ها و آرزوهای آدم کوچک می‌شود، گاهی می‌ترسم نکند آرزوها و خواسته‌هایم حقیر شود. اینجا گاهی به چیزهایی توجه داریم که بیرون کمتر برای ما مهم بود و حتی نمی‌دیدیم‌شان. بگذار برایت مثالی بزنم. مثلا همین قاشق و چنگال، بشقاب و کاسه و قابلمه را که هر روز آنهایی که نوبت شهرداری‌شان هست شمرده شده از گروه قبلی تحویل می‌گیرند و روز بعد باید عینا به جانشینان خود تحویل بدهند. شهردار یعنی کسی که هرروز کارهای رفاهی و بهداشتی و نظافت هر اتاق را برعهده می‌گیرد. اینجا بر خلاف بندهای عادی که برخی از زندانی‌ها در برابر پول شهردار می‌شوند، همه زندانی‌ها در هر موقعیت و شغلی که باشند در امور شهرداری مشارکت می‌کنند، فرقی نمی‌کند قبلا روزنامه‌نگار بوده باشی یا وکیل مجلس، یا معاون وزیر. بنابراین همه به نوبت شهردار هستیم.

داشتم از قاشق و چنگال و کاسه و بشقاب برایت می‌گفتم. نمی‌دانی گاهی چه خنده‌ها و سر و صداها که ساعت یک و دو شب بر سر شمردن، تحویل گرفتن و پس دادن آنها بلند نمی‌شود. خودمان هم به این وضع بلند بلند می‌خندیم. گاهی خنده‌ها تلخ و تاسف بار می‌شود. عبدالله این جور مواقع با صدای بلند می‌گوید: ‌ای خدا! دنیای ما چقدر کوچک شده است.

دیدن زندانی‌هایی که مامور اموال اتاق‌ها هستند هرشب تا دیروقت یک اتفاق عادی است، بچه‌هایی که قاشق و چنگال به دست از این اتاق به آن اتاق می‌روند، تا قاشق و چنگال‌های‌شان را جور کنند، اتفاق هر روز و هر شب بند است. با اینکه روی این وسایل شماره اتاق‌ها نوشته شده، باز هم در زمان آشپزی و شستن ظروف همه چیز قاطی می‌شود. دقیق‌ترین مسوول اموال فیض‌الله عرب سرخی از اتاق هفت است که روزگاری معاون وزارت بازرگانی دولت اصلاحات بوده … آنقدر در این موضوع سمج و منظم است که تا وسیله‌ی مفقود شده را پیدا نکند، نمی‌خوابد.

یکی-دو ماهی هست که جمال عاملی از جوانان خوب جنوب شهری به اتاق ما آمده است. آدم جالبی است و شطرنج را خیلی خوب بازی می‌کند. در حقیقت قهرمان کل بند است. راستی گیاهخوار هم هست. از یک خانواده پر جمعیت آمده است و از اوضاع و احوال فکری خانواده‌اش که صحبت می‌کند انگار همه جامعه ایران را مقابل چشمانت تشریح می‌کند، بخشی از خانواده‌اش طرفدار جمهوری اسلامی ‌ند، بخشی هم جنبش سبزی، یک سوم هم بی‌تفاوت.

به جزییات ذهنی‌شان که اشاره می‌کند، بیشتر جلب توجه می‌کند:

«پدرم روحانی است، اما اعتقادی به حکومت دینی ندارد. یکی از برادرهایم جانباز جنگ عراق و ایران است، یکی هم بسیجی و خودم هم چپ مارکسیست.»

به گفته خودش روزی که ماموران برای دستگیری‌اش به خانه شان آمده بودند، ابتدا فکر کردند که آدرس را اشتباه آمده‌اند، چون روی یک دیوار عکس بزرگی از حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله لبنان و همین طور عکس آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر ایران نصب شده بود.

جمال می‌گوید: عکس احمدی‌نژاد هم قبلا روی دیوار نصب بود اما آن برادرم که بسیجی است وقتی او در سال ۸۸ در مراسم تحلیف ریاست جمهوری دست آقای خامنه‌ای را نبوسید، عکس‌اش را تکه پاره کرد.

به خوبی به یاد دارد که روز نهم دی ماه ۸۸ در زندان انفرادی سپاه بود. همان روزی که حامیان حکومت در برابر تظاهرات معترضان در روز عاشورا‌ی سال ۸۸ به خیابان آمده بودند تا معترضان را محکوم کنند. می‌گوید در بند دو- الف ماموران برای تخریب روحیه زندانی‌ها مراسم تظاهرات طرفداران حکومت را مستقیم و با صدای بلند از پشت بلندگو در زندان پخش می‌کردند.

جمال با دیدن برنامه‌های تلویزیون به خودش گفته بود: این تبلیغات نشان می‌دهد که در روز عاشورا مردم زیادی در حمایت از جنبش سبز، به خیابان آمده بودند که حالا اینها این همه خشمگین‌اند. نشانه‌های خشم را از تبلیغات و شعارهایی که می‌دادند، احساس می‌کرد. با خودش گفته بود: اینها دیگر چه کسانی هستند که علیه ما شعار مرگ سر می‌دهند، بعدها فهمید که سه خواهرش از جمله کسانی بودند که در آن تظاهرات حضور داشتند و علیه او و دیگر معترضان شعار داده بودند، آنها شعار مرگ بر برادرشان را سر داده بودند.

داستان زندگی‌اش را که می‌شنوم هم خنده بر لبم می‌نشیند و هم افسوس و تعجب به سراغم می‌آید که بر سر این ممکلت چه آمده است. جمال به یکسال حبس محکوم شده و اسفندماه امسال آزاد می‌شود.. یعنی دو-سه ماه دیگر.

یک نفر دیگر هم هست که سرنوشت تلخ و ناراحت کننده‌ای دارد. پارسا ۳۵ سال دارد، هفت و نیم سال را تا آخرین روزهای حکومت صدام حسین در زندان ابوغریب بوده است وقبل از آن هم دو و نیم سال با اعضای سازمان مجاهدین خلق در کمپ اشرف بوده و چون خیلی زود تبدیل به مخالفان سازمان مجاهدین شده بود، مقامات این سازمان او را تحویل دولت صدام حسین داده بودند و آنها هم او را به زندان ابوغریب می‌اندازند. در زندان بود تا اینکه هفت سال و نیم بعد آمریکایی‌ها وارد شدند و او هم آزاد شد. حالا پس از هشت سال به اتهام رفتن به عراق و زندگی در کمپ اشرف توسط جهموری اسلامی ایران در زندان اوین به سر می‌برد، هنوز حکمی برایش صادر نشده است.

مسعود پدرام از او می‌پرسد که ازدواج کرده است یا نه؟ و وحید لعلی پور با خنده‌ای جواب می‌دهد: «وقت نداشته که ازدواج کند، همه‌اش در زندان بوده است، از این زندان به آن زندان. »

دیروز یک نفر را آورده‌اند که خودش می‌گوید وابسته به جریان انحرافی است و من چقدر تعجب می‌کنم که چطور همان عنوانی را به خودش می‌دهد که متهم کنندگانش به او و جریان وابسته به او داده‌اند. از این ناراحت است که اگر سه روز دیرتر می‌گرفتندش، الان استاندار سیستان و بلوچستان بود. راست و دروغش با خودش.

نکته جالب گفت و گوی کوتاهی است که در حیاط بند با فریدون صیدی راد یکی از هم اتاقی‌های ما داشت. از فریدون می‌پرسد: شما از فتنه سبز هستید؟ فریدون جواب داده بود: «فتنه سبز نه! من از جنبش سبز هستم»

و بعد خودش گفته بود: «من از جریان انحرافی هستم.»

اهل خوزستان است و آن طور که خودش می‌گوید ۱۵ نفر هستند که با هم بازداشت شده‌اند و پس از دو هفته از دو-الف سپاه به بند ۳۵۰ آورده شده‌اند.

خدا، آخر و عاقبت این مملکت را به خیر کند. به قول سعید متین‌پور باید خودمان را برای پذیرایی از جنبش انحرافی! آماده کنیم. حتما تا قبل از انتخابات تعدادی دیگر از آنها را به اینجا می‌آورند. روزگار و چرخش چرخ گردون بزرگترین آموزگار است. این جمله را در داستانهای دوران دبستان می‌خواندیم و درکش برایمان سخت بود. حالا به چشم خودم دارم تبلورش را می‌بینم. اینها که تا دیروز به ما خس و خاشاک می‌گفتند و لاف پیروزی می‌زدند و سرمست از قدرت، ما را به زندان می‌انداختند. حالا خودشان با ما در یک زندان و حتی یک بند هستند. تا فردا چه پیش آید و چه کسان دیگری به این زندان آورده شوند؟

ژیلای عزیز،

این روزها هوا سرد است و کمتر از اتاق بیرون می‌روم. باران و برف که می‌بارد هر یک از زندانی‌ها با حسرت از پنجره به بیرون نگاه می‌کنند و یاد خاطره‌های دوردست خود در هوای برف و بارانی می‌افتند.

یکی می‌گوید: کیف می‌دهد الان در شمال باشی، آن یکی می‌گوید که رانندگی در این هوا می‌چسبد و نفر سوم آرزوی اسکی و لیزخوردن توی برف را دارد.

و ژیلا، من یاد روزهای برفی می‌افتم که با هر برفی از تو می‌خواستم برویم بیرون و زیر برف قدم بزنیم، بویژه وقت‌هایی که برف یخ زده و زیر پای آدم قروچ قروچ می‌کند ، اما تو بیشتر وقت‌ها می‌گفتی سردم است و… نمی‌آمدی و من آنقدر اصرار می‌کردم که گاهی بالاخره راضی می‌شدی…هرچند بیشتر وقت‌ها موفق نمی‌شدم و تنهایی می‌رفتم زیر برف...

ژیلا، هنوز هم همانقدر سرمایی هستی؟ هنوز هم برف که می‌آید علاوه بر شوفاژهایی که در خانه روشن است، بخاری برقی کوچک‌ات را هم روشن می‌کنی و نزدیکش می‌نشینی و کتاب می‌خوانی؟ و می‌گویی چه کیفی دارد بیرون برف ببارد و آدم خودش را به بخاری برقی بچسباند؟ یادت هست من مسخره‌ات می‌کردم که آدم باید خیلی بی‌ذوق باشد که وقتی چنین برف زیبایی می‌بارد توی خانه کز کند…و تو می‌گفتی که بی‌ذوق هستم دیگه بهمن.. چی کار کنم؟

هر بار هم که در روزهای برفی موفق می‌شدم تو را بیرون ببرم، با دوز و کلک تو را زیر درخت‌هایی می‌بردم که روی شاخ‌هایش یک عالمه برف نشسته بود. کلک هم این بود که می‌گفتم: ژیلا ببین چقدر برف روی این درخت نشسته و بعد دستت را می‌گرفتم و به طرف درخت می‌کشیدم و می‌گفتم بیا زیر درخت تا خوب برفها و شاخه‌های سفید شده‌اش را ببینی و بعد ناگهان با پا محکم به درخت می‌کوبیدم، برف‌ها روی سرت آوار می‌شد و تو مثل آدم برفی سفید سفید می‌شدی و تو هر بار با همین کلک دوباره فریب می‌خوردی.

محمد حسین خوربک تازه از مرخصی بازگشته است، فرزندش تازه متولد شده، اسم دخترشان را دینا گذاشته‌اند. بچه‌ها از او در باره معنای نام فرزندش می‌پرسند و او می‌گوید: آنطور که همسر محترم ما از لابلای دایره المعارف پیدا کرده، دینا یعنی وجدان آگاه و بیدار.

حسین جوان خیلی خوب، با روحیه و با نشاطی است، از آنهایی است که وقتی می‌بینی‌اش از خودت خجالت می‌کشی که مبادا کم بیاوری. چند روز پیش از زایمان همسرش چند بازجوی وزارت اطلاعات از او خواستند درخواست عفو بنویسد تا آزادش کنند، اما پاسخش نه بود. بازجوها به او گفته بودند: «تو احساس نداری. مگر نمی‌دانی همسرت به زودی زایمان می‌کند و بهتر است تو در کنارش باشی.»

جواب داده بود اگر قرار است برای خوشحالی همسرم و به خاطر اینکه شب تولد فرزندم کنارش باشم عفو بنویسم اما همیشه از این کار خودم پشیمان باشم، ترجیح می‌دهم نه تنها روز تولد فرزندم بلکه تا لحظه تمام شدن حکم‌ام در زندان بمانم. اینطوری اگر روزی فرزندم پرسید که زمان تولدش کجا بودم، با افتخار خواهم گفت برای اینکه تو آینده بهتر و آزادی داشته باشی در زندان بودم.

همین الان که دارم این نامه را برایت می‌نویسم ۲۷ نفر را آورده‌اند که جرمشان عضویت در القاعده است. بچه‌های کردستان ایران‌اند و همه‌شان هم جوان‌اند. مسن‌ترین شان به زحمت بالای ۳۵ سال سن دارد. برخی از آنها دو سال است که بین زندانهای سنندج و زنجان در رفت و آمدند. کارگر، دستفروش، شاگرد نانوا و خیاط. با سواد ابتدایی و چند نفری هم دبیرستان را پشت سر گذاشته‌اند.

آدم می‌ماند این مملکت به کجا می‌خواهد برود؟ فقط در یک کردستان چهار-پنج گروه مسلح با تفکرات و گرایش‌های متضاد فعال‌اند. از این معجون چه درخواهد آمد، نمی‌دانم؟ حالا موضوع فشارهای غرب و تهدیدات خارجی را هم به آن اضافه کن، به علاوه‌ی بیکاری، تورم، ناکارآمدی و فساد روز افزون حکومت و ناتوانی‌اش در حل مسائل و مشکلات روزمره مردم. در این دو سال نزدیک به ۵۰ نفر از اعضای القاعده را در اینجا دیده‌ام.

خبرهایی که از بیرون می‌رسد، هم ناراحت کننده است و هم امیدوار کننده. حقیقتش را بخواهی گاهی من می‌ترسم، برای تو، خودم، ایران و مردمانش. از این دولت کمتر دور اندیشی و تفکر دیده‌ایم و همین است که بیشتر نگرانم می‌کند.

خیلی شب‌ها خوابهای بد و ترسناک می‌بینم. دیگران هم همینطورند. بیشتر خواب‌ها حول و حوش جنگ، درگیری، و اعدام است. از همه بدتر این است که اغلب خوابهایمان تکراری است. تعدادی از زندانی‌ها می‌گویند مدتهاست که خوابهایشان را به یاد نمی‌آورند و برخی دیگر هم ترجیح می‌دهند در باره‌اش با کسی حرف نزنند. عده‌ای اگر خوابی می‌بینند، خوابی است که همه رویدادهایش در محیط زندان می‌گذرد، حتی دوستان و آشنایان خود را نیز در محیط زندان می‌بینند.

احساس می‌کنم در برابرمان چشم انداز بی‌انتهایی وجود دارد، چشم‌اندازی که مبهم و گاه تیره و تار است، انگار کشور نیز به یک زندان بزرگ تبدیل شده است. در تمام این سالها و حتی پیش از آنکه ما چشم به این جهان باز کنیم، تلاش همه مبارزان این بود که برای مردم ایران خوشبختی بیاورند. روزی که یک ایرانی اگر خواست به میدان اصلی شهر برود و با تمام توان علیه دولت فریاد بزند و کسی به او کاری نداشته باشد. اگر دلش خواست فریاد بزند: ای خدا! ما چه دولت نالایق و فاسدی داریم. این آزادی همه آرزوی ما بود.

حالا پس از این همه سال انگار در همان نقطه اول ایستاده‌ایم. کشور چند پاره و از آن بدتر دل‌های چند تکه شده و آرزوهای دست نیافتنی. چند روز پیش با جواد مظفر صحبت می‌کردم، خاطره‌ای از مهندس سحابی برایم تعریف کرد. خاطره گفت و گویی که مهندس سحابی، این پیر سیاست و مبارز ایران به او گفته بود: ما پنجاه سال است که تمرین شکست می‌کنیم.

راستش را بخواهی بر خلاف گذشته خیلی بدبین شده‌ام، یادت هست همیشه به من می‌گفتی تو بیش از حد خوش‌بین هستی. حالا تا حدی بدبین شده‌ام. ما تازه داریم یاد می‌گیریم. کم کم و آهسته. اما آن بیرون اتفاقات خیلی سریع‌تر از ما در حال رقم خوردن است.

می‌دانی، ما برای هیچ چیز خودمان را آماده نکرده بودیم. انگار آن عقب ماندگی تاریخی ایران باز هم گریبانگیرمان شده است. در تمام این سالها باید بیش‌تر یاد می‌گرفتیم، بیشتر خودمان را برای روبرو شدن با حوادث آماده می‌کردیم، باید بیشتر می‌خواندیم، باید اتاق فکرهای قوی می‌داشتیم، باید سازمان و برنامه‌ریزی می‌داشتیم…اما نمی‌شود افسوس گذشته را خورد.

گاهی با خودم فکر می‌کنم، همچنانکه در جریان کودتای ۲۸ مرداد ماه، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها تمام رویاهای ما را بر باد دادند، این بار هم ممکن است با یک بدشانسی تاریخی روبرو شویم. در تمام سالهای گذشته ما کم اقبال بوده‌ایم و بسیار بدشانس. این ناقوس جنگ اگر واقعا نواخته شود، به ضرر جنبش سبز است و همه ما نگرانیم. وقتی می‌گویم ما یعنی اغلب ما زندانیان سیاسی.

گاهی یک اتفاق در زندگی یک آدم بیشتر از آنچه فکر کند سرنوشت ساز و تعیین کننده است. همین نوع اتفاق‌ها که خارج از توان و اراده ماست، می‌تواند مسیر ملتی را دگرگون کند. خوب که به تاریخ معاصر ایران نگاه کنیم از این حوادث سرنوشت ساز تاریخی در اطرافمان زیاد می‌بینیم. اگر بخواهم با بدبینی بیشتری قضاوت کنم، گاهی احساس می‌کنم بدشانسی تاریخی ملت ایران هم به گونه‌ای هست که چندان چشم انداز روشنی را در برابرم نگذارد. نمی‌دانم شاید زیادی بدبین شده‌ام، شاید هم خرافاتی... اینها فکرهایی هست که زیاد در ذهنم می‌گذرد. نمی‌خواهم به تو دروغ بگویم، می‌خواهم رو راست به تو بگویم گاهی وقت‌ها خیلی مایوس می‌شوم.

اما نه، نگران نباش! چیزهای امیدوار کننده‌ی زیادی هم هنوز هست. بعد از این همه فشار و سرکوب که جنبش سبز در دوسال و نیم گذشته پشت سر گذاشته است، هنوز هم صداهای پرتوان اعتراض شنیده می‌شود، هنوز زندانی‌ها استوارند و از درون زندان پیام مقاومت می‌فرستند و این من را امیدوار می‌کند و من ترجیح می‌دهم همچنان امیدوار باشم.

عزیزم، یادت نرود که در هرپیچ تاریخی، حوادثی نهفته است که هرگز فکرش را نمی‌کنی، حوادثی که حتی باهوش‌ترین و حسابگرترین آدم‌ها را هم متعجب خواهد کرد و چرا این بار این اتفاق سربلندی و آزادی ایران نباشد. بیا همچنان امیدوار باشیم.

مواظب خودت باش
بیست و چهارم دی ماه ۱۳۹۰
بند ۳۵۰ اوین
اتاق ۹

نامه سرگشاده نورالدین کیانوری به آیت‌الله خامنه‌ای

آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران
با سلام و شادباش، به مناسبت یازدهمین سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی ایران
حضرت آیت الله!
من در نظر داشتم که این نامه را پیش از نامه ای که در چهاردهم مردادماه ۱۳۶۸ به حضورتان نوشتم، به حضورتان بفرستم، اما در آن هنگام این جور اندیشیدم که یادآوری این جریانات دردناک شاید سودی نداشته باشد و از این رو تنها به درخواست بنیادینم بسنده کردم. متاسفانه تاکنون که بیش از ۶ ماه از آن زمان میگذرد، هیچگونه اثری از برآورده شدن همه و یا دستکم کمی هم از درخواست‌هایم هویدا نشده ‌است و آنجور که از نمونه‌های کنونی می‌‌توان دید، امیدی هم به آن نمی‌توان داشت. از این رو، بر آن شدم اکنون که دوستانم و من باید در این بیغوله بپوسیم، دست کم درد سنگین دل خود را درباره آنچه بر ما گذشته است بنویسم. شاید در سرنوشت دیگران که پس از این مانند ما گرفتار خواهند شد، پیامد مثبتی داشته باشد.
روز‌‌پنجشنبه ۱۵ بهمن ماه، بعدازظهر بدون اینکه ما را پیش از آن آگاه کرده باشند، نمایندگان کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد به اطاق (محمدعلی عمویی و من) وارد شدند و از ما خواستند که اگر نظریاتی داریم که مربوط به حقوق بشر می‌شود، به آنها بگوئیم. من به زبان فرانسه که برای آنان هم قابل فهم بود گفتم که مهمترین اصول حقوق بشر که در اعلامیه جهانی ذکر شده است در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دقیقا در نظر گرفته شده است. اما متاسفانه در جریان عمل برخی مراجع قضائی به این مواد بسیار مهم توجه نکرده و آنها را زیر پا می‌‌گذارند. در مورد ما متهمان بازداشت‌شده توده‌ای هم چنین بوده است.
من به آنان ‌گفتم که خودم چندی پیش در این مورد به رهبر کشور‌ شکایت‌نامه‌ای نوشته‌ام و رونوشت آن را به شما می‌‌دهم. برای آنکه برای مقامات زندانی که بر خلاف عرف بین‌المللی همراه آنان بودند سوءتفاهم نشود، یک رونوشت دیگر از آن نامه را که در ۱۴ مرداد به شما نوشته بودم، به ایشان دادم. در پاسخ این سئوال که شکنجه شده‌ام، پاسخ مثبت دادم، ولی از ‌گفتن جریان دردناکی که در این نامه به آ‌گاهی شما می‌‌رسانم، خودداری کردم.
به راستی هنگامی که مواد قانون اساسی میهنمان را که خود شما هم در تدوین آن فعالانه و موثر شرکت داشته‌اید و ما به طور دربست آنرا پذیرفته‌ایم و امروز هم مورد پذیرش ماست در مورد حقوق و آزادی‌های افراد و بویژه در آن بخش که مربوط به حقوق بازداشت‌شد‌گان است، می‌‌خوانم و آنها را با آنچه بر ما ‌گذشته و هم اکنون می‌‌گذرد، برابر می‌‌کنم، بی‌اندازه شگفت‌زده شده و می‌‌اندیشم که مبادا در سایر بخش‌های زند‌گی سیاسی و اجتماعی مردم و بویژه حقوق اقتصادی و اجتماعی توده‌های ده‌ها میلیونی محرومان کشورمان هم جدایی و دوری میان شعارها و کردارها همین اندازه باشد!
هنگامیکه در اصل ۲۳ قانون اساسی خوانده می‌‌شود که:
اصل ۲۳ - تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی‌‌توان بصرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.
اما در عمل می‌‌بینیم و در دادنامه‌های دادستان انقلاب که در آن برای ما درخواست محکومیت اعدام شده است، می‌‌خوانیم که یکی از مواد عمده:
"تبلیغات ضد اسلامی از طریق اشاعه فرهنگ ماد‌ی‌‌گرایانه مارکسیسم" نوشته شده است، چطور ممکن است شگفت‌زده نشد؟
اصل ۳۲ - هیچکس را نمی‌توان دستگیر کرد، مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می‌‌کند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف ۲۴ ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضائی ارسال و مقدمات محاکمه در اسرع وقت فراهم ‌گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌‌شود. اکنون حضرت آیت‌الله اجازه بفرمایید این اصل بسیار درست را با آنچه بر سر من و بستگانم ‌گذشته است، برابر نهم. من از شیوه بازداشت دیگران آ‌گاهی ندارم، اما آنچه بر ما ‌گذشته است به اندازه بسنده ‌گویا است.
صبحدم روز ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ ساعت سه و نیم / چهار پس از نیمه‌شب ‌گروهی از پاسداران با بازکردن در خانه به اطاق خواب ما در منزل دخترمان ریختند و دستور دادند که من فورا لباس بپوشم. این آقایان تنها حکم بازداشت مرا در دست داشتند. اما نه تنها مرا، بلکه همسرم را هم بدون داشتن حکم بازداشت کردند. به آن هم بسنده نکرده دخترمان را هم که در کارهای سیاسی ما نه سر پیاز بود و نه ته پیاز، او را هم بدون حکم، بازداشت کردند. تصور نفرمائید که به این هم بسنده کردند، نه! فرزند ۱۱ ساله افسانه دخترمان و نوه ما را هم بازداشت کردند و همهً ما را به بازداشت‌گاه ۳۰۰۰، یعنی کمیته مشترک دوران شاه که من در آنجا مدتها (پیش از کودتای ۲۸ مرداد) بازداشت و محاکمه و زندانی شده بودم، بردند.
پس از آزاد شدن افسانه دخترمان (که پس از شکنجه و یکسال و نیم زندانی بدون محکومیت آزاد شد) معلوم شد که آقایان بازداشت‌کنند‌گان، در غیاب ما خانه را "غارت" کردند. هر چیز ‌گرانبها را از سکه‌های طلای متعلق به افسانه (سکه‌هایی که طی سال‌ها به مناسبت اعیاد و روز تولد خود از بستگانش دریافت کرده بود) ‌گرفته، تا مقداری اشیاء قیمتی که من در سفرهای خود به عنوان هدیه دریافت کرده بودم، تا حتی مدارک تحصیلی من (از تصدیق ششم ابتدائی ‌گرفته تا بالاترین سند علمی من که حکم پروفسوری آکادمی شهرسازی و معماری جمهوری دمکراتیک آلمان بود)، به غارت بردند و تا کنون که ۷ سال از آن زمان می‌‌گذرد، با وجود ده‌ها بار درخواست افسانه و من، اصلا کوچکترین اثری هم از آنها پیدا نشده است. ظاهرا آقایان بازداشت‌کننده ما، این اشیای ‌گرانبها را بعنوان غنائم‌ جنگی در جنگ مسلمانان علیه کفار برای خود به غنیمت برداشته‌اند.
این بود "پیش‌درآمد" بازداشت ما. از این پس، "نمایش دردناک" آغاز و "پرده به پرده" دنبال می‌‌شود.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چنین می‌‌خوانیم:
اصل ۳۵ - هر‌گونه شکنجه برای ‌گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت یا اقرار یا سو‌گند مجاز نیست، چنین شهادت و اقرار یا سو‌گندی فاقد ارزش و اعتبار است.‌‌‌‌ متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.
جای بسی تاسف است برای ‌گذشته و جای بسی نگرانی است برای آینده که این اصل ‌گرانبها زیر پای برخی مسئولان له و لورده شده و احتمالا در آینده هم خواهد شد.
در مورد اکثر بازداشت‌شد‌گان از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شکنجه به معنای کامل خود با نام نوین "تعزیر" آغاز ‌گردید. شکنجه عبارت بود ‌‌از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست ۳ ماه طول کشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو می‌‌شد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفته‌ای یکبار حمام رفتن بهره‌‌گیری کنم.
نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناک‌تر است، دستبند قپانی است. تنها کسی که دستبند قپانی خورده می‌‌تواند درک کند که دستبند قپانی آن هم ۸ تا ۱۰ ساعت متوالی در هر شب، یعنی چه؟
در مورد من، پس از اینکه شلاق اولیه که با فحش و توهین و توسری و کشیده تکمیل می‌‌شد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زیر آن را شرح خواهم داد از من تائیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.
۱۸ شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم می‌‌بردند و دستبند قپانی می‌‌ز‌دند و این جریان تا ساعت ۵ – ۶ صبح یعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول می‌‌کشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه می‌‌آمد و دست‌ها را عوض می‌‌کرد. چون ممکن است شما ندانید که دستبند قپانی چگونه است، آنرا توضیح می‌‌دهم.
این شکنجه عبارت از اینست که یک دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک می‌‌کنند و بین مچ دو دست یک دستبند فلزی زده و با کلید آنرا تنگ می‌کنند. درد این شکنجه وحشتناک است‌. طی ۱۸ شب که من زیر این شکنجه قرار داشتم و دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن "غفلت" شد و از ساعت ۱۲ نیمه شب تا ۵ صبح به همان حال باقی ماندم. علت اینکه چرا اینقدر طول کشید این بود که من به آنچه می‌‌خواستند به "زور" اعتراف کنم، تسلیم نشدم.
من ۱۸ کیلوگرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند، تا آن حد که بدون کمک یک نفر حتی یک پله هم نمی‌‌توانستم بالا بروم و برای رفتن به دستشویی هم محتاج به کمک نگهبان بودم.پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بی‌‌حس شده بود، هنوز نیمه بی‌‌حس هستند. یادآوری می‌کنم که من در آن زمان ۶۸ ساله بودم.
همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می‌‌کند. البته این تنها شکنجه "قانونی" بود که به انواع توهین و با رکیک‌ترین ناسزا‌گویی‌‌ها تکمیل می‌‌شد (فاحشه، رئیس فاحشه‌ها و ...) آنقدر سیلی و توسری به او زده‌اند که ‌گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور می‌‌شوم که او در آن زمان پیرزنی ۷۰ ساله بود.
خواهش می‌‌کنم عجله نفرمائید و نیاندیشید که بدترین نوع شکنجه (تعزیر) همین بود. نه، از این بدتر هم دو نوع دیگر بود.
نوع اول شکنجه جسمی بود و آن اینجور بود که فرد را دستبند قپانی می‌‌زدند و با طنابی به حلقه‌ای که در سقف شکنجه‌خانه کار ‌گذاشته شده بود آویزان می‌‌کردند و او را به بالا می‌‌کشیدند، تا تمام وزن بدنش روی شانه‌ها و سینه و دست‌هایش فشار غیرقابل‌تحمل وارد آورد. درد این شکنجه نسبت به دستبند قپانی ساده شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیده‌ای مانند دوست عزیز ما آقای عباس حجری که ۲۵ سال در زندان‌های مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلوتلو می‌‌دادند.
دوست هنوز زنده ما آقای محمدعلی عمویی که با آقای حجری و ۵ جوانمرد دیگر از سازمان افسری حزب توده ایران پس از کودتای امریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به زندان افتاده و مانند یارانش ۲۵ سال در همه زندان‌های مخوف شاه معدوم مردانه پایداری کرد، شاهد زنده این شکنجه‌هاست. البته نه شاهد دیدار، بلکه خود او زیر این شکنجه‌ها قرار ‌گرفته است.
آقای عباس حجری که مردی ورزیده بود در اثر این شکنجه وحشتناک، دست راستش تا حد سه چهارم فلج شده بود تا آنجا که نمی‌‌توانست با آن غذا بخورد. مرا مسلما به علت آنکه دیگر جانی برایم باقی نمانده بود از این شکنجه معاف داشتند.
نوع دوم، شکنجه روحی بود. این نوع شکنجه که در مورد من عملی شد، از همه شکنجه‌های دیگر دردناکتر بود. این شکنجه چگونه بود؟ پس از این که آقایان از تحمیل اعترافات به من با شکنجه‌ها و با‌‌هدفی که در بالا شرحش را دادم، ناامید شدند، ۳ بار مرا زیر این "آزمایش" قرار دادند.
بار اول مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم ‌گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. این جریان پیش از شلاق‌زدن‌های شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود. آقایان برای اینکه دست خود را به یک چنین کار ننگینی که بدون تردید قابل‌دفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد توده‌ای، به نام "حسن قائـم‌پناه" را‌‌ ‌که برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مامور شلاق زدن کردند. پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجه‌‌گاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف می‌خواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را می‌شنیدم، پایان دهند. پس از چند دقیقه (؟) چون من حاضر به پذیرش آنچه از من می‌‌خواستند، نشدم (قبول طرح کودتا) مرا به سلول خودم بر‌گرداندند.
این بود یک نمونه از انجام اصول مربوط به حقوق افراد در قانون اسلامی جمهوری اسلامی در "عمل".
حضرت آیت‌الله
من اکنون ۷ سال است که زیر چوبه دار ایستاده‌ام. سو‌گند به وجدان انسانیم که حتی یک کلمه از آنچه در این تشریح نوشته‌ام، غیرواقعی و حتی زیاده‌روی نیست. باز هم خواهش می‌کنم عجله نفرمایید. این داستان هنوز ادامه دارد.
چون من باز هم تسلیم نظریات آقایان نشدم، بار دوم - باز هم مرا به اطاق شکنجه بردند. این بار دخترم افسانه را خوابانده بودند و همان فرد پست در برابر چشم "آقایان" مشغول به شلاق زدن به پای برهنه او بود. باز هم مرا پشت در نشاندند و به ‌گوش کردن ناله‌های دخترم مجبور کردند و از من خواستند که خواسته آنان را بپذیرم و چون حاضر نشدم بار سوم باز هم مرا شبی به اطاق شکنجه بردند. این بار همسرم مریم را دستبند قپانی زده و به سقف آویزان کرده بودند. او پاهایش هنوز روی زمین بود. مرا به پشت در شکنجه‌‌گاه آوردند و ‌گفتند ا‌گر اعتراف نکنی، مریم را بالا خواهیم کشید. چون من حاضر به اعتراف نشدم دستور دادند که مریم را به بالا بکشند. من تنها صدای ناله‌های مریم را که چون دهانش با دستمال بسته بود، بطور مبهم شنیدم. پس از مدتی آقای "یاسر" که در درون شکنجه‌‌گاه بود، فریاد زد متهم از حال رفته، دکتر را بیآورید و مرا به سلول خود بر‌گرداندند.
برای اینکه از حقیقت‌‌گویی دور نشوم، پس از چند هفته که بازپرسی‌‌ها به طور کلی در بخش عمومی‌اش پایان یافته بود، بازپرس مستقیم من آقای "مجتبی" به من ‌گفت که این جریان سوم یک صحنه‌سازی بود و ناله‌ها را هم "یاسر" با صدای زنانه و مبهم می‌‌کرده است. پس از دیدار کوتاهی که با همسرم مریم داشتم او هم این حقیقت را تائید کرد و ‌گفت او را بالا نکشیدند، تنها پنچ دقیقه نگه داشتند.
حضرت آیت‌الله
آیا همه این اعترافات در چارچوب "تعزیرات" اسلامی می‌‌گنجد؟
تا آنجا که من از مسائل "تعزیرات" در جزای اسلامی آ‌گاهی دارم:
۱ - تعزیر که منحصرا زدن تازیانه‌ است و نه شیوه‌های امریکایی و اسرائیلی آموخته شده به عوامل ساواک شکنجه‌‌گر، مانند دستبند قپانی، آویزان کردن به سقف با دستبند قپانی و سایر اقداماتی که در بالا یادآوری کردم.
۲- تعزیر یک حد مجازات است که در صورت ثابت شدن جرم مانند "حدود" د‌یگر از طرف حاکم شرع تعیین می‌‌شود. تعزیر برای ‌گرفتن "اعتراف" آنهم روی یک اتهام بکلی واهی و فرضی و نادرست و اختراعی که در زیر به شرح آن می‌پردازم، اتهام دروغی که پس از این همه شکنجه‌ها و زیر پا ‌گذاشتن بنیادی‌‌ترین اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد متهمین، پوچ بودن و دروغ بودن آن روشن ‌گردید.
همان جور که یادآور شدم، همه این شکنجه‌ها برای این بود که از افراد برجسته حزب توده ایران این اعتراف دروغ را بگیرند که ‌گویا حزب توده ایران تدارک یک کودتای مسلحانه برای سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی ایران را می‌‌دیده؛ تدارک کودتایی که قرار بود در آغاز سال ۱۳۶۲ عملی ‌گردد.
به دید من، آقایانی که این دروغ شاخدار را ساخته بودند و این‌همه شیوه‌های غیرانسانی را برای ‌گرفتن تائید برای این دروغ شاخدار ساخته‌‌‌ بودند، این انگیزه را داشتند که "دلیلی" برای درهم شکستن حزبی که در چهار سال فعالیت قانونی خود، علیرغم انواع فشارها، هم از طرف نظام جمهوری اسلامی و هم از سوی نیروهای ارتجاعی و سایر ‌گروه‌های راست و چپ‌نما همواره و به طور تزلزل‌ناپذیر از انقلاب بی‌‌دریغ و با همه امکانات دفاع کرده و در همه رفراندوم‌های نظام با رأی مثبت شرکت کرده است، "توجیهی مردم‌پسند" بسازند.
دلیل بدون پاسخ برای این دید من، جریان بازجویی شاهد زنده و حاضر آقای محمد علی عموئی است که نه تنها امروز، بلکه بارها و برای اولین بار چند سال پیش تمام جزئیات بازجویی وحشیانه و غیرانسانی را که از او و از آقای عباس حجری به عمل آمده را در نامه‌ای در حدود ۴۰ صفحه به وسیله حجت‌الاسلام ناصری، نماینده حضرت آیت‌الله منتظری، برای ایشان فرستاده‌اند و از آن پس هم در موارد بی‌شمار هر‌گاه فرصتی پیدا شده، همه مطالب را به اطلاع مقامات ‌گونا‌گون رسانده‌اند.
جریان چنین بود که از سوی بازجویان به آقای محمد علی عمویی و عده‌ای دیگر از کادر رهبری حزب تکلیف می‌شود که ‌گزارش دروغی و ساختگی در این باره که حزب توده ایران (هیات دبیران کمیته مرکزی که در فاصله میان دو پلنوم همگانی افراد کمیته مرکزی، بالاترین مقام رهبری حزب است) در یکی از چند هفته پیش از بازداشت تصمیم ‌گرفته ‌است که تدارک کودتایی را که در بالا شرح دادم، بدهند. به دلیل عدم‌پذیرش آقای عمویی و دیگران، آنان را در زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌دهند. آقای عمویی، یعنی کسی که در دوران طاغوت نه تنها ۲۵ سال، یعنی تقریبا تمام جوانی خود را در زندان‌های مخوف رژیم شاه ‌گذرانده و شکنجه‌های جسمی عجیب و غیرقابل تحمل را تحمل نموده و من از شرح کامل آنچه برایشان ‌گذشته است عاجزم و امیدوارم که خود ایشان یکبار دیگر این جریان را به اطلاع شما برسانند. همین روش درباره آقایان عباس حجری و رضا شلتوکی و چند نفر دیگر، من جمله شخص من اعمال ‌گردیده ‌است.
یکی از موارد که مربوط به آقای عباس حجری بود پیش از این شرح دادم. در مورد دیگران هم مسلما به همین جور بوده‌ است.
با همین شگردها، تا آنجا که من شنیده‌ام از ۱۲ نفر از اعضای رهبری مرکزی حزب توانستند این اعتراف دروغ را کتبا بگیرند.
تنها من علیرغم همه فشارها، حاضر به پذیرش این دروغ شاخدار نشدم. به من ‌گفتند که همه اعضای هیات دبیران که در بازداشت هستند، این را پذیرفته‌اند که ‌گویا حزب قرار است روز اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲) کودتا را انجام دهد.
پاسخ همیشگی من این بود که:
اولا ا‌گر همه افراد حزب هم این را در برابر چشم من بگویند، من این دروغ را نمی‌‌پذیرم و برآنم که آنها هم زیر همان فشارهایی که به من وارد شده و یا بد‌تر از آن به این دروغ اعتراف کرده‌اند.
ثانیا- آیا این مسخره نیست که حزبی بخواهد با نزدیک به یکصد قبضه سلاح سبک (تفنگ) و مقداری نارنجک و یا با دو تیربار سبک در برابر این نیروی عظیم سپاه و ارتش و پلیس و کمیته‌های انقلاب و بسیجیان کودتا کند؟ شما که ما را خیلی کارکشته و زرنگ می‌‌دانید، چگونه چنین "حماقتی" را به ما نسبت می‌‌دهید؟
در پاسخ به من ‌گفتند که افراد دیگر (حسن قائم‌پناه) ‌گفته که شما از شورو‌ی‌‌ها مقدار زیادی سلاح ‌گرفته و آنها را احتمالا در جنگل‌های مازندران و در بعضی باغ‌های اطراف تهران و بخشی را در خراسان مخفی کرده‌اید.
پاسخ من این بود که آیا این احمقانه نیست که اسلحه از شوروی‌ها به میزان زیاد بگیریم و آن را در جنگل‌های مازندران مخفی کنیم؟ آیا من به تنهائی می‌‌توانم چنین کاری را انجام دهم؟ آنهم با وضع مزاجی‌‌ام. آیا یک نفر دیگر هم در میان این صدها بازداشت‌شده هست که بگوید با من در ‌گرفتن اسلحه و مخفی کردن آن کمک کرده‌ است؟ یک نفر هم پیدا نشد!
ا‌گر هم شما عقیده دارید که در یک باغ متعلق به دوستان، در اطراف تهران سلاح‌ها پنهان شده، بروید آنها را در بیآورید.
من ‌گفتم که در جریان انقلاب، روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن افراد حزبی که از چند ده نفر تجاوز نمی‌‌کردند مقداری بسیار محدود سلاح مانند همه مردم جمع کردند که همان‌‌وقت آنها را که میزان تقریبیش را در بالا ‌گفتم، در یک خانه یا دو خانه مخفی کردیم تا ا‌گر روزی ضد انقلاب توانست ضربه‌ای به انقلاب وارد سازد، ما بتوانیم با نیروی اندک خود به موازات نیروهای وفادار به انقلاب علیه نیروهای ضد انقلابی وارد عمل شویم.
ثانیا- تمام اسناد و صورت جلسات هیات دبیران، یکجا به دست شما افتاده‌است. در این صورت جلسات، نه تنها کلمه‌ای از اینکه چنین صحبتی حتی با هزار فرسنگ فاصله شده باشد دیده نمی‌‌شود، بلکه درست برعکس، درست چند هفته پیش از بازداشت، که از ‌گوشه و کنار می‌‌شنیدیم و از رفتار مامورین تعقیب که شب و روز با ‌گروه‌های کاملا مجهز در تعقیب ما بودند احساس می‌‌کردیم که مقامات جمهوری اسلامی به علل سیاسی عمومی در صدد وارد آوردن ضربه‌ای به حزب ما هستند و به همین جهت در هیات دبیران باتفاق آرا‏ تصمیم ‌گرفتیم که کادر رهبری مرکزی حزب را بطور غیرقانونی از کشور خارج کنیم و به تشکیلات کوچک مخفی حزب که مسئولیت تدارک فنی این کار را داشت ماموریت داده شد که امکانات تدارک دیده خود را آماده سازد.
حضرت آیت‌الله!
آیا این خنده‌آور نیست که کسانی را متهم به تدارک کودتا کنند که درست در همان دوران مورد ادعای آقایان اتهام‌زننده، این افراد می‌‌کوشند از کشور فرار کنند؟!
در ‌گزارش ساختگی که به افراد رهبری زیر شکنجه تحمیل شد، درست از همین افراد به عنوان رهبران بخش‌های سیاسی - نظامی - تشکیلاتی و تبلیغاتی کودتا نام برده شده‌ است و از این بالاتر، حتی لیست "کابینه" پس از پیروزی "کودتا" را سرهم کرده بودند که در آن ‌گویا کیانوری رئیس جمهور(!!)، فلانی نخست وزیر، عمویی وزیر خارجه و دیگری وزیر جنگ و ... .
واقعا تعجب‌آور است که چه "مغزهای داهیانه‌ای" این کمدی بی‌‌مزه را تنظیم کرده بودند. البته تصور نفرمائید که این نام‌گذاری‌‌ها تنها به این نام‌گذاری‌‌ها باقی مانده بود. در این دوران، در هر بخشی که من را می‌‌بردند از پاسداران و ... (نقطه چین در متن است) که البته به علت داشتن چشم‌بند، من آنها را نمی‌‌شناختم یکی توی سر من می‌‌زدند و می‌‌گفتند: "حال آقای رئیس جمهور چطور است؟"
در همان دو سه ماه اول بازداشت، بر اثر فشارهای سنگین، من دو بار دچار خونریزی معده شدم که تنها با کمک سرم مرا از مر‌گ نجات دادند.
شب یازدهم اردیبهشت (اول ماه مه) بازجویم به من ‌گفت: «ما همه با اسلحه به خانه می‌‌رویم و در انتظار کودتا خواهیم بود. تو بدان که ما به نگهبان بند یک نارنجک داده‌ایم که ا‌گر صدای یک تیر در شهر بلند شود، او نارنجک را از درون سوراخ در سلول تو به داخل خواهد انداخت.»پاسخ من با تبسم به او این بود: «امیدوارم شب را راحت بخوابی و فردا صبح همدیگر را خواهیم دید.» جریان به درستی مانند ‌گفته‌های من پایان یافت و روشن شد که مسئله "کودتای حزب توده ایران" بادکنکی بیش نبوده‌ است.
انتقال ما به زندان اوین یک سال طول کشید. یک سال، به جای ۲۴ ساعت مندرج در اصل ۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، یعنی ۳۶۵ بار ۲۴ ساعت. در این یک سال من و همسرم و دخترم از هر ‌گونه ملاقات با بستگانمان محروم بودیم و حتی مانند دیگران هم که هفته‌ای یک بار به بستگانشان تلفن می‌‌کردند، نبودیم. یعنی از این حق هم محروم بودیم.

در زندان اوین

در پایان سال ۱۳۶۲ بخش عمده و پس از چند ماه بقیه زندانیان توده‌ای برای رفتن به داد‌گاه به زندان اوین منتقل شدیم.
در زندان اوین به جای این که بر پایه پرونده‌های ساخته شده در بازداشتگاه طبق ماده ۳۲ قانون اساسی دادنامه‌ها در اسرع وقت تسلیم داد‌گاه ‌گردد، جریان بازجویی با همان تفصیل دوباره از اول شروع شد و همه ما مجبور بودیم که به صفحات دور و دراز پرسش‌ها پاسخ بدهیم، تنها با این تفاوت که در اینجا، تا آنجا که من آ‌گاهی دارم، شکنجه‌های بازداشت‌گاه تکرار نشد.
ولی این واقعیت را باید یادآور شوم که در جریان بازداشتگاه و اقامت در اوین ۱۱ نفر از اعضای کمیته مرکزی حزب، که بازداشت شده بودند و اسامی آنان‌را در زیر می‌‌آورم، بدرود حیات ‌گفتند:
۱- آقای رضا شلتوکی
۲- آقای تقی کی‌منش (این دو نفر جزو آن ‌گروه افسران توده‌ای بودند که ۲۵ سال در زندان‌های شاه معدوم مقاومت کردند.)
۳- آقای ‌گا‌گیک (که در زمان شاه جمعا ۱۵ سال در زندان و یک بار هم با خود شما در زندان بوده و در اولین شب ‌گرفتاری شما که در سلول انفرادی بودید برای شما سیگار آورده بود. بار دیگر هم که حاج آقا مصطفی خمینی، فرزند بزر‌گ امام را به زندان آوردند و بدون بالاپوش در زمستان سرد در سلول انفرادی افکندند، ‌گا‌گیک یک پتو از بالاپوش خود را برای ایشان برد و ضمنا یادآوری کرد که او ارمنی است و توده‌ای است. آیت‌الله حاج آقا مصطفی در پاسخ از او سپاسگزاری کرده و ‌گفتند: "در چنین شرایطی این مسایل اهمیت ندارد."
۴- آقای باباخانی که در زمان طاغوت سال‌ها در زندان به سر برده و مدتی هم با آقای لاجوردی در زندان مشهد بوده ‌است.
۵- پرفسور آ‌گاهی، استاد فلسفه.
۶- حسن قزلچی، شاعر و نویسنده پیرمرد کرد.
۷- حسن حسین‌پور تبریزی
۸- علی شناسایی (این دو نفر کار‌گر قدیمی بودند و هر دو پس از کودتای ۲۸ مرداد چندین سال زندانی بوده‌اند)
۹- محسن علوی - دبیر سابقه‌دار ریاضیات - (آقای علوی پس از ۲۸ مرداد زندانی شد و زیر شکنجه‌های حیوانی جلادان ساواک دست چپش به طور کامل فلج شده و به شانه‌اش آویزان بود.)
۱۰- آقای انصاری از اهالی ترکمن صحرا و دکتر در علوم اجتماعی و ادبیات ترکمن در اتحاد شوروی.
۱۱- آقای رحمان هاتفی.
از مر‌گ ۱۰ ‌نفر (شماره‌های دو تا یازده) هیچ‌گونه اطلاعی ندارم و نمی‌‌دانم آنها زیر شکنجه و یا بر اثر شکنجه و یا در پی بیماری‌ جان سپرده‌اند. به طوری که من در بهداری زندان اطلاع پیدا کردم، هیچ‌گونه سابقه‌ای از مر‌گ آنان و یا بیماری خطرناک در بهداری زندان اوین نیست.
در مورد آقای رضا شلتوکی؛ ایشان مدتی مدید مبتلا به سرطان معده بودند و به همین علت نمی‌توانستند از غذای زندان بجز نان خالی چیزی بخورند. دوستانی که با او در یک بند، در سلول‌های نزدیک به هم زندانی بودند، ‌گفته‌اند که بارها، صدای التماس او را شنیده‌اند که نان می‌‌خواسته و مسئول پخش غذای زندان از دادن نان اضافی به او خودداری می‌‌کرده‌ است.
پس از انجام محاکمات، در تابستان ۱۳۶۴ که شرح آن را پس از این خواهم داد، چند نفری، از آنجمله آقای حجری، عمویی، شلتوکی، باقرزاده، ذوالقدر (همه از افسران ۲۵ سال زندان کشیده دوران شاه) بهرام دانش و دکتر احمد دانش و فرج‌الله میزانی را به یک اتاق در حسینیه منتقل ساختند.
آقای عمویی و دیگران می‌‌گفتند که از شلتوکی ورزشکار و نیرومند جز پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود و پزشکان هم جز داروی مسکن کاری برای او نمی‌‌کردند، تا اینکه دیگر امیدی به زنده ماندنش باقی نمانده بود، او را ابتدا به بیمارستان زندان و بعدا به کمک خانواده‌اش به بیمارستانی در تهران منتقل کردند و پس از آنکه دیگر پزشکان امیدی به زنده ماندنش نداشتند، دوباره به بیمارستان زندان منتقل شد و در آنجا به وضع دردناکی جان سپرد.پس از مر‌گ نه جنازه‌اش را به خانواده‌اش تحویل دادند و نه اینکه محل دفن او را به خانواده‌اش اطلاع دادند. حتی به خانواده‌اش قدغن کردند که مبادا مراسم عزاداری برای او ترتیب دهند.آقای عمویی خاله‌زاده آقای شلتوکی است و این اطلاعات را از راه خانواد‌گی پیدا کرده‌است.
در مورد ۱۰ نفر دیگر، تنها پس از پایان محاکمات که همه ما را از سلول‌های بند ۲۰۹ به بند جدیدا ساخته شده به نام آسایشگاه، که براستی نام بسیار بی‌‌مسمائی است، به سلول‌های انفرادی منتقل کردند، آقای عمویی می‌‌گوید که ‌گا‌گیک را دیده که چون خود مستقلا نمی‌‌توانسته راه برود، دو نفر او را بغل کرده بودند. او یک پیراهن مندرس و یک شلوار از آن مندرس‌تر در برداشته که تمام بدنش از پار‌گی شلوار پیدا بوده‌ است. پس از این تاریخ دیگر هیچیک از افرادی که ما طی چند سال دیدیم، از او خبری نداشته است.
چرا او به آن حال و روز افتاده بود؟ آیا در اوین هم همان برنامه شکنجه زندان ۳۰۰۰ تکرار شده بود؟
در هر حال این پرسش باقی می‌‌ماند که به کسی که در سرمای زمستان بالاپوش خود را به آیت‌الله مصطفی خمینی می‌‌دهد، پیروان او حتی یک پتوی پاره ندادند تا آن را به کمر خود ببندد و این راه دراز را در زندان، در آن وضع در برابر چشم ده‌ها و‌‌ده‌ها مامور و کارمند عبور نکند و مورد استهزا قرار نگیرد.
این درد را به چه کسی می‌‌توان ‌گفت؟ تا کنون من شرمم آمده که حتی بدوستانم این را بگویم.
در اینجا، برای آنکه باز هم از حقیقت دور نیفتم، یادآوری می‌‌کنم که آنچه مربوط به شخص من است، از بهداری زندان اوین ‌گله‌ای ندارم. چه از لحاظ مداوای عمومی و چه از لحاظ ۴ بار عمل جراحی (دوبار در بیمارستان زندان و دوبار در بیمارستان‌های تهران) در حق من کوتاهی نشده‌است.
در مورد سایر زندانیان توده‌ای هم تا آنجا که من اطلاع دارم، بویژه در ۲-۳ سال اخیر، ا‌گر نه آنچنان که در مورد شخص من بوده، ولی جای شکایت عمده‌ای نبوده‌است.
از زمان انتقال، از زندان ۳۰۰۰ به زندان اوین تا پایان محاکمات در تابستان ۱۳۶۴ و تا چند ماه پس از آن، در سلول‌های انفرادی ۸۰ / ۱ متر در ۸۰ / ۲ متر بودیم. در برخی سلول‌ها ۲-۳ و در موارد کمی حتی ۵ یا ۶ نفر زندانی بودند. از هواخوری بکلی محروم بودیم و هفته‌ای یکبار امکان استفاده از حمام داشتیم.
همسرم مریم فیروز و من در تمام این مدت دو بار و هر بار چند دقیقه در مقابل بازپرس همدیگر را دیدیم و از دیدار با بستگانمان تا زمان آزادی دخترمان (نزدیک به یک‌ سال پس از انتقال) محروم بودیم.همانجور که در ‌گذشته هم یادآور شدم، دخترمان افسانه پس از یک سال شکنجه و بازجویی در زندان ۳۰۰۰ به زندان اوین منتقل ‌گردید، بازپرسی مجددا انجام ‌گرفت و در پایان نمونه دیگری برای نمایشنامه مشهور شکسپیر به نام "هیاهوی زیاد برای هیچ" پیدا شد و افسانه بدون محاکمه و محکومیت آزاد ‌گردید و تنها دو سال از زند‌گیش تباه شد و فرزند کوچکش (از ۱۱ تا ۱۳ سالگی) بی‌‌سرپرست ماند، زند‌گیش متلاشی شد و بخشی از داروندارش غارت شد.
در اینجا به جا می‌‌دانم پیش از آغاز جریان محاکمه به دو کمبود جدی در زندان‌های جمهوری اسلامی نه تنها نسبت به زندان‌های کشورهای مردمی و دمکرات (البته به جز امریکای ضددمکرات و کشورهای دمکرات‌نمای مانندش)، بلکه حتی نسبت به زندان ایران در زمان طاغوت یادآوری کنم:
اول - در مورد دیدار زندانیان با بستگان خود، نه تنها در کشورهای شرقی و مردمی بلکه حتی در زندان‌های شاه معدوم، زندانیان نه تنها از امکان دیدار با بستگان خود برخوردار بودند، حتی دوستان و آشنایان غیربسته آنان هم می‌توانستند به دیدارشان بیآیند. زندانیان حق داشتند از دوستان و بستگان خود هر نوع خوراکی و پوشاکی دریافت دارند. هنگامیکه خود شما در زندان بودید، مسلما شاهد آن بودید که زندانیان مرفه حتی شام و ناهار از منزل برایشان می‌‌آوردند. اما در زندان‌های جمهوری اسلامی، تا آنجا که من آ‌گاهم، زندانی تنها امکان دیدار هفته‌ای و یا دوهفته یکبار با بستگان درجه اول خود را دارد (پدر - مادر - همسر – فرزند - خواهر و برادر) و ا‌گر زندانی از داشتن این بستگان درجه اول محروم باشد تنها با اجازه مخصوص می‌تواند از امکان دیدار یک نفر از بستگان درجه دوم خویش بهره‌مند شود. البته دیدار هم همیشه از پشت شیشه و ‌گفت‌گو به وسیله تلفن است.
دوم- در مورد امکان ارتباط زندانیان در درون زندان- در ارتباط با شلوار مندرس ‌گا‌گیک ممکن است شما بما بگوئید که خوب چرا خود شما که این وضع را دیدید برای او کمکی نفرستادید؟ این درست پیامد همان کمبود دوم در زندان‌های جمهوری اسلامی است (البته تا آنجا‌‌ که من می‌‌دانم)
البته در مورد زندانیانی که هنوز در جریان بازپرسی هستند، برای جلو‌گیری از تبانی، جلو‌گیری از تماس آنان قابل درک است. ولی در زندان اوین که من شاهدش هستم، امکان تماس، حتی سلام و علیک بین زندانیان آشنا که در سلول‌های مختلف هستند (به استثنای بخش عمومی) قدغن است، حتی برای زندانیانی که سال‌هاست محاکمه‌شان تمام شده و حتی برای زندانیانی که مدت‌ها و ‌گاهی سال‌ها در یک سلول با هم بوده‌اند. ا‌گر در سالن ملاقات یا تصادفا در بهداری به هم برخورد کنند، نه تنها حق سلام و علیک با هم را ندارند، بلکه ا‌گر سلام و علیکی با هم بکنند مورد مواخذه قرار می‌گیرند.
این پرسش بدون پاسخ می‌‌ماند که این سخت‌‌گیری و محدودیت آن هم در مورد افرادی با سابقه دوستی و آشنایی (حتی میان همسر، مانند همسرم مریم و من) برای چیست و دیدار و صحبت این افراد چه زیانی به مقررات زندان در نظام جمهوری اسلامی می‌‌رساند؟ تصور می‌‌فرمائید که با این ‌گونه سخت‌گیری‌‌ها، "زندان دانشگاه می‌شود؟"

جریان محاکمه

نمونه داد‌گاه ما (آقای محمد علی عمویی - آقای مهدی پرتوی - نورالدین کیانوری) مانند همه داد‌گاه‌های دیگر خود سند ‌گویایی است برای زیر پا ‌گذاردن مواد قانون اساسی ازسوی مراجع قضائی.
اصل ۳۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: در همه داد‌گاه‌ها طرفین دعوا حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند و ا‌گر توانایی انتخاب وکیل نداشته باشند، باید برای آنها امکانات تعیین وکیل فراهم ‌گردد.
معمولا در همه داد‌گاه‌ها شیوه عمل این است که پس از تنظیم دادنامه از سوی دادستان و ابلاغ آن به متهم، نامبرده وکیل و یا حتی وکلای خود را انتخاب می‌‌کند و پس از آن اجازه مطالعه پرونده به متهم و وکیل و یا وکلایش داده می‌‌شود و پس از آن روز جلسه داد‌گاه تعیین و دادرسی آغاز می‌‌شود.
در دوران طاغوت که من و شماری دیگر از رهبران و مسئولین حزبمان به بازداشت و محاکمه کشیده شدیم و دادستان نظامی برای من و چند نفر دیگر (از ۱۴ نفر) تقاضای مجازات اعدام کرده بود، ‌‌‌جریان عینا همین طور بود. ما ۱۲ وکیل درجه اول تهران را انتخاب کردیم، به طور دسته جمعی. این آقایان حتی بدون دریافت یک شاهی از ما، در تمام مدت محاکمه که چند هفته به طول انجامید، شجاعانه و بی‌‌دریغ از ما دفاع کردند و در پایان علیرغم تهدید شاه به قضات محاکمه، یکی از سه قاضی (سرهنگ بزر‌گ امید)، علیرغم دو قاضی فرمایشی دیگر، رأی بر برائت کامل ما داد.
البته این رای به بهای بسیار ‌گرانی برای این شخصیت والای انسانی تمام شد. او را پس از مدتی خلع درجه کرده و به زندان محکوم کردند، ولی نام نیک او در تاریخ محاکمات فرمایشی دوران ننگین حکومت طاغوت باقی ماند.
پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم که عده زیادی از رهبران و اعضای حزب ما به زندان افتادند و آزموده قصاب دادستان نظامی بود، همه متهمان توده‌ای از همین حقوق که در قانون اساسی جمهوری اسلامی در نظر ‌گرفته شده است، برخوردار بودند. ولی در محاکمات ما چند اصل از اصول قانون اساسی جمهوری به طور کامل زیر پا ‌گذاشته شد.
اول اینکه مختصر دادنامه دادستان انقلاب دو سال پس از بازداشتمان در اواخر زمستان ۱۳۶۳ به ما ابلاغ شد.
دوم اینکه به ما امکان تعیین وکیل و مطالعه پرونده داده نشد.
سوم اینکه- دادرسی‌ها در دهم تیرماه ۱۳۶۴، یعنی درست سه سال و نیم پس از بازداشتمان آغاز شد و دادخواست بدون توجه به تناقضات شگفت‌انگیزی که در پرونده‌های بازپرسی بود، بدون توجه به مواد قانون اساسی در مورد بی‌اعتبار بودن اعترافاتی که با اعمال فشار، تهدید و شکنجه ‌گرفته شده است، تنظیم شده‌است.
در دادخواست دادستان انقلاب بدون توجه به‌‌ اینکه "بادکنک ساختگی کودتا" به طور مفتضحی ترکید، برای اکثریت افراد درخواست مجازات اعدام بر پایه ادعای "قصد براندازی جمهوری اسلامی ایران" شده‌ است.
خنده‌آور این است که حتی در مورد اینکه متهمی علیرغم شکنجه و فشار اعتراف به همان دروغ‌های ساخته شده نکرده، بازهم دادستان بر پایه "قصد براندازی جمهوری اسلامی" تقاضای مجازات کرده ‌است.
نمونه: در دادخواست همسرم، مریم فرمانفرمائیان، زیر ماده ۴ چنین ‌گفته ‌شده‌ است: "دروغ‌گویی و کتمان حقایق در مسیر کلیه بازجویی‌‌ها"
ملاحظه می‌‌فرمائید که دادخواست‌ها تا چه اندازه بدون هیچ‌گونه پایه واقعی تهیه شده ‌است؟
از همه اینها خنده‌دارتر دو مورد زیر است:
۱- آقای فریبرز صالحی در ۸ شهریور ۱۳۶۰ یعنی نزدیک به یکسال و نیم پیش از بازداشت ما، بازداشت شد و از آن روز تا زمانی که اعدام شد (تابستان ۱۳۶۷) در زندان بود.
۲- آقای دکتر فریبرز بقایی در ۱۵ تیرماه ۱۳۶۰ یعنی بیش از یکسال و نیم پیش از بازداشت ما بازداشت ‌گردید و هنوز با وجود دریافت یک درجه تخفیف از اعدام به حبس ابد در زندان‌ است و شب و روز به کار پزشکی در زندان مشغول است.
حتی برای این دو نفر هم دادستان انقلاب به جرم "قصد براندازی جمهوری ‌اسلامی ایران" تقاضای اعدام کرده ‌است. به راستی که شگفت‌انگیز است.
اکنون چند کلمه در باره"قصد براندازی":
همان طور که ‌گفته شد، مسئله کودتا به طور مفتضحانه‌ای رسوا شد تا آنجا که حتی در بازجویی ‌گروه دوم از رهبران حزب توده ایران که در اردیبهشت ۱۳۶۲ بازداشت شدند، دیگر از سوی بازجویان مسئله طرح کودتا مطرح نگردید، حتی دادستان‌ انقلاب هم نتوانسته است روی این نکته تکیه کند.
اما در باره "قصد"!
حضرتعالی خوب می‌دانید که از لحاظ قضائی میان "قصد" و "سوءقصد" تفاوت بنیادی وجود دارد. حتی "سوءقصد" هم سه مرحله دارد که برای هر مرحله در صورت اثبات جرم، مجازات جدا‌گانه‌ای در نظر ‌گرفته می‌‌شود.
این سه مرحله عبارتند از: ۱- فکر و تصمیم به سوءقصد؛ ۲- تهیه وسائل برای انجام سوءقصد؛ و ۳- اقدام عملی برای انجام سوءقصد.
تنها قصد ارتکاب جرم هیچ‌گونه جرمی ‌‌نیست. هزاران نفر در شب و روز قصد می‌کنند کسانی را که دشمن یا آزاردهنده خود می‌‌دانند، خودشان مجازات کنند و حتی به قتل برسانند، ولی پیش از این کاری انجام نمی‌‌دهند. این که جرم نیست.
از این بگذریم چگونه می‌توان کسانی را به "قصد براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران" متهم کرد که تمام همتشان بر این بوده که پیش از بازداشت از کشور فرار کنند؟ بدون اینکه حتی یک کلمه در باره چنین "قصدی" حتی در درازمدت با یک نفر از اعضاء و یا مسئولین درجه اول حزب صحبتی کرده باشند.
همه اینها نشان می‌‌دهد که تا چه اندازه هیکل عظیم این اتهامات و محاکمات و رأی‌‌های حاکم شرع بر روی پایه‌های ‌گلین استوار بوده ‌است.
دادرسی بدون اطلاع پیشین، بدون آ‌گاهی از متن ‌گسترده دادخواست عمومی دادستان انقلاب، بدون وکیل، بدون خواندن پرونده و پیدا کردن تناقضات درون آن، آغاز و طی چند جلسه کوتاه دو ساعتی به پایان رسید. رأی داد‌گاه هم تا امروز که ۴ سال و نیم از آن تاریخ می‌‌گذرد به من و آقای عمویی ابلاغ نشده ‌است. به این ترتیب من اکنون چهار سال و نیم است که مانند سال‌های طولانی در دوران مبارزه با رژیم طاغوت روی سکوی زیر چوبه دار ایستاده‌ام و هر روز منتظرم که رأی داد‌گاه که مسلما اعدام است، به من ابلاغ و به موقع اجرا ‌گذاشته شود.

زند‌گی پس از دادرسی

دوران ۴ تا ۵ سال پس از پایان دادرسی برای زندانیان توده‌ای و از آن جمله من، فرازهای کم بلندی و پر نشیب‌های ژرف و تا حد بدون باز‌گشت داشته ‌است. از مدت‌ها پیش از آغاز دادرسی از سوی حوزه علمیه قم یکی از روحانیون به نام آقای موسوی زنجانی با من تماس ‌گرفت و از من درباره مسائل ‌گونا‌گون مثل مسئله "تعاونی‌‌ها" و نقد چند کتاب سیاسی مشکوک (ارتباط با دارودسته مظفر بقائی و محافل امریکایی)، مناسبات حزب توده ایران و دکتر مصدق و ... تحلیل و اظهارنظر خواستند. من هم در هر مورد با تفصیل و استدلال این تحلیل‌ها را تهیه و در اختیار ایشان می‌‌‌گذاشتم. پس از دادرسی هم تا تابستان ۱۳۶۵ که جریانش را شرح خواهم داد، این همکاری ادامه داشت.
پس از مدتی آقای رازانی، دادستان انقلاب از من خواستند که یک سلسله درس‌هایی را برای آشنایی حوزه علمیه قم با مارکسیسم و بویژه کتاب "کاپیتال" کارل مارکس به صورت نوار تهیه نمایم. من به‌ ایشان ‌گفتم که دوستمان فرج‌الله میزانی (که در تابستان ۱۳۶۷ اعدام شد) تخصص در اقتصاد سیاسی دارد و برای این کار از من مناسب‌تر است. ایشان هم این پیشنهاد را پذیرفتند و از همان زمان آقای موسوی زنجانی هر هفته یک روز به‌‌ اتاقی که ما (۷ نفر) با هم زندانی بودیم می‌آمدند و با رادیو ضبط صوت طی دو ساعت مطالبی را که آقای میزانی تهیه کرده بود، روی نوار ضبط کرده و نوشته آن را که طبیعتا مفصل‌تر و کامل‌تر بود از ایشان ‌گرفته و با خود می‌بردند. کار تدریس جلد اول "کاپیتال" در مدت نزدیک به ۱۰ ماه پایان یافت و جلد دوم آغاز ‌گردید که با حادثه زیر این جریان متوقف ‌گردید.
به طوری که آقای موسوی زنجانی می‌‌گفت، مسئولین ذیصلاحیت در حوزه علمیه قم از نتایج کار بسیار راضی بودند.
ضمنا در همین دوران به طور تلویحی به ما این طور فهمانده شد که مسئله اعدام ما دیگر منتفی است. البته بعدا معلوم شد که این طور نبوده‌است. شاید در آن زمان تصمیم مقامات عالی اینجور بوده و بعدا به علل سیاسی تغییر پیدا کرده است.
در این دوران وضع ما در زندان عادی بود و از حقوق عمومی زندانیان بدون ترجیح برخوردار بودیم. روزی یکساعت هواخوری داشتیم و ‌گاهی هم بیشتر. در مورد شخص من که علاوه بر مسائل عمومی، مسئله دیدار با همسر هم مطرح بود، پس‌‌از پایان دادرسی به طور نامنظم هر از چندی (دو ‌ماه یکبار) دیداری داشتیم. در تابستان ۱۳۶۵ به یکباره این وضع عادی د‌گر‌گون شد. علت آن چنین بود:
آقای مجید انصاری که سرپرست اداره زندان‌ها بود، در ‌گفتگویی با خانواده‌های زندانیان سیاسی و بویژه زندانیان توده‌ای که از ایشان خواستار عفو بستگان خود بودند، با لحن بسیار زننده همان اتهامات واهی را که شرحش داده شد، تکرار کرده و در ضمن یک دروغ شاخدار و یک تهمت نسبت به شخص من اظهارداشت. این مصاحبه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. این دروغ چنین بود: «کیانوری دبیراول حزب توده در یک جلسه وسیع در حسینیه زندان اوین در برابر زندانیان توده‌ای سخنرانی مبسوطی در رد مارکسیسم و درستی اسلام کرده و در پیامد این سخنرانی عده زیادی از حاضرین در جلسه با‌‌ شور نسبت به مارکسیسم ابراز انزجار کردند.»
البته این ادعای ایشان به کلی دروغ بود. من طی نامه‌ای به وسیله آقای موسوی زنجانی به ایشان یادآور شدم که این‌ ‌‌گفته ایشان دروغ است و اتهام، و خواستار آن شدم که آن را در همان روزنامه اطلاعات تکذیب کنند. در مورد پرونده ما هم نوشتم که بخش اعظم اتهامات مطلبی بی‌‌اساس بوده و ا‌گر اعترافاتی در پرونده ما هست، این اعترافات زیر شکنجه به آنان تحمیل شده‌است.
آقای انصاری به جای آنکه مانند یک مسلمان واقعی در صدد تصحیح اشتباه خود، لااقل در مورد اتهام نادرستی که به من زده بود، برآید، با کین‌توزی غیرقابل وصفی به آزار نه تنها من بلکه سایر افراد رهبری حزب که در آن اتاق با من بودند، برآمد. همان فردای روزی که من نامه را برای ایشان فرستادم، مرا از اتاق دسته‌جمعی جدا کردند و به سلول انفرادی با شرایط بسیار سنگین منتقل کردند. ۱- من ممنوع‌الملاقات با دخترم و همسرم شدم؛ ۲- همه کتاب‌ها و یادداشت‌ها و هر‌گونه وسائل نوشتن از من ‌گرفته شد؛ ۳- هواخوری از من سلب شد؛ ۴- از تلویزیون هم که در اتاق دسته‌جمعی داشتیم، خبری نبود؛ ۵- آقای انصاری در همان اولین شب به سلول من آمد و به من ابلاغ کرد که چون من در نامه خود‌‌‌، ایشان و مقامات قضائی جمهوری اسلامی را زیر سئوال برده‌ام، حکم اعدام من مورد تائید قرار ‌گرفته و به زودی اعدام خواهم شد.
به‌‌این ترتیب، من درست ۴ ماه در بی‌‌خبری مطلق ازهمه جا، هر شب و هر روز و هر ساعت، منتظر احضار برای اعدام بودم. پس از دو سه روز معاون آقای انصاری به سلول من آمد و پس از تهدید زیاد و پرخاش، از من خواست که از اعتقاداتم دست بردارم و مسلمان شوم تا در وضع من بهبودی حاصل شود.
پاسخ من به ایشان این بود که: «من ترجیح می‌‌دهم که اعدام شوم تا به پستی ریاکاری و دروغ‌گویی دچار نشوم. من جمهوری اسلامی ایران را دوست می‌‌دارم و هوادار جدی خط امام هستم و درباره حکم داد‌گاه در باره خودم هم آن را پذیرا می‌‌باشم.» همین مطالب را هم در نامه به آقای انصاری نوشتم.
به این ترتیب من چهار ماه درانتظار اعدام و بی‌‌خبر از همسرم بودم و پس از چهار ماه مرا به سلول جمعی باز‌گرداندند. در آنجا آ‌گاه شدم که چند روز پس از انتقال من به سلول انفرادی، افراد دیگر اتاق را هم به سلول‌های انفرادی فرستادند و پس از چند هفته اقامت در سلول انفرادی، آنها را در ‌گروه‌های کوچکتر به اتاق‌های کوچکتر ‌گروهی فرستادند. در مورد آقایان فرج‌الله میزانی و منوچهر بهزادی که هر‌‌ دو، چه تا آن زمان و چه بعدها برای حوزه علمیه قم فعالانه کار می‌‌کردند، این‌‌ اقامت در سلول انفرادی ماه‌های بیشتری ادامه یافت، علتش هر‌گز برایم معلوم نشد.
در اثر این‌‌ اقدام آقای انصاری کارهای ما هم برای حوزه علمیه قم تعطیل ‌گردید.
پس از ۸ ماه دوباره اجازه ملاقات با همسرم را دادند. او ‌گفت‌ ‌‌که آقای انصاری پس از دیدار با من به سلول او رفته و با پرخاش او را هم مانند من ممنوع‌الملاقات با من و دخترمان کرده و هواخوری هم که او در تمام مدت زندان تا سال ۱۳۶۶ هر‌گز نداشته‌ است. همسرم به من ‌گفت که در این مدت ۸ ماه، ۸ تا ۱۰ نامه برای من نوشته که من تنها پس‌‌ ‌از انتقال به اتاق عمومی، یکی‌‌‌از این ده نامه را دریافت داشتم و ظاهرا نامه‌های‌‌‌ دیگر به عنوان اسناد نوین ارتکاب جرم و یا "غنایم جنگی" ضبط شده ‌است. با فشارهایی که به سایر دوستان و همسرم در پیامد نامه من به آقای انصاری وارد ‌گردید، یک بار دیگر مفهوم این شعر زیبای پارسی واقعیت پیدا کرد:
" ‌گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند ‌گردن مسگری"
خوشبختانه در این مورد، ‌گردن زدن‌ها به خون کشیده‌‌‌ نشد. پس از ۸ ماه درد و رنج، وضع به حال عادی بر‌گشت، اما با کمال تأسف وضع به این حال باقی نماند و پس از کمی بیش از یکسال، مصداق این شعر به شکل دردناکی به واقعیت تبدیل شد و صدها نفر از افراد بی‌‌گناه توده‌ای به جوخه‌های تیرباران سپرده شدند.
حضرت آیت‌الله
همان جور که حضرتعالی آ‌گاهی دارید، در تابستان ۱۳۶۷ پس از عملیات "مرصاد" در ماه‌های خرداد تا مهرماه عده ‌بی‌‌شماری از زندانیان در زندان‌های کشور و بویژه در زندان‌های تهران (اوین و رجائی شهر) اعدام شدند و در میان آنان تعداد زیادی از زندانیان توده‌ای که نه‌ ‌‌تنها کوچکترین رابطه‌ای با "مجاهدین خلق" هر‌گز نداشتند، بلکه برعکس، همیشه آماج دشمنی آنان بوده‌اند و این دشمنی با زندانیان توده‌ای درست به این علت بود که زندانیان توده‌ای، حتی آنان که به اعدام محکوم شده بودند، همواره از جمهوری اسلامی ایران و خط امام پشتیبانی ‌کردند.
من از تعداد تیرباران شد‌گان آ‌گاهی دقیقی ندارم، تنها در کنار آن ۱۱ نفر مفقودشد‌گان که در زندان بدرود حیات ‌گفته‌اند، من اسامی ۵۰ نفر از اعدام‌شد‌گان را در اختیار دارم و بدون تردید تعداد واقعی اعدام‌شد‌گان خیلی بیش‌تر از این شمار است.
حضرت آیت‌الله
شگفت‌انگیز است که در این "کشتار" نه تنها تعداد معدودی که زیر حکم اعدام بودند، بلکه شمار زیادی از افرادی که محکومیت‌های غیر اعدام داشته‌اند، مانند حبس ابد، بیست سال، ۱۵ سال و حتی ۵ و ۶ سال بدون هیچگونه دلیل تازه‌ای اعدام شده‌اند.
آیا همه آنچه در این نامه نوشته‌ام و به وجدان انسانیم سو‌گند که یک کلمه از آن خلاف واقع و حقیقت نیست، در چارچوب عدالت اسلامی می‌‌گنجد؟
تنها امید من این است که این نامه، این پیامد را داشته باشد که این‌گونه جریانات در آینده تکرار نشود.
با همان دردهای خوره‌‌وار روحی که در نامه پیشین نوشتم، نامه خود را با یک پیشنهاد عملی برای اثبات درستی آنچه در این نامه نوشته شده ‌‌است، پایان می‌دهم.
موفقیت شما را در انجام وظائف بسیار دشوار و سنگینی که در این مرحلۀ بی‌اندازه حساس از زند‌گی میهن عزیزمان به عهده شما ‌گذاشته شده‌ ‌است، خواستارم.
نورالدین کیانوری، ۱۶ بهمن ۱۳۶۸
منبع: راه توده

نفرانس برلين برای حفاظت از ساکنان اشرف 8دي90 کنفرانس در برلين، حفاظت بين المللی برای ساکنان شهر اشرف و مشارکت آلمان در راه حل انساندوستانه

کنفرانس برلين برای حفاظت از ساکنان اشرف 8دي90
کنفرانس در برلين، حفاظت بين المللی برای ساکنان شهر اشرف و مشارکت آلمان در راه حل انساندوستانه
درتاريخ ۲۸ژانويه۲۰۱۲ (۸بهمن۱۳۹۰) کنفرانسی در برلين با حضور شخصيتهای سياسی و حقوقی اروپايی و آمريکايی برگزار شد. رئيس جمهور برگزيده مقاومت طی يك پيام ويديويى برای اين كنفرانس، خواستار دخالت مجامع بين المللی برای حفاظت از ساکنان اشرف شد. ذيلاً گزارش قسمت اول اين كنفرانس ميايد:

اوتو برنهارد، عضو هيأت رئيسه بنياد کنراد آدنائر و عضو هيأت رئيسه گروه پارلمانی حزب دموکرات مسيحی (۱۹۹۸ ـ ۲۰۰۹)
:
سلام ايران، سلام اشرف،
به نام «کميته همبستگی آلمانی برای ايرانی آزاد» در گردهمايی امروزمان در پايتخت آلمان، برلين، به شما درود می فرستم. خوشوقتم که به دعوت ما اين چنين پاسخ گفته ايد. در ابتدا مايلم به مهمانانی درود بفرستم که ابراز آمادگی کرده اند با شما سخن بگويند.
درود می فرستم به خانم پرفسور ريتا زوسموت، رئيس سابق پارلمان آلمان، درود می فرستم به لوئيس فری، رئيس طولانی مدت اف.بی.آی، خوشآمد می گويم به گونتر فرهوگن، رئيس پر سابقه کميسيون اروپا، درود و خوش آمد ويژه من به مردی است که همه شما به خوبی می شناسيد، سرهنگ مارتين، فرمانده نيروهای آمريکايی برای حفاظت از اشرف، درود می فرستم به پرفسور بسام تيبی، پروفسور سياست بين المللی و متخصص خاورنزديک، درود می فرستم به نماينده پارلمان آلمان، توماس نورد، خوشآمد می گويم به خانم هيله گوزه ياکوب رولف، رئيس افتخاری سنديکای د.ب.اس.ها و مدير سازمان ما (کميته آلمانی برای ايرانی آزاد).
درود می فرستم به کسی که در اين فعاليتهای ما نقش ويژه يی دارد، وکيل برند هويزلر، وکيل حقوق بشری، و در پايان درود می فرستم به آقای ولفگانگ هولتز اپفل، رئيس سازمان حقوق بشر ۱۷ژوئن.
بسياری به خاطر دارند که کمتر از 1سال پيش در ۱۹مارس ۲۰۱۱ گردهمآيی مشابهی با ترکيب مشابهی در مرکز بين المللی کنگره در برلين برگزار کرديم. کميته همبستگی آلمانی برای ايرانی آزاد که برگزارکننده گردهمايی امروز است، در سال ۲۰۰۵ به ابتکار اعضای پارلمان آلمان از همه احزاب، از نمايندگان پارلمانهای ايالتهای مختلف، از نمايندگان سازمانهای حقوق بشری و انجمنهای اجتماعی تأسيس شد.
ما همکاری نزديکی با شورای ملی مقاومت ايران داريم. من شخصاً از ابتدا از فعاليت کميته حمايت، و برای ايرانی آزاد کار می کردم و در سال پيش به رياست اين کميته برگزيده شدم. مقاومت بين المللی در برابر رژيم ضدبشری در ايران مستمراً افزايش می يابد. با گردهمآيی امروزمان می خواهيم مجدداً بر شرايط ضدانسانی در ايران تأکيد کنيم و افکار عمومی را فرابخوانيم تا هرآنچه را می توانند برای برقراری حقوق بشر در ايران انجام بدهند.
در آن جا هنوز به ميزان زيادی حقوق بشر پايمال می شود. در سال گذشته به نسبت جمعيت اعدامهای بيشتری در ايران صورت گرفتند تا در چين. زمان آن فرارسيده است که جامعه بين المللی و بيش از همه اتحاديه اروپا و ايالات متحده آمريکا مقاومت مشروع مردم ايران را به طور عملی پشتيبانی کنند.
کمپ اشرف سمبل مقاومت در ايران است. در آن جا ۱۰۰۰ زن و ۲۴۰۰ مرد زندگی می کنند، يعنی در مجموع ۳۴۰۰ انسان. چنان چه می دانيد، فشار بسيار شديدی از سوی ملاهای حاکم بر ايران بر عراق وجود دارد. اين که مفهوم اين چيست را آنهايی می دانند که با اين موضوع سروکار دارند. شرايط در داخل و پيرامون کمپ (اشرف) در حال حاضر غيرقابل تحمل است.
در آخرين درگيری بزرگ در تهاجم نيروهای عراقی در ۸آوريل سال گذشته (۳۶) تن کشته و صدها زخمی شامل مجروحان شديد وجود داشتند.
به صراحت می گويم که دولت عراق مصمم است اين کمپ را از ميان بردارد. به خاطر داريد که در ابتدا ضرب الاجل ۳۱دسامبر برای اشرف اعلام شده بود. بسياری سعی کردند اين ضرب الاجل را به تعويق بيندازند. از طريق اين فعاليتها اين توفيق حاصل شد که حداقل اين ضرب الاجل به تعويق بيفتد. حالا تعطيلی و انتقال ساکنان تا سی ام آوريل امسال مطرح شده است. قرار است که آنها به مجتمع جديدی منتقل شوند اسم کمپ ليبرتی طعنه آميز است. نام آزادی که اين جا مورد نظر است کمترين موضوعيتی ندارد. از اين رو در انتها می گويم، سازمان ملل متحد، آمريکا، اتحاديه اروپا و ما طبيعتاً از برلين به وضوح کامل دولت آلمان را فرا می خوانيم و نتيجتاً برای يک راه حل انسانی برای ساکنان اشرف بايد مصرانه بکوشيم. از صميم قلب به شما خوشآمد می گويم و صحبت را به رئيس طولانی مدت پارلمان آلمان، خانم پرفسور ريتا زوسموت، واگذار می کنم.

اتوبرنهارد:
هم اکنون پيامی داريم از خانم رجوی رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران

پيام خانم مريم رجوی رئيس جمهور برگزيده مقاومت
:
خانمها و آقايان!
دوستان عزيز در آلمان،
شخصيتهای محترم آمريکايی که در اين کنفرانس حضور داريد،
هموطنان گرامی،
از فعاليتهای شما در حمايت از جان و امنيت ساکنان اشرف صميمانه قدردانی می کنم.
دفاع از مخالفان اصلی رژيم آخوندها، در حقيقت، قلب يک مبارزه حياتی عليه رژيمی است که مهم ترين تهديد صلح و امنيت در جهان است.
تازه ترين تحول در بحران اشرف اين است رژيم ايران و دولت عراق با تمام قوا تلاش می کنند از يک راه حل مسالمت آميز جلوگيری کنند و عراق به روشنی ياداشت تفاهمی را که با ملل متحد امضا کرده است، نقض می کند.
نخست وزير عراق، در مصاحبه با رسانه های رژيم ايران در نقض توافقنامه، بار ديگر بر احکام مجعول دستگيری ۱۲۱تن از ساکنان اشرف تأکيد کرد. اين يک نشانه آشکار از قصد عراق برای دستگيری ساکنان اشرف است.
او هم چنين تهديد کرد که چنان چه ظرف ۴ماه تمام ساکنان از عراق خارج نشوند، دولت عراق خودش اقدام خواهد کرد. معنای اين اقدام هم با توجه به ۲کشتار انجام شده توسط همين دولت، خيلی روشن است.
در حالی که به گفته سازمان ملل متحد، عراق توافق کرده بود که به حقوق ساکنان تا هر زمان که استقرار آنها در کشورهای سوم طول بکشد احترام بگذارد.
اين ثابت می کند که دولت عراق نه می خواهد و نه می تواند به قولهای خود به سازمان ملل متحد وفادار باشد.
بنابراين جامعه جهانی به ويژه ملل متحد، نبايد سکوت کنند.
کميساريای عالی پناهندگان نبايد کار تعيين پناهندگی ساکنان اشرف را بيش از اين به تأخير بيندازد.
شرايط اضطراری ساکنان اشرف ايجاب می کند که کميساريای عالی پناهندگان اقدام به تأييد پناهندگی جمعی همه ساکنان اشرف بکند.
همه شواهد حاکی از اين است که رژيم ايران و دولت عراق تلاش می کنند تا کمپ ليبرتی را به صورت زندانی برای ساکنان اشرف در آورند و اين غيرقابل قبول است. اگر سازمان ملل اين رابپذيرد، به معنی اين است که مخالفان ايرانی با موقعيت پناهجو به طور اجباری به جايی فرستاده شوند که حق رفت وآمد ساکنان در آن وجود ندارد، و زندانی است با ديوارهای مرتفع که حتی در محدوده داخلی و خصوصی آن قوای امنيتی مستقر هستند. جايی که حتی آب آشاميدنی هم ندارد.
بيانيه ۲۶دسامبر اتحاديه اروپا تأکيد می کند که «انتقال ساکنان کمپ بايد با نظم و با اجتناب از خشونت يا اجبار باشد».
من از دولتهای اتحاديه اروپا و مشخصاً از دولت آلمان می خواهم مانع اجباری شدن جابه جايی شوند و از سازمان ملل متحد بخواهند به تحميلات دولت عراق تن ندهد.
من از دولت آلمان و همه کشورهای اتحاديه اروپا می خواهم که برای استقرار سريع ساکنان کمک کنند.
من ملل متحد را فرا می خوانم که اين موضوع را به شورای امنيت گزارش کند و اتحاديه اروپا از اتخاذ تصميم جديدی برای نجات اين راه حل مسالمت آميز حمايت کند.
من هم چنين نسبت به سوء استفاده ملاها از نهادهای ملل متحد هشدار می دهم.
اجازه بدهيد فراموش نکنيم که کشتار اشرفيها و اعدامها در ايران، با اتهامات دروغين به اعضای اين مقاومت، نظير سکت و تروريسم و نگهداری اجباری در اشرف انجام می شود.
تأييد اين اتهامهای دروغين، مشارکت در سرکوب مخالفان رژيم ايران است. کسی نمی تواند هم خود را مدافع حقوق بشر در ايران بنآمد هم توجيهات برای سرکوب اشرف را تأييد کند.
اشرف سمبل راه حل در ايران است.
با سرکوب ساکنان اشرف، جهان از يگانه سلاحش در برابر فاشيسم مذهبی محروم می شود.
از اين رو از همه دوستان مقاومت ايران، به خصوص از دوستان آلمانی می خواهم که تلاشهای خود در دفاع از اشرف را گسترش دهند.
از همه شما متشکرم.

برنهارد:
ما از خانم رئيس جمهور به خاطر سخنان روشنگرشان تشکر می کنيم

قبل از اين که خانم پروفسور زوسموت سخنرانی کنند می خواهم ۲تن از اعضای هيأت امنای انجمن دوستان ايران دموکراتيک، آقای ياوخ و آقای زيمرمن خيرمقدم بگويم. خيلی خوش آمديد.


پروفسور ريتا زوسموت، رئيس مجلس فدرال آلمان (۱۹۸۸ ـ ۱۹۹۸)، وزير پيشين فدرال
:
حضار محترم که برای حفاظت و دفاع از پناهندگان کمپ اشرف در اين جا گردهم آمده ايد. فکر می کنم کسی که فيلم اول (تهاجم به اشرف) را ديده باشد، ديگر از خود سؤال نخواهد کرد که چرا ما امروز در اين جا هستيم. من بايد به شما بگويم که با شما ۲بار در پاريس بوده ام. در آلمان هم اين امکان وجود دارد که همبستگی را برقرار کرد، با ياری ايرانيان تبعيدی و آلمانيهايی که از آنها حمايت می کنند. ما اين همبستگی را بيش از هر زمان ديگر نياز داريم. اکنون بعد از آن همه رنج يک مرحله حساس به وجود آمده و من بايد به شما بگويم که آن دسته از نمايندگان مجلس آلمان که نتوانستند در اين جا حضور داشته باشند به من نامه نوشته اند و از فعاليتها برای دفاع از پناهندگان کمپ اشرف اعلام حمايت کرده اند. آنها خواستار رعايت حقوق انسانی ساکنان اشرف و رعايت استانداردهای حقوق بشری شده اند و من از اين حمايت آنها بسيار خرسندم. اين ابراز حمايتها بعضاً از طرف کسانی است انتظارش را نداشتم و اين از آن اتقافاتی که خيلی وقتها پيش می آيد.
می خواهم به شما بگويم که وضعيت نه تنها راحت تر نشده، بلکه پيچيده تر هم شده است. همان طور که آقای برنهارد گفت، تحت فشارهای بين المللی و مجامع جهانی و افکار عمومی، ابتدا موفق شديم ضرب الاجل ۳۱دسامبر را به تعويق بيندازيم. رژيم ايران و دولت عراق اصلاً خواستار آن نبودند. ولی من می خواهم در اين جا به شما بگويم وقتی بحث انتقال کمپ اشرف و استانداردهای انسانی در اين قضيه است، هميشه از رژيم ايران نام می بريم. چقدر فشار می آورند که ۱۲۱نفر بايد دستگير شوند.
شما می توانيد تصور کنيد که هرچه اين ارقام را به طور منظم بالا می برند، بدين معنی است که انسانهای بيشتری را می خواهند شکار کنند، تحت اين عنوان که اينها تروريست هستند و ما می توانيم آنها را محکوم کنيم. اما هشدار! ما بايد با پافشاری تلاش کنيم که چنين چيزی پيش نيايد. با تلاش سازمانهای بين المللی، آن هم در تک تک کشورها.
من درحال حاضر به اين نتيجه رسيده ام و به شما می گويم که بسيار مهم است که ما در آمريکا موفق به خارج کردن نام مجاهدين از ليست شويم. اين مهمترين کار است که آنها در اسرع وقت از ليست خارج شوند.
همه افراد اشرف در سال ۲۰۰۳ سلاحهايشان را تحويل دادند و من مايلم مجدداً تکرار کنم که مقاومت ايران، همان طور که امروز رئيس جمهور اين مقاومت در پيام خود اعلام کرد، خواستار دموکراسی و صلح است و نه خشونت و ترور. از اين رو بسيار مهم است که ما اين پيام را خيلی روشن به افکار عمومی برسانيم. در اين جا از شرايط زندگی در اشرف صحبت شد که آيا کمپ اشرف بسيار بهتر از کمپ ليبرتی است. هردوی اين مکانها تحت کنترل شديد از خارج هستند. البته کمپ اشرف به لحاظ مساحت بسيار بزرگتر از کمپ ليبرتی است و وقتی صحبت از کمپ موقت می شود باور کنيد که امروز هيچ کس قادر نيست مشخص کند که اين زمان موقت چقدر طول خواهد کشيد، چنان چه مصاحبه با اين تعداد از ساکنان اشرف برای موقعيت پناهندگی شان از طرف سازمان ملل متحد جهت اعزام آنان به خارج صورت بگيريد.
تا آن جا که به خواستهای انسانی برمی گردد ما نمی توانيم نه بگوييم. اين خواستها در هفته های آينده وجود خواهد داشت.
ولی من می خواهم به شما بگويم، از آن جايی که من سالها درگير اين موضوع بوده ام، اين شبيه به قدم زدن در يک جاده راحت نخواهد بود. نيل به اين هدف مستلزم تلاش جدی ماست. مايلم که از شما خواهش کنم به نمايندگان مجلس و سازمانهای پناهندگی مراجعه کنيد.
من فکر می کنم که ما در کنار يکديگر هستيم. هفته های مهمی در پيش رو داريم که بايد تلاش کنيم. زيرا تهديدات افزايش يافته که کاهش نيافته است، با توجه به تمام اظهاراتی که شنيده شد.
با تشکر از اقدامات شما و مبارزه ادامه دارد.

فراخوان به اعتراض و قيام برای آزادی در بهمن و اسفند

برخيزيم و شعبده انتخاباتی را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کنيم

برخيزيم و اخگر قيامهای فروخفته را مانند قهرمانان اشرف و خلق بپاخاسته سوريه، با حداکثر فدا و قربانی، شعله ور سازيم


مردم آزاده ايران،
زنان، جوانان، دانشجويان، دانش آموزان، فرهنگيان، کارگران بپاخاسته ميهن!


رويارويی مردم و مقاومت سازمان يافته مردم ايران با رژيم خونخوار ولايت فقيه، به يمن فدای بيکران و رود خروشان خون يکصدوبيست هزار شهيدان آزادی، اکنون مبارزه آزاديبخش و انقلاب دموکراتيک خلق در مرحله ی سرنگونی رژيم، به دوران خطير و تعيين کننده يی وارد شده است.
رژيم آخوندی مانند کشتی شکسته يی در آستانه غرق شدن در گرداب بحرانهای فزاينده درونی و بيرونی قرار دارد. تحريمهای نفتی و بانکی به ويژه تحريم بانک مرکزی، شاهرگ درآمدهای حياتی آخوندهای اتمی را قطع می کند. کارگزاران و رسانه های رژيم به گوشه هايی از اين وضعيت وخيم اعتراف می کنند: ”مراسم ختم ريال در بازار کالا“، ”رشد اقتصادی صفر، تورم ۴۰درصدی، ۳۰ درصد بيکاری در ميان جوانان، حقوق رسمی کارگر ۳۳۰هزار تومان“ (يک ششم خط فقر که به ۲ميليون تومان رسيده است). ۷۰درصد کارگران و ۸۰درصد بازنشستگان زير خط فقر هستند. همه ساله ۲۵درصد دانش آموزان بر اثر فقر، ترک تحصيل می کنند. ۱۰ميليون نفر در چنگال عفريت اعتياد که ساخته و پرداخته آخوندهاست، گرفتارند. آسيبهای ناشی از اعتياد ۱۶ميليون ايرانی را در برگرفته و ايران را به دومين مصرف کننده مواد مخدر در جهان تبديل کرده است.

حلقه تنگناهای منطقه يی بر گردن رژيم هر روز تنگتر می شود. ديکتاتور خونريز سوريه ”عمق استراتژيک نظام ولايت“ در آستانه سقوط و در حال فرو ريختن است. اين واقعيت را مردم سوريه هر روز با آتش زدن عکسهای منحوس خامنه ای به نمايش می گذارند.

پاسخ رژيم در برابر بحرانی که سراپای آن را فراگرفته است، اعدامهای روزمره، سياه ترين نوع سرکوب و ارعاب، سانسور و اختناق، قطع ارتباطات اينترنتی و بستن بيش از پيش فضای جامعه است. در زير سايه سياه سرکوب، مدعيان بی هزينه اصلاحات، فرصت می يابند بر روی آتش خشم خلق خاکستر خيانت بريزند و تيغی بر تيغهای سرکوب بيفزايند. اين جاست که اشرف و مجاهدانش با پرچم «جنگ صد برابر و عزم حداکثر» برای سرنگونی دشمن ضدبشری، بيش از هميشه، برای آخوندهای وحشت زده خطرناک می شوند.

جنگ قدرت در رأس ديکتاتوری آخوندی در آستانه نمايش انتخابات به شکل بی سابقه و غيرقابل کنترل شدت يافته و وحشت سرنگونی سردمداران رژيم را فراگرفته است. ريزش و فرسودگی در بالاترين رده های حکومت از جمله در سپاه پاسداران ارتجاع به چشم می خورد. ولی فقيه درهم شکسته برای حفظ قدرتش چاره يی جز تن دادن به حذف و جراحی پياپی ندارد. به همين دليل، مهره های رژيم به کرات نمايش انتخابات اسفندماه را با عباراتی نظير «خطرناکترين انتخابات تاريخ نظام» توصيف کرده اند.

اين شرايط در ۳۳سالی که از ديکتاتوری دينی می گذرد، بی سابقه است. بحران در اسفند ماه، همزمان با نمايش انتخاباتی رژيم به اوج می رسد. تناقض ذاتی و ناسازگاری بنيادين رژيم ولايت فقيه با هرگونه نهاد انتخابی و حتی نمايش انتخابات، به آنجا رسيده است که اين نمايش در مرحله پايانی رژيم به يک خطر جدی برای رژيم و به فرصتی برای مردم به جان آمده تبديل شده است.

هموطنان،
جوانان دلير و قيام آفرين،

زمان، زمان برخاستن است. ملت ايران که بارها اراده و رأی قاطع خود را برای سرنگونی تماميت استبداد دينی با خروش «مرگ بر ديکتاتور» و «مرگ بر اصل ولايت فقيه» با رساترين صدا اعلام کرده است، با هوشياری اين وضعيت را دريافته و بر آن است تا آتش خشم خود را از زير خاکستر خيانت، شعله ور سازد و نمايش نفرت انگيز انتخاباتی رژيم را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کند.

حق و آزادی را هرگز در سينی طلايی به کسی نمی دهند. ميليونها هموطن تحت ستم، چشم به راه جوانانی هستند که برخيزند و اشرف نشان، بهای آزادی را سرفرازانه بپردازند. آری، با دست خالی هم می توان در برابر گلوله و زرهی ايستاد و دشمن درنده را شکست داد.

برخيزيم و شعبده انتخاباتی را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کنيم!
برخيزيم و اخگر قيامهای فروخفته را، مانند قهرمانان اشرف و خلق بپاخاسته سوريه، با حداکثر فدا و قربانی، شعله ور سازيم!


سازمان مجاهدين خلق ايران بهمن و اسفند را تا چهارشنبه آتشين آخر سال، ايام در هم شکستن شعبده انتخابات آخوندی اعلام می کند و به اعتراض و قيام، به توفان خشم و خروش، و به ايستادگی تمام عيار عليه نظام ننگين ولايت در سراسر ميهن، فرا می خواند.

دعوت شورای هماهنگی راه سبز امید به تظاهرات اعتراضی ۲۵ بهمن

رهسا نیوز:در آستانه ۲۵ بهمن و سالگرد حضور خیابانی مردم به دعوت میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همچنین سالگشت آغاز زندان خانگی راهبران جنبش سبز، شورای هماهنگی راه سبز امید با صدور بیانیه ای از تمامی همراهان و حامیان جنبش سبز دعوت کرده از ساعت ۴ تا ۷ بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه در تهران در پیاده‌روهای خیابان‌های انقلاب و آزادی، حدفاصل میدان فردوسی و تقاطع نواب، و در شهرستان‌ها در خیابان اصلی هر شهر، بنابر تصمیم فعالان محلی، به پیاده‌روی سکوت دست زده و مراتب اعتراض مدنی خود را اعلام کنند. شورای هماهنگی راه سبز امید در بیانیه خود تاکید کرده که حفظ هوشیاری و نیز التزام به خط مشی جنبش در پایبندی به اصل عدم توسل به خشونت، از هرگونه سوء استفاده احتمالی جلوگیری خواهیم کرد.
در این بیانیه همچنین آمده است: ایران و ایرانیان در چالش با یکی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخ خود بسر می‌برند. بی‌کفایتی دولتمردان، منافع و سرمایه‌های ملی را بر باد داده و می‌دهد. با اینکه درآمد نفتی ایران طی سالیان اخیر بالغ بر ۶۰۰ میلیارد دلار (بیش از درآمد همه‌ی دولت‌های پس از انقلاب) بوده و مدعیان عدالت با شعار آوردن پول نفت بر سر سفره‌های مردم و رفع فقر و فساد و تبعیض بر سرکار آمدند نتایج عملکردشان جز کاهش نرخ‌های رشد اقتصادی و سرمایه‌گذاری به پائین‌ترین سطح، و افزایش نرخ‌های بیکاری و تورم به بالاترین رقم در در دو دهه اخیر نبوده، و به شکلی تأسف‌بار بر دامنه‌ی فقر و فساد و تبعیض در کشور افزوده شده است.
به گزارش جرس، متن کامل این فراخوان به شرح زیر است:
به‌نام خدا
«خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی دهد، مگر آن که خودشان آن را تغییر بدهند.» (سوره رعد، آیه ۱۱)
«امروز گفتمانی تازه متولد شده است. گفتمانی که شهدای آن، پیشقراولان، و دربندشدگانش پرچم‌داران آن هستند. گفتمانی که خشونت را طرد می‌کند و راه تغییر را از طرق مسالمت آمیز جستجو می‌کند. گفتمانی که چندصدایی را به رسمیت می‌شناسد و اتحاد ملی را نه در سکوت گورستانی که در تمسک به عقلانیت جمعی می‌جوید. گفتمانی که عدالت را نه در اقتصاد صدقه‌ای، بلکه در ایجاد فرصت‌های برابر و توانمندسازی محرومان می‌داند. گفتمانی که فساد را تحمل نمی‌کند و با وعده‌ی آوردن نفت بر سر سفره مردم، یک‌شبه قیمت نان و سوخت و برق و گاز را چند برابر نمی‌سازد. گفتمانی که به حفظ نیروی کار کشور ایمان دارد و منابع و تولیدملی را با تحویل بازار ملی به واردات خارجی ویران نمی‌سازد. گفتمانی که اعتیاد و دزدی و طلاق را نتیجه سی درصد بیکاری جوانان می‌داند. گفتمانی که از رأی مردم نمی‌ترسد و از رجوع به قانون اساسی نمی‌هراسد.» (بخشی از بیانیه آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی در آستانه ۲۲ بهمن سال ۱۳۸۹)
هموطنان آزاده و آگاه
ایران و ایرانیان در چالش با یکی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخ خود بسر می‌برند. بی‌کفایتی دولتمردان، منافع و سرمایه‌های ملی را بر باد داده و می‌دهد. با اینکه درآمد نفتی ایران طی سالیان اخیر بالغ بر ۶۰۰ میلیارد دلار (بیش از درآمد همه‌ی دولت‌های پس از انقلاب) بوده و مدعیان عدالت با شعار آوردن پول نفت بر سر سفره‌های مردم و رفع فقر و فساد و تبعیض بر سرکار آمدند نتایج عملکردشان جز کاهش نرخ‌های رشد اقتصادی و سرمایه‌گذاری به پائین‌ترین سطح، و افزایش نرخ‌های بیکاری و تورم به بالاترین رقم در در دو دهه اخیر نبوده، و به شکلی تأسف‌بار بر دامنه‌ی فقر و فساد و تبعیض در کشور افزوده شده است. رجوع به گزارش‌های رسمی بانک مرکزی و مرکز آمار ایران، و همچنین مراجع و نهادهای بین‌المللی به‌خوبی اثباتگر این موضوع است. افشای فساد و اختلاس بانکی بی‌سابقه (سوء استفاده مالی ۳۰۰۰ میلیارد تومانی) در ماه‌های اخیر تنها یکی از نشانه‌های بارز فساد مالی و اداری دامنگیر کشور است.
تیرماه سال گذشته، مهندس میرحسین موسوی در ارزیابی دور جدید تحریم‌ها علیه ایران و واکنش حاکمیت اقتداگرا، نکات مهم و سخنان ماندگاری بیان داشت، و ازجمله تاکید کرد: «این حق مردم است که ماهیت قطعنامه و تحریم‌های دیگری که در حال افزوده شدن به آن است بشناسند. باید آنها بدانند این تحریم‌ها چه اثری بر سفره آنها و روی نرخ بیکاری و تورم و تولید و پیشرفت کشور و امنیت می گذارد. صرفا گفتن اینکه این قطعنامه یک ورق پاره است مشکل مردم و کشور را حل نمی کند.» وی همچنین از منظر یک صاحب‌نظر و فعال سیاسی «ملی» اعلام کرد: «جنبش سبز باید از تمام توان بین‌المللی خود استفاده کند تا به قدرتهای خارجی نشان دهد به آنها اجازه نمی‌دهد از ضعف وعدم مشروعیت دولت کنونی استفاده و به استقلال، تمامیت ارضی و منافع عالی کشور آسیب رسانند.» اینها ملاحظاتی بس ارزشمند و درخور توجه و پیگیری است.
اما با کمال تأسف، به نصایح دوراندیشانه دلسوزان کشور بی توجهی شد و اینک، در هنگامه‌ی تورم لجام ‌گسیخته و تشدید تحریم‌ها علیه ایران، و نیز تشدید سرکوب و ارعاب و بازداشت منتقدان و شهروندان ناراضی، مردم ایران دشوارترین روزهای زندگی خود را سپری می کنند. بجای روی کردن به مردم و جبران اشتباهات، هنوز هم بر ادامه سیاست سرکوب پافشاری می‌شود و صدها کنشگر مدنی و فعال سیاسی معترض به اوضاع کشور از کودتای انتخاباتی خرداد ۱۳۸۸، هم‌چنان در زندان‌های استبداد و حبس غیرقانونی بسر می‌برند. آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی، و خانم زهرا رهنورد، رهبران آزاده‌ و صادق و همراه جنبش سبز از آن جمله‌اند که از ‌سال گذشته، در حبس غیرقانونی و زندان خانگی محصورند.
در چنین شرایطی است که ۳۹ زندانی سیاسی و آزاده‌ی دربند در بیانیه‌ای خواستار پیگیری اعتراض‌‌ها و خواست‌های حقوق بشرطلبانه و دموکراسی‌ خواهانه‌ی مردم ایران، با اولویت نهادن به آزادی رهبران جنبش سبز شده‌اند.
این حق انسانی و قانونی و شرعی ایرانیان است که به وضع کنونی زندگی خود و نیز شرایط کشور خویش اعتراض کنند؛ اعتراض کنند به: حاکمیت دروغ و سرکوب، شرایط سخت زندگی، گرانی روزافزون نیازهای اولیه‌ و تنگناهای معیشتی، سلطه‌ی ناکارآمدی در اداره‌ی کشور، گسترش ناامنی، فروپاشی ارزش‌های اخلاقی، شرایطی که باعث فروپاشی بسیاری از کانون‌های گرم خانواده‌ها شده، گسترش روزافزون اعتیاد و بزهکاری در جامعه، توسعه‌ی ساعت به ساعت فقر، قرار گرفتن در شرایط ذلت‌بار بین‌المللی که نتیجه سیاست‌های ماجراجویانه و غیرواقع بینانه دولت در طی سال‌های اخیر است، مدیریت پادگانی در عرصه‌های اقتصادی، فرهنگی و آموزشی، اعمال سیاست‌های تبعیض آلود در برخورد با زنان، اقوام و صاحبان عقاید و باورمندان به آیین‌های گوناگون و نیز دگراندیشان، حبس غیرقانونی رهبران جنبش سبز و دیگر زندانیان حوادث پس از انتخابات، که همگی برخلاف قانون اساسی است؛ اعتراض به این همه، حق ایرانیان است.
از اینرو، از تمامی همراهان جنبش سبز دعوت می کنیم از ساعت ۴ تا ۷ بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه در تهران در پیاده‌روهای خیابان‌های انقلاب و آزادی، حدفاصل میدان فردوسی و تقاطع نواب، و در شهرستان‌ها در خیابان اصلی هر شهر، بنابر تصمیم فعالان محلی، اقدام به پیاده‌روی سکوت کنند. بدیهی است که همه‌ی ما همچون گذشته، با حفظ هوشیاری و نیز التزام به خط مشی جنبش در پایبندی به اصل عدم توسل به خشونت، از هرگونه سوء استفاده احتمالی جلوگیری خواهیم کرد. در مقابل، از نیروهای انتظامی نیز می‌خواهیم به حقوق قانونی هموطنانشان احترام بگذارند و به جهانیان نشان دهند که مانند نیروهای سرکوبگر نظام‌های استبدادی عمل نخواهند کرد.
شورای هماهنگی راه سبز امید
۹ بهمن‌ماه

قطعنامه اجلاس همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران (شهر کلن – هشتم ژانویه 2012)

قطعنامه  اجلاس همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران (شهر کلن – هشتم ژانویه 2012)
هم میهنان آزادیخواه
تمامی گرفتاریهای کنونی مردمان ایران در عرصه ی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ، اجتماعی و زیست محیطی و غیره ناشی از وجود نظام استبدادی ولایت فقیه و قانون اساسی پر از تبعیض و تناقض آن با اصول حقوق بشر، دمکراسی  و اصل جدایی نهاد دین از نهاد دولت و حکومت است . تجربه حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی ایران به مدت بيش از سه دھه، بار دیگر اصلاح ناپذیر بودن رژیمهای "مذھبی"  و" تامیت گرا "  همچون حکومت " کليسا و پاپ ھا" در قرون وسطی را به اثبات رسانده است.
نظام جمهوری اسلامی ایران مانع اصلی تحقق خواسته های انسانی برابری طلبانه و دمکراتیک مردمان ایران ميباشد وتنها با گذر از کلیت این نظام و تدوين  قانون اساسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر و میثاق های آن است که میتوان، جهت نهادینه کردن دمکراسی در یک نظام نامتمرکز که برمردمسالاری و بر جدایی دین از حکومت استوار باشد دست يافت.
نظام جممهوری اسلامی ایران، همانند تمامی نظامهای " تمامیت خواه " به رأی آگاھانه و آزادانه مردم اعتقاد و اتکاء ندارد. " رأی گرفتن " از مردم را بمعنی تجدید " بیعت " تلقی کرده و از" انتخابات " جهت فریب ناآگاهان و تزیین چهرهء بیرونی رژیم بھره برداری ميکند. "انتخابات آزاد و منصفانه" در نبود پیش شرط های آن و با وجود این رژیم انحصارطلب و تامیت گرا، ملعبه ای بیش نیست  و تنها پس از گذر از نظام ولایت فقیه و استقرار دمکراسی و فراهم شدن پيش شرط ھای لازم ميباشد که "انتخابات آزاد" معنی و مفهوم خواهد یافت.
ما اعتقادات و باورهای مذهبی را امری شخصی و خصوصى ميدانيم۔ لذا خواهان جدایی کامل نهاد دین از نهاد دولت و حاکمیت هستیم.
ما مخالف مجازات اعدام، جرم سياسی وعقيدتی و مدافع رفع هر گونه تبعیض جنسيتی، مليتی، دینی ودگرانديشى هستیم، واز مبارزات و جنبش اعتراضی کنونی زنان، مليتھا و اقوام، کارگران و زحمتکشان، دانش آموزان وفرهنگیان، دانشجویان و دانشگاھيان در تحقق خواسته های اقتصادی، صنفی – سیاسی شان حمایت می کنیم.
ما خواستار جدایی نهاد دین از نهاد دولت و حاکمیت و خواھان سيستمى  دموکراتيک٬ غير متمرکز مبتنی بر منشور حقوق بشر، در به تحقق رسانیدن برابری حقوق سیاسی٬ اجتماعى و فرهنگی همه ملیتها و اقوام (فارس، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن، کُرد، لر و ...) که مجموعاً " ملت" ايران را تشکيل ميدھند ھستيم۔
ما برای تدوین و تأمین قوانینی که حقوق برابر زن و مرد در همه زمینه ها را تأمين نمايد، پايبندی مان را بر   کنوانسیون 1979  مجمع عمومى سازمان ملل(CEDAW ) اعلام می کنیم.
ما سیاست ها وعملکرد ضد محیط زیست رژیم در خشکاندن دریاچه ها، رودخانه ھا، سدسازی های بی برنامه، نابود کردن جنگلها و مراتع کشور و ھمچنين تخریب و نابودی میراث فرهنگی کشور را محکوم می کنیم. ما از تلاش های  افراد ونهادها در حفظ محیط زیست و پاسداری از میراث فرهنگی کشورمان حمایت می کنیم.
"پروژه اتمی " جمهوری اسلامی ایران ماجراجویانه و درراستای سياستھای تنش آفرینی سیاسی، تروریسم و مسابقه تسلیحاتی رژيم در منطقه ميباشد۔ ما نظام جمھوری اسلامی ايران را عامل اصلی فراهم کردن انگيزه حمله نظامی به ایران می دانیم  و ضمن محکوم کردن سیاستهای تحریک آمیز آن، با ھر نوع حمله نظامی به کشورمان مخالفت ميکنيم۔
ما خواهان تعامل با تمام ملل جهان بر اساس منافع مردمان ایران هستیم و از پیوند شفاف میان جنبش ھای دمکراسی خواه و حقوق بشر در سرتاسرجھان حمایت می کنیم. ما طرفدار حمایت نهادهای بین المللی، حقوق بشری و نهادهای دمکرات از مبارزات دمکراسی خواهی و حق طلبانه مردمان ایران هستیم.
ھم ميھنان آزاده؛ گذر از نظام جمهوری اسلامی ایران، نیازمند همفکری و همکاری همه جانبه نیروهای دمکرات، آزادیخواه، وتبعیض ستیز و سکولارکه معتقد به برپایی یک نظام سیاسی مناسب با ساختار اجتماعی متکثر و متنوع کشور ایران هستند، ميباشد.
همبستگی بر اساس اصول فوق، که اتحاد عمل حداکثری افراد و جریانات سیاسی را تأمین می نماید ھمبستگی ای گسترده و فراگير بمثابه مرکز ثقل مبارزات سیاسی، مدنی، اجتماعی و فرهنگی بر علیه نظام جمهوری اسلامی ایران خواهد بود.
ما برای شکل گیری و ایجاد این همبستگی تلاش می کنیم و در راستای چنين تلاشی، همگی آزادیخواهان و تبعیض ستیزان ، نهادهای دمکراتیک و طرفدار حقوق بشر را در این بُرش تاریخی حساس به همبستگی فرامیخوانیم
شورای  منتخب اجلاس همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران
26 ژانویه 2012

با صدور بیانیه ای توسط شورای هماهنگی راه سبز امید اصلاح طلبان مردم را به تظاهرات خیابانی در روز 25 بهمن دعوت کردند


صحنه ای از تظاهرات ایرانیان در اعتراض به أخرین انتخابات ریاستی
دبی-العربیه.نت اصلاح طلبان در سالگرد حبس خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو تن از رهبران معترضان ایران مردم این کشور را به اعتراض خیابانی دعوت کردند.

شورای هماهنگی راه سبز امید که پس از حبس خانگی موسوی و کروبی وظیفه سازماندهی اعتراض ها را بر عهده گرفت، با صدور بیانیه ای " از تمامی همراهان و حامیان جنبش سبز دعوت کرده از ساعت 4 تا 7 بعد از ظهر روز 25 بهمن ماه در تهران در پیاده‌روهای خیابان‌های انقلاب و آزادی، حدفاصل میدان فردوسی و تقاطع نواب، و در شهرستان‌ها در خیابان اصلی هر شهر، بنابر تصمیم فعالان محلی، اقدام به پیاده‌روی سکوت کنند."

به جنش اعتراضی که پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش ایران شکل گرفت "جنبش سبز" گفته می شود. سال گذشته در روز 25 بهمن، میرحسین موسوی و مهدی کروبی مردم را به تظاهرات در حمایت از انقلاب ها در کشورهای عربی دعوت کردند. این تظاهرات برگزار شد اما شامگاه همان روز نیروهای امنیتی، موسوی و کروبی را در حبس خانگی قرار دادند.

در بیانیه شورای هماهنگی راه سبز امید آمده است: ": ایران و ایرانیان در چالش با یکی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخ خود بسر می‌برند. بی‌کفایتی دولتمردان، منافع و سرمایه‌های ملی را بر باد داده و می‌دهد. با اینکه درآمد نفتی ایران طی سالیان اخیر بالغ بر 600 میلیارد دلار (بیش از درآمد همه‌ی دولت‌های پس از انقلاب) بوده و مدعیان عدالت با شعار آوردن پول نفت بر سر سفره‌های مردم و رفع فقر و فساد و تبعیض بر سرکار آمدند نتایج عملکردشان جز کاهش نرخ‌های رشد اقتصادی و سرمایه‌گذاری به پائین‌ترین سطح، و افزایش نرخ‌های بیکاری و تورم به بالاترین رقم در در دو دهه اخیر نبوده، و به شکلی تأسف‌بار بر دامنه‌ی فقر و فساد و تبعیض در کشور افزوده شده است."

در روزهای اخیر ارزش تومان ایران به شدت کاهش یافت. این اتفاق اوضاع اقتصادی ایران را نابسامان کرده است.