۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

صفحه اصلی | سیاسی | آتش زدن پرچم خرچنگ‌نشان حکومت اسلامی آتش زدن پرچم خرچنگ‌نشان حکومت اسلامی


اندازه حروف Decrease font Enlarge font
آتش زدن پرچم خرچنگ‌نشان حکومت اسلامی
نه؛ ماشاءالله بزنم به تخته، خوب دارم خودم را کنترل می کنم. قدیم ها وقتی به غیرت ملی من بر می خورْد، چشم را می بستم، دهان را باز می کردم، کسی را که جرئت کرده بود به میهن من، ایران من، پرچم من، تمامیت ارضی کشور من، رهبران ملی من، اهانت کند، همچین تار و مار می کردم که غلط کرد حشره کش تار و مار. اصل هم این‌جا بود که چشم را می بستم و دهان را می گشودم یعنی اصلا نگاه نمی کردم که موضوع از چه قرار است و طرف چه می گوید و چه می خواهد. چنان نعره ی جانخراشی می کشیدم که صدایش به گوش کورش کبیر در پاسارگاد هم می رسید و او را از خواب دو سه هزار ساله می پرانْد و به بودن ایرانی هایی مثل من افتخار می کرد. اگر فردوسی زنده بود چه بسا یک قهرمان اسطوره ای از من می ساخت در حد رستم؛ و اگر سیاوش کسرائی مرا در حال دفاع از ملت و میهن می دید چه بسا به جای شعر "آرش کمانگیر"، شعر "سخنِ نعره‌کِش" می سرود. این ها را نمی دانم ولی می دانم جوش و خروش ملی در من بسیار شدید بود و صدای من هم خیلی بلند بود و دل و جگر دشمن خیلی خوشمزه. چیزی می شدم مثل آنتونی هاپکینز در فیلم "سکوت بره ها" و "هانیبال" که آدم های بی تربیت و نفهم را که خارجْ می نواختند با دندان هایش تکه پاره می کرد و می خورْد و البته لذت هم می بُرد.
  
اما نمی دانم چه خاصیتی در حکومت اسلامی ایران بود که این عادت را در من میرانْد. اولین بار این موضوع را وقتی فهمیدم که بلژیکی ها آقای هاشمی رفسنجانی را به دادگاه فراخواندند. این، روزی بود که خیلی از اصلاح طلبان حکومتی آن زمان، که بعدها سبز شدند، به خاطر ایران و نماینده ایران که آقای هاشمی رفسنجانی بود سینه چاک دادند و اگر رئیس دولت بلژیک دم دست بود حتما او را نابود می کردند، ولی نمی دانم چه چیزی در من عوض شده بود و چه سوئیچی در من به حالت "آف" در آمده بود که هر چه کردم نتوانستم با آقای هاشمی اظهار همدردی کنم و او را معادل ایران و ایرانی قرار دهم (شاید به خاطر این بود که قبلا گفته بودند مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است و ایشان را با این شعار نماینده و بل که جانشین پیغمبر نامیده بودند، و ایشان نمی توانست با حفظِ سِمَت نماینده ی ایران هم باشد). پس لال شدم، یک گوشه نشستم، بل که وضع ام بهتر شود و عِرْق ملی ام به جوش آید.
  
چند سال بعد موضوع احمدی نژاد و توهین های رئیس دانشگاه کلمبیا پیش آمد. این بار نه تنها حال ام از سخنان آقای رئیس دانشگاه بد نشد، بل که احساس خیلی خوبی هم به من دست داد و راست اش را بگویم خوشحال هم شدم که یک آدم فهیم خارجی از حق ما ایرانیان فلک‌زده به زبان خودش دفاع کرده و حقایق را خیلی صریح و روشن در حضور "رئیس منتصبِ آقای خامنه ای" –معروف به "رئیس جمهور"- گفته است. ناراحت که نشدم هیچ، دل ام هم خنک شد و یک یادداشت نوشتم زیر عنوان "آقای احمدی نژاد؛ شما هیچ‌کسِ من نیستید". با این حال، خیلی ها که مخالف احمدی نژاد هم بودند بهشان بر خورْد و احمدی نژاد را به عنوان سمبل ایران مطرح کردند (لطفا سَمبُل را درست بخوانید، حوصله فحش شنیدن از کیهان ندارم).
  
حالا هم که می بینم بچه های سوری، پرچمِ خرچنگ‌نشان‌ِ(*) حکومتِ اسلامی را به نشانه ی مخالفت با دیکتاتوری بشار اسد و دخالت حکومت اسلامی در سرکوب تحول‌خواهان آتش می زنند، نه تنها ناراحت نمی شوم بل که به خودم می گویم ما هم کم به دوستان عرب‌مان –جمیعاً- به خاطر حضورشان در سرکوب مردم ایران فحش نداده ایم و آدم وقتی عصبانی ست دیگر متوجه پرچم مرچم و نشانه ی ملی و عِرْقِ میهنی نمی شود و شاید در آن لحظه عکس آقای خامنه ای در دسترس نبوده، لذا پرچم حکومت اسلامی را آتش زده اند.


بروم پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان مان را کمی تماشا بکنم و به حال خودم و مردم ایران که پرچم شان به دست چه جانورانی افتاده غصه بخورم...


* این که می گوییم خرچنگ‌نشان، لطفا به دوستان مذهبی ما که گمان می کنند این نشانه، به معنای الله است بر نخورَد. نخیر، این الله نیست، بل که نشان سیک های هندی ست که یک مردِ رندی آن را وسط پرچم سه رنگ ما جای داده و در آن زمان چه در سر داشته خدا می داند. کلمه ی الله، احترام و تقدس بسیار برای مسلمانان ایران و جهان دارد و قصد من هرگز توهین به این کلمه ی مقدس نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر