۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

حکومت بر زندان

تحقق کابوسی محال رؤیای کودکانه‌ای بود که این نظام را سر پیری هم از آن خلاصی نیست: خیال تراشیدن جان و تن آدمیان به قواره مجسمه‌ کج و کوژی که «آرمان»اش می‌خواند. ناممکن بودن این خیال ذهن مالیخولیایی راهبران و پیروان را برآن می‌دارد که در فضاها و زمان‌هایی محدود در پی تحقق ایده‌هایی باشند که حتی فراخنای جهان مجال تحققشان را نمی‌دهد. و بدین‌سان کارگزاران اصلی این نظام‌ همان کسانی هستند که این مکان‌ها را می‌گردانند؛ هدایت کنندگان «آزمایشگاه‌های» تحقق ایده‌های محال. گردانندگان این آزمایشگاه‌ها بی‌واسطه‌ترین جلوه ایدئولوژی نظام در برخورد با مردمند. آن‌ها هستند که ایده‌های اساسی‌اش را، و نه روزمزگی‌های لازمه گردش کار حکومت‌ها را نمایندگی می‌کنند.
اما از آن‌جا که «مردم» برای رژیم یکدست نیستند، مکان‌های آرمانی رژیم نیز یگانه نخواهند بود. مردم یا دشمن رژیم هستند یا بنده آن؛ دوست بودن توهم مفهوم سازی با تقابل منطقی وقتی توقع تبعیت تام و تمام از «دوست» در میان است، بیشتر شوخی وقیحی با مفهوم بندگی است، چرا که دوست‌ترینِ دوستان نیز تا قدمی از تبعیت و بندگی و بنده‌نمایی عدول کند، «زن‌شان هم برش حرام می‌شود». به این ترتیب رژیم مکانی و زمانی برای بندگان دارد و مکان و زمانی برای دشمنان. بنده هر آن کسی است که بندگی یا بنده‌نمایی می‌کند، و دشمن هر آن کسی که به عمل، به نظر، به چهره به لباس، به سبک زندگی و به هر طریق قابل تصوری خواسته و یا حتی ناخواسته تحقق‌پذیری ایده محال رژیم را به پرسش می‌گیرد یا با آن می‌ستیزد.
در جمهوری اسلامی، همانطور که قرار بود مسجد و حسینیه مکان‌های آرمانی برای بندگان و دوستان باشند، زندان نیز مکان آرمانی برای جادادن دشمنان بوده است. در مسجد «مردم» در عابدانه‌ترین شکل خود برای حاکمان ظاهر می‌شوند: با پای برهنه پشت سر «روحانی» به نماز می‌ایستند و بعد دو زانو زیر منبرش می‌نشینند و به او گوش می‌دهند تا به‌شان بگوید وقتی از آنجا رفتند چه باید بکنند و چه نباید بکنند. در مسجد و حسینیه زنان در چادرهاشان هم پشت پرده‌اند، و از همین مسجد است که مردان «بسیج» می‌شوند تا به جنگ دشمن بروند.
در نقطه مقابل زندان است. روسپیان، دزدها، قاتلان خرده‌پا در زندانند؛ کسانی که بازار بالا دستی‌ها را بر هم می‌زنند یا اعتبار حاکمیت‌شان را با اعمال خود مخدوش می‌کنند. نویسندگان، وکلا، تظاهر کنندگان خیابانی و مبارزان سیاسی، نیز باید در زندان باشند. زندان در جمهوری اسلامی، صرفاً مکانی برای مجازات‌های قضایی و جزئی از سیستمی «قانونی» نیست. در این حکومت از ابتدا چیزی به اسم قانون آن گونه که در دولت ملتهای مدرن وجود دارد وجود نداشته است. زندان جمهوری اسلامی مکانی پنهانی است که در آن حاکمان هر آن‌چه آرزو دارند با دشمنان‌شان می‌کنند.
در نهانگاه زندان، همه بغض و کین خودآگاه و ناخودآگاه نمایندگان ایدئولوژی نظام علیه دشمنان متجلی می‌شود. دشمنان باید پاکسازی شوند؛ پاکسازی‌ای که می‌تواند به معنی نابودی‌شان باشد. اما این پاکسازی و نابودی چیزی نیست که صرفاً در عینیت و برای موجودیت دشمنان رخ دهد. فرایند پاکسازی دشمن در اصل فرایند رهایی بخشی رژیم از «شر دشمن» است و اگر به یاد آوریم که قرار است مکان نابودی دشمن، مکانی برای تحقق یک «ایده‌آل» باشد، می‌توانیم بفهمیم که در این مکان رژیم و کاهنان معبد آن نه تنها شخص دشمن، که باز هم در خیالی محال می‌خواهند هر نوع دشمن بودگی با خود را نابود کنند. ظلمانی بودن زندان، تنها به دلیل جنایت‌های رخ داده در آن نیست، بلکه مقدم بر آن به این دلیل است که گردانندگان زندان در مقام مکانی آرمانی آن را چونان آزمایشگاهی برای تحقق ایده‌هایی که برای «دشمن» دارند می‌خواهند. بر زمین زندان همان می‌گذرد که در پیش از آن در ساحت ظلمانی پنهانی‌های ذهن حاکمان گذشته است.
در زندان صرفاً قرار نیست مخالفی سیاسی که عمل مشخصی در نقض حاکمیت رژیم انجام داده مجازات شود، بلکه چنان که کاهنان آن حکایت می‌کنند قرار است همه چیزهایی که حاکم را آزار می‌دهد به آنچه دلخواه اوست قلب شوند: احسان طبری، نظریه‌پرداز شناخته شده مارکسیست، باید با خواندن مجموعه حکایت‌های احمقانه مرتضی مطهری به اسلام روی بیاورد؛ مخالفان باید با اندک «فرصتی برای خلوت با خود» توبه کنند و به حقانیت و مهربانی حاکم ایمان آورند و انان که برنمی‌گردند و توبه نمی‌کنند، باید در همین زمین به شمه‌ای از آنچه در دوزخ وعده داده شده مبتلا گردند تا روان خداوندگار- حاکم تشفی یابد. چنین است که ایده توبه با تناقضی که در خود دارد از یک سو ابتدا گناهکار را در مقام دشمن به زندان می‌فرستد و بعد سعی می‌کند در آن‌جا او را پاک کند؛ یا بگوییم در آنجا خود را از شر او خلاص کند؛ هرچند ثابت قدم‌ترین توبه‌کاران همواره جنازه‌هایی هستند که دیگر به‌خودی خود دشمنی نخواهند کرد و توبه نخواهند شکست. تصادفی نیست که بسیاری از تلخ‌ترین صحنه‌های اوین در «حسینیه» آن اتفاق افتاده‌اند.
اما وقتی توبه در کار نباشد، دوزخ برپا می‌شود. روان خودبزرگ بین حاکم خود خداپندار باید از رنج این سرپیچی رهایی یابد. پس در نهانگاهی زمینی که آن را همچون ظلمات جان خود دسترسی ناپذیر می‌پندارد، هر آن‌چه را عامل شفای خاطر می‌انگارد عینیت می‌بخشد. دوزخ زندان متناظر دوزخی است که حاکم  در آن از شر عصیان کنندگان رنج می‌برد و گمانش این است که با بیرون افکندن این دوزخ از ذهن خود دشمن را گرفتار و خود را رها می‌کند.
در چنین نظامی است که کهریزک لازم می‌آید؛ کهریزک که در آن دژخیمان حاکم با هلی‌کوپتر از «آسمان»، چونان فرستادگانی از خود دوزخ، بر زندانیان فرود می‌آیند تا آن‌ها را به عذاب‌های دوزخی برسانند: تن‌هایشان را برهنه می‌کنند و روی کف داغ اردوگاه می‌سوزانند، تشنگی‌ وگرسنگی‌شان می‌دهند، به آن‌ها تجاوز می‌کنند و بدن‌هاشان را در سوله‌های نمور در میان تعفن می‌آکنند. وحشتی که اینان برای زندانیان می‌آفرینند، قرار است مرهمی بر روان ظلمانی و چرک آلود جباریت حاکم باشد. آن‌چه دیروز در کهریزک گذشت، و آنچه امروز در اوین، زندان کارون، زندان رجایی شهر، زندان قرچک ورامین، مشهد، شیراز و همه زندان‌های ایران می‌گذرد، چیزی نیست جز عینیت یافتن نهانگاه ذهن حاکمان، آن زمان که به دشمن‌شان فکر می‌کنند: بکش، بزن، برهنه کن، بسوزان، تجاوز کن در کثافت غرقش کن
به این ترتیب، روایت‌های تلخ و سیاه زندان که این روزها می‌خوانیم، در عین حال گزارش تعین نهانی‌های ذهن حاکمان بیمار است. آن‌چه در نامه‌های اخیر زندانیان عیان شده، واقعیتی است که می‌توان در زندان‌های سراسر کشور عمومی‌اش دانست.
اما زنان و مردان با شرفی که در ماه‌های اخیر با نور جان‌شان زوایای ظلمت حاکم شده بر زندان ایران را آشکار کرده‌اند، زنان و مردانی که از دل غیر انسانی‌ترین شرایط فریاد برداشته‌اند و ما را خطاب می‌کنند تا وجدانی بیدار بیابند، رهبران حقیقی قیام ما هستند: رهبران انقلاب ما همه در زندانند، از موسوی و کروبی بگیر تا محمودیان و مددزاده و گلرو و ستوده و ضیا نبوی. اگر وجدانی بیدار داریم، به شکستن بند بیندیشیم؛ آستین‌ها را باید بالا زد و زنجیرها را باید گسست، که اگر نشکنیم این بند را، فردا همه زندانیانی غرق شده در نجاست و ظلمت خیالات حاکم خواهیم بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر