۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

افسانه‌های جنبش سبز: ۲-انقلاب یا اصلاح؟

رزوها و ترس‌ها سرچشمه آفرینش اسطوره‌ها و افسانه‌ها هستند؛ پری دریایی و خون‌آشام، رویاها و کابوس‌هایی‌‌اند برآمده از واقعیت نیاز و عجز آدمی. بسیاری از افسانه‌های ایدئولوژیک جنبش سبز نیز در یک ترس جمعی ریشه دارند: هراس از انقلاب. انقلاب لولوخورخوره‌ای است که در تاریکی‌ها کمین کرده و هرآینه که جنبش، این کودک چموش، به حرف پدران اصلاح‌طلبش گوش نسپارد، او را خواهد خورد. جان کلام اصلاح‌طلبان در پاسخ به هر نقد و اعتراضی این خواهد بود که گریزی از اصلاح‌طلبی نیست و انقلاب‌ها جز ویرانی و فلاکت هیچ به بار نیاورده‌اند، دموکراسی یک‌شبه به دست نمی‌آید و رسیدن به آن زمان‌بر است وهر کنشگر سیاسی یا در جانب انقلاب، ویرانی و فلاکت ایستاده است یا در جانب اصلاح، مسالمت و مدارا.
در همه دورانی که دوگانه کاذب اصلاح-انقلاب در گفتمان سیاسی ایران تکرار شده و به آن شکل داده، یک سمت آن وجود خارجی نداشته است. رادیکال‌ترین نمود اعتراض نیروهای ترقی‌خواه ایران پیش از جنبش سبز ۱۸ تیر ۷۸ بود. شورشی دانشجویی که تنها ماند، سرکوب شد و شکافی عمیق و همیشگی میان اصلاح‌طلبان و شاید مهم‌ترین پایگاه اجتماعیشان یعنی دانشگاه انداخت. شورشی که شباهتی به یک انقلاب، به معنای از کار انداختن و قبضه ماشین قدرت، نداشت. عاشورای ۸۸ نیز که با دفاع مردم از خود به سقوط نقاط محدودی در مرکز تهران انجامید نسبتی با یک انقلاب نداشت، انقلاب‌ها را نمی‌توان یک روزه از شهر جمع کرد. سرکوب سیستماتیک سی ساله باعث شده که سیاست مردمی ایران عملا نماینده‌ای جز اصلاح‌طلبان و حلقه‌های پیرامون آنان نداشته باشد و در غیاب نیروهایی سیاسی که بتوانند نظمی بدیل را بنا کنند چه طور می‌توان از خطر انقلاب سخن گفت؟
گفتار کلیشه‌ای اصلاح‌طلبی که رادیکال‌ها را بابت دیدگاه مطلق‌بین و سیاه و سفید شماتت می‌کند، خود در عمل با ایمانی مذهبی دوگانه خیر و شری از اصلاح و انقلاب ساخته است. همان طور که شیطان‌های خیالی به درد پر کردن واقعی جیب کلیسا می‌خورند، خطر ناموجود انقلاب به کار توجیه یک گروه سیاسی مشخص می‌آید: اصلاح‌طلبان حکومتی. اگر چه برای توازن با خطر کلی و مبهم انقلاب طرف دیگر دوگانه کذایی یعنی اصلاحات نیز به شکلی گنگ و غیرانضمامی بیان می‌شود، اما پای اصلاح به زمین که می‌رسد مصداقی جز «اصلاحات» نمی‌یابد؛ پروژه‌ای هشت ساله که علی‌رغم در اختیار داشتن دو قوه کشور از عهده هیچ تغییر مادی و نهادی برنیامد و مجری برگزاری انتخاباتی متقلبانه بود که احمدی‌نژاد را به قدرت رساند.
اصلاح‌طلبان از هر پیشروی نظری یا عملی عاجزند. کاری که جز تکرار گزینشی آموزه‌های دست چندم لیبرالی از آنان برمی‌آمد به بار نشاندن نواندیشی دینی بود که در سطح معرفتی مدت‌ها است متوقف شده و در سطح سیاسی نیز جز شبیه‌سازی‌های سطحی تاریخی از طریق مظلوم‌نمایی نهفته در شیعه صفوی حاصلی ندارد. توقف اصلاح‌طلبان در بن‌بست کنونی به موازات این فروبستگی نظری است. تنها پیشنهاد عملی آنان برای اصلاح امور شرکت مردم در انتخابات برای دستیابی مجدد آنان به کرسی‌های قدرت است. در حالی که در آخرین انتخابات کشور تقلبی گسترده صورت گرفته و ضمانتی برای عدم تکرار آن نیست، چشم‌اندازی برای حضور چهره‌های موثر اصلاح‌طلب در انتخابات وجود ندارد(اغلب آن‌ها در زندانند) و اصولا مشخص نیست به فرض حضور مجدد در قدرت اصلاح‌طلبان چگونه می‌توانند راهی به جز آن چه در دوران اصلاحات پیمودند را بگشایند؟ آنان برای فرار از این سوال به مقایسه وضعیت اقتصادی و اجتماعی اکنون و آن دوره می‌پردازند و این واقعیت را از قلم می‌اندازند که سرانجام اصلاحات برآمدن تندروترین قشر جناح راست بود. اصلاح‌طلبان نمی‌دانند و نمی‌توانند بگویند که حتی اگر از طریق انتخاباتی دیگر به قدرت راه یافتند چگونه از راه‌های قانونی استبداد قانونی ولی فقیه را از میان می‌برند؟ با چه اهرم‌هایی نظامیان را از عرصه اقتصاد و فرهنگ عقب می‌رانند؟ با چه مکانیسمی به جز انتخابات نیروی مردمی را برای اصلاحات بنیادی به کار می‌گیرند؟ فراموش نکنیم که دموکراسی یعنی ظهور و اجرای اراده مردم. در دو سالی که گذشته دیده‌ایم بروز خیابانی این اراده بیش از بروز انتخاباتی آن فضای سیاسی را می‌گشاید. آیا اصلاح‌طلبان حاضرند از این امکان استفاده کنند؟ از یاد نبریم که حتی در دوره هشت ساله‌ای که وزارت کشور در اختیارشان بود یک بار هم مجوز راهپیمایی برای نیروهای هم‌سو صادر نشد. تمایز موسوی و کروبی با دیگر چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب در همین بود که آنان فهمیدند برای عمل دموکراتیک لازم نیست از مهره‌های ماشین حکومت باشند. آنان درک کردند که قدرت مردم فراتر از مصلحت‌اندیشی‌های مقطعی، ملاحظات شبه قانونی و آیین‌نامه‌ای و هراس موهوم از هیولای خیالی انقلاب است؛ درکی که بهایش را با ۵ ماه حبس و سکوت سنگین (رضایت‌آمیز؟) همراهان اصلاح‌طلبشان می‌دهند.
البته طیف وسیعی از اصلاح در مقابل انقلاب دفاع می‌کنند که قابل تقلیل به اصلاح‌طلبان حکومتی نیستند. ملی‌مذهبی‌ها، لیبرال‌های سکولار و حتی باقیمانده‌های تجدیدنظرطلب اپوزیسیون چپ‌گرای جمهوری اسلامی از این زمره‌اند. طیفی که به لحاظ خاستگاه سیاسی و مبانی ایدئولوژیک تفاوت‌هایی جدی با اصلاح‌طلبان حکومتی دارند اما سر بزنگاه ناگزیر از تمکین به انتخاب‌های سیاسی آنان است. اما حتی به فرض این که گرایش به اصلاح عملا در اصلاح‌طلبی حکومتی خلاصه نشود، برساختن دوگانه انقلاب-اصلاح و اصرار به تعیین تکلیف هر مساله سیاسی با این معیار اشتباه است.
مشی اصلاحی یا انقلابی را نمی‌توان یک طرفه و پیشینی تعیین کرد. شرایط اجتماعی-اقتصادی و اهداف سیاسی هستند که مشخص می‌کنند یک نیروی سیاسی با انقلاب همراه شود یا نه. با تاکید بر این نکته که می‌توان با انقلاب همراه شد، نمی‌توان پیش از وقوع انقلاب انقلابی بود. انقلاب یک نامگذاری پسینی است که کارگزارانش هم پیش از وقوع آن از ماهیتش بی خبر بوده‌اند. انقلاب را نه می‌توان تجویز کرد و نه پیش‌بینی. انقلاب امری جدی‌تر و اساسی‌تر از آن است که شور نوجوانانه‌ای با پیراهن چه‌گوارا بتواند انقلابی‌گری تلقی شود. فانتزی انقلاب می‌تواند پیچیده‌تر از پیراهن سرخ هم بروز یابد و شاخ و برگ ایدئولوژیک چشمگیری برای خود بتراشد، اما تکرار خوشایند این فانتزی ارتباط کسانی را که از همه چیز به نفع رویای ازلی و ابدی انقلابشان چشم می‌پوشند با واقعیت پویا قطع و امکان هر مداخله جدی در سیاست را از آنان سلب می‌کند. کسی که فقط خواب انقلاب می‌بیند انقلابی نیست.
اما همان قدر که رویای یک انقلاب کمونیستی و کارگری برای ایران امروز بی‌ربط و خنده‌آور است، تعهد به همیشه ضدانقلاب بودن هم بر خطا است. مساله این است که در هر وضعیت مشخص چگونه با ایستادگی بر اصول، توان خود را افزایش داده و استبداد را هر قدر که می‌توانیم عقب بزنیم. همان قدر که نمی‌توان به خیال انقلاب نیامده قید اصلاحات بنیادی مشخص را زد، نمی‌توان بخت دگرگونی ساختاری را پیشاپیش از خود سلب نمود. به عنوان مثال به عملکرد سیاسی جریانی بنگرید که امروزه اصلاح‌طلبان برای فرار از مسئولیتشان در دهه ۶۰ با جعل خاستگاه سیاسی خود را به آن منتسب می‌کنند و امتدادش را با عنوان «ملی-مذهبی» می‌شناسیم. باید توجه کرد که محمود طالقانی و عزت‌الله سحابی، اعضای برجسته نهضت آزادی که منادی «اصلاح» قلمداد می‌شود به عضویت شورای «انقلاب» درآمدند و مهدی بارزگان که به نماد اصلاح‌طلبی بدل شده است از همکاری با شاپور بختیار سر باز زد و خود نخست وزیر دولتی «انقلابی» شد. وقتی هم که دید حضور در قدرت حاصلی جز بدنامی ندارد، استعفا داد و برای بازگشت به آن دست و پا نزد و لابه نکرد. یک اصلاح‌طلب راستین در هر موقعیتی جانب مردم را می‌گیرد، ولو موقعیت انقلاب.
منتقدان «رادیکال» اصلاح‌طلبان به انقلابی‌گری متهم می‌شوند تا به جای پاسخ گفتن به انتقادات مشخص، مقاصد انقلابی و لابد ویران‌گرشان افشا و مواضع سست اصلاح‌طلبانه تحکیم شوند. اما آن‌هایی که امروز از ضرورت فرا رفتن از اصلاحات (که تا به حال در شکلی جز اصلاحات خاتمی بیان نشده است) سخن می‌گویند خود منطق اصلاح‌طلبی را تا نهایت آن پیش برده‌اند؛ به موسوی با شناختی حداقلی رای دادند و خیابان‌های شهر و کشور را در سکوت به جستجوی رای خود پیمودند. اینان ماجراجویانی نیستند که سی سال بت‌واره‌ای از انقلاب ساخته و در میدان خیال با سایه‌های حکومت جنگیده باشند. برچسب زدن به اینان نشان می‌دهد که اصلاح‌طلبان حکومتی هم‌چون برادران محافظه‌کار و بنیادگرایشان عاجز از هضم انتقاد هستند و البته به جای «منافق»، «ملحد» واز «انقلابی» و«خشونت طلب» بهره می‌برند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر