۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

افسانه‌های جنبش سبز: ۳-آناتومی هیولای انقلاب

گفتیم که انقلاب-اصلاح در واقعیت سیاسی امروز ایران دوگانه‌ای کاذب است و ادعا کردیم که انقلاب هم‌اکنون خطری واقعی و بالفعل نیست. هم‌چنین نشان دادیم که پیش گذاشتن این دوراهی چگونه به تحمیل مسیر پیموده و بدفرجام «اصلاحات» می‌انجامد؛ پروژه‌ای که به چرایی مردود بودن آن پرداخته‌ایم.
پرسش انحرافی انقلاب-اصلاح در گفتمان سیاسی ایران بسیار تکرار می‌شود. چرا که از سویی به اصلاح‌طلبان اجازه می‌دهد هر آن‌جا که با نقدی بنیادین و بی‌جواب مواجه شدند فریاد و فغان سر دهند که ای امان، چه نشسته‌اید که باز انقلابی‌ها و خشونت‌طلبان می‌خواهند کشتاری به سبک شوروی و چین راه بیندازند و از دیگر سو اپوزیسیون برانداز سنتی به کمک آن می‌تواند با خائن و سازشکار خواندن اصلاح‌طلبان خود را تبرئه کند و از پذیرش بی‌عملی و ضعفش طفره برود. به این ترتیب منفعت هر دوی این گروه‌ها در بازتولید این پرسش و صف‌آرایی حول آن است تا موقعیت خود را در جبهه خود و میان هوادارانشان تحکیم کنند. پس مفاهیم متمایزی چون افراط‌گرایی و براندازی با رادیکالیسم برآمده از متن جنبش و یا انقلابی بودن به معنای وفاداری به انقلاب ۵۷ با هم مغشوش می‌شوند و هر نیروی سیاسی که بخواهد از اصلاح‌طلبی حکومتی بگسلد به ناگزیر به میان براندازان انقلابی پرتاب می‌شود. اما انقلاب چیست؟ یا به چه می‌گوییم انقلاب؟
در ادبیات سیاسی انقلاب‌ها پدیده‌هایی نادر در تاریخ مدرن هستند؛ آن‌چنان کمیاب که در قرن بیستم تنها بر سر انقلاب نامیدن آن چه در روسیه، چین و ایران گذشت توافق وجود دارد. جابه‌جایی سریع و گسترده نخبگان حاکم با گروهی جدید از راهی غیر معمول تنها یکی از پیامدهای انقلاب است و قطعا نه تمامی آن. در خلال انقلاب ماشین بروکراتیک و دستگاه نظامی حکومت فلج یا متلاشی می‌شوند و پس از تثبیت نظم جدید هرگز شکل و محتوای پیشین را نمی‌یابند. انقلاب دگرگونی ساختاری چنان عظیمی است که عمیق‌ترین لایه‌های اجتماعی،سیاسی و اقتصادی را دگرگون می‌کند. روابط اجتماعی و اقتصادی زیر و رو می‌شوند و زلزله‌ای مناسبات قدرت را از بنیان تغییر می‌دهد. و البته روشن است که هر انقلاب ریشه‌هایی اقتصادی دارد و آمیخته با تحولی در اقتصاد سیاسی است. انقلاب نظام مالکیت را بازتعریف می‌کند و توزیع جمعیت و ثروت را در هم می‌ریزد. باید توجه داشت که این در هم ریختن به معنای انتقال بدن‌های یک طبقه به طبقه دیگر و منطبق بر تصویر ساده‌ پولدار شدن گداها و تیره‌روزی پولدارها نیست. یک بازآرایی طبقاتی است که نه تنها موقعیت اشخاص را دگرگون می‌سازد ماهیت و روابط میان طبقات را نیز تغییر می‌دهد. به عنوان نمونه درباره ایران، بازآرایی طبقاتی ناشی از انقلاب چنان وسیع بود که روند قبضه اقتصاد توسط بخش دولتی و نیمه‌دولتی در دهه ۶۰ در مواردی ناگزیر از وفق یافتن با آن بود و دو دوره اعمال سیاست‌های سازندگی لازم بود تا آرایش طبقاتی به وضع پیش از انقلاب بازگردد. (رک طبقه و کار در ایران، فرهاد نعمانی و سهراب بهداد)
انقلاب امری محدود به گروهی خاص، خودبسنده و محلی نیست. وقوع انقلاب روابط بین‌الملل را تحت تاثیر قرار می‌دهد و ابعاد فراملی گسترده‌ای دارد. انقلاب فرانسه مختص به فرانسه نبود بلکه زندگی سیاسی را در سراسر اروپا برای همیشه عوض کرد. انقلاب‌های روسیه، چین و ایران نیز تبعات بین‌المللی شدیدی داشتند. غیر از تبعات ناخواسته و واکنش‌های دیگران به انقلاب، خود انقلاب نیز داعیه‌ای عمومی دارد. مساله انقلاب مساله‌ای جهانشمول است و کلیت زیست سیاسی و اجتماعی انسان را هدف می‌گیرد. در خلاء بین دستگاه دولتی پیشین و تثبیت دولت جدید مردم فرصت آن را می‌یابند که فضا را آکنده از هر آن‌چه مردمی است کنند، آنان تفاوت‌ها را از یاد می‌برند و خواسته‌های کلی انسانی را پیش می‌نهند. بورژوازی فرانسه شعار «حقوق بورژوایی» را به انقلاب کبیر تحمیل نکرد،مردم شعار «آزادی، برابری، برادری» سر دادند. شعاری که مرزها را درنوردید و اشراف اروپا را به وحشت انداخت، وحشتی که خود به اصلاحات دموکراتیک از بالا در قرن نوزدهم اروپا انجامید. به همین ترتیب انقلاب ۵۷ ایران نیز اگر واقعا آن‌طور که بعدها اسلام فقاهتی(آن هم به جای اسلام آرمان‌شهری و انقلابی) به آن سنجاق شد، صرفا اسلامی و تنها برای مسلمانان بود نمی‌توانست مشارکت پر شور مارکسیست و لیبرال و سکولار و ارمنی ورا جلب کند. ادعای ظلم‌ستیزی انقلاب ۵۷ کلی بود و به همین دلیل مردم را در هیئت به‌هم‌پیوسته مردم جذب کرد، نه در تکه‌پاره‌های صنفی، گروهی وو شوق این خیز چنان بلند بود که گفته می‌شد «بعد از شاه نوبت آمریکا است» یعنی نه فقط با ظلم در چارچوب جغرافیای ایران که در سراسر جهان تعیین تکلیف می‌کرد. اگرچه ما «صدور انقلاب» را در شکل کمدی فلاکت‌بار آن با نقش‌آفرینی امثال خلخالی دیده‌ایم، نباید تاثیر واقعی این انقلاب را در هویت سیاسی خاورمیانه دست کم بگیریم. کمترین نشانه آن است که تحلیلگران خیزش‌های تونس و مصر یا ناگزیر به مقایسه آن‌ها با انقلاب ایران دست می‌زنند و یا باید بگویند منبع الهام این تحولات جای دیگری است..
انقلاب گفتار نویی می‌‌آفریند و گسستی معنایی ایجاد می‌کند که بازگشت ‌پذیر نیست. نه تنها خود مناسبات واقعی را دگرگون می‌کند که نگاه به آن‌ها را نیز تغییر می‌دهد، آن‌چنان که پس از آن دیگر نمی‌توان به واقعیت به شیوه پیشین نگریست و آن را به اسلوب قدیم در سخن آورد. انقلاب حتی فهم عاملینش را از خودشان تغییر می‌دهد. انقلاب ایران نیز مانند انقلاب‌های دیگر سر در کپی کردن از جایی نداشت و به دنبال برساختن نظمی نوین بود. این گفته را که مردم ایران می‌دانستند چه نمی‌خواهند ولی نمی‌دانستند چه می‌خواهند نباید به عنوان انتقادی فرهنگی پذیرفت. در هیچ انقلابی مردم نمی‌دانند چه می‌خواهند، چرا که آن‌چه می‌خواهند تا به حال نبوده است و باید تازه ساخته شود و در بنای این امر نوی انقلابی بازگشت به وضعیت کهن ناممکن می‌شود. اینکه امروز با‌گذشت ۲ سال از کودتای انتخاباتی و ۲۲ سال از آغاز زعامت خامنه‌ای، همه لشکر ایدئولوژیک حکومت بسیج می‌شود تا ولایت مطلقه فقیه را توجیه کند و باز هم شکست می‌خورد نتیجه انقلاب ۵۷ است. تا پیش از آن سلطنت اعلی‌حضرت بر ایران امری پذیرفته شده بود و اینکه یک نفر مقدرات این کشور را به دست بگیرد با تلقی عمومی از وضعیت سیاسی وفق یافته بود. اما با پیروزی انقلاب و پیروزی «مرگ بر شاه» دیگر سلطنت یک فرد بر ایران میسر نیست. این که با این حجم سرکوب و قبضه قدرت باز هم روز به روز بحران‌های گوناگون حاکمیت بالا می‌گیرند ناشی از محکوم به شکست بودن پروژه مطلقه کردن قدرت ولی فقیه است، شاه مرده است.
انقلاب سرچشمه نامیرای نیروی حقیقت انسانی است. انقلاب‌ها را شماتت می‌کنند که هیچ نتیجه گوارایی نداشته‌اند و جز ویرانی و خشونت هیچ به بار نیاورده‌اند؛ اما از یاد می‌برند که کمترین کار انقلاب‌ها جا انداختن و بدیهی کردن ارزش‌ها و آرمان‌هایی است که بدون آن‌ها نه خواست اصلاح شکل می‌گیرد و نه امکان آن. آرمان‌هایی که از جغرافیای ابراز خود فرا می‌روند و تاریخ ناگزیر در واکنش به آنان شکل می‌گیرد. بیست سال پس از انقلاب فرانسه بردگان مستعمره آن، هاییتی، شورش کردند. در مقابل جوخه آتش ارتش تا به دندان مسلح فرانسه، بردگان سیاه پوست در صفوفی به هم فشرده سرود انقلاب فرانسه یعنی مارسیز را فریاد کردند و به پیام آزادی انسان‌ها در آن اشاره کردند. مارسیز سلاح مبارزه برای آزادی و شکستن زندان‌های بردگی فراسوی مرزهای فرانسه بود. اینکه هنوز تکه‌های روزنامه‌های ۵۷ الهام‌بخش و شورانگیزند(حتی برای نسلی که در آن زمان به دنیا هم نیامده بود) تنها سندی بر خدعه اسلامگرایان و دروغ‌های زیبای آنان برای تصاحب و مصادره انقلاب نیست. نشانه این است که روزی انسان ایرانی به آرمان‌های جهان‌شمول آزادی و برابری اراده کرده و برای مدت کوتاهی آن را تجربه کرده بود. به جای رعیت شاهنشاه بودن به شهروند بدل شد و این تجربه از ناخودآگاه تاریخی ایرانی زدودنی نیست.
پس از تمامی آنچه گفته شدباید پرسید آیا جامعه ایران در آستانه تحولی این چنین بنیادین است؟ تنها از منظر اقتصاد سیاسی می‌توان گفت هنگامی که همه نیروهای عمده حاضر در صحنه سیاست ایران(صرف نظر از آن دسته از چپ‌گرایانی که در خیالاتشان به سادگی انقلاب می‌شود) کمابیش به آموزه‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول پایبندند خواست فراگیر تغییر حتی اگر به براندازی بینجامد، ماهیتی انقلابی نخواهد داشت. یا به عنوان مثالی دیگر می‌توان به خواست و تلقی همه‌گیر جنبش سبز از دموکراسی و سیاست اشاره کرد، فهمی که غایت سیاست را شرکت دوره‌ای در انتخابات و واگذاردن امور سیاسی به سیاست‌مداران می‌داند، برداشتی که با اندکی تغییر می‌تواند دلخواه سیاستمداران امروز جمهوری اسلامی نیز باشد . بنابراین حال که انقلاب در شرایط مشخص امروز محتمل نیست نباید اجازه داد اصلاح‌طلبان به کمک هراس از آن انسجام بیابند و از خلال ضدیت با آن به وجود خود معنا دهند. سوای کارکردهایی که پیشتر برای اصرار به دوگانه انقلاب-اصلاح برشمردیم باید به نقش ایدئولوژیک اساسی آن اشاره کنیم: پس زدن و پوشاندن دوگانه راستین سیاست مردم و سیاست قدرت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر