۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

آخرين شاه شيعه جهان آيا مذهبي بود؟

مقاله اي از حسن يوسفي اشكوري ,پژوهشگر امور ديني و مذهبي

محمدرضا پهلوي آخرين شاه شيعه مذهب در جهان در سفر حج و در لباس احرام
آيا محمد رضا شاه آدم مذهبي بود؟ و آخرين پادشاه ايران در نظر و عمل تا چه اندازه به اصول و آداب و شعائر ديني پايبندي داشت؟ واقعيت اين است كه تاكنون به طور جدي به اين پرسش ها نينديشيده ام و طبعا بدون تحقيق و تأمل كافي پاسخ دادن به آن كار دشواري است.
در دوران پيش از انقلاب با توجه به تفكر و ديدگاه خاص سياه – سفيدي آن زمان و خصلت انقلابي گري از نوع مذهبي راديكال و تا حدودي بنياد گرايانه، من و امثال من، شاه و درباريان و به طور كلي رجال درباري و حكومتي را آدمهاي واقعا مذهبي و ملتزم به مباني و آداب ديني نمي دانستيم و حتي آنان را مخالف دين و شعائر ديني مي شمرديم و در نتيجه تمام ادعا ها و گفتارها و رفتارهاي مذهبي شاه و ديگران را تظاهر و براي فريب مردم و با انگيزه هاي خاص سياسي تفسير مي كرديم و حاضر هم نبوديم در اين ديدگاه خود تجديد نظر كنيم.
به ياد مي آورم كه بارها برخي از روحانيون و يا اشخاص مسن تر و با تجربه تر به من مي گفتند اين طور هم كه شما ها مي گوييد نيست، بالاخره اعليحضرت مسلمانند و شيعه اند و مخصوصا ايشان تنها پادشاه شيعه در تنها كشور شيعه اثني عشري هستند و بايد اين را مغتنم شمرد اما من هرگز چنين فكر و استدلالي را قبول نمي كردم و گويندگان چنين سخني را بر حسب مورد يا نا آگاه و غافل مي دانستم و يا حامي رژيم و شايد هم مأمور و البته غير معذور.
البته دلايل ما هم براي به سخره گرفتن دينداري شاه و رجال پيرامون او كم نبود. از جمله استبداد و خشونت و زندان آزاديخواهان و شكنجه و فقر عمومي و وابستگي به خارج و رواج فسادهاي اخلاقي و بي اعتنايي به مقررات شرعي و مطالبات غالب دينداران و بويژه علما و تبعيد مرجع ديني و . . .
به هرحال پس از انقلاب هم به تدريج چشم ما به واقعيت ها گشوده تر شد و هم اطلاعات بيشتري به دست آمد و هم يك سويه نگري و به طور جزم انديشي و سياه – سفيدي ديدن افراد و يا جريان ها به تدريج جاي خود را به اعتدال و انصاف و همه جانبه نگري و تحليل منطقي تر داد و در نتيجه با توجه به مستندات غير قابل انكار بسياري از افكار خام و جزم انديشانه و نادرست پيشين تغيير كرد و داوري ها در موارد بسياري به كلي دگرگون شد.
از جمله درباره پهلوي ها و رژيم پهلوي و رجال حكومتي آن دوره و كارنامه آنها و در اين ميان از جمله موضوع اعتقادات مذهبي رضا شاه و محمد رضا شاه داوري ها تا حدود زيادي تغيير كرد.
در مورد پرسش از اعتقادات ديني افراد و اشخاص حتي از منظر اسلامي به سادگي نمي توان داوري كرد چرا كه ايمان از امور قلبي است و نمي توان در اموري اين چنين با حدس و گمان و يا شواهد غير متقن سخن گفت و به خصوص قاطعانه به نتيجه رسيد.
مي دانيم كه در فقه و كلام اسلامي هركس شهادتين جاري كرد ( شهادت به يكتايي خداوند و شهادت به نبوت محمد ) مسلمان است و از تمام امتيازات و حقوق اجتماعي بر خوردار است ولو در عمل بيش يا كم مبادي آداب ديني نباشد.
در عين حال به طور كلي با استفاده از دو منبع مي توان درباره اعتقادات ديني يا ميزان پايبندي شخص معين به امور ديني داوري كرد، يكي ارتباط و آشنايي نزديك و مستند به تجارب و علم شخصي و ديگر، شواهد و قراين و اسناد كافي پيرامون شخصيت و زندگي و عملكرد آن شخص در يك پروسه قابل اعتماد.
روشن است كه من نه شخص محمد رضا شاه را ديده ام و نه با او ارتباطي داشته ام كه بخواهم به استناد تجارب و آگاهي شخصي اظهار نظر كنم، اما به استناد گفته ها و نوشته هاي افراد مرتبط و نزديك به شاه و نيز شواهد مختلف خارجي ديگر، مي توان نتيجه گرفت كه او في الجمله باورهاي مذهبي (اسلامي – شيعي) داشته و احتمالا گاه نيز به برخي از آداب ديني عمل مي كرده است.
چنانكه گفته شد از نظر حقوقي و فقهي هيج جاي ترديد نيست كه محمد رضا شاه مسلمان و شيعه دوازده امامي بوده و حتي در دوران پيش از انقلاب من و مانند من نيز جز اين فكر نمي كرديم و هيچ فقيهي حتي دشمن انقلابي او آيت الله خميني نيز او را تكفير نكرد.
بنابراين چيزي كه باقي مي ماند اين است كه او تا چه اندازه مذهبي بوده و آيا در عمل نيز به قيودات ديني مقيد بوده است؟ به عبارت ديگر تظاهرات مذهبي او (زيارت حج و مشهد و قم و يا شركت در عزاداري ها و نذورات براي اماكن مقدس مذهبي) تا كجا صادقانه و مؤمنانه بوده و تا كجا با انگيزه هاي سياسي و عوام فريبانه انجام مي شده است؟
در حوزه باورهاي شخصي، مذهبي بودن شاه ظاهرا مسلم مي نمايد چرا كه او به خدا و پيامبر و امامان شيعه و يا امدادهاي غيبي كم و بيش باور داشته است و شواهد مختلفي مؤيد اين مدعا است.
فرح ديبا (همسر محمدرضا پهلوي) به همراه رضا پهلوي در حال زيارت
از جمله شماري از اين باورها و يا امور غيبي و تجارب معنوي در زندگي و گفتارهاي شاه ديده مي شود كه از آغاز تا پايان ادامه دارد و شاه همواره آنها را در خلوت و جلوت در گفتارهاي رسمي و غير رسمي براي عموم و يا در رسانه هاي خارجي تكرار مي كند.
اگر بنا را براين بگذاريم كه تكرار آنها در حضور مردم مذهبي ايران صرفا براي عوام فريبي و جلب نظر مردم و علما و رهبران ديني بوده است، دليل ندارد كه همان حرفها را عينا و حتي با تعصب بسيار و از موضع بالا و با قاطعيت مؤمنانه براي خارجي ها و غير مسلمانها و حتي غير مذهبي ها بيان بكند و بر آنها پاي بفشرد.
مثلا ادعاي نجات وي به دست حضرت عباس در كودكي از سانحه سقوط از اسب و مهم تر ادعاي نوعي ارتباط ويژه با امام زمان ( ادعايي كه به برخي از ادعاهاي احمدي نژاد نزديك مي شود )، سخني است كه شاه سالها پيش در كتاب خود «مأموريت براي وطنم» مطرح كرده بود و در يك يا دوسال پيش از انقلاب در گفتگو با اوريانا فالاچي (خبرنگار پر آوازه و غير مذهبي ايتاليايي) نيز همان را عينا تكرار مي كند و وقتي با اعجاب و انكار تلويحي او مواجه مي شود، بي ايماني او را مورد ملامت قرار مي دهد و با اعتماد به نفس مؤمنانه و با زبان يك مؤمن حتي خرافي مي گويد شما اروپايي ها ايمان نداريد و اين گونه امور معنوي را نمي فهميد.
اين گونه امور را نمي توان در همه جا به انگيزه هاي سياسي و به فريبكاري نسبت داد. به نظر مي رسد كه اين افكار عمدتا برآمده از تربيت اوليه و خانوادگي وي بوده است. مادرش، كه قطعا مذهبي تر از پدرش بود، فرزند را با باورهاي مذهبي و آن هم از نوع كاملا سنتي و تا حدودي خرافي رايج آن عصر تربيت كرده بودند.
به ويژه رضا شاه حتما توجه داشت كه وليعهد او بايد مذهبي باشد و حداقل متظاهر به مذهب رسمي كشور باشد تا بتواند واجد شرايط پادشاهي كشور مسلمان و شيعه ايران بشود و اين فكر تا حدودي جدي بود و قطعا نمي توان اين انديشه و تربيت را صرفا از سر ريا و حتي مصلحت انديشي روزمره سياسي تفسير كرد و احتمالا به همين دليل بوده است كه فرزندان ديگر رضا شاه (باز بر اساس شواهد موجود و حداقل در اطلاع من) كمتر مذهبي بوده و حداقل تربيت ديني آنان چندان جدي نبوده است.
اما در عمل چگونه بوده و انگيزه هاي سياسي چه اندازه در تظاهرات ديني شاه نقش داشته است، باز بنا به تجربه و شواهد مي توان گفت قطعا بخش قابل توجهي از گفتارها و رفتارهاي ديني وي، از سر ريا و به قصد جلب نظر مردمان مذهبي و بويژه رهبران ديني، كه همواره مترصد كشف نقطه ضعف و لغزش هاي اخلاقي و كاستي هاي ديني بودند تا او را به بي ديني و ضديت با دين متهم كنند مخصوصا پس از درگذشت آيت الله بروجردي در دهه چهل و پنجاه بوده است.
اما در اين صورت بايد بي درنگ و از سر صدق و انصاف افزود كه اولا چند درصد از مؤمنان و داعيه داران ديني هستند كه ادعاها و عملشان يكي است و همواره بر وفق ايمان و مقتضيات باورهايشان سلوك مي كنند؟ ثانيا پديده زشت نفاق و ريا به ويژه در ايران از عصر باستان تا كنون در ميان زمامداران و سياستمداران و بسيار بيش از هر جاي جهان رايج بوده و هست و به نظر مي رسد كه به اين زودي از اين ميراث شوم رهايي نخواهيم داشت.
طبعا محمد رضا شاه هم يكي از همين رياكاران و عوام فريبان بوده است كه گاه ( حتي شايد بتوان گفت غالبا) با تظاهر ديني در انديشه جلب نظر دينداران بوده تا بتواند كشور را بر اساس افكار و برنامه هاي خود مديريت كند و يا بتواند سلطنت پهلوي را تداوم بخشد.
ارتباط او با شماري از علما (كه البته در ادوار مختلف دچار قبض و بسط مي شده است) و تلاش براي استفاده از حمايت آنان نيز در همين چهارچوب قابل فهم و تفسير است. سنتي كه از عصر كهن بويژه از عصر ساسانيانوجود داشته است. در اين سنت نهاد پر قدرت موبدي شكل مي گيرد و پس از صفويه نيز اين نوع ارتباط و تعامل دو نهاد سلطنت و روحانيت همواره بر قرار بوده است. تعاملي هم از سر اعتقاد و هم از سر مصلحت انديشي و گاه اجبار و ريا و نفاق از دو طرف.
اما نكته نغز و قابل تأمل اين است كساني كه در دوران حكومت محمدرضا شاه از او بد مي گفتند و او را به بد ديني يا فساد و ريا و استفاده ابزاري از دين و باورهاي مذهبي براي فريب مردم انتقاد مي كردند و بر موج همين انتقاد ها بر او چيره شده و اكنون بيش از سه دهه است كه بر سرير سلطنت نشسته اند، خود چگونه رفتار كرده و خود تا كجا به رياكاري مذهبي دامن زده و تا چه اندازه از ابزار سنتي شناخته شده عوام فريبي مذهبي براي بقا و ادامه حاكميت خود سود برده و مي برند؟
نيازي به استدلال ندارد و فقط كافي است كمي درنگ كنيم و مقايسه اي كوتاه و منصفانه بين دو زمامدار و دو حكومت بكنيم.
روابط شاه با روحانيت شيعه برخلاف پدرش همراه با احترام بود
اين البته سخني نيست كه سلطنت طلبان و حاميان پهلوي بگويند، كافي است كه به سخنان برخي از رهبران روحاني انقلاب (از جمله آيت الله منتظري) در مقايسه دو نظام و نقد نظام كنوني و به ويژه سخنان صريح شمار بيشتري از انشعابيون اخير توجه كنيم. اين سخن مهم «جبهه مشاركت ايران اسلامي» براي اثبات مدعا كفايت مي كند كه چند ماه پيش طي بيانيه اي حاكميت مستقر جمهوري اسلامي را به درستي «امپراتوري دروغ» ناميد.
اكنون به روشني در مي يابيم كه مي توان مذهبي به معناي رايج بود و حتي به مراتب بيشتر از محمدرضا شاه مبادي آداب ديني بود، اما در عين حال به مراتب بيشتر دست به جنايت و شكنجه و زندان معترضان و انواع فسادها زد و براي بقا از هيچ كاري پروا نداشت.
اين فاجعه داستان ديروز و امروز هم نيست، داستان مكرر تاريخ است و همواره با آن موجه بوده ايم. البته اين تناقض ساختاري ادعا و عمل و يا بخشي از اعمال با بخش ديگري از اعمال چگونه قابل تفسير و توجيه است، پرسش مهمي است كه در جاي ديگر بايد بدان پرداخت.
و اما اينكه چرا شاه تا آخر از ناحيه علما و روحانيت احساس خطر نمي كرد، جاي بحث و تأمل دارد و نمي توان پاسخ روشني به آن داد. اما شايد اين ملاحظات تا حدودي روشنگر باشد.
اولا، تنها شاه و اركان حكومت او (از جمله ساواك) نبودند كه يك انقلاب مذهبي و آن هم با رهبري روحانيون و در نتيجه زوال رژيم كهن پادشاهي و استقرار يك نظام ديني – فقهي را پيش بيني نمي كردند، بلكه تقريبا هيچ كس و حتي روشنفكران و آشنايان با تاريخ و تحولات و تغييرات اجتماعي مدرن و نيز منابع امنيتي مقتدر و صاحب اطلاعات انبوه مانند دستگاههاي امنيتي آمريكا و انگليس نتوانستند و يا نمي توانستند چنين پيش بيني اي داشته باشند. چرا؟ خود داستان ديگري است كه اكنون مجال اشاره بدان نيست.
ثانيا، احتمالا شاه با توجه به واقعيت ها به طور نسبي به روحانيت و علما و مراجع ديني اعتماد داشت چرا كه او مي دانست علما عموما به تأسيس حكومت ديني در عصر غيبت باور ندارند و حتي با آن مخالف اند و لذا مانند گذشته هرگز ادعاي سلطنت نخواهند كرد، شايد مراجعي كه در سطوح مختلف با دربار مرتبط بودند (مانند آيات شريعتمداري، خوانساري و خويي) چنين اطميناني به او داده بودند (البته اين صرفا يك حدس معقول است نه اطلاع از امر واقع.)
ثالثا، شاه طبق تحليل خود (كه البته تحليل واقع بينانه اي به نظر مي رسيد) هر گز تصور نمي كرد كه طبقات شهري و درس خوانده و حتي فرنگ ديده و بالاتر افراد و جريانهاي غير مذهبي و به اصلطلاح غربگرا به جنبش مذهبي با رهبري علماي سنتي بپيوندند و به استقرار يك نظام فقهي با حاكميت بلامنازع روحانيان كمك كنند.
جالب است كه شاه تا پايان عمر و در تبعيد هم براي اين امر شگفت پاسخي نيافته بود. او در كتاب « پاسخ به تاريخ » كه در سال آخر عمرش در تبعيدگاهش نوشته است، با شگفتي مي پرسد كه چرا اين طبقات شهري و درس خوانده كه محصول تجدد و تلاشهاي من و پدرم بودند به روحانيت پيوستند؟ (نقل به مضمون)
شاه در سفر حج و در حال بستن احرام
به هرحال شاه تا آخر هيچ نشانه معني داري براي به قدرت رسيدن روحانيون نمي ديد و از اين رو چندان نگران رژيم خود نبود. ضمن اينكه به ساواك و نهادهاي سركوبگر داخلي و حمايت هاي بي دريغ خارجي (به ويژه آمريكا) از خود اطمينان داشت.
اما اكنون كه به شكل تجربي و پسيني به تحولات دوران شاه و زمينه هاي رخداد مهم انقلاب اسلامي نگاه مي كنيم و جوانب مختلف تحولات را زير تيغ نقد و تحليل مي بريم، مي توانيم با اطمينان بگوييم كه وقوع انقلاب مذهبي و سقوط رژيم پهلوي و استقرار نظام ديني و حتي پيوستن گروه هاي اجتماعي برآمده از نوسازي و تجدد عصر دو پهلوي به اين انقلاب ظاهرا فقهي، بيش از همه معلول و محصول سياست هاي نادرست و حداقل ناقص دو پهلوي به ويژه پهلوي دوم بوده است.
از اين رو نه بايد به توطئه خارجي بهاي تام داد و نه بايد انگيزه مذهب و قدرت روحانيون را چندان بزرگ كرد كه عوامل ديگر در سايه قرار بگيرند.
به ياد مي آورم كه حدود بيست سال پيش در ديداري تصادفي با مرحوم صدر بلاغي، از روحانيون سرشناس و ناراضي، ايشان به صورت مكرر به رژيم گذشته بد مي گفت و من به شوخي گفتم آنها كه رفته اند حالا چرا اينقدر به آنان بد مي گوييد؟ به تلخي اما طنز آلود گفت: آخر! اگر او [شاه] آن كارها را نكرده بودند اين ها به قدرت نمي رسيدند.
سياست هاي نادرست شاه سرانجام كار را به جايي رساند كه نه تجدد او به كارش آمد و نه پول نفت و نهادهاي سركوبگر امنيتي – نظامي او كارگر شد و نه حمايت هاي خارجي به دردش خورد و نه در برابر خيزش نيرومند مذهبي دهه پنجاه دينداري و تظاهرات ديني او مؤثر واقع شد. بنابراين گزاف نيست كه بگوييم: «خود كرده را تدبير چيست؟»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر