امیدرضا میرصیافی
وبلاگنویس و روزنامهنگار در روز ۲۸ اسفند ماه سال ۱۳۸۷ در حالی که کمتر
از دو ماه بود که دوران محکومیت خود را در زندان اوین تهران سپری میکرد،
درگذشت. وی پیش از آنکه به زندان برود در نامهای به سازمان گزارشگران
بدون مرز نوشته بود که «خیلی نگران هستم. بحث از دو سال و نیم زندان نیست
بلکه بحث بر سر به هدر رفتن عمرم است و اینکه پس از زندان دیگر روحیه و
رمقی ندارم، چون آدم حساس و احساساتی هستم و هرگز دنبال این نبودهام تا با
رفتن به زندان و درست کردن پرونده و ایجاد هیاهو از خودم قهرمان بسازم.» {۱}
میرصیافی که پیش از زندان
وبلاگی به نام «روزنگار» را می نوشت، نخستین بار در سومین روز اردیبهشت ماه
۱۳۸۷ توسط چهار مأمور وزارت اطلاعات در منزل پدریاش در تهران بازداشت و
به زندان اوین منتقل شد. وی ۴۱ روز در زندان اوین در بازداشت به سر برد و
سپس با تودیع وثیقهی ۱۰۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد. {۲}
دادگاه این وبلاگنویس در
پاییز ۱۳۸۷ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی و وکلات
دکتر محمدعلی دادخواه که هم اکنون خودش در زندان به سر میبرد، برگزار شد.
قاضی صلواتی با استناد به مواد ۵۰۰ و ۵۱۴ قانون مجازات اسلامی برای «فعالیت
تبلیغی علیه نظام» به شش ماه زندان و برای «توهین به آیتالله خمینی و آیت
الله خامنهای»، امیدرضا میرصیافی را در مجموع به تحمل دو سال و ششماه
حبس محکوم کرد. امیدرضا میرصیافی و وکیلاش نتوانستند به حکم صادره بنابر
قوانین جاری قضایی کشور اعتراض کنند. میرصیافی پیش از به اجرا درآمدن حکم
زنداناش گفته بود که وکیلم «صبح روز ۱۴ بهمن برای رویت حکم و اعتراض به آن
به دادگاه رفتند ولی در کمال تعجب آقای صلواتی قاضی دادگاه به ایشان گفتند
که حکم به دایره اجرای احکام ارسال شده است.»{۳}
در نهایت امیدرضا میرصیافی روز ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ جهت گذراندن دو سال و شش ماه دوران محکومیت خود بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
با وجود فشار روانی زیادی
که بر روی امیدرضا میرصیافی بود، درخواست مرخصی وی در آخرین روزهای سال
۱۳۸۷ در ایران از طرف مسئولین قضایی رد شد. در روز ۲۸ اسفند ماه ۱۳۸۷ و در
حدود ساعت ۱۲ ظهر وی در زندان اوین به خاطر «افت شدید فشار خون» به بهداری
اندرزگاه شماره ۷ زندان اوین منتقل شد. دکتر حسام فیروزی که در آن زمان خود
در زندان به سر برد گفت: «پزشکان زندان در ابتدا حتی سعی در گرفتن رگ و
فشار خون امیدرضا را نداشتند و اقدامات اولیه را نیز با اصرار و پافشاری من
انجام دادند.» {۴}
امیدرضا میرصیافی با
تاخیری سه ساعته به بیمارستان لقمان حکیم منتقل شد، اما جان خود را از دست
داد و تنها یک روز پس از مرگش توسط مقامهای امنیتی در گورستان بهشت زهرای
تهران دفن شد، بیآنکه کالبدشکافی انجام گیرد.
امیرپرویز میرصیافی بردار
این وبلاگنویس در مصاحبه ای با اشاره به مشاهدات از پیکر برادرش به موارد
مبهم درگذشت او اشاره کرد و گفت: «ما صبح فردایی که خبردار شدیم، رفتیم
برای شناسایی جسد، من خودم جسد را دیدم، گوش سمت چپ خونریزی شدید داشت،
بینی اش پر از لختههای خون بود، صورتش کبود بود، پشت کتف ها کبود بود و
پشت کمر، و ظاهرا قسمت پشت گوش آن قسمت، جمجمه شکستگی هم داشته، طوری که آن
ملافهای که جسد را پیچیده بودند کاملا خونی شده بود قسمت زیر سر. بعد
آنجا جسد را به ما تحویل دادند فرستادیم پزشکی قانونی کهریزک، چهار ساعت
طول کشید، ظاهرا کالبد شکافی انجام شد به ما توضیح خاصی ندادند. یک فرمی به
ما داده شد که داخلش توضیحاتی خواسته بودند از سوابق بیماری امید که ما
همه را رد کردیم، ایشان نه بیمار بود نه معتاد بود و نه هیچی. بعدش یک
قسمتی نوشته بود که آیا شما شکایتی دارید؟ من هم نوشتم که بله. البته
افرادی آنجا بودند میگفتند که اگر بنویسید شکایت دارید جسد را ممکن است
تحویلتان ندهند، من هم آنجا گفتم که اصلا جسد را نمیخواهم تحویل بدهند و
جسد امید به چه درد من میخورد؟ من نوشتم ما شکایت داریم، مسئولین زندان
اوین مقصر هستند این قتل مشکوک است و باید پیگیری شود و امضا کردم. بعد از
چهار ساعت جسد را برای تدفین به ما تحویل دادند موقعی هم که داشتند پیکر
پاکش را شستوشو میدادند هنوز گوشش داشت خونریزی میکرد. در حالی که
اینها به ما گفته بودند که ایشان قرص خورده، فشارش افت کرده و فوت کرده در
حالی که کسی که فشارش افت کنه، پدر من سی سال بهیار بیمارستان سینا بوده،
چنین چیزی نمیتواند صحت داشته باشد و ایشان قطعا کتک خورده، این را مطمئن
هستم، ما فقط یکی از اقواممان توانست موقعی که جسد را شناسایی میکردیم یک
تصویری از سمت راست صورت بگیرد که ای کاش از سمت چپ گرفته بود. وقتی که
جسد را در واقع تحویل دادند گفتند که ما گزارش پزشکی قانونی را بعدا اعلام
میکنیم که ما از کسانی که قبلا چنین حوادث مشابهی برایشان پیش آمده بود
پرسیدیم گفتند ممکن است دو تا سه ماه اینها طولش بدهند، و یک چیزی را هم
من بگویم، ما هیچ امیدی به گزارش واقعی پزشکی قانونی نداریم، قطعا آنها هم
تحت فشار خواهند بود و چیزی جز آنکه حکومت خواهد خواست نخواهند نوشت، قطعا
آنها چیزی را مینویسند که به مذاق حکومت خوش بیاد، ولی من ایمان دارم که
امید کتک خورده بود و بنده خدا آدم نحیفی هم بود، خیلی ظریف بود این بشر، و
میدانم که زیر کتک حالش بد شده و رسیدهگی نشده و ایشان در گذشته است.» {۵}
خواهر امیدرضا میرصیافی
معصومه میرصیافی نیز پس از شناسایی جسد برادرش گفت: «گوش سمت چپاش خونریزی
داشت، بینیاش پر از لختههای خون بود. صورتش کبود بود. پشت کتفها و کمر
نیر آثار کبودی پیدا بود و ظاهرا قسمت پشت گوش، آن قسمت جمجمه شکستگی هم
داشت.»
با وجود ابهامهای زیاد در مرگ این
وبلاگنویس و تناقضهای موجود و شکایت خانواده این وبلاگنویس تاکنون
مقامهای قضایی هیچگونه توضیح مشخصی در مورد مرگ وی نداده و به شکایت
خانواده نیز رسیدهگی نشده است.
-
چهار سال از مرگ یکی از عزیزترین دوستان زندهگیام گذشت؛ خبری که هنوز نمیخواهم باور کنم. خبری که اولین بار آن را فرزاد کمانگر تلفنی به من گفت. فرزادی که حالا خود هم بین ما نیست و نبودن او را هم هنوز نمیتوانم باور کنم. هر سال ۲۷ اسفند یاد امیدرضا در ذهنام شعله میکشد و صدایاش در گوشام میپیچد و شعری از نیما یوشیج برایاش ناخودگاه بر لبانام زمزمه میشود:تو را من چشم در راهم شبا هنگامکه می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاسیوزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛تو را من چشم در راهم.شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگاناند؛در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سر و کوهی دام.گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛تو را من چشم در راهم .
مدیار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر