۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

کراهت «نظام مقدس» از شادمانی مردم

در روایتی تایید نشده می‌گویند سید حسین خمینی، نوه‌ی متمرّد خمینی وقتی در اوایل انقلاب به رستورانی رفته و مشتریان با دیدن وی کمی جابجا شدند، رو به همراه خارجی‌اش کرده و به وی گفت «پدربزرگ من لبخند را از روی لبان مردم گرفت». 
این روایت اگر ساختگی هم باشد ولی باز هم حقیقتی را با خود حمل می‌کند و آن اینکه انقلاب اسلامی از جمله‌ی الطافی که در حق ملت ایران روا داشت یکی هم قلع و قمع شادی بود. حقیقتی که امروزه در خیابان‌های ایران می‌شود آن را به عینه دید، چه اگر شادی را پدیده‌ای ذهنی هم بدانیم ولی باز بعید است شرایط عینی در ایجاد و بسط آن تاثیری نداشته باشد و نظام مقدس در امر تخریب شرایط عینی شادی، بازیگری ماهر است. 
این امر سابقه‌ای به درازای عمر این نظام دارد. جنگ ۸ ساله‌ای که به روحانیون جواز و مشروعیت امنیتی کردن حوزه‌ی سیاست را داد، خود به اندازه‌ی کافی روح و روان مردم را متلاشی کرد. جوانان وطن گروه گروه در جبهه‌ها به شهادت می‌رسیدند و بساط عزای مردم هم تجدید می‌شد. البته این اگر برای مردم نکبت بود برای خمینی و روحانیون دور و بر او نعمت بود. آن‌ها دنبال اهداف ضد میهنی خود بودند. از این رو مایل به ادامه‌ی جنگ نیز بودند. تز «بکشید در بهشتید/بمیرید در بهشتید» نیز برای ذهن ازلی ایرانیانِ سودازده جواب‌گو بود.
بعد از ۸ سال نیز که «سازندگی» -از طرف هاشمی رفسنجانی- مطرح شده و محور امور قرار گرفت و بر شادمانی تاکید شد و «عروس» بر روی پرده‌ها آمد، باز هم شادی رودست خورد. «تهاجم فرهنگی» به عنوان کلیدواژه‌ای کارا و برنده در برابر هر نوع سبک زندگی متفاوت با ایدئولوژی حکومتی، خودنمایی کرد. خامنه‌ای با همکاری و مشورت سعید امامی می‌دانست که ترویج تدریجی سبک زندگی غربی در ایران، تجربه‌ی اندلس را بار دیگر در ایران تکرار خواهد کرد و از این رو روشنفکران، سیبل تروریسم دولتی جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بساط قتل‌های زنجیره‌ای در این سو و آن سوی مرز‌ها برپا شد. 
وقتی «گند» قتل‌ها رو شد و بوی آن تمام شهر را فرا گرفت، خامنه‌ای با تبرّی‌جویی از آن قتل‌ها، مسوولیت آن را طبق معمول به گردن استکبار جهانی و دشمن انداخت. این ولی یک ادای بیرونی بود، چه که خامنه‌ای کوتاه نیامده بود و نیامده است. بسیاری می‌پندارند، خامنه‌ای افکار آزاداندیشانه‌ی فرهنگی دارد و کوته‌فکران دربار او نمی‌گذارند افکار او عملی شود. اما زهی خیال باطل، که این بار خود نمک گندیده است. 
سلطان در اوج حمایت مردمی از دولت اصلاحات و در جدال با عبدالله نوری حاضر نشده بود مسوولیت نیروی انتظامی را به دولت بسپارد و به درستی می‌دانست که این گرانی‌گاه چقدر مهم است. حال مگر می‌شود پدیده‌ای به نام «گشت ارشاد» بی‌رضایت او عمل کند؟ چرا باور نمی‌کنیم که این‌ها کار خود خامنه‌ای ست؟ خامنه‌ای شکست شوروی از آمریکا را پیش روی خود دارد و درست یا غلط می‌پندارد که این شکست علاوه بر جنبه‌های سیاسی و اقتصادی‌اش، جنبه‌های عظیم فرهنگی نیز داشته است. تهاجم فرهنگی و اسلامی سازی دانشگاه‌ها و اینترنت ملی و امنیت اخلاقی و از این دست پدیده‌های حکومتی را تنها و تنها باید به حساب خامنه‌ای ریخت. این حکومت با شادی مردم مشکل ایدئولوژیک دارد و مظاهر مشروع شادی را نیز در بهترین حالت «تحمل» می‌کند. فاجعه‌ی خمینی شهر اصفهان از یادمان نرفته است که چگونه وقتی اوباشی در مجلس عروسی خانوادگی ریختند و دست مردان را بستند و به زنان تجاوز کردند، مقامی حکومتی از در ادعا بر آمد که اگر «رعایت شئونات و شرعیات» می‌شد، چنین اتفاقی نمی‌افتاد و جای مجرم و شاکی را به این راحتی عوض کرد!
آری، شاید دیگر سعید امامی نباشد، اما ایده‌های او در سطح شهر چونان روحی سرگردان، دل و جان پسران و دختران جوان را می‌لرزاند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر