۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرو ماند به گل

کافی است نگاهی گذرا به لیست ۹۱ چهره اصلاح‌طلب کرده و لختی تامل کنیم. از سید هادی خامنه‌ای و جلایی‌پور گرفته تا محمد مقدم که خود را فعال فرهنگی معرفی کرده و خواهان «جهاد اکبر» خاتمی برای برون رفت از مشکلات کنونی شده‌اند.
روزگاری نه چندان دور، یعنی در سال ۱۳۷۴ دانشجوی دانشگاه تربیت معلم تهران بودم. همان دانشسرای عالی که در دوران رضا شاه بنا نهاده شد و از ملک الشعرا بهار گرفته تا دکتر شریعتی، عباس اقبال آشتیانی و دکتر حسابی به نوعی در این دانشگاه نقشی ایفا کردند. دانشجوی مترجمی زبان انگلیسی بودم و مشتاق یادگیری. قبل از هر چیزی به دنبال یافتن اسم و رسم دانشگاه و میزان اعتبار آن بودم و با یافتن اسم هر صاحب نام وصفی غیر قابل توصیف دست می‌داد. دانشگاه هنوز صاحب نامهایی داشت. گنجینههایی چون دکتر شفیعی کدکنی و دکتر مجدالدین کیوانی.

روزی استاد مجدالدین کیوانی در مورد استفاده از کلمات مدرن در شعر سخن می‌راند که دانشجویی پرسید: استاد مگر می‌توان از کلمات زمختی چون «جامبو جت» در شعر استفاده کرد؟  و استاد پاسخ داد: آیا واژه‌ای زمخت‌تر از «خر» داریم؟ سعدی در یکی از بهترین شعرهای خود از واژه «خر» استفاده کرده.


گفتم بگریم تا ابل*، چون «خر» فرو ماند به گل    وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

و چه زیبا از این واژه استفاده کرده جناب شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی.

سال ۷۶ رسید. درد کشیده بودیم و خواستیم این روحانی و وزیر ارشاد سابق را که بعدا دستور حصر منتظری را هم امضا کرد و قبل‌ها هم مسؤول ستاد تبلیغات جنگ بود را باور کنیم. طالب اصلاح بودیم و فریفته نظریات جناب پوپر. از نظر ما هر کسی که خارج از مملکت بود منتقد و مخالف نظام محسوب می‌شد و با ولع به حرف‌های رادیو بی‌بی‌سی و ... گوش می‌کردیم.

خاتمی هر چند یک آخوند بود با تمام ویژگی‌های یک آخوند، ولی باورش کردیم. یعنی خواستیم که باور کنیم می‌توانیم این روحانی و مسؤول ستاد تبلیغات جنگ و وزیر ارشاد اسلامی را در چهارچوب اصلاحات دموکراتیک جا بدهیم. وقتی چنان واژه‌های زمختی در یک شعر لطیف جا بگیرد، لابد خاتمی را هم می‌توان در یک پروسه اصلاحاتی میدان داد و از ایشان تقلید کرد.

و تقلید کردیم. دانشجو بودیم و پخش شدیم در هر شهر و دیار. پیرزن‌ها و پیرمردهایی که جز نام خمینی و رفسنجانی و خامنه‌ای نام دیگری نمی‌شناختند را با نام خاتمی آشنا کردیم. در مینیبوس و اتوبوس سخنرانی‌ها کردیم. هر کس را که مخالفت می‌کرد برانداز نام نهاده و با تاسی از جناب پوپر و تحویل دادن بخشهایی از کتاب «انقلاب یا اصلاح» خفه کردیم. یار دبستانی خواندیم و سوت و کف زدیم. برای ناطق نوری جوک درست کردیم: بنویسید خاتمی، بخوانید ناطق نوری.

و خاتمی انتصاب شد. با بیش از بیست میلیون رای. هنوز نمی‌دانستیم شورای نگهبان چه وظیفه‌ای دارد. از نظارت استصوابی چیزی نمی‌دانستیم. به بن بست قانون اساسی برنخورده بودیم. ولی خاتمی می‌دانست.

سال ۷۸ دانشجویان ساکن کوی دانشگاه به خاک و خون کشیده شدند. این تاوان اعتراض دانشجوها به بسته شدن روزنامه سلام بود. خاتمی ساکت ماند. او از پشت پرده قدرت خبر داشت و به خوبی می‌دانست نباید به حریم امن خامنه‌ای نزدیک شود.

از دادگاه کوی دانشگاه نتیجه‌ای جز محکومیت سرباز ساده «عروجعلی ببرزاده» به خاطر سرقت یک ریش تراش عاید نشد. فرمانده نیروی انتظامی تهران لبخندی به یاد ماندنی زد و قضیه کوی دانشگاه به خوبی و خوشی تمام شد. خاتمی سکوت کرد. او خوب می‌دانست یک تدارکاتچی بیش نیست.

سال 80 خاتمی گریه کرد. گفته بود که هر ۹ روز یک بحران برایش درست کرده‌اند. ما مقاوم تر از آن بودیم که سنگر اصلاحات کذایی را رها کنیم. حکم حکومتی خامنه‌ای درباره اصلاح قانون مطبوعات و تمکین کروبی هم ما را از رو نبرد. پوپر اصلاح را بهتر از انقلاب می‌دانست و فرخ نگهدارها و مسعود بهنودها خیلی بهتر از بقیه می‌دانستند. این اسم‌ها کافی بود تا سنگر را حفظ کنیم. ما اصلاحات را به هر چیز دیگر ترجیح می‌دادیم. اصلا ما خیلی فلسفه بارمان بود. فقط نمی‌دانستیم چه چیزی باید اصلاح شود. چون خاتمی به قانون اساسی معتقد بود. هر گاه هم عقب نشینی می‌کرد می‌گفت: در برابر نظام و قانون اساسی عقب نشینی کرده ام. اگر قانون اساسی و نظام اصلاح نشوند، پس قرار است چه چیزی اصلاح شود؟

خاتمی سکوت کرد. ایشان خیلی نجیب هستند. ولی هیچ کاری انجام ندادند. نه تنها از اصلاحات مد نظر خاتمی بهره‌ای نبردیم، بلکه گام به گام با معنای دیکتاتوری مذهبی ولایت مطلقه فقیه بیشتر آشنا شدیم. خاتمی در اصل به عنوان کاتالیزوری عمل کرد تا پایه‌های ولایت مطلقه فقیه بیشتر تثبیت شود. معنای حکم حکومتی را اولین بار در دوران خاتمی وارد واژه نامه سیاسی ذهن خود کردیم و با تمکین کروبی به حکم حکومتی فهمیدیم که باید در برابر زیاده خواهی‌های ولی فقیه کوتاه آمد. با عقب نشینی خاتمی در برابر نظام و قانون اساسی فهمیدیم که باید قانون اساسی را تغییر نداد و بی کم و کاست به قوانین آن تمکین کرد. ولو این قوانین بر خلاف دموکراسی وضع شده باشند و مانع دموکراسی و مسدود کننده اصلاحات باشند. وقتی فرخ نگهدار موافق باشد ما هم باید از ایشان تاسی کنیم. بالاخره ایشان صاحب نام هستند. وقتی دنیا روی خوش نشان داد ما هم باید خوشحال باشیم که رییس جمهورمان همه جا می‌خندند و همه برایشان کف می‌زنند. همه دنیا خاتمی را دوست دارند. به همه جا دعوت می‌شود. خوب سخنرانی می‌کند. حالا چه اهمیتی دارد در داخل گرفتارتر می‌شویم. با سیلی می‌توانیم صورتمان را سرخ نگه داریم. حتی اگر سرخی صورتمان از خون "عزت ابراهیم نژاد" باشد. شدیم حکایت «آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچ چی». غربی‌ها برای خاتمی کف زدند و از شر اپوزیسیون راحت شدند. چه بازاری بهتر از بازار بی دردسر ایران. در داخل گرفتار شده‌ایم. در خارج خاتمی لبخند می‌زند و حرف‌های اصلاح طلبانه تحویل می‌دهد. ساکنان شهر نیویورک که قانون اساسی جمهوری اسلامی را نخوانده‌اند که بفهمند راه چاره ما در تغییر قانون اساسی است. نظریه ولایت فقیه خمینی را نخواده‌اند که بفهمند این سنگ را با جرثقیل‌های تادانو هم نمی‌شود تکان داد. چه برسد به اینکه در رفراندوم قانون اساسی واژه مطلقه هم به آن اضافه شده باشد. راستی دوستی می‌گفت در روزهای قبل از رفراندوم برای تغییر قانون اساسی وقتی قانون اساسی تغییر یافته در روزنامه‌های سراسری چاپ شد واژه مطلقه در آن نبود. ولی روزهای بعد که رفراندوم صورت گرفت واژه مطلقه به آن اضافه شد. راست و دروغش گردن همون اصلاح طلبهایی که تقصیرات را گردن آن یک تکه کاغذ انداختند.

حاصل زحمات خاتمی و به خاک و خون کشیده شدن ملت شد احمدی نژاد. گفتیم هر چه بادا باد و بی خیال حکومت و اصلاحات و ... رفسنجانی در تبلیغات خود داده بود بنویسند: نگذاریم با عدم انتخاب رفسنجانی تیر خلاص به اصلاحات شلیک شود.

مرده شور اصلاحاتی را ببرد که عالیجناب سرخپوش تنفس مصنوعی آن باشد. نمی‌دانم پس از آن تیر خلاص به اصلاحات چه شد که دوباره آن مرده جان گرفت. شاید احمدی نژاد را فریفته بودند تا عمدآ مسخره بازی درآورد و حیثیت ملت ایران را به بازی بگیرد. شاید احمدی نژاد برای تنبیه ملت ایران بود تا نوستالژی خاتمی برای آنها زنده شود. دلمان برای یار دبستانی تنگ شده بود. از طرف دیگر در برنامه تلویزیونی شاهد مناظراتی بودیم که تا آن زمان شاهد آن نبودیم. خامنه‌ای نیاز به رای مشروعیت داشت و بازی مناظرات بنزینی بود بر خاکستر نیمه جان یک ملت به ستوه آمده. یک عده جوان سیب زمینی را بر سر مفتول کرده و داد می‌زدند: دولت سیب زمینی. عده‌ای دیگر فریاد می‌زدند: یه هفته، دو هفته، محمود حموم نرفته.

این بود بازی حاکمیت و دسیسه وزارت اطلاعات و ... برای کشیدن مردم به پای صندوق‌های رای. پس از پاسخ خونین حاکمیت به اعتراضات مردم در سال ۸۸ خاتمی باز هم سکوت پیشه کرد.
خاتمی به خوبی می‌داند قانون اساسی هیچ منفذی برای اصلاحات ندارد. او بهتر از هر کس دیگر به بازی پشت پرده قدرت برای استحکام جایگاه ولایت مطلقه فقیه آشناست. این فرد با تمکین به قدرت مطلقه پیروان خود را نیز به طور غیر مستقیم شرطی می‌کند. او تعلیم دهنده خوبی است. می‌تواند به خوبی به شیر غران و قدرتمندی تعلیم دهد که چگونه از وسط آتش بپرد. چند بار سر و بدن شیر می‌سوزد. ولی بالاخره پریدن از میان آتش را می‌آموزد و رام می‌شود. ما هم سوختیم. در ۱۸ تیر و خرداد ۸۸. و می‌خواهند این بار کاملا مطیع شویم و رام. دنیا نیازمند آرامش ایران است تا اقتصاد رونق بگیرد. اصلاحات و انقلاب هم امری است داخلی و ربطی به آنها ندارد. ما مانده‌ایم و مربی عزیز جناب خاتمی.

البته شرکت کیسون و امثال این شرکت یادمان نرود. افراد وابسته به این شرکت‌ها و غول‌های اقتصادی در رسانه‌های قدرتمند افراد خود را دارند و با کلمات زیبا و دلچسب سعی خواهند کرد خاتمی را دوباره در نقش اصلاحات‌چی بزرگ در هیبت رییس جمهور قالب کنند. درست مانند آن واژگان زمخت در شعرهای لطیف.


*ابل = شتر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر