۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

من و هم نسل من

نسل من نسلی است که در سالهای اول انقلاب نطفه اش بسته شده و حاصل تفکری انقلابی و پرورش یافته مکتب ها و سیاست های از پیش تعیین شده و نه فراگیر ونه آزاد اندیش... به مانند( کودکی خردسال در مهد کودک )  بدون حق انتخاب در دوران اوج نیاز های فکری که بعد از بیست و اندی سال نفهمیده آنچه را که باید بفهمد فقط خوانده آنچه را که نا خواسته در برابرش به اجبار قرار گرفته و از حاصلش برداشتی نکرده و در بعضی حتی بر ضررش هم بوده .
تمام درهای تفکرو پرسش به روی ما به خاطر قرار داشتن در محیط بسته اجتماعی و حتی خانوادگی که مشکل اکثر همنسلان در مواجه با خانواده هایی خشک مذهب که قواعد و قوانین حک شده بر اذهانشان بعد از سده یی هم دچار تغییر و حتی کمرنگی نخواهد شد و همینطور مواجه با آموزگارانی که غیر از نوشتن خطوطی از سر اجبار بر سیاهه تخته سیاه و سر بر دستان خود گذارده بر روی میز به حالت خواب رفته و گاهی در بین کلاس به بیرون جهشی زده برای دود کردن مخیله فکری  یا غم نان ... بسته گردید.
از این روی برای گذر از این بن بست فکری گریزی به جعبه جادویی زده که در آن غیر از صحنه های مجاهدت رزمندگان جنگجو و روضه خوانی های اساتید از رو خوان و مجیز گویی ها و تکرار کردن کلیشه های گفتار کسانی که خود را حق علیه باطل می دانستند و در این راه دانسته یا ندانسته خودشان و تمام آنچه حق بود را با دستان خود باطل کردند...
اما حال با فرا رسیدن لحظه تردید آری تردید در حرکتی که نسلی را سوزاند و تاوان آن را در زندان مخوف استبداد فکری و دینی داد و قرار گرفتن در مقابل حقایقی تلخ از آنچه که در کنار ما اتفاق می افتاد اما چشمان ما به اجبار آن را نمی دید فریادمان را بلندتر از همیشه می کشیم فریادی که در خود حرف ها دارد فریادی که در خود دردها دارد و هر چه در زمان حال می مانیم و بیشتر به حق بودن و باطل بودن در واقعیت پی می بریم از یک سو حسرت زمان از دست رفته را می خوریم ام از دیگر سو امیدوار به آینده و آیندگان ...
آری آیندگانی که وظیفه ماست تا چگونگی آزاد اندیشیدن و آزاد زندگی کردن  را برای آنان تفهیم کنیم و از تجربه تلخ خود برای آنان تجربه ای بس گرانبها باشیم
فرصت کوتاه و بود سفر جانکاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر