۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

همچون آجودان و داماد؛ وزير و سفير شاه

دومين بخش از خاطرات اردشير زاهدي وزير خارجه پيشين و مشاور نزديك آخرين پادشاه ايران، به ماجراي عشق و ازدواج وي با شهناز پهلوي دختر بزرگ پادشاه، و سفارت وي در لندن و واشنگتن اختصاص دارد. اين كتاب به شكل مصاحبه توسط احمد احرار روزنامه نگار سرشناس تنظيم شده و ده ها سند و عكس بدان جلوه بيشتري مي بخشد.
اردشير فرزند سپهبد فضل الله زاهدي همچون هميشه زندگي خود در اين كتاب چهره اي بي ريا و صريح دارد. يكي از منقدان جلد اول خاطرات وي نوشته بود "شاهد صادق دوراني با شكوه است كه همزمان با انقلاب ضد سلطنتي ايران پايان گرفت، حادثه اي كه به آن بزرگ ترين انقلاب كلاسيك پايان قرن بيستم [قرن انقلاب ها] گفته اند".
زاهدي از مادر به خانواده پيرنيا مي رسد و نواده نصرالله خان مشيرالدوله نائيني صدراعظم مشروطيت است و پدربزرگ مادري وي، موتمن الملك، رييس افسانه اي و مقتدر مجلس شوراي ملي. در اين خانواده به جز نصرالله خان، دانشمند و سياستمدار بزرگ مشيرالدوله [حسن پيرنيا] هم چند بار به وزارت و سه بار به صدارت رسيد.
اما راوي در طول كتاب علاقه مندي و دلبستگي خود را به پدرش صد چندان نشان مي دهد و پيداست كه او را الگو و قهرمان خود مي شناسد، چنان كه مي توان دريافت با وجود اطاعت بي چونش از پادشاه، و وفاداري به او [كه هنوز آثارش در نقل قول ها و اظهار نظرهاي وي ديده مي شود]، تا زماني كه سپهبد زاهدي زنده بود، هيچ كاري را بدون اجازه پدر انجام نداد، اگر دامادي پادشاه بود يا سفارت در بريتانيا.
جلد دوم از خاطرات اردشير زاهدي گرچه از اشاراتي به ماجراهاي سياسي [از جمله تيرگي روابط ايران و شوروي در زمان خروشچف] خالي نيست اما تاكيدش بر زندگي شخصي اوست. جلد اول اين خاطرات با رويدادهاي تابستان سال ۳۲ پايان گرفت و اين كتاب سال هاي بعد از آن را در بر مي گيرد. از زماني كه پدرش بيمار و دل شكسته، بعد از سي سال تهران و سياست را رها مي كند و اردشير در تهران تنها مي ماند و تنها سمتش آجوداني پادشاه است و تنها كارش حضور در سفرها و حضرها در كنار محمدرضا شاه.
"من در تهران آرام و قرار نداشتم و مي خواستم خودم را برسانم به خارج و از حال و وضع پدر مطمئن شوم. اسدلله علم كه وزير كشور شده بود نامه اي به پدرم نوشت حاكي از اين كه فلاني خودش اين جاست و دلش آن جاست و هيچ كاري قبول نمي كند. پدرم نامه تندي به من نوشت كه چه خيال مي كني، من عمرم را كرده ام، كارم را هم كرده ام، تو بايد در مملكت بماني و براي مملكت كار كني، نامه را بردم دادم به اعلي حضرت ... خواندند و فرمودند خوب درست نوشته، تو چه مي خواهي. لابد مي خواهي نخست وزير شوي... من ناراحت شدم و گفتم آن كه باباي من بود و سپهبد بود چه شكري خورد كه بنده هوسش را داشته باشم."

زندگي جنجالي

اردشير زاهدي و شهناز پهلوي در هنگام ازدواج
جلد دوم خاطرات اردشير زاهدي همچون اولين كتاب، از اشاره به دشمني ها و باندبازي ها خالي است و در مقابل از ادب و فروتني نسبت به رجال ايران سرشار. ديگر نكته اي كه مغفول مي ماند ماجراهاي مربوط به روابط پادشاه و او با زنان و خبرسازي هاي جنجالي است كه از قضا در دوراني، جز اين اخباري از او منتشر نمي شد، چه زماني كه در سفارت ايران در لندن بود و چه دو باري كه سفارت ايران در واشنگتن را به عهده گرفت.
كتاب تنها يك جا به حكايت هاي جنجالي كه در دهه چهل پيرامون زندگي خصوصي او شايع بود نزديك مي شود و آن مربوط به نقل افتضاح كريستن كيلر در انگلستان است كه وقتي رابطه وي با پروفيونو وزير دفاع بريتانيا آشكار شد و در ضمن معلوم شد كه وي همزمان با وابسته نظامي شوروي هم رابطه داشته است كار به استعفاي پروفيومو كشيد و بحراني براي دولت مك ميلان شد.
زاهدي با سئوالي كه احمد احرار مطرح مي كند شرح مي دهد كه توسط منشي انگليسي خود از نزديك شدن به ميهماني هاي لرد آستور برحذر داشته شده، و از همين رو پايش به آن ماجرا كشيده نشد؛ ولي در عين حال شرح مي دهد كه با فاش شدن ماجرا و كشيده شدنش به روزنامه ها كنجكاوي ها باعث شده كه به باغ لرد آستور برود كه بتواند گزارشي براي پادشاه ايران فراهم آورد.
"راستش را بخواهيد به وسوسه افتادم كه بروم. با قلي ناصري [آجودان پادشاه و كارشناس فرش و عتيقه] سوار شديم و به باغ زيباي لرد آستور رسيديم... بعد از ناهار لرد آستور ما را براي ديدن باغ زيبايش دعوت كرد. از پشت درختان چشمم به استخر افتاد كه در آن چند زن و مرد، از جمله ايوب خان [رييس جمهوري وقت پاكستان] سرگرم آب تني بودند. اين خبر بعدها درز كرد و سفير پاكستان هم اعلاميه داد كه خير ايوب خان نبوده و من بودم. با مشاهده اين صحنه و آنچه قبلا شنيده بودم فورا به قلي ناصري گفتم مجلس لرد را ترك كنيم. او هم خودش را به بيماري زد و برگشتيم."

روابط با روزنامه نگاران

اردشير زاهدي، ۲۸ مرداد عليه مصدق
اما سفير وقت ايران در لندن در مورد حضور دائمي نام وي در ستون پچ پچ روزنامه ها كه زماني گفته شد علت اصلي جدايي وي از شهناز پهلوي بوده است، جواني خود و اهميت همسرش به عنوان يك شاهزاده خانم را علت اصلي توجه مطبوعات ذكر مي كند و در ضمن به روابط ويژه خود با روزنامه نگاران مي پردازد و اين كه گاه خود برخي خبرها را به ستون نويسان مي داد.
به گفته اردشير زاهدي در جلد دوم خاطراتش، وقوع زلزله پرتلفات بوئين زهرا كه همزمان با ورود وي به لندن توجه جهاني را برانگيخت و روزنامه نگاران بريتانيايي را به سمت سفارت كشاند، مقدمه رابطه اي مستحكم و چهل ساله بين او و روزنامه نگاران معروف و بانفوذ شده است.
علاوه بر روزنامه نگاران معتبر و شناخته شده بريتانيا و آمريكا كه روابط ويژه اي با اردشير زاهدي داشتند، روزنامه نگاران ايراني دهه چهل و پنجاه هم بهترين روابط را با وي داشته اند.
برخي اين رابطه را از روزهاي ۲۸ مرداد يادگار برده اند و بعضي از دوران وزارت وي كه نه پيش از آن و نه بعد از آن تاريخ هرگز تا اين اندازه باز و با روزنامه نگاران همراه نبود.
"درهاي سفارت و خط تلفن من هميشه به روي روزنامه نگاران جوياي خبر و شايعه باز بود. عمق اين نزديكي به جايي رسيده بود كه خود من در موارد متعددي اگر سوژه در خور گفتن بود به آنها مي دادم. مثل زماني كه اعليحضرت به لندن تشريف فرما شدند و در جريان يك ميهماني اسكندر ميرزا رييس جمهور پاكستان و همسرش ناهيد اميرتيمور نيز حضور داشت. اعليحضرت به شوخي از اسكندر ميرزا پرسيدند كه آيا از همسرش مي ترسد او گفت اعليحضرتا نمي ترسم، از ترس مي لرزم" و اين خبر را زاهدي به ستون نويسان روزنامه ها مي دهد كه با آب و تاب نقلش مي كنند.

زاهدي ها: ضد انگليسي

وقايع مهم زندگي اردشير زاهدي در بيان او چنان آسان و روان روايت مي شود كه براي كساني كه آن دوران را زيسته اند و همواره اخبار دربار و دولت، با اغراق ها، گمانه زني پشت پرده ها، تئوري توطئه و بالاخره شايعات همراه بوده است، باورناكردني مي نمايد. چنان كه حكايت ازدواج وي با تنها فرزندي كه پادشاه در آن زمان داشت، يا حكايت انتخاب فرح ديبا براي همسري پادشاه. ارزش اين نقل ها بدان است كه از زبان كسي است كه به نظر مي رسد هيچ سودي در كم و زياد وقايع برايش متصور نيست.
اين تناقض بين تصويرهاي ذهني و روايت كتاب، به جز روايت وي از ماجراي سقوط دكتر مصدق، به ديگر مواردي هم مي رسد كه براي خواننده كتاب خاطرات اردشير زاهدي جالب جلوه مي كند؛ همچون ضدانگليسي بودن كسي كه به عامل كودتاي ۲۸ مرداد شهرت يافته و فرزندش كه مطابق ادعاي هواداران نهضت ملي نفت "از عوامل اصلي كودتا" بوده است.
اردشير زاهدي، شهناز پهلوي، سپهبد زاهدي
وقتي سخن از ماموريت اردشير زاهدي به بريتانيا به ميان مي آيد مصاحبه گر از وي مي پرسد اين ضد انگليسي بودن كه مثل پدرتان نسبت به سياست هاي بريتانيا نظر خوبي نداريد، غير از بازداشت و تبعيد پدرتان به وسيله انگليسي ها در زمان جنگ، آيا دليل ديگري هم دارد؟
"سفارت ايران در انگلستان برايم هيچ اشكالي نداشت جز اينكه من هنوز كينه انگليسي ها از زمان دستگيري پدرم در اصفهان را به دل داشتم و به اصطلاح دلم با آنها صاف نبود... با پدرم كه صحبت كردم نظر ايشان اين بود كه سفارت لندن را قبول كنم، اما قيد كرد اگر قرار باشد آنجا هم عصباني بشوي و نتواني بر احساسات و تعصبات خودت غلبه كني و مثلا وقتي ملكه يا نخست وزير انگلستان برايت وقت ملاقات تعيين كردند لج كني و بهانه بياوري و نروي، به روابط دو كشور لطمه مي رسد."
اما چند صفحه بعد زاهدي در پاسخ سئوال مشابه چنين مي گويد: "من موافق يا مخالف هيچ كشوري نيستم. نسبت به سياست ديگران بر مبناي رفتارشان با ايران، كشور خودم، احساس موافقت يا مخالفت پيدا مي كنم. معيار قضاوتم در باره ديگران و سياست هايشان به نظر من منافع ملي ايران است."

تكه اندازي هاي

زاهدي كه حتي از ديد مخالفانش هم به رك گويي و بي پروايي شهره بوده است در نقل خاطرات خود به موارد زيادي اشاره مي كند؛ به كارهايي كه در زمان خود با نهيب پادشاه روبه رو شده است، مانند برگرداندن ليوان اورل هريمن فرستاده رييس جمهوري آمريكا وقتي او سر ميز خوابش برده بود، يا متلك پراكني در مسكو هنگام سفر همراه پادشاه.
وي در جايي نقل مي كند: "منصور تازه نخست وزير شده بود. ذوالفقار علي بوتو و ژنرال ايوب خان در لندن بودند اصرار داشتند كه به تركيه بروم براي كنفرانس سران آر سي دي. عذر آوردم و گفتم تصميم با اعليحضرت است گفتند ما نظر موافق اعليحضرت را جلب مي كنيم. همان زمان تلگرافي از طريق وزير خارجه فرستادم به حضور اعليحضرت و در آن نوشتم اگر آنها موضوع را پيش كشيدند زير سبيلي در كنيد... آرام تلگرام كرد كه به عرض رساندم خيلي خنديدند... من تعجب كردم. نكته خنده داري به نظرم نرسيد. نصرالله زاهدي كه ميهمانم بود در لندن گفت مي داني چه كردي. به پادشاه مملكت نوشته اي موضوع را زير سبيل در كنيد."
كتاب كه توسط انتشارات آيبكس به زبان فارسي منتشر شده است از نظر چاپ، كاغذ، حروف چيني و تنظيم از جمله كتاب هاي موفق فارسي است. در كل ۴۳۰ صفحه آن يك خطا به چشمم آمد و آن زماني است كه زاهدي احاطه خود را به علم الانساب خانواده هاي اشرافي اروپا و آمريكا نشان مي دهد و از نسبت كندي ها با خانواده اشرافي كاونديش مي گويد و با جزئيات توضيح مي دهد.
در همين جاست كه از كاتلين دختر بزرگ ژوزف كندي و عروس كاونديش ها به عنوان تنها دختر ژوزف كندي ياد مي كند در حالي كه ژوزف كندي پنج دختر داشت كه كوچك ترين آنها جين آن كندي هنوز زنده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر