قبول کنيد ايران در حالِ فروپاشی است. به حرفهای
اطرافيان خود باور نداشته باشيد، آنها فقط به منافع خود میانديشند و در
پايان کار رهايتان میکنند. در حالِ حاضر مردم تمام گرفتاریهای خود را
ناشی از اعمال و رفتار و گفتار شما میدانند.... شما با توجه به اصل پنجم
قانون اساسی فاقد شرايط لازم برای رهبری هستيد. بنابر اين شما بايد خاضعانه
استعفای خود را به حضور ملّت بزرگوار ايران تقديم کنيد
به نقل از [سايت ملی – مذهبی]:
بسم الحق
تقديم به ستار بهشتی و ديگر جان باختگان راه آزادی و برابری
هم ميهنان گرامی، ايرانيان آزاده
حدودِ شش ماه قبل (۲ خرداد ۹۱) در يادداشتی خطاب به حاکمان نظام ولايی نوشتم:
«اگرچه ميدانم داستان حاکمان اين سرزمين داستان فرعون است و ادعای خدايی و سرکشی و غرق در رودِ جهالت و خود بزرگ بينی، تا آخرين لحظه برای حفظ قدرت شيطانی، امّا آيا اين حاکميت آنقدر عقل و شعور دارد که در اين واپسين روزهای حياتش يک دم به عاقبت راهی که در پيش گرفته بيانديشد؟»
۶ ماه از نوشتن آن يادداشت گذشت، در اين مدت تحولات بزرگی در ايران و جهان و منطقه اتفاق افتاد که هر يک ميتوانست شوکی باشد بر مغزهای منجمد شده ی اين جماعت. امّا استبداديان چنان در تارِ پوسيده و سست توهمات خودساخته ی کيش شخصيتی خويش گرفتارند که آنگاه شوک و ضربه ی نهايی را بر مغز خود احساس ميکنند که خيلی دير شده و ضربه چنان قوی و شکننده است که فرصت گفتن يک «آخ» را هم از آنها ميگيرد.
در آن يادداشت نوشتم:
«مايلم پيش از آنکه فرياد سکوت دادخواهی مردم آنچنان رسا گردد که کاخ استبداديان را به لرزه درآورد و از بن فرو ريزد برای آخرين بار اعلام کنم، تحمل مردم به پايان رسيده و بيش از اين حاضر نيستند شاهد نابودی سرزمين عزيزشان باشند. مردم ما نميخواهند ايران بيش از اين تبديل به يک سرزمين سوخته شود. اين آخرين هشدار به حاکمان کشور بلازده ی ايران است»
حال که پس از گذشت ۶ ماه از آن اتمام حجت و عدم توجه به آن تذکار، کار از کار گذشته و پايان عمر حاکمان نزديک است و ميتوان آن را با تمام وجود حس کرد ميخواهم سخنی داشته باشم با يکی از عوامل اصلی اين همه بيداد و نابسامانی که ملت ما امروز با آنها دست و پنجه نرم ميکند؛ با جناب آقای سيد علی خامنه ای و بنويسم که ايشان از کجا به کجا رسيده اند.
قبل از پيروزی انقلاب ايشان را فردی ميشناختيم با ويژگيهايی از جمله علاقه به ادبيات و شعر و موسيقی و هنر، بيان خوش و قلم روان و توانا، دوستدار بحث و ديالوگ با جوانها بخصوص دانشجويان مجاهد و فدايی و انقلابی که آن روزها بسياری از قدرت بدستان امروز به اينکار افتخار ميکردند.
امّا هرچه به روزهای پايانی نظام شاهی نزديکتر ميشديم فاصله ی ايشان از دوستان و همسخنان گذشته بيشتر ميشد و به جماعتی که خود را حزب الهی ميناميدند و شعارشان «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» بود نزديک و نزديکتر ميشدند و پس از قرار گرفتن در کادر رهبری حزب جمهوری اسلامی برای هرچه نزديکتر شدن به قدرت درصدد قلع و قمع دوستان و دانشجويان و جوانانی که از وضع موجود و يکه تازی حزب جمهوری انتقاد ميکردند برآمدند و همان روحانی متظاهر به ضداستبداد بودن که چند بار به زندان و تبعيد گرفتار آمد، به جايی رسيد که در کسوت ولیِ فقيه و نايب بر حق! امام زمان و حاکم مطلق، بر همه جا و همه چيز مسلط شد و حال کوسِ «انا ربُّکُمُ الاَعلايی» ميزند.
جناب آقای سيد علی خامنه ای: حال که طلسم قدرتتان با سنگ جنبشهای مردمی شکاف برداشته، ميخواهم بعنوان يک آشنای قديمی سخنی با شما در ميان بگذارم . شايد باور داشته باشيد که مرگ حق است و همه از جمله من و شما هم روزی از اين جهان خواهيم رفت اما بی شک مرگ ما متفاوت خواهد بود. شما و اطرافيانتان حتماً برای آن روز برنامه ريزی کرده ايد امّا تا چه اندازه در پيشبرد آن موفق خواهيد شد خدا ميداند. ولی حديث من ديگر است:
نميدانم چه خواهد شد و فردا در کجای اين خراب آباد خواهم مرد / و از اين عمر کم حاصل چه خواهم برد؟ / به هر تقدير من هم آرزو دارم / پس از مرگم / ز جمع دوستان، يک شاعرِ سرگشته و عاصی / زند فرياد که ای مردم / فلانی برد عمری دار بر دوشش/ فلانی مُرد، امّا عاشقی نوشش!
بله جناب آقای خامنه ای، من و شما ۸۰ سال بيشتر يا کمتر زندگی خواهيم کرد با اين تفاوت که من ۵۰ سال در آتش عشق به آزادی ايران و مردم سوختم و شما در آتش عشق به قدرت و مقام. نميدانم در اين قمار من برنده بوده ام يا شما؟ من آن قماربازی بودم که همه چيزم را در راه رسيدن به آزادی و برابری مردم باختم و هيچم نمانده الاّ هوس قمار ديگر؛ ولی شما در اين قمار ظاهراً برنده بوديد و امروز «مقام» و «قدرت» داريد و نميدانم چه هوس يا هوسها در سر می پرورانيد.
گاهی که سخن هايتان را ميشنوم احساس ميکنم خيلی از واقعيتها دور هستيد. اخيراً در خراسان شمالی به دو جنبش مردمی اشاره کرديد، يکی جنبش پس از انتخابات سال ۸۸ که فرموديد تعدادی از فتنه گران بودند، ولی من آنها را جمعيتی چند صد هزار نفری و حتی بالای يکی دو ميليون ديدم که آمده بودند از آراء خود دفاع نمايند و بگويند به دستور جنابعالی در انتخابات تقلب شده. بعد شما جنبش بازاريان را چند نفر غربزده که فقط توانستند دو سه ظرف آشغال را آتش بزنند خطاب کرديد و من جمعيت هزاران نفری را در فيلمها ديدم. حال سؤال اين است که چگونه اين تفاوت فاحش را ميتوان توجيه کرد؟ يا چشمهای من دچار زيادبينی شده يا چشمهای شما مبتلا به کم بينی.
آقای خامنه ای، نميدانم در بيت شما چه کسانی و چگونه آنچه در اجتماع و در بين مردم ميگذرد را به شما گزارش ميکنند امّا برنامه هايی که در سفرهای شما طراحی ميشود را زياد جدّی نگيريد و باور کنيد که اين مردم همه با ميل و رغبت به استقبال و ديدن شما نمی آيند. کافی است دستور دهيد يک بار ادارات و مدارس و شهر را تعطيل نکنند و روستاييها را به زور به استقبال از شما نکشانند تا معلوم شود که آيا زر و زور و تزوير است که سازنده اين جمعيت هاست يا علاقه مردم به نظام و مظهر آن ولی فقيه.
اما بگذاريد بار ديگر به مسئله ی رفراندوم اشاره کنم . جنگ هشت ساله با تمام خسارتهای انسانی و مادی و معنوی آن با قبول قطعنامه ی ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل متحد از سوی آقای خمينی ظاهراً به پايان رسيد و بعد از درگذشت آيت الله تغييراتی در قانون اساسی به نفع ولی فقيه و محدود شدن حقوق مردم داده شد و قانون اساسی دوّم به رفراندوم گذاشته شد. من در مورد آن همه پرسی و چگونگی آن فعلاً سخنی نميگويم امّا نکته برجسته اين بود که ولی فقيه به ولی مطلقه فقيه تبديل شد و اين امر اختيارات رهبری را تا حد زيادی افزايش داد و جنابعالی در جايگاه فردی مطلق العنان که همه کاره است و جوابگوی هيچ کس و هيچ دستگاهی هم نيست قرار گرفتيد. با حکم حکومتی ميتوانستيد بر روی تمام تصميمات قوای ديگر خط بطلان بکشيد که نمونه آن حکم شما در اوايل مجلس ششم در مورد قانون مطبوعات و حکم اخير در توقف سوال از رييس دولت بود. روی کار آمدن دولت معروف به دولت اصلاحات، با برنامه ی قانونمداری ـ مردمسالاری و جامعه ی مدنی و گذشت يکی دو سال و فاجعه ی بزرگ حمله به کوی دانشگاه تهران معلوم کرد که در نظامی که براساس ولايت مطلقه ی فقيه اداره شود جز «ولیّ» يعنی جنابعالی همه هيچکاره هستند و تدارکچی.
من در همان زمان که حدودِ ۱۰ سال از رفراندوم دوم قانون اساسی (۱۳۶۸) ميگذشت طی مقاله ای که برای کنفرانس «اصلاحات چيست و اصلاح طلب کيست ؟» در شهريور ۷۹ فرستادم، نوشتم:
«بايد اذعان نمود مشکل ما بعد از انقلاب ريشه در قانون اساسی و تضادهای موجود در آن دارد که امروز با سرباز کردن اين غده نياز به يک جراحی عميق در آن احساس ميشود. بايد پس از دو دهه تجربه، از نسلی که به قانون اساسی فعلی رأی نداده است کمک گرفت و شرايط يک همه پرسی کاملاً آزاد را فراهم ساخت، اگر ملّت به قانون فعلی به ويژه بحث ولايت مطلقه فقيه رأی داد هيچ کس تا يک دهه ديگر حق اعتراض به قانون اساسی را نداشته باشد.» (کتاب اصلاحات، هم استراتژی هم تاکتيک ص ۲۲۳-۲۲۴)
جناب آقای خامنه ای، از آن زمان تاکنون بارها و بارها همه پرسی را مطرح کرده ام ولی جنابعالی در مقام ولايت امر مسلمين جهان برای خود کسر شأن ديده ايد که به يک هموطن مسلمان پاسخ دهيد و شيوه ی پيامبر و علی و امامان را آنگونه که خود ميگفتيد بکار گيريد. چه خوب گفت آنکه دو صد گفته چون نيم کردار نيست! راستی شما که هميشه انتخابهای انجام شده در ايران و جمع کردن مردم در بازديدهايتان از اين طرف و آن طرف را نوعی همه پرسی به حساب می آوريد چرا حاضر نشده ايد يکبار در شرايط آزاد و با حضور هیأتهای حقوق بشری بين المللی به آراء عمومی مراجعه و نظر مردم را نسبت به نظام ولايی جويا شويد؟
قبول کنيد ايران در حالِ فروپاشی است. به حرفهای اطرافيان خود باور نداشته باشيد، آنها فقط به منافع خود می انديشند و در پايان کار رهايتان ميکنند. در حالِ حاضر مردم تمام گرفتاريهای خود را ناشی از اعمال و رفتار و گفتار شما ميدانند. شما بوديد که مشکلات بی حد و حصر مردم را به جای چاره جويی انکار کرديد و می کنيد. شما بوديد که ايران را آزادترين کشور جهان ناميديد. شما بوديد، که با تصميم گيريهای غلط و دور از خرد به بيگانگان امکان داديد با تحريمها اکثريت مردم را به روز سياه بنشانند، شما بوديد که با بی سياستيهای تان دنيا را در مقابل ايران قرار داديد، شما بوديد که به عواملتان چراغ سبز نشان داديد تا در ايران و خارج ايران، در خيابان و بيابان دست به اعمال تروريستی بزنند و خون ايرانيانِ دگرانديش را بر زمين بريزند. شما بعنوان رئيس جمهور و رهبر بايد در برابر کشتار دهها هزار انسان در دهه ی شصت و شهادت هدی ها و هاله ها و نداها و صباها و ستارها جوابگو باشيد.
آری شما بوديد که جنبشهای مردمی را «فتنه» ناميديد و قيام کنندگان را عوامل بيگانه و نوکر استکبار جهانی لقب داديد. شما بوديد که به عواملتان امکان داديد تا بهترين فرزندان اين ملّت، دانشجويان، استادان، کارگران، وکلای دادگستری، روزنامه نگاران، معلمان ، مردم کوچه وبازار و … را تنها به جرم نقادی و دگرانديشی به زندانها بکشانند و تحت شکنجه و گاها اعدام قرار دهند. شما بوديد که حتی به همراهان و هم فکران نقاد خود هم رحم نکرديد و آنها را در حصر خانگی قرار داديد يا خانه نشين کرديد، شما بوديد که پس از پايان جنگ پرهزينه ی هشت ساله و رسيدن به قدرت مطلقه، دست سپاهيان را باز گذاشتيد تا بر تمام امور نظامی، سياسی، اقتصادی، فرهنگی و امنيتیِ مملکت مسلط شوند و امروز با يک کودتای نظامی خزنده، دولت و مجلس و اکثر قريب به اتفاق مقامات دولتی و خصوصی را در دست گيرند و با عدم مديريت صحيح و بر باد دادن سرمايه های ملی و چپاول آنها مملکت را در سراشيب سقوط و اضمحلال قرار دهند.
امروز همه ی امور کشور در دست سرداران منصوب شما است. آنان که جنگيدند و جان بر سر استقلال مملکت نهادند، آيا شهادت را پذيرفتند تا عده ای با سوء استفاده از آثار جنگ به ثروتهای کلان برسند و برج و باروهای قارونی برای خود و فرزندانشان بپا کنند؟ چرا دور برويم شما بوديد که پس از انتخابات رياست جمهوری در سالِ ۱۳۸۸ با تأييد خلاف رويه ی خود، قبل از اعلام شورای نگهبان، از محمود احمدی نژاد آتشی برافروختيد که تا امروز مردم و مملکت در اين آتش ميسوزند واخيرا دامن خودتان را هم گرفته است. احمدی نژادی که او را به دوستان قديميتان مانند هاشمی رفسنجانی ترجيح داديد، امروز در مقابلتان و منصوبانتان در قوه ی قضائيه و مقننه ايستاده و برايتان شاخ و شانه ميکشد و تهديدتان ميکند که اگر سر به سرش بگذاريد «اسرار، هويدا خواهد کرد». آيا همه ی اين وقايع ناشی از بی سياستی و عدم کياست و آگاه نبودن به زمان و عدم مديريت شما نيست؟
ميخواهم به آن دوستانی که هنوز هم در تلاشند شما را از راهی که در پيش گرفته ايد و مسلماً به نابودی خودتان و مملکت منجر خواهد شد بازدارند و به اصلاح راه شما بپردازند بگويم، اگر موسی توانست با آن موعظه ها فرعون را به راه راست هدايت کند من و شما هم ميتوانيم. بايد مطمئن باشيم تنها امواج ناشی از طوفان خشم مردم ميتواند سرنوشت استبداديان را رقم بزند. تاريخ مسير خود را طی ميکند و از پيش فرجام کار ديکتاتورها را تعيين کرده است.
راستی آيا شما نامه های متبادله بين رئيس قوه ی مجريه و قضائيه را مطالعه فرموده ايد؟ اين رئيس جمهور مورد تأييد شماست که به رئيس قوه ی قضائيه مينويسد:
«در سخنرانيهای عمومی تذکرات لازم برای اجرای عدالت و رسيدگی دقيق به حقوق مردم داده ام به خصوص در جلسه مورخه ۴/۴/۹۱ مسئولين قضايی در مشهد مقدس نگرانی خود را درباره ی اهتمام کافی قوه ی قضاييه به تأمين و رعايت حقوق اساسی ملّت مندرج در اصول متعدد قانون اساسی از جمله اصول، ۲، ۳، ۶، ۹، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۴، ۳۵، ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۳۹ به صراحت اعلام نمودم.»
يا للعجب! آيا آقای رئيس جمهور تاکنون نميدانست حدود ۳۳ سال است که اين اصول زير پا گذاشته شده. ايشان در دهه ی شصت که دهها هزار زن و مرد ايرانی را به دليل اعتراض به عدم رعايت همين اصولِ قانون اساسی، به زندانها بردند و شکنجه کردند و قتل عام نمودند کجا بودند و چه ميکردند؟ احمدی نژاد در جای ديگر نامه ی خود مينويسند:
«در حالی که جنابعالی به آسانی به رئيس جمهوری که نماينده ی ملّت و مجری قانون اساسی است اتهام ميزنيد آيا ميتوان برای آحاد مردم که پشتيبان خاصی جز خداوند ندارند امنيت قضايی متصور بود؟»
شاه بيت غزل سروده شده از سوی آقای رئيس جمهور همين جاست که در نظام ولايی امنيت قضايی برای مردم متصور نيست و قضات و دادستانها و دادگاهها هرگز داد مردم را از بيدادگران نشسته در قدرت نگرفته اند.
امّا پاسخ رئيس قوه ی قضاييه منصوب شما به رئيس جمهورتان هم قابل تأمل است:
«حکايت شما حکايت سلطانی است که اموالِ مردم و املاک مردم را غاصبانه تصرف کرده بود و به مِلک خود منضم ساخته بود و به همه ميگفت!! چرا رعايت ملکِ سلطان نميکنيد؟»
و در جای ديگر مينويسد:
«فعلاً در باب نقش برخی مقامات و دستگاههای اجرايی در اين فساد کلان سخنی نميگويم و آن را به زمان ديگری واميگذارم.»
ملاحظه ميفرماييد، صحبت از تصرف غاصبانه اموال و املاک مردم و شرکت مقامات و دستگاههای اجرايی در فسادهای کلان است. چرا ميگوييد اگر اين حقايق در اختيار مردم قرار گيرد، «خيانت» است؟ مردم در نظام ولايی آنقدر “غريب” اند که نبايد از آنچه در مملکت ميگذرد باخبر باشند؟
جناب آقای سيد علی خامنه ای، کشور را به کجا کشانده ايد؟ جملات بالا افشاگری از سوی من و ديگر مخالفان و دگرانديشان نيست، بلکه گفته و نوشته ی عاليترين مقامات مورد تأييد شماست. ظاهرا وقتی مسئله ی بگير و ببند و شکنجه و اعدام مردم مطرح است، دو قوه ی قضاييه و مجريه در يک رابطه ی تنگاتنگ عمل ميکنند؛ وزارت اطلاعات منتقدين را دستگير ميکند، بازجويی مينمايد و حکم صادر ميکند و در پايان برای اجرا به دادگاهها و نزد قضات !! ميفرستد و آنها دستور وزارت اطلاعات را اجرا ميکنند و دوستی و صميميت بين دو قوه برقرار است، امّا وقتی پای خلافهای خودشان در ميان است به جان هم می افتند و همديگر را ميدرند.
و اما درباره عدالت شما بگذاريد به يک خاطره ديگر اشاره کنم. حتماً ماجرا را بخاطر می آوريد. پس از پيروزی انقلاب وقتی با اصرار آيت الله طالقانی رياست دانشگاه را پذيرفتم، شرط کردم که طبق نظر ايشان که معتقد و مصرّ به شورايی اداره کردن تمام دستگاه ها و دخالت مستقيم مردم در اداره امور کشور بودند، برای حفظ استقلال دانشگاه اين مؤسسه ی بزرگ علمی ـ فرهنگی را از طريق شوراهای مرکب از نمايندگان واقعی دانشجويان و استادان و کارمندان اداره کنيم. اينکار انجام شد اما به ذائقه شما و حزبتان خوش نيامد و توطئه ها شروع شد. با برنامه ريزی های حسن آيت دبير سياسی حزب جمهوری اسلامی ( طبق آنچه در نوار معروف آمده ) تصميم به بستن دانشگاهها گرفتيد. شورای مديريت و شورای عالی دانشگاه با اين امر مخالفت کردند ولی حزب شما با بسيج کردن چماق بدستان و باصطلاح حزب الهی ها با حمله و کشتار و مجروح کردن تعداد زيادی از دانشجويان روز ۳/۲/۵۹ دانشگاهها را اشغال کردند. وقتی شورای مديريت و شورای عالی در اعتراض به اين عمل وحشيانه و ضد فرهنگی استعفا دادند چند روز بعد (۵/۲/۵۹) جنابعالی به نام امام جمعه تهران با سوء استفاده از تريبون نماز جمعه من و همکارانم را متهم به «خيانت» کرديد و گفتيد بايد جوابگوی «ملت» باشيم. ما هم فردای آن روز (شنبه ۶/۲/۵۹) بلافاصله برای اطلاع ملّت از حقايق و روشن شدن اينکه چه کسی خدمت و چه کسانی خيانت کرده اند تقاضای يک مناظره ی رودررو و زنده در تلويزيون نموديم و اين تقاضا بارها تکرار شد اما شما حاضر به اينکار نشديد تا اينکه پس از گذشت يکسال به جای پاسخگويی، من را روانه زندان نموديد و به دست جلاد اوين سپرديد. راستی چه کسی مسئول آن پنج سال زندان و شکنجه هايی که بر من وارد شد است؟ من همان موقع گفتم شما به من و همکارانم نسبت «خيانت» داده ايد. اگر حاضر به بحث و اثبات آن نگرديد طبق فتوای خودتان و مراجع از عدالت افتاده ايد و ديگر حکم “عدالت و تقوا” در مورد شما جاری نيست و شما در تمام مدت رهبری خود از اين گونه تهمتها حتی به دوستان و همفکرانتان بسيار زده ايد و امروز پس از گذشت سه دهه با مسائل پيش آمده اثبات گرديد که عدم صلاحيت شما برای رهبری چه بر سر ملّت آورده است. شما با توجه به اصل پنجم قانون اساسی خودتان که ميگويد:
«زمان غيبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در جمهوری اسلامی ايران، ولايت امر و امامت امت برعهده ی فقيه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است»
فاقد شرايط لازم برای رهبری هستيد. اصل يکصد و يازدهم قانون اساسی خودتان صراحتاً ميگويد:
«هرگاه رهبر از انجام وظايف قانونی خود ناتوان شود يا فاقد يکی از شرايط مذکور در اصولِ پنجم و يکصد و نهم گردد، يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرايط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد.»
بنابراين شما بايد خاضعانه استعفای خود را به حضور ملّت بزرگوار ايران تقديم کنيد و اعلام نماييد با شرايطی که به وجود آمده، اثبات شد «نظام ولايی» قادر به اداره ی امور کشور نيست و مردم فهيم ايران هستند که بايد چگونگی اداره ی امور کشور را در يک همه پرسی (رفراندوم) آزاد و همگانی زيرنظر سازمانهای بين المللی تعيين کنند و سرنوشت خود را به دست گيرند تا از آنچه در ليبی و سوريه و … در کشتار مردم و تخريب شهرها اتفاق افتاد جلوگيری گردد. جناب آقای خامنه ای، شک نکنيد، فردا نوبت شماست و اين نوشته، آخرين پيام من به شماست .
انا لله وانا اليه راجعون
يا ايها الذين آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون. کَبُرَ مقتاً عِندَ اللهِ أَن تقولوا ما لا تفعلون. ای مؤمنان، چرا چيزی را ميگوئيد که عمل نميکنيد؟ نزد خدا سخت منفور است چيزی را بگوئيد که عمل نميکنيد.
سوره ی صف آيات ۲ و ۳ (قرآن مبين ترجمه مهندس علی اکبر طاهری قزوينی)
دکتر محمد ملکی
آذر ۱۳۹۱
به نقل از [سايت ملی – مذهبی]:
بسم الحق
تقديم به ستار بهشتی و ديگر جان باختگان راه آزادی و برابری
هم ميهنان گرامی، ايرانيان آزاده
حدودِ شش ماه قبل (۲ خرداد ۹۱) در يادداشتی خطاب به حاکمان نظام ولايی نوشتم:
«اگرچه ميدانم داستان حاکمان اين سرزمين داستان فرعون است و ادعای خدايی و سرکشی و غرق در رودِ جهالت و خود بزرگ بينی، تا آخرين لحظه برای حفظ قدرت شيطانی، امّا آيا اين حاکميت آنقدر عقل و شعور دارد که در اين واپسين روزهای حياتش يک دم به عاقبت راهی که در پيش گرفته بيانديشد؟»
۶ ماه از نوشتن آن يادداشت گذشت، در اين مدت تحولات بزرگی در ايران و جهان و منطقه اتفاق افتاد که هر يک ميتوانست شوکی باشد بر مغزهای منجمد شده ی اين جماعت. امّا استبداديان چنان در تارِ پوسيده و سست توهمات خودساخته ی کيش شخصيتی خويش گرفتارند که آنگاه شوک و ضربه ی نهايی را بر مغز خود احساس ميکنند که خيلی دير شده و ضربه چنان قوی و شکننده است که فرصت گفتن يک «آخ» را هم از آنها ميگيرد.
در آن يادداشت نوشتم:
«مايلم پيش از آنکه فرياد سکوت دادخواهی مردم آنچنان رسا گردد که کاخ استبداديان را به لرزه درآورد و از بن فرو ريزد برای آخرين بار اعلام کنم، تحمل مردم به پايان رسيده و بيش از اين حاضر نيستند شاهد نابودی سرزمين عزيزشان باشند. مردم ما نميخواهند ايران بيش از اين تبديل به يک سرزمين سوخته شود. اين آخرين هشدار به حاکمان کشور بلازده ی ايران است»
حال که پس از گذشت ۶ ماه از آن اتمام حجت و عدم توجه به آن تذکار، کار از کار گذشته و پايان عمر حاکمان نزديک است و ميتوان آن را با تمام وجود حس کرد ميخواهم سخنی داشته باشم با يکی از عوامل اصلی اين همه بيداد و نابسامانی که ملت ما امروز با آنها دست و پنجه نرم ميکند؛ با جناب آقای سيد علی خامنه ای و بنويسم که ايشان از کجا به کجا رسيده اند.
قبل از پيروزی انقلاب ايشان را فردی ميشناختيم با ويژگيهايی از جمله علاقه به ادبيات و شعر و موسيقی و هنر، بيان خوش و قلم روان و توانا، دوستدار بحث و ديالوگ با جوانها بخصوص دانشجويان مجاهد و فدايی و انقلابی که آن روزها بسياری از قدرت بدستان امروز به اينکار افتخار ميکردند.
امّا هرچه به روزهای پايانی نظام شاهی نزديکتر ميشديم فاصله ی ايشان از دوستان و همسخنان گذشته بيشتر ميشد و به جماعتی که خود را حزب الهی ميناميدند و شعارشان «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» بود نزديک و نزديکتر ميشدند و پس از قرار گرفتن در کادر رهبری حزب جمهوری اسلامی برای هرچه نزديکتر شدن به قدرت درصدد قلع و قمع دوستان و دانشجويان و جوانانی که از وضع موجود و يکه تازی حزب جمهوری انتقاد ميکردند برآمدند و همان روحانی متظاهر به ضداستبداد بودن که چند بار به زندان و تبعيد گرفتار آمد، به جايی رسيد که در کسوت ولیِ فقيه و نايب بر حق! امام زمان و حاکم مطلق، بر همه جا و همه چيز مسلط شد و حال کوسِ «انا ربُّکُمُ الاَعلايی» ميزند.
جناب آقای سيد علی خامنه ای: حال که طلسم قدرتتان با سنگ جنبشهای مردمی شکاف برداشته، ميخواهم بعنوان يک آشنای قديمی سخنی با شما در ميان بگذارم . شايد باور داشته باشيد که مرگ حق است و همه از جمله من و شما هم روزی از اين جهان خواهيم رفت اما بی شک مرگ ما متفاوت خواهد بود. شما و اطرافيانتان حتماً برای آن روز برنامه ريزی کرده ايد امّا تا چه اندازه در پيشبرد آن موفق خواهيد شد خدا ميداند. ولی حديث من ديگر است:
نميدانم چه خواهد شد و فردا در کجای اين خراب آباد خواهم مرد / و از اين عمر کم حاصل چه خواهم برد؟ / به هر تقدير من هم آرزو دارم / پس از مرگم / ز جمع دوستان، يک شاعرِ سرگشته و عاصی / زند فرياد که ای مردم / فلانی برد عمری دار بر دوشش/ فلانی مُرد، امّا عاشقی نوشش!
بله جناب آقای خامنه ای، من و شما ۸۰ سال بيشتر يا کمتر زندگی خواهيم کرد با اين تفاوت که من ۵۰ سال در آتش عشق به آزادی ايران و مردم سوختم و شما در آتش عشق به قدرت و مقام. نميدانم در اين قمار من برنده بوده ام يا شما؟ من آن قماربازی بودم که همه چيزم را در راه رسيدن به آزادی و برابری مردم باختم و هيچم نمانده الاّ هوس قمار ديگر؛ ولی شما در اين قمار ظاهراً برنده بوديد و امروز «مقام» و «قدرت» داريد و نميدانم چه هوس يا هوسها در سر می پرورانيد.
گاهی که سخن هايتان را ميشنوم احساس ميکنم خيلی از واقعيتها دور هستيد. اخيراً در خراسان شمالی به دو جنبش مردمی اشاره کرديد، يکی جنبش پس از انتخابات سال ۸۸ که فرموديد تعدادی از فتنه گران بودند، ولی من آنها را جمعيتی چند صد هزار نفری و حتی بالای يکی دو ميليون ديدم که آمده بودند از آراء خود دفاع نمايند و بگويند به دستور جنابعالی در انتخابات تقلب شده. بعد شما جنبش بازاريان را چند نفر غربزده که فقط توانستند دو سه ظرف آشغال را آتش بزنند خطاب کرديد و من جمعيت هزاران نفری را در فيلمها ديدم. حال سؤال اين است که چگونه اين تفاوت فاحش را ميتوان توجيه کرد؟ يا چشمهای من دچار زيادبينی شده يا چشمهای شما مبتلا به کم بينی.
آقای خامنه ای، نميدانم در بيت شما چه کسانی و چگونه آنچه در اجتماع و در بين مردم ميگذرد را به شما گزارش ميکنند امّا برنامه هايی که در سفرهای شما طراحی ميشود را زياد جدّی نگيريد و باور کنيد که اين مردم همه با ميل و رغبت به استقبال و ديدن شما نمی آيند. کافی است دستور دهيد يک بار ادارات و مدارس و شهر را تعطيل نکنند و روستاييها را به زور به استقبال از شما نکشانند تا معلوم شود که آيا زر و زور و تزوير است که سازنده اين جمعيت هاست يا علاقه مردم به نظام و مظهر آن ولی فقيه.
اما بگذاريد بار ديگر به مسئله ی رفراندوم اشاره کنم . جنگ هشت ساله با تمام خسارتهای انسانی و مادی و معنوی آن با قبول قطعنامه ی ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل متحد از سوی آقای خمينی ظاهراً به پايان رسيد و بعد از درگذشت آيت الله تغييراتی در قانون اساسی به نفع ولی فقيه و محدود شدن حقوق مردم داده شد و قانون اساسی دوّم به رفراندوم گذاشته شد. من در مورد آن همه پرسی و چگونگی آن فعلاً سخنی نميگويم امّا نکته برجسته اين بود که ولی فقيه به ولی مطلقه فقيه تبديل شد و اين امر اختيارات رهبری را تا حد زيادی افزايش داد و جنابعالی در جايگاه فردی مطلق العنان که همه کاره است و جوابگوی هيچ کس و هيچ دستگاهی هم نيست قرار گرفتيد. با حکم حکومتی ميتوانستيد بر روی تمام تصميمات قوای ديگر خط بطلان بکشيد که نمونه آن حکم شما در اوايل مجلس ششم در مورد قانون مطبوعات و حکم اخير در توقف سوال از رييس دولت بود. روی کار آمدن دولت معروف به دولت اصلاحات، با برنامه ی قانونمداری ـ مردمسالاری و جامعه ی مدنی و گذشت يکی دو سال و فاجعه ی بزرگ حمله به کوی دانشگاه تهران معلوم کرد که در نظامی که براساس ولايت مطلقه ی فقيه اداره شود جز «ولیّ» يعنی جنابعالی همه هيچکاره هستند و تدارکچی.
من در همان زمان که حدودِ ۱۰ سال از رفراندوم دوم قانون اساسی (۱۳۶۸) ميگذشت طی مقاله ای که برای کنفرانس «اصلاحات چيست و اصلاح طلب کيست ؟» در شهريور ۷۹ فرستادم، نوشتم:
«بايد اذعان نمود مشکل ما بعد از انقلاب ريشه در قانون اساسی و تضادهای موجود در آن دارد که امروز با سرباز کردن اين غده نياز به يک جراحی عميق در آن احساس ميشود. بايد پس از دو دهه تجربه، از نسلی که به قانون اساسی فعلی رأی نداده است کمک گرفت و شرايط يک همه پرسی کاملاً آزاد را فراهم ساخت، اگر ملّت به قانون فعلی به ويژه بحث ولايت مطلقه فقيه رأی داد هيچ کس تا يک دهه ديگر حق اعتراض به قانون اساسی را نداشته باشد.» (کتاب اصلاحات، هم استراتژی هم تاکتيک ص ۲۲۳-۲۲۴)
جناب آقای خامنه ای، از آن زمان تاکنون بارها و بارها همه پرسی را مطرح کرده ام ولی جنابعالی در مقام ولايت امر مسلمين جهان برای خود کسر شأن ديده ايد که به يک هموطن مسلمان پاسخ دهيد و شيوه ی پيامبر و علی و امامان را آنگونه که خود ميگفتيد بکار گيريد. چه خوب گفت آنکه دو صد گفته چون نيم کردار نيست! راستی شما که هميشه انتخابهای انجام شده در ايران و جمع کردن مردم در بازديدهايتان از اين طرف و آن طرف را نوعی همه پرسی به حساب می آوريد چرا حاضر نشده ايد يکبار در شرايط آزاد و با حضور هیأتهای حقوق بشری بين المللی به آراء عمومی مراجعه و نظر مردم را نسبت به نظام ولايی جويا شويد؟
قبول کنيد ايران در حالِ فروپاشی است. به حرفهای اطرافيان خود باور نداشته باشيد، آنها فقط به منافع خود می انديشند و در پايان کار رهايتان ميکنند. در حالِ حاضر مردم تمام گرفتاريهای خود را ناشی از اعمال و رفتار و گفتار شما ميدانند. شما بوديد که مشکلات بی حد و حصر مردم را به جای چاره جويی انکار کرديد و می کنيد. شما بوديد که ايران را آزادترين کشور جهان ناميديد. شما بوديد، که با تصميم گيريهای غلط و دور از خرد به بيگانگان امکان داديد با تحريمها اکثريت مردم را به روز سياه بنشانند، شما بوديد که با بی سياستيهای تان دنيا را در مقابل ايران قرار داديد، شما بوديد که به عواملتان چراغ سبز نشان داديد تا در ايران و خارج ايران، در خيابان و بيابان دست به اعمال تروريستی بزنند و خون ايرانيانِ دگرانديش را بر زمين بريزند. شما بعنوان رئيس جمهور و رهبر بايد در برابر کشتار دهها هزار انسان در دهه ی شصت و شهادت هدی ها و هاله ها و نداها و صباها و ستارها جوابگو باشيد.
آری شما بوديد که جنبشهای مردمی را «فتنه» ناميديد و قيام کنندگان را عوامل بيگانه و نوکر استکبار جهانی لقب داديد. شما بوديد که به عواملتان امکان داديد تا بهترين فرزندان اين ملّت، دانشجويان، استادان، کارگران، وکلای دادگستری، روزنامه نگاران، معلمان ، مردم کوچه وبازار و … را تنها به جرم نقادی و دگرانديشی به زندانها بکشانند و تحت شکنجه و گاها اعدام قرار دهند. شما بوديد که حتی به همراهان و هم فکران نقاد خود هم رحم نکرديد و آنها را در حصر خانگی قرار داديد يا خانه نشين کرديد، شما بوديد که پس از پايان جنگ پرهزينه ی هشت ساله و رسيدن به قدرت مطلقه، دست سپاهيان را باز گذاشتيد تا بر تمام امور نظامی، سياسی، اقتصادی، فرهنگی و امنيتیِ مملکت مسلط شوند و امروز با يک کودتای نظامی خزنده، دولت و مجلس و اکثر قريب به اتفاق مقامات دولتی و خصوصی را در دست گيرند و با عدم مديريت صحيح و بر باد دادن سرمايه های ملی و چپاول آنها مملکت را در سراشيب سقوط و اضمحلال قرار دهند.
امروز همه ی امور کشور در دست سرداران منصوب شما است. آنان که جنگيدند و جان بر سر استقلال مملکت نهادند، آيا شهادت را پذيرفتند تا عده ای با سوء استفاده از آثار جنگ به ثروتهای کلان برسند و برج و باروهای قارونی برای خود و فرزندانشان بپا کنند؟ چرا دور برويم شما بوديد که پس از انتخابات رياست جمهوری در سالِ ۱۳۸۸ با تأييد خلاف رويه ی خود، قبل از اعلام شورای نگهبان، از محمود احمدی نژاد آتشی برافروختيد که تا امروز مردم و مملکت در اين آتش ميسوزند واخيرا دامن خودتان را هم گرفته است. احمدی نژادی که او را به دوستان قديميتان مانند هاشمی رفسنجانی ترجيح داديد، امروز در مقابلتان و منصوبانتان در قوه ی قضائيه و مقننه ايستاده و برايتان شاخ و شانه ميکشد و تهديدتان ميکند که اگر سر به سرش بگذاريد «اسرار، هويدا خواهد کرد». آيا همه ی اين وقايع ناشی از بی سياستی و عدم کياست و آگاه نبودن به زمان و عدم مديريت شما نيست؟
ميخواهم به آن دوستانی که هنوز هم در تلاشند شما را از راهی که در پيش گرفته ايد و مسلماً به نابودی خودتان و مملکت منجر خواهد شد بازدارند و به اصلاح راه شما بپردازند بگويم، اگر موسی توانست با آن موعظه ها فرعون را به راه راست هدايت کند من و شما هم ميتوانيم. بايد مطمئن باشيم تنها امواج ناشی از طوفان خشم مردم ميتواند سرنوشت استبداديان را رقم بزند. تاريخ مسير خود را طی ميکند و از پيش فرجام کار ديکتاتورها را تعيين کرده است.
راستی آيا شما نامه های متبادله بين رئيس قوه ی مجريه و قضائيه را مطالعه فرموده ايد؟ اين رئيس جمهور مورد تأييد شماست که به رئيس قوه ی قضائيه مينويسد:
«در سخنرانيهای عمومی تذکرات لازم برای اجرای عدالت و رسيدگی دقيق به حقوق مردم داده ام به خصوص در جلسه مورخه ۴/۴/۹۱ مسئولين قضايی در مشهد مقدس نگرانی خود را درباره ی اهتمام کافی قوه ی قضاييه به تأمين و رعايت حقوق اساسی ملّت مندرج در اصول متعدد قانون اساسی از جمله اصول، ۲، ۳، ۶، ۹، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۴، ۳۵، ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۳۹ به صراحت اعلام نمودم.»
يا للعجب! آيا آقای رئيس جمهور تاکنون نميدانست حدود ۳۳ سال است که اين اصول زير پا گذاشته شده. ايشان در دهه ی شصت که دهها هزار زن و مرد ايرانی را به دليل اعتراض به عدم رعايت همين اصولِ قانون اساسی، به زندانها بردند و شکنجه کردند و قتل عام نمودند کجا بودند و چه ميکردند؟ احمدی نژاد در جای ديگر نامه ی خود مينويسند:
«در حالی که جنابعالی به آسانی به رئيس جمهوری که نماينده ی ملّت و مجری قانون اساسی است اتهام ميزنيد آيا ميتوان برای آحاد مردم که پشتيبان خاصی جز خداوند ندارند امنيت قضايی متصور بود؟»
شاه بيت غزل سروده شده از سوی آقای رئيس جمهور همين جاست که در نظام ولايی امنيت قضايی برای مردم متصور نيست و قضات و دادستانها و دادگاهها هرگز داد مردم را از بيدادگران نشسته در قدرت نگرفته اند.
امّا پاسخ رئيس قوه ی قضاييه منصوب شما به رئيس جمهورتان هم قابل تأمل است:
«حکايت شما حکايت سلطانی است که اموالِ مردم و املاک مردم را غاصبانه تصرف کرده بود و به مِلک خود منضم ساخته بود و به همه ميگفت!! چرا رعايت ملکِ سلطان نميکنيد؟»
و در جای ديگر مينويسد:
«فعلاً در باب نقش برخی مقامات و دستگاههای اجرايی در اين فساد کلان سخنی نميگويم و آن را به زمان ديگری واميگذارم.»
ملاحظه ميفرماييد، صحبت از تصرف غاصبانه اموال و املاک مردم و شرکت مقامات و دستگاههای اجرايی در فسادهای کلان است. چرا ميگوييد اگر اين حقايق در اختيار مردم قرار گيرد، «خيانت» است؟ مردم در نظام ولايی آنقدر “غريب” اند که نبايد از آنچه در مملکت ميگذرد باخبر باشند؟
جناب آقای سيد علی خامنه ای، کشور را به کجا کشانده ايد؟ جملات بالا افشاگری از سوی من و ديگر مخالفان و دگرانديشان نيست، بلکه گفته و نوشته ی عاليترين مقامات مورد تأييد شماست. ظاهرا وقتی مسئله ی بگير و ببند و شکنجه و اعدام مردم مطرح است، دو قوه ی قضاييه و مجريه در يک رابطه ی تنگاتنگ عمل ميکنند؛ وزارت اطلاعات منتقدين را دستگير ميکند، بازجويی مينمايد و حکم صادر ميکند و در پايان برای اجرا به دادگاهها و نزد قضات !! ميفرستد و آنها دستور وزارت اطلاعات را اجرا ميکنند و دوستی و صميميت بين دو قوه برقرار است، امّا وقتی پای خلافهای خودشان در ميان است به جان هم می افتند و همديگر را ميدرند.
و اما درباره عدالت شما بگذاريد به يک خاطره ديگر اشاره کنم. حتماً ماجرا را بخاطر می آوريد. پس از پيروزی انقلاب وقتی با اصرار آيت الله طالقانی رياست دانشگاه را پذيرفتم، شرط کردم که طبق نظر ايشان که معتقد و مصرّ به شورايی اداره کردن تمام دستگاه ها و دخالت مستقيم مردم در اداره امور کشور بودند، برای حفظ استقلال دانشگاه اين مؤسسه ی بزرگ علمی ـ فرهنگی را از طريق شوراهای مرکب از نمايندگان واقعی دانشجويان و استادان و کارمندان اداره کنيم. اينکار انجام شد اما به ذائقه شما و حزبتان خوش نيامد و توطئه ها شروع شد. با برنامه ريزی های حسن آيت دبير سياسی حزب جمهوری اسلامی ( طبق آنچه در نوار معروف آمده ) تصميم به بستن دانشگاهها گرفتيد. شورای مديريت و شورای عالی دانشگاه با اين امر مخالفت کردند ولی حزب شما با بسيج کردن چماق بدستان و باصطلاح حزب الهی ها با حمله و کشتار و مجروح کردن تعداد زيادی از دانشجويان روز ۳/۲/۵۹ دانشگاهها را اشغال کردند. وقتی شورای مديريت و شورای عالی در اعتراض به اين عمل وحشيانه و ضد فرهنگی استعفا دادند چند روز بعد (۵/۲/۵۹) جنابعالی به نام امام جمعه تهران با سوء استفاده از تريبون نماز جمعه من و همکارانم را متهم به «خيانت» کرديد و گفتيد بايد جوابگوی «ملت» باشيم. ما هم فردای آن روز (شنبه ۶/۲/۵۹) بلافاصله برای اطلاع ملّت از حقايق و روشن شدن اينکه چه کسی خدمت و چه کسانی خيانت کرده اند تقاضای يک مناظره ی رودررو و زنده در تلويزيون نموديم و اين تقاضا بارها تکرار شد اما شما حاضر به اينکار نشديد تا اينکه پس از گذشت يکسال به جای پاسخگويی، من را روانه زندان نموديد و به دست جلاد اوين سپرديد. راستی چه کسی مسئول آن پنج سال زندان و شکنجه هايی که بر من وارد شد است؟ من همان موقع گفتم شما به من و همکارانم نسبت «خيانت» داده ايد. اگر حاضر به بحث و اثبات آن نگرديد طبق فتوای خودتان و مراجع از عدالت افتاده ايد و ديگر حکم “عدالت و تقوا” در مورد شما جاری نيست و شما در تمام مدت رهبری خود از اين گونه تهمتها حتی به دوستان و همفکرانتان بسيار زده ايد و امروز پس از گذشت سه دهه با مسائل پيش آمده اثبات گرديد که عدم صلاحيت شما برای رهبری چه بر سر ملّت آورده است. شما با توجه به اصل پنجم قانون اساسی خودتان که ميگويد:
«زمان غيبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در جمهوری اسلامی ايران، ولايت امر و امامت امت برعهده ی فقيه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است»
فاقد شرايط لازم برای رهبری هستيد. اصل يکصد و يازدهم قانون اساسی خودتان صراحتاً ميگويد:
«هرگاه رهبر از انجام وظايف قانونی خود ناتوان شود يا فاقد يکی از شرايط مذکور در اصولِ پنجم و يکصد و نهم گردد، يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرايط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد.»
بنابراين شما بايد خاضعانه استعفای خود را به حضور ملّت بزرگوار ايران تقديم کنيد و اعلام نماييد با شرايطی که به وجود آمده، اثبات شد «نظام ولايی» قادر به اداره ی امور کشور نيست و مردم فهيم ايران هستند که بايد چگونگی اداره ی امور کشور را در يک همه پرسی (رفراندوم) آزاد و همگانی زيرنظر سازمانهای بين المللی تعيين کنند و سرنوشت خود را به دست گيرند تا از آنچه در ليبی و سوريه و … در کشتار مردم و تخريب شهرها اتفاق افتاد جلوگيری گردد. جناب آقای خامنه ای، شک نکنيد، فردا نوبت شماست و اين نوشته، آخرين پيام من به شماست .
انا لله وانا اليه راجعون
يا ايها الذين آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون. کَبُرَ مقتاً عِندَ اللهِ أَن تقولوا ما لا تفعلون. ای مؤمنان، چرا چيزی را ميگوئيد که عمل نميکنيد؟ نزد خدا سخت منفور است چيزی را بگوئيد که عمل نميکنيد.
سوره ی صف آيات ۲ و ۳ (قرآن مبين ترجمه مهندس علی اکبر طاهری قزوينی)
دکتر محمد ملکی
آذر ۱۳۹۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر