در هزارهی گذشته اشرافيت توانمند و مالدار روحانی، سه بار بلند خيمه
برافراشته است. از پيوند ميان لشکريان چادرنشين خاوری - باختری با روحانيون
موقوفهدار، اشرافيت روحانی سنی يا "صنف متشرعين و فقها" در سدهی دهم
ميلادی فراروييد، از همکاری ميان لشکريان کوچنشين آناتولی و صوفيان فئودال
شمال، اشرافيت روحانی شيعه در سدههای هفده ميلادی سربرآورد، و از همراهی
آشکار و ناآشکار ميان استعمارگران اروپايی - آمريکايی و روحانيون موقوفه
دار - بازاری، اشرافيت روحانی "ولايی" در پايان سدهی بيست ميلادی خود نمود
info@b-arman.com
پيش گفتار
پرداختن به برش صفوی، تنها به معنای کنکاش آکادميک در دالان های تار تاريخی نيست، بلکه جستاری است اجتماعی-اقتصادی برای دستيابی به ريشه های واپس ماندگی امروزين مان، و در جای خود، کوششی است برای برون رفت از بن بست های تاريخی مان. همان گونه که پيشتر نيز بدان نيم-نگاهی نموده ام، در پرده ی پارينه می توان صفويان را به چشم تراژدی عباسيان، و قاجاريان را به چشم کمدی صفويان نگريست. روی کار آمدن ولايی ها در پايان سده ی بيست ميلادی را اما، می بايست به مثابه ی گامی بلند به سوی تاريک خانه های سده های ميانه ارزيابی کرد، و آن را "خواری تاريخی" ای ناميد که آيندگان در دفتر خويش درشت خواهند نگاشت، و نسل ما را برای داشتن سهم در برآمدن آنان، خواهند نکوهيد.
نگارنده در اين رشته نوشتارها، آن هم در آستانه ی خيزش دوم مردمی، خرده-بخش هايی از پژوهش گسترده و تازه به نام "سه سده ی سرنوشت ساز" (سده های شانزده، هفده و هيجده ميلادی يا برش برآمدن و برافتادن مناسبات نوين سرمايه داری) را با دگرگونی هايی برگزيده، و در دسترس خوانندگان نهاده است. "اين بخش" از کنکاش ها، کوششی هستند برای يافتن پاسخ به چرايی و چگونگی فرارويی روحانيون شيعه به بزرگترين فئودال ايران، و نقش آنان در شکست جنبش های ضدفئودالی-بورژوايی باختر آسيا در آستانه ی سده ی هيجده ميلادی. برآمدن نهادهای سازمان يافته و پيچيده ی پرستشگاهی-فئودالی در اين برش، همگاه است با آغاز روند واپس ماندگی اجتماعی-اقتصادی ايران، و به درازا انجاميدن پروسه ی فرارويی از مناسبات کهن فئودالی به روابط نوين سرمايه داری. به ديگر سخن، در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی بود که يکی از بزرگترين راهبندهای تاريخی در گدار شکوفايی فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی ايران آفريده شد و "هيولايی خرافی" و با توان بالای اقتصادی و قدرت آشکار و ناآشکار سازمانی، پا به پهنه ی زندگی نهاد. اين "هيولای خرافی"، و بويژه اشرافيت آن، دست در دست نيروهای گونه گون بازدارنده ی رشد درون و برون مرزی، در پنج سده ی گذشته در برابر بيشتر نوزايی ها و نوسازی های بايای اجتماعی، قلدرمنشانه و گستاخانه بالا برافراشته است.
حساب اين اشرافيت روحانی، از توده ی شيعيان ايران که بخش کوچکی از ساکنان فلات بزرگ ايران را تشکيل می دادند، و نيز جنبش های ضدفئودالی آنان، جداست. نگارنده در اين زمينه ديدگاه" بارتولد" که تشيع را در همه ی اشکال و صور آن پوشش عقيدتی نهضت های روستائی بخش هايی از ايران در برش چيرگی عرب ها می خواند، درست می داند. اين پديده با جنبش های اروپای باختری نيز همگونی هايی داشت. خيزش های دهقانی و ضدفئودالی در ايران مانند اروپا، بسته به هنگامه (شرايط)، گاه رنگ عرفان، گاه نمای بی دينی، و گاه رويه ی آيينی به خود می گرفتند و در برش هايی از تاريخ به مبارزه ی جنگجويانه فرامی روييدند. بی چيزان روستايی و شهری شيعه ی ايران، نه تنها در کوران مبارزه عليه خلافت عباسی به سندباد نيشابوری که آشکارا باورهای زرتشتی داشت، پيوستند، بلکه خيزش بزرگ "خرم دينان" را که از "خلافت و مبدا آن متنفر بودند" (برگرفته از "ياکوبوسکی") نيز پشتيبان گشتند، و شماری از آنان به آيين بابکيان گرويدند. در برش فروريزی خلافت صفوی نيز، چون برش کنونی فروپاشی اشرافيت روحانی شيعه، حتی در اصفهان که ملاباشی ها و صدرها و شيخ الاسلام ها سال ها در آن سرمايه گذاری کرده بودند، گروهی از ايرانيان از اصلاحات آيينی محمود پشتيبانی نمودند و شماری به آيين های پيشين خويش بازگشتند. بيهوده نيست که "فريزر" درباره ی سپاهيان نادر که بخش چشمگيری از آنان از روستاييان تهی دست بودند، يادآور می شود که در کوران مصادره ی دارايی های موقوفه داران شيعه، اعتراض ملاها "فقط با پوزخند جنگجويان نادر مواجه می شد".
اين پيش گفتار را با بخشی از بيانيه ی بسيار برجستــــــــــــــــــه ی "همبستگی" در ايران، و نيز با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان، به انجام می رسانيم. گاه آن است که "دولت سايه" و "همبسته" و "بابکی" مان، دليرانه تـــــــــر و خودباورانه تــــــــر از سايه ی تاريخ بدر آيد. به گفته ی احمد کسروی "بايد نيرو بسيجيد"، و در اين برش تاريخی که نه هر چند دهه، بلکه "هر چند سده" يک بار پيش می آيد، با بهره گيری از "همـــــــــــــــــــه" ی اشکال مبارزاتی مورد "پشتيبانی توده ها"، جنبش ملی و دمکراتيک کشورمان را در پهنه های فرهنگی و اجتماعی و سياسی و "سازمانی" به پيش راند. در هنگامه ای که در جای جای جهان؛ از اروپا گرفته تا آمريکای شمالی، از خاورميانه و افريقا گرفته تا آمريکای لاتين، و از آسيای جنوب شرقی گرفته تا استراليا، بوی "جنگی بازرگانی-مالی" می آيد، و به گفته ی سخنگوی پارلمانی حزب دمکرات مسيحی آلمان، در نبرد پنهان ميان مراکز مالی لندن و نيويورک و فرانکفورت برای برون رفت از "بحران ژرف"، نشان از درگيری هايی است چون "جنگ جهانی اول" (بنگريد به تنش ها و رزمايش های نوين –خاصه به تحريک جنگ افروزان امريکايی و انگليسی- در خاور دور و خليج فارس و دريای مديترانه که «آژيرها» را به ندا در می آورند. شايد «رزمايش مشترک ايران و هند و چين» در اقيانوس هند، هشدارباشی باشد به اين «دزدان دريايی»)، می بايست نيروهای ملی و دمکرات ما هر چه زودتــــــــــــــــر سکان کشور را در دست گيرند، و به سهم خود توانمنــــــــــــــــــــدانه اما آشتی جويانه کنسرن های نفتی-نظامی-مالی را به پذيرش شکست تاريخی خود در منطقه ی ما وادارند. اعتصاب گسترده در کشور نفتخيز نيجريه و نقش سنگين کارگران و کارکنان نفت در آن، می تواند در ايران و ديگر کشورهای منطقه نيز بازخوانی شود، و چون جنبش نفت در سال سی و دو، و انقلاب بهمن در سال پنجاه و هفت، قراردادهای غيرعادلانه ی نهان و نانهان نفتی-نظامی-بازرگانی کنسرن ها را برباد دهد. ضربه ی کاری و پايانی را، اعتصاب بزرگ کارکنان نفت بر رژيم ساواک زده ی شاه وارد ساخت، و به گمان بسيار، ضربه ی کاری بر رژيم ولايی را نيز آنان وارد خواهند ساخت (و نه "تحريم کنندگان" پرترفند). اين است آن "بمــــــــــــــــــــــب" واقعی که در کشورهای نفت خيز به تيک تاک درآمده است، و نه "بادبادک" های ولايی ها در تنگه ی هرمز. اين کنسرن های جهانی برای رهايی از بحران ژرف اقتصادی و فشارهای روزافزون درونی، و به منظور تداوم سياست های بيدادگرانه ی خود در چهارسوی گيتی، با بهره گيری از سخنگويان خود، بويژه در امريکا و انگستان، جهان را به سوی پرتگاه های سده ی بيست ميلادی نزديک می کنند. همداستانان و همدستان آنان در نظام ولايی نيز برای رهايی از بن بست های همه سويه، در گدار هارترين نيروهای استعماری گام بر می دارند. با همه ی دشواری ها و تنگناها، می توان و بايد، دست در دست و پشت در پشت، به جنگ افروزان گوناگون درون و برون مرزی "ايست" داد. "نود و نه درصدی" های ايران و جهان از توان بالقوه ی بالايی برخوردارند که هنوز بايسته و شايسته به کار گرفته نشده اند. ايرانيان مبارز و آشتی جويی که در جای جای جهان پراکنده اند، به نوبه ی خود در ياری رساندن به جنبش "نود و نه درصدی" ها در محل سکونت خود وظايف مشخصی بر دوش دارند. در آن چه که به درون کشورمان باز می گردد، در "کار سازمانی" راهنمای ما "انجمن های مخفی و کوچـــــــــــــــــک و پراکنده و غيرقابل کنترل" انقلاب مشروطه هستند، متشکل از "بابکيان" بسيار قابل اعتماد. در اين راستا می توان از شيوه های سازمانی و مبارزاتی "تدافعی" در ديگر جنبش های رهايی بخش، همانا به ميدان آوردن "پدافنـــــــــــــــدان" (هم چون جنبش ضد آپارتايد در افريفای جنوبی) در کنار "انجمن های بابکی" نيز بهره گرفت. به گفته استاد سخن و خرد و داد، فردوسی: "هشيوار ياران گزين در نبرد". "انجمن ها و پدافنـــــــــــــــدهای بابکی" که بجاست کار سازمانی "غير زنجيره ای" را (با درس گيری از اشتباه های دهه ی چهل و پنجاه خورشيدی) با کار "توده ای"، بسيار حساب شده درهم آميزند، در کوران نبرد و در آستانه ی پيروزی، "هشيارانه و گام به گام" به هم خواهند پيوست، و ايرانی آزاد و آباد و پرداد را بنيان خواهند نهاد. آری، باختر آسيا برای رهايی از بندهای "توحش و بربريت" استعماری-نواستعماری، به پيروزی های "پرچمدار" دليرش چشم دوخته است.
«سرانجام در بهار هشتاد و هشت پس از تصويب و امضای سند بنيانگذاری "همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ايران" توسط بيست و پنج سازمان سياسی و مدنی، موجوديت اين نهاد همه گير اعلام و رسانه ای شد. در طی اين سه سال، بيش از سی نفر از هموندان همبستگی توسط مقامات امنيتی احضار، بازجويی و زندانی شده اند. ما زندان و شکنجه و حتی اعدام را بجان خريده ايم و آگاهانه در برابر حاکمانی قرار گرفته ايم که حتا از شيوه خردگرايانه ما برای ايجاد تغييرات بنيادين هراس دارند. با توجه به خطراتی که اکنون کشور را از درون و از بيرون تهديد می کند، زمان فلسفه بافی و اختلافات سليقه ای و شخصی در ميان کنشگران سياسی به پايان رسيده است. ما با دسته کردن ترکه های نازک درخت، چنان سخت خواهيم شد که هيچ نيرويی خواهد نتوان ما را شکست. آغوش ما فقط برای کنشگران بيرون از حاکميت باز نيست. ما همه هم ميهنان سرخورده را از درون حاکميت، مذهبی يا غيرمذهبی، نظامی يا غيرنظامی، و حتی از درون نيروهای سرکوبگر، به آغوش همبستگی با ملت ايران فرا می خوانيم. تفرقه ما دوام جمهوری اسلامی را تضمين کرده وخواهد کرد. نام شماری از هموندان دربند يا در محدوديت شديد امنيتی پس از زندان: نسرين ستوده، منصور اسانلو، عيسی خان حاتمی، فريبرز رييس دانا، کورش زعيم، رضا شهابی، کيوان صميمی، حشمت الله طبرزدی، مهدی عربشاهی، محمد ملکی، عبدالله مومنی»
متن کامل بیانیه
http://www.b-arman.com/html/hambastegi.html
سند همبستگی
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1
هموندان دربند
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article26
چگونه اشرافيت نوين روحانی در ايران شکل گرفت؟
"داعيه ی مجتهد شبيه به داعيه پاپ است. اگر پادشاهان ايران و ارکان دولت، تسليم عقايد ايشان نشوند، آنان نيز به همان وسايلی که پاپ برای اجرای دعاوی و عقايد خود متشبث می شود، دست می زنند."
از سفرنامه ی شاردن در دوره ی صفوی
در هزاره ی گذشته اشرافيت توانمند و مال دار روحانی، سه بار بلند خيمه برافراشته است. از پيوند ميان لشکريان کوچ نشين خاوری-باختری (عرب ها و ترک ها و مغول ها) با روحانيون موقوفه دار، اشرافيت روحانی سنی يا «صنف متشرعين و فقها» در سده ی دهم ميلادی فراروييد، از همکاری ميان لشکريان کوچ نشين آناتولی (قزلباش ها) و صوفيان فئودال شمال، اشرافيت روحانی شيعه در سده های هفده و هيجده ميلادی سربرآورد، و از همراهی آشکار و ناآشکار ميان استعمارگران اروپايی-امريکايی و روحانيون موقوفه دار-بازاری، اشرافيت روحانی «ولايی» در پايان سده ی بيست ميلادی خود نمود.
برای شناخت بهتر اشرافيت روحانی «ولايی"، می بايست به آينه ی دوران صفوی نيک بنگريم. در برش صفوی چهار راهکار در دستور کار بود که با نشيب و فرازهايی تا فروپاشی آن دودمان تداوم يافت. اين چهار راهکار، رويه ای آيينی، اما درونه ای اقتصادی داشتند. نخست، پاک سازی خونين رقيبان ايدئولوژيک-سياسی، دوم، رد و محکوميت تصوف پس از گذار از برش نخستين، سوم، تدوين فقه و حل فصل اختلافات و تناقضات احکام فقهی، و چهارم، گسترش الهيات و کلام نوين و پخش همه سويه ی خرافه ها و «تلبيس» ها و «تهمت» ها.
اين رويکردها تقلايی بودند برای تثبيت خلافت فئودالی تازه ی اسلامی، آشتی نسبی ميان کوچندگان و آرمندگان، ايجاد ثبات شکننده ی فرهنگی-اجتماعی، و بويژه، پايه گذاری روبنايی آيينی و کمابيش "نوين"، آن هم در گدار تاريخی ای بسيار پر نشيب و فراز.
صفويان اما نه تنها در برش نشيب و تنش، بلکه در برهه ی فراز و آرامش نيز، از دگرگونی های "به راستی نوين" اروپا، و بويژه از دگرديسی های شمال آن قاره، فاصله ی فرسنگی داشتند. آنان نه دست به اصلاحات روبنايی-آيينی گسترده ای چون آلمان و انگستان زدند، و نه زمينه را برای دگرگونی های ريشه ای چون فرانسه و هلند فراهم ساختند. رويکردهای بخش چشمگيری از زمامداران صفوی (و بويژه ی اشرافيت نوين روحانی)، بر خلاف اروپا، در راستای به بند کشيدن دگرديسی های روبنايیِ گريزناپذير و "به راستی نوين" جريان داشت. آن هم، در دورانی که اروپا می رفت تا به جای روبنای کهنه ی فئودالی، مناسبات نوين و بالنده ی سرمايه داری را جای نشاند، و زمينه را برای انقلاب صنعتی فراهم سازد. در آن برش تاريخی، هم در اروپا و هم در باختر آسيا، دگرگونی های ژرف اقتصادی-اجتماعی پهنه ی مناسبی بودند برای رشد گرايش های "به راستی نوين" اصلاحی-انقلابی در ميان "شماری" از دست اندرکاران زمامداری.
گام نخست، پاکسازی اشرافيت روحانی سنی
نخستين گام دودمان صفوی پس از چيرگی بر فلات ايران عبارت بود از پاک سازی رقيبان ريشه دار ايدئولوژيک- سياسی-اقتصادی. برای تثبيت زمامداری، بويژه در آغاز، لبه ی تيز حملات متوجه ی اشرافيت سنی مخالف بود. اين يورش ها در دهه های آغازين اوج گرفتند و تا پايان برش صفوی کمابيش تداوم يافتند.
تندروی های آيينی آغاز کار، بر خلاف ارزيابی پاره ای از پژوهشگران، بيش از آن که رو به بيرون (مبارزه با عثمانيان و ازبکان) داشته باشند، آماج های درونی را نشان گرفته بود. در جريان تندروی های آغازين، بسياری از موقوفه های سنيان مصادره شدند. بدين نکته بايد توجه داشت که اشرافيت روحانی سنی، همانا «صنف متشرعين و فقها» از سده ی دهم ميلادی در فلات ايران کمابيش فراروييد و با شتاب رشد نمود، و همگاه با توان گيری اقتصادی آن (افزايش موقوفه ها و مالکيت های پرستشگاهی؛ چون زمين های کشاورزی، کارگاه های صنعتی، دکاکين، رسته بازارها، کاروانسراها، تجارت محلی-ترانزيتی-کاروانی، و نيز عضويت روحانيون در شرکت های بزرگ بازرگانی يا «اورتاق» ها)، فشار «متشرعين و فقهای» مال دار سنی به مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان و «بددينان» مسلمان (گروه های گوناگونی چون خوارج و معتزله)، و نيز زنديقان و مزدکيان و خرمدينان و فيلسوفان خردپرور و فرهيختگان و غيره رو به فزونی نهاده بود. به ديگر سخن، اشرافيت روحانی سنی که در درازای چند سده جايگاه اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی خود را استوار ساخته بود، در آغاز کار صفويان ريشه دارترين و جدی ترين حريف به حساب می آمد و می بايست از بارگاه بلند خود فروکشانده شود.
بنا بر ارزيابی درست مينورسکی، با "بروز شيعه، روحانيون (افزوده ی نگارنده: بيشتر روحانيون ناشيعه، و بويژه موقوفه های آنان) ضربه ی زيادی ديدند، و گروهی گوشمالی ديدند و تبعيد شدند." مصادره ی دارايی های موقوفه داران و زمينداران سنی با پايداری های فراوان، بويژه در مناطق "سرحدی"، همراه بود. اين سنيان زميندار-موقوفه دار، از چنان توانی برخوردار بودند که حتی پس از جاسازی نسبی روحانيت شيعه در زمان تهماسب، اسماعيل دوم جانشين وی، می خواست به کمک بخشی از آنان و پاره ای از قزلباشان، بر مذهب رسمی تازه، نقطه ی پايان نهد و از توان تيول داران و سيورغال داران نوين بکاهد.
اين گرايش -کاستن از توان اشرافيت روحانی نوين شيعه- از پشتيبانی بخشی از توده ها برخوردار بود. در اين زمينه وينچنتو دالساندری نماينده ی ونيز در دربار تهماسب، پيرامون جانشين وی اسماعيل دوم که در دژ قهقهه در ناحيه "يافت" از کوه های قراجه داغ، سال ها در بند بود، می نويسد: "اسماعيل بخصوص محبوب پدر است، اما پدر از او سخت می هراسد و می بيند که «مردم با چه اشتياقی سلطنت او را آرزو می کنند» و اميران نيز خاصه از او که طبعی مغرور و سرکش دارد، در هراسند."
يکی از انگيزه های واکنش سخت زمينداران و موقوفه داران سنی در برابر صفويان را می توان در سياست دينی-مالياتی دوره ی تهماسب جست و جو کرد. تهماسب که گرايش به گسترش آيين شيعه در هندوستان نيز داشت، از يک سو، روحانيون شيعه ی ناايرانی را به منظور کاهش نفوذ روحانيون سنی محلی توان بخشيد، و از ديگرسو، برای فشار اقتصادی بيشتر به مالکين سنی، ماليات مناطق شيعه نشين را فروکاهيد، بی آنکه برای کاستن از فشارهای مالياتی در مناطق سنی نشين به راستی کاری کند. اين رويکرد با واکنش فئودال ها و شورش دهقان های "سرحدی" روبرو شد.
می توان گمان زد که اسماعيل دوم برای پايان دادن به اين تنش های بی گسست بود که می خواست کمابيش همان کارهايی را پيش برد که شاه عباس پس از او، و با قاطعيت کمتری، به انجام رسانيد. با اين تفاوت که برخلاف شاه عباس که روحانيان «خارجی» را به ياری خواست، او بيشتر به ديوانيان داخلی، زمينداران نامتعصب، و روحانيون محلی گرويد، و مستقيما اشرافيت تازه ی شيعه را (چون محمود و اشرف و نادر) زير علامت سوال برد. در برگماری اسماعيل دوم نمايندگان پاره ای از زمينداران شمال، همچون شماری از فئودال های "سرحدی" و بازرگانان بزرگ، دستی داشتند. آنان نه تنها در دوران کوتاه سلطنت وی، بلکه پس از مرگ "رازآميز" او نيز، به کمک شخصيت هايی چون شمخال سلطان و مهردار اعظم و عموی او، در دربار صفوی صاحب نفوذ ماندند. درگيری اسماعيل دوم با اشرافيت روحانی شيعه و شماری از سران قزلباش، مانند اسماعيل اول، بر گرد چگونگی اداره ی "کارخانه سلطنت" و "بازگردانی نظم و نسق" پس از هشت سال درگيری های خونين يا "جنگ داخلی" در پايان سلطنت تهماسب، جريان داشت. می توان به اين ديدگاه پاره ای از پژوهشگران نيز توجه داشت که، اسماعيل دوم، در کنار کوشش برای کاهش توان روحانيون شيعه، می کوشيد تا ميان "اشراف ايرانی و قزلباش ها" (دهگانان آرمنده و لشکريان کوچنده) تعادلی بيافريند. رويکردهای اسماعيل دوم موجب "چشم پوشی از امتيازات مذهبی و توجه بيشتر به نيازهای مادی" گرديد. گويا وی از پشتيبانی روستاييانی (به گمان بسيار "خُرده-زمينداران") که گرايش های محتاطانه و محافظه کارانه داشته ، و در بحران عمومی و جنگ های بی گسست پايان دوره ی تهماسب، انتظار "شريعت کهن و ناب سنی" را می کشيدند نيز برخوردار بود.
گام دوم، سرکوب صوفيان "بداختر" و ديگر رقيبان
در احسن التواريخِ حسن روملو، پيرامون سرکوب صوفيان دياربکر در قزوين، که بر عليه داروغه ی بازار شوريدند، نمونه وار می خوانيم: "فرمان قضا جريان شرف نفاذ يافت ... شمشير يمانی آغاز سرافشانی کرده، دلال اجل صغير و کبير و برنا و پير را به يک نرخ می فروخت، و در نايره ی غضب، غنی و فقير بی تفاوت می سوخت، قريب پانصد نفر از آن «گروه بد اختر» به قتل رسيدند."
پس از فروکشاندن اشرافيت روحانی سنی، گام دوم صفويان، در گدار رد يا محکوميت تصوف "انقلابی" جريان داشت. با جاافتادن نسبی خلافت فئودالی نوين، ديگر به "انقلابيون" نيازی نبود. به ديگر سخن، صفويان در کنار برکناری بخش چشمگيری از رقيبان تيول دار و موقوفه دار سنی، و نيز خاموش کردن "شيعيان متعصب" در کوران خيزش های دهقانی پايان برش تهماسب، و پس از گذر از بحران دهه های نخست، تصوف را زير تازيانه گرفتند.
يکی از انگيزه ی رد تصوف، خصوصيت های "انقلابی" آغازين آن بود در آنگــــــــــاه (و نه در پايان برش صفوی و امروزه، که نه تنها غيرانقلابی، بلکه بسيار واپس گرايانه است)، که با بافت نوين خلافت "غيرانقلابی" دمسازی نداشت. يکی از ايرانشناسان برون مرز در اين باره به درستی می نويسد: "احساس ضد تصوف دوره ی صفويان در شکل رسمی خود، پس از شاه عباس اول چيزی نبود جز بازگشت به ديدگاه اصلی شيعه اثنی عشری که بطور سنتی در مقابل تجــــــــــربه ی عرفانی قرار داشت. اهميت تصوف در تکوين مذهب در سده ی پانزدهم در ارزش کارکــــــــــردی و جانشينــــــــــی آن نهفته بود. اشکال مذهبی خاصی که در نهضت تصوف متکامل شده بود، با تنه ای از شيعه ی مخالف و بدعت گذار پيوند خورد، و سپس به روحانيت رسمی دوره ی صفوی منتقل گشت، ولی در اين انتقال، قدرت و توان انقلابــــــــــی خود را از دست داد."
انگيزه ی رد تصوف، نه تنها با پوسته ی تجربی-عرفانی-انقلابی آنگاه آن، بلکه بيش از آن، با درون مايه ی اقتصادی-توده ای آغازين آن در پيوند بود. تصوف، ميدانی بود برای بسياری از جنبش های غيرشرعیِ-ضدفئودالی، که بهره کشی روحانيون و ناروحانيون زميندار را به چالش می کشيد. اين آيين، تهمت هايی را به دنبال داشت چون؛ ضداخلاقيت و ضدشريعت و شُرب شراب و غيره.
کار "تهمت" زدن ها و "تلبيس ها" به "انقلابيون"، در دوره ی صفوی کم کم به آن جا کشيد که شماری از "فضلا" ی شيعه نيز از آن در امان نماندند. در روضه الانوار سبزواری پيرامون اخلاق حکومتی در برش صفوی، می خوانيم: "بسيار باشد که علما و دانشمندان را تفسيق کنند، بلکه به آن اکتفا نکرده، تکفير نمايند و قدح در اين دين های فضلا کنند تا عوام را از جانب ايشان رمــــــــــيده سازند، و رواجی در کار خــــــــــود تحصيل کنند. اگر فاضلی نظری در کتب صوفيه جهت اطلاع بر مذاهب ايشان يا بعضی فوايد که کم کتابی از آن خالی می باشد، کرده باشد، گويند فلانی صوفی است و صوفيه همه کافرند، و اگر اطلاع بر کتب حکما و علوم فلسفی داشته باشند، گويند فلان حکیــــــــــم است و کافــــــــــر است و ايمان ندارد و تلبيس ها و تهمت ها زنند."
انگيزه ی اين "تهمت" زدن ها را می توان در آينه ی "عدم کارايی" رابطه ی مريد و مرادی، که با ساختار خودکامانه ی سازمان روحانی صفوی انطباق نداشت و دشواری می آفريد، نيز نگريست. افزون بر آن، و بويژه، "گرايش های دنياپرستانه" در ميان شماری از زراندوزان صوفی که دارای "قدرت دنيوی" بودند، واکنش های دينی و کلامی از يک سو، و برخورد عملی و "موثر" از ديگرسو را، برمی انگيخت. برای نمونه مبارزه با صوفيان شمال که موقوفه هايی در دست داشتند، نبردی بود بر عليه بخشی از زمينداران روحانی شمال ايران. اشرافيت روحانی شيعه با گسترش موقوفه ها عملا زمينداران بزرگ و کوچک محلی را يا خلع سلاح اقتصادی، و يا وابسته و تابع خود می ساخت.
اين امر زمينداران محلی را به چالش می کشيد، و زمينه ای برای اعتراض های مادی و معنوی آنان فراهم می کرد. اين پروسه از ولايت فارس آغاز شد، و گام به گام به ولايت های ديگر غير "سرحدی" نيز کشانده شد. از برش شاه عباس به پيش، بويژه به دو روند اقتصادی برمی خوريم: از يک سو گسترش موقوفه ها که اشرافيت فئودالی شيعه را توان بخشيد، و از ديگرسو افزايش خالصجات که "دولتخانه ی مبارکه" و بورژوازی بوروکراتيک (ديوان سالاران) را نيرو داد. رشد خالصجات ديوانی در ميانه ی برش صفوی اگر چه بر توان مالی دولت مرکزی (به زيان زمينداران محلی) افزود و ديوان سالاری صفوی را پيچيده تر و متکامل تر نمود، اما گاها بازتاب های ايالتی نامطلوبی داشت. با اين وجود، برخلاف ادعای بسياری از پژوهشگران چون مينورسکی، رشد خالصجات ديوانی "ريشه" ی بحران اقتصادی-اجتماعی صفوی نبود، بلکه پروسه ای بود بايسته و ناگريز برای فرارويی بازارهای تازه ی ملی و پيدايی گام به گام روبنای نوين بورژوايی، و از آن ميان، رشد «دولتخانه ی مبارکه»ی بسيار پيچيده و سراســــــــــری صفوی (به "ريشه" های بحران اقتصادی-سياسی در پايان برش صفوی، جداگانه پرداخته ايم). برش ميانه ی صفوی، و خاصه دوره ی شاه عباس را که استوار بود بر خالصجات گسترده ی ديوانی و انحصار دولتی برجسته ترين داد و ستدهای برون مرزی -و گاها درون مرزی-، می توان يکی از فرازهای اقتصادی کم مانند در پانصد سال گذشته ارزيابی کرد.
يک نشانه ی ناتوان شدن صوفيان در دستگاه خلافت صفوی را می توان در آينه ی کم اهميت شدن جايگاه "خليفه الخلفا"، مقام برجسته ی مذهبی صوفيان، در رده بندی زمامداری نگريست. صفويان که مراحل تدارکاتی کارشان را با گسترش تصوف و متصوفه آغاز نموده و با بهره گيری از آن، شمار زيادی را گرد آورده بودند، در آغاز، سازمان ويژه ی آنان را پاس می داشتند، و شاه يا "مرشد کامل"، "خليفه الخلفا" را برای بالاترين جايگاه آيينی صوفيان برمی گزيد. در پايان دوره ی صفوی اما، عليرغم وجود مقام "خليفه الخلفا"، دسته هايی از آنان را که زير کنترل خلافت بودند، اجبارا به تبعيت از دستگاه شرعی درآوردند. آنان بدين گونه در کنار شيخ الاسلام ها به کارهايی چون "امر به معروف و نهی از منکر"،، گمارده شدند. احمد کسروی درباره جايگاه صوفيان در برش پايانی صفوی به درستی می نويسد؛ "از آخرهای پادشاهی آن خاندان می بود که صوفيگری چه در ايران و جاهای ديگر رو به افسردگی نهاد و روز به روز از شکوه رونقش" کاسته شد.
جاسازی اشرافيت نوين روحانی تنها به راندن "رقيبان داخلی بالايی" يا صوفيان، از پهنه های فرهنگی و سياسی و اقتصادی محدود نشد، بلکه "خرابکاران" دينی ديگر طبقات (يا زمينداران محلی)را نير دربرگرفت. در اين زمينه فرقه ی نقطويان که بيشتر در جنوب، چون يزد و بويژه در اصطهبانان فارس گسترش داشت، و "دعوی های بزرگ کرده سخنان بلند" می گفت نيز، از سوی روحانيون نشان گرفته شد.
پاره ای از پژوهشگران ايرانی، سرکوب نقطويان را با تندروی های انوشيروان بر عليه مزدکيان سنجش نموده اند، که درست نمی نمايد، چرا که بخشی از رويکردهای اقتصادی ديوان سالاران (و نه اشرافيت روحانی يا دين سالاران) از ميانه ی برش صفوی، در راستای فروپاشی نهادهای فئودالی محلی و فرارويی نهادهای نوين سرمايه داری-ديوانی مرکزی بود، و نه صرفا در چارچوب جابجايی مالکيت های فئودالی. کوشش ديوان سالاران همراه بود با دادن پاره ای از امتيازها به گروه های رقيب. برای نمونه در برش شاه عباس با ترفندهای زياد، شماری از سران اين فرقه را که گويا "پنجاه هزار مرد جنگی در فرمان" داشتند و به گمان بسيار از زمينداران بودند، به سوی خود جلب کرده، و سپس به گفته ی ميرزا محسن فسايی، "آن پادشاه جنت مکان (شاه عباس)، خون ها ريخت و سرها بر دار آويخت، کله مناره ها ساخت و شهرها را از آبادی پرداخت، تا شوريدگی ها را آرام کند". وی در برابر اين سرکوب ها، به "غازيان قزلباشيه" و "ابواب جمع کرمان" و ديگر زمينداران روی آورد، و "شروع به بخشيدن بعضی ماليات ها و لغو بدعت ها و بازگرداندن املاکی که مصادره شده بود"، نمود و "املاک فرمانی و ميراثی ايشان را که در زمان قزلباش خالصه شده بود"، به پاره ای از آنان پس داد. به ديگر سخن، شاه عباس در پی ناآرامی ها و به منظور خلع سلاح اقتصادی نقطويان، به شماری از تيول داران قزلباش و ناقزلباش روی آورد و به ناچار از بخشی از خالصجات ديوانی چشم پوشيد.
گروه های "فتوت" به دليل نقش محدود اقتصادی شان، از اهميت زيادی در برش صفوی برخوردار نبودند. اين دسته ها "اغلب از دراويش و مردم فقير بودند و فعاليت های شان اساس اخلاقی و مذهبی داشت. آن ها خويشتن را زير هدايت معنوی يک شيخ صوفی قرار می دادند و از قواعد اخلاقی ای که در دستورالعمل هايی به نام «فتوت نامه» شرح داده شده بود، پيروی می کردند."
گام سوم، تدوين فقه و حل فصل اختلافات و تناقضات احکام فقهی
گام سوم خلافت صفوی عبارت بود از تدوين فقه و حل فصل اختلافات و تناقضات احکام فقهی که در برش عباس نخستين رخ داد و در پرتو آن حق زندگی به "خوارج" داده شد. يکی از پژوهشگران در اين زمينه موشکافانه می نويسد: "هنگامی که طبقه ی مذهبی دوازده امامی با تشکيلات فقهی خود، و سلسله مراتبی که دقیــــــــــق تر از هر بخش و فرقه ی دیــــــــــگر اسلامی بود، تثبيت شد، به آن عناصر خارج از تشکيلات که مخاطرات تمرکز قدرت در دو ساخت سياسی و مذهبی را به جان خريده بود، «حق زندگــــــــــی» داد."
با فروکشاندن سنيان رقيب و شيعيان متعصب از نهادهای کليدی زمامداری (و خلع سلاح اقتصادی آنان)، و در پی آن، سرکوب و تعقيب صوفيان "انقلابی" (و کاهش توان اقتصادی-اجتماعی آنان)، و همزمان با شکل گيری «طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت»، تدوين فقه شيعه و حل و فصل اختلاف ها و تناقض های احکام فقهی در دستور کار جای گرفت. چيرگی اقتصادی-سياسی-نظامی بر رقيبان، زمينه را برای نمايندگی "انحصاری" ايدئولوژيک از سوی روحانيون شيعه ی اثنی عشری فراهم ساخت. از درون اين "طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت" بود که بزرگترين زمينداران فلات ايران، با سازمانی بسيار پيچيده و رويکردهايی کمابيش همسان با "شورای عالی کليسای روم"، پا به پهنه ی زندگی سياسی-اجتماعی-اقتصادی ايران نهاد. اين دگرديسی برای باختر آسيا، پيامدهايی داشت درازگاه.
سرکوب خونين رقبای صوفی که مراحل پايانی خود را در اين مرحله کمابيش پشت سر نهاد، همزمان بود با تقويت شيعيان مهاجر. می توان گفت، که در دوره ی شاه عباس "طريقت صوفی" به مثابه ی بزرگترين رقيب ايدئولوژيک داخلی "طريقت شيعه" (يا "طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت")، همه سويه درهم شکسته شد. اين امر زمينه را برای جا انداختن آسان تر آيين تازه و گسترش موقوفه های روحانيون شيعه، فراهم ساخت (سرکوب "شيعيان متعصب" در کوران خيزش های دهقانی در آغاز برش صفوی را می توان با سرکوب "خط امامی های انقلابی" در سال های نخست انقلاب بهمن، و سرکوب خونين "صوفيان" را با کشتار "مجاهدين" در برش آغازين انقلاب کمابيش همسان دانست).
کار پيگرد و آزار هم پيمانان پيشين، و از آن ميان صوفيان، تا بدانجا کشيد که کم کم آنان را از تالاری به نام "طاووس خانه" نيز راندند و گروهی از آن ها را به رفتگری و حمالی و جلادی گماردند. در اين ميان، اصولی معروف، محمد علی بن باقر بهبهانی، تصوف را حتی تا حد تاريک انديشی پايين کشيد. در پی اين کنش و واکنش ها، کم کم نمايندگان دينی ای چون ميرداماد، رهبری مذهبی و فرهنگی و ايدئولوژيک را در دست گرفتند. اين فرايند تا پايان دودمان صفوی با نشيب و فرازهايی ادامه داشت.
تلاش برای جا انداختن شيعيان مهاجر که از دوران شاه اسماعيل آغاز شده بود، با فراخواندن روحانيون تازه از بحرين و جبل عامل وارد برش نوينی شد. از اين "مامن معارف شيعی"، کسان زيادی وارد ايران شدند، مانند شيخ بها الدين عاملی، شيخ علی بن عبدالعال کرکی، شيخ حسين، و نعمت الله جزايری، که همگی عرب بودند. اين کسان در شکل دهی به روحانيت دولتی صفوی، و زمينه سازی رشد معارف شيعه، و بويژه، بنيان گذاری موقوفات گستــــــــــرده، دست بالايی داشتند.
پيرامون شيخ بها الدين شهره به شيخ بهايی، از زبان يک اسلام شناس می خوانيم: "اکثر علمای برجسته ای که وارد اصفهان شدند، از شاگردان شيخ بهايی بودند، مردانی چون ملا محمد تقی مجلسی، سيد احمد علوی، صدرالدين شيرازی، و ملامحسن فيض کاشانی. بالغ بر سی نفر از اين شاگردان که تعدادی از آن ها ضمنا از محضر ميرداماد نيز بهره گرفتند، از شخصيت های برجسته ی زمانه خود شدند، و بهره های خود را از استادشان به نحوی از انحا پراکندند. شيخ بهايی از همين راه، يعنی نوشته ها، بناها و شاگردانش، توانست تاثير زيادی در تمام طبقات اجتماعی بگذارد. در دوره ی صفوی شخصيت ديگری هم چون او وجود ندارد که در نزد خبرگان و مردم عادی شناخته شده باشد".
بهره گيری از اين "خبرگان" و پافشاری يک سويه بر معارف شرعی و کلامی، توانايی در اين پهنه های ايده آليستی را بالا می برد، اما کارايی در گستره های علمی و ادبی و عرفانی را نامستقيم و مستقيم فرومی کاهيد. شاه عباس برای استوار ساختن جايگاه "خبرگان" وارداتی و شاگردانشان، و نيز درآميزی خلافت صفوی و اشرافيت شيعه ی مهاجر، با دختر شيخ جبل نيز زناشويی نمود. شيعيان وارداتی مانند ديگر روحانيان داخلی، در کنار زناشويی با درباريان، با بازاريان نيز وصلت داشتند.
بدين گونه شاه عباس بر خلاف اسماعيل دوم که به زمينداران بزرگ و روحانيون سنی داخلی برای سرکوب قزلباش های تيول دار و شيعيان موقوفه دار روی آورد، روحانيون خارجی، و نيز آيين شيعه ی رسمی اثنی عشری را در مرکز توجه خود قرار داد، و بدين گونه رقيبان سرکش قزلباش و زمينداران بزرگ ناسازگار را، از بخشی از پهنه های فرهنگی-سياسی-اقتصادی بيرون راند. می توان گمانه زنی کرد که، در صورت تداوم رويکردهای "رو به درون" اسماعيل دوم، به جای اقدام های "رو به برون" شاه عباس، اصلاحات محمود و اشرف و نادر برای کاهش توان روحانيون، با راهبندهای کمتری روبرو می شدند. رويکردهای شاه عباس به زيان ايل-سالاران، و تا حدودی به سود ديوان-سالاران تمام شد، اما در کنار آن (عليرغم کاهش ظاهری جايگاه صدرها در رده بندی زمامداری)، زمينه را برای گسترش نفوذ معنوی و مادی دين-سالاران فراهم ساخت. به گمان نگارنده، عباس نخستين از پيامدهای درازگاه اصلاحات آيينی خود آگاهی چندانی نداشت، و تنها با توجه به موزاييک سياسی آن زمان، در پی ايجاد توازن و ثباتی بود شکننده در بالای هرم زمامداری.
گام چهارم، گسترش الهيات و کلام جديد مجلسی
گام چهارم صفويان عبارت بود از گسترش "الهيات و کلام جديد مجلسی" و "هماهنگ با احساس و مناسک عامه و به مفهوم نوع جديد شيعه". در اين برش "کلام جديد و هماهنگ با مناسک عامه و تشيع جديد"، و يا به گفته ی ديگر، "خــــــــــرافه گرايی های عاميانه" گسترش چشمگيری يافت.
پيامد ناگزير اين رويکردها که بر خلاف رنسانس اروپا جريان داشت، روی آوری "طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت" بود به حکومت "کلاسيک اسلامی"، و نيز عامه گرايی هايی که در گدار انقلاب فرهنگی-علمی-فنی راهبندی بلند می آفريد. گسترش الهيات و کلام مجلسی يا "تشيع جديد" در پايان برش صفوی، از يک سو دگرديسی در علوم و ادبيات و حتی تصوف را کندتر می نمود، و از ديگرسو بر نفوذ سياسی و پايگاه اجتماعی و توان اقتصادی روحانيت نوين می افزود. بيهوده نيست که براون و قزوينی هر دو به درستی يادآور می شوند که "رونق معارف مذهبی و کلامی" تازه، به علوم و ادبيات در ايران زيان فراوان رساندند. تنگ نگری های آيينی نه تنها شامل حال صوفيان و ناشيعيان، بلکه شامل حال روحانيون دگرانديش شيعه نيز شد. از آن ميان می توان به ملاصدرای شيرازی اشاره کرد که در پيامد خشک انديشی ها، "چه مايه از دست علمای متعصب آزار" ديد.
در پايان دوره ی صفوی کم کم کار بدانجا کشيد که شاهان "مجری قدرت مجتهدان" توانمند گشتند. شاردن در سفرنامه ی پرداده ی خود پيرامون موقعيت اجتماعی مجتهد در برش صفوی می نويسد: "داعيه ی مجتهد شبيه به داعيه پاپ است. اگر پادشاهان ايران و ارکان دولت، تسليم عقايد ايشان نشوند، آنان نيز به همان وسايلی که پاپ برای اجرای دعاوی و عقايد خود متشبث می شود، دست می زنند."
در پايان سده ی هفده ميلادی روحانيون فئودال پرنفوذ شيعه، در ناتوانی نسبی رقيبان تيول دار قزلباش، بر رقيبان جدی خود، همانا ديوان-سالاران و بورژوازی نوين بازرگانی-مالی، عملا چيره شدند، و نهادهای روبنايی را زير کنترل خود گرفتند. گويا پس از شاه عباس و تا زمامداری شاه صفی و عباس دوم و حتی سليمان، در نهادهای روبنايی ديوان-سالاران و بازرگانان، هنوز توانايی مقابله با دو رقيب ديرين خود (دين-سالاران يا روحانيان، و ايل-سالاران يا قزلباشان، همانا "صنف روحانی-لشکری") را داشتند.
خيزش پايان برش صفوی که به فروپاشی اين دودمان انجاميد، خيزشی بود همگانی، هم از بالا و هم از پايين، برای کم کردن توان اقتصادی-نظامی-سياسی-فرهنگی روحانيون موقوفه دار و قزلباشان تيول دار، و نيز ايجاد اصلاحات روبنايی به سود سرمايه داری رو به رشد بازرگانی-مالی-ديوانی.
اين فرايند تقريبا همزمان بود با تحولات روبنايی در انگستان و رويارويی هايی خونين ميان بازرگانان سرمايه دار و درباريان زميندار، که به مرگ پادشاه انگستان و توان گيری پارلمان بورژوايی در آن کشور انجاميد. بورژوازی نوين ايران اما، نه تنها نتوانست از راه اصلاحات درونی در نهادهای روبنايی بر رقيبان فئودال خود چيره شود، بلکه اصلاحات بورژوايی-ناپلئونی دوره ی نادر (که می توان آن را گونه ای از سرمايه داری-زمينداری دولتی "خاوری" ناميد) نيز با مقاومت ملاباشی های موقوفه دار و قزلباش های تيول دار روبرو شد، و نيمه کاره ماند. بدين گونه، روحانيان شيعه ی ايران بر خلاف روحانيان و زمينداران انگستان، به بورژوازی نپيوستند و زمينه را برای اصلاحات فراهم نساختند، بلکه چون فرانسه در برابر آنان رده آراستند، و زمينه را برای خيزش خاوران و روی کار آمدن "انقلابيونی" چون محمود، "اصلاح طلبانی" چون اشرف، و "ناپلئونی" چون نادر فراهم ساختند.
برخورد روحانيون ارمنی و کليسای ارمنستان نيز تا حدودی به روحانيون شيعه صفوی و نهادهای پرستشگاهی آنان می مانست. در نيمه دوم سده ی هفده ميلادی، کليسا بزرگترين زميندار ارمنستان بود و فئودال های روحانی دارای زمين ها و آسياب ها و کارخانه های روغن کشی و شالی کوبی و غيره ی بسياری بودند. سرسختی آنان در برابر کاهش نفوذ اقتصادی خويش نيز، چون همتايان ايرانی شان، همه سويه بود. در اين زمينه گزارش ها و سندهای چندی در دست است.
پايان بخش يازدهم
به پيوست ها در پايان نوشتار بنگريد
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز
http://www.b-arman.com/html/se_sade_1.html
بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست
http://www.b-arman.com/html/se_sade_2.html
بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه
http://www.b-arman.com/html/se_sade_3.html
بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی
http://www.b-arman.com/html/se_sade_4.html
بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها
http://www.b-arman.com/html/se_sade_5.html
بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند
http://www.b-arman.com/html/se_sade_6.html
بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران
http://www.b-arman.com/html/se_sade_7.htm
بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران
http://www.b-arman.com/html/se_sade_8.html
بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها
http://www.b-arman.com/html/se_sade_9.html
بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانون گرای ایرانی
http://www.b-arman.com/html/se_sade_10.html
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پيوست ها:
در اين نوشتار، نگارنده از ديدگاه خاورشناس ه. ر. رويمر بهره گرفته، و کوشيده است ميان چهار مسئله ی ايدئولوژيک-سياسی برجسته در برش صفوی، و دگرديسی های اقتصادی ايران در سده های شانزده و هفده ميلادی، پيوند برقرار سازد.
حسن روملو در احسن التواريخ با نگاه به برش اسماعيل دوم، اشاره به اين دارد که، "امرای استاجلو داعيه دارند که سلطان حيدر ميرزا را بيرون آورده به سلطنت نشانند".
در پيمان نامه ی تهماسب با همايون، افزون بر پس دادن قندهار به ايران، شيعه شدن هندوستان نيز در نظر گرفته شده بود.
پيرامون پريخان خانوم و رويکردهای او در دربار صفوی، ديدگاه های گوناگونی وجود دارد.
شمار چشمگيری از کشاورزان در آغاز کار صفويان در برابر تيول داران تازه ی قزلباش و آيين تازه آنان رده آرايی کردند. آنان يکی از نيروهايی بودند که در فروپاشی دودمان صفی نقش داشتند. خيزش های دهقانی در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی، پايه های خلافت را لرزاند.
درباره ی جايگاه شيخ الاسلام ها در تاريخ ايران داده های چندی در دست است. دائره المعارف الاسلاميه اشاره دارد به اينکه "اولين بار در نيمه دوم قرن چهارم هجری، برای برخی از علما و نيز «صوفيان»، اين عنوان به کار رفته است ... در حوالی سال هفتصد، اين لقب برای فقهای صاحب نفوذ به کار می رفت. در قرن دوازدهم، در دولت عثمانی از اين لقب برای فقهای متنفذ استفاده می شد. در ايران کسی شيخ الاسلام گفته می شد که منصب قضا را داشت". "قبل از دوره ی صفوی در حکومت تيموريان نيز عنوان شيخ الاسلام مربوط به قضاوت و نيز متولی موقوفات بوده است". کمپفر می نويسد "شيخ الاسلام از طرف صدر تعيين و با تصويب شاه به کار منصوب می شود"، و تاورنيه "مقام شيخ الاسلامی را زير دست صدر" عنوان می کند. وی درباره ی حوزه عمل وی می افزايد: "در تمام شهرهای عمده ی مملکت دو نفر به اسم شيخ الاسلام و قاضی هستند که به امورات مذهبی و قانونی رسيدگی می نمايند". پيرامون جانشينان و همکاران شيخ الاسلام از زبان سانسون می خوانيم: "در تمام کشور جانشينانی دارد که به اتفاق جانشينان صدر (صدرالممالک) به تنظيم قراردادها و اجازه نامه ها می پردازند".
با "تحميل تشيع به عنوان تنها مذهب فائق در ايران"، و بويژه بالاگرفتن تندروی ها در پايان کار صفويان، وابستگان به ديگر آيين ها بيش از پيش بر عليه "دولتخانه ی مبارکه" برآشفتند. اين امر بويژه در مناطق سنی نشين مالامال از بازرگانان قندهاری و زمينداوری، چيزی نبود جز "آتش زير خاکستر".
پاره ای از رويکردهای اقتصادی نادرشاه، همگون بودند با اصلاحات شاه عباس، با اين تفاوت که نادرشاه با خلع سلاح اقتصادی زمينداران روحانی، قاطعانه تر بر مناسبات کهنه ی فئودالی، ضربه وارد ساخت و گونه ای از مناسبات متمرکز سرمايه داری-زمينداری-دولتی را بنيان نهاد. رشد نسبی مناسبات سرمايه داری در دوران رضاشاه نيز دارای پاره ای از اين ويژگی ها بود (البته با درون مايه ای استعماری). در برخی از کشورهای خاوری هم، همچون چين، دولت مرکزی در فروپاشی روابط کهنه ی فئودالی، نقش تعيين کننده بازی کرد
info@b-arman.com
پيش گفتار
پرداختن به برش صفوی، تنها به معنای کنکاش آکادميک در دالان های تار تاريخی نيست، بلکه جستاری است اجتماعی-اقتصادی برای دستيابی به ريشه های واپس ماندگی امروزين مان، و در جای خود، کوششی است برای برون رفت از بن بست های تاريخی مان. همان گونه که پيشتر نيز بدان نيم-نگاهی نموده ام، در پرده ی پارينه می توان صفويان را به چشم تراژدی عباسيان، و قاجاريان را به چشم کمدی صفويان نگريست. روی کار آمدن ولايی ها در پايان سده ی بيست ميلادی را اما، می بايست به مثابه ی گامی بلند به سوی تاريک خانه های سده های ميانه ارزيابی کرد، و آن را "خواری تاريخی" ای ناميد که آيندگان در دفتر خويش درشت خواهند نگاشت، و نسل ما را برای داشتن سهم در برآمدن آنان، خواهند نکوهيد.
نگارنده در اين رشته نوشتارها، آن هم در آستانه ی خيزش دوم مردمی، خرده-بخش هايی از پژوهش گسترده و تازه به نام "سه سده ی سرنوشت ساز" (سده های شانزده، هفده و هيجده ميلادی يا برش برآمدن و برافتادن مناسبات نوين سرمايه داری) را با دگرگونی هايی برگزيده، و در دسترس خوانندگان نهاده است. "اين بخش" از کنکاش ها، کوششی هستند برای يافتن پاسخ به چرايی و چگونگی فرارويی روحانيون شيعه به بزرگترين فئودال ايران، و نقش آنان در شکست جنبش های ضدفئودالی-بورژوايی باختر آسيا در آستانه ی سده ی هيجده ميلادی. برآمدن نهادهای سازمان يافته و پيچيده ی پرستشگاهی-فئودالی در اين برش، همگاه است با آغاز روند واپس ماندگی اجتماعی-اقتصادی ايران، و به درازا انجاميدن پروسه ی فرارويی از مناسبات کهن فئودالی به روابط نوين سرمايه داری. به ديگر سخن، در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی بود که يکی از بزرگترين راهبندهای تاريخی در گدار شکوفايی فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی ايران آفريده شد و "هيولايی خرافی" و با توان بالای اقتصادی و قدرت آشکار و ناآشکار سازمانی، پا به پهنه ی زندگی نهاد. اين "هيولای خرافی"، و بويژه اشرافيت آن، دست در دست نيروهای گونه گون بازدارنده ی رشد درون و برون مرزی، در پنج سده ی گذشته در برابر بيشتر نوزايی ها و نوسازی های بايای اجتماعی، قلدرمنشانه و گستاخانه بالا برافراشته است.
حساب اين اشرافيت روحانی، از توده ی شيعيان ايران که بخش کوچکی از ساکنان فلات بزرگ ايران را تشکيل می دادند، و نيز جنبش های ضدفئودالی آنان، جداست. نگارنده در اين زمينه ديدگاه" بارتولد" که تشيع را در همه ی اشکال و صور آن پوشش عقيدتی نهضت های روستائی بخش هايی از ايران در برش چيرگی عرب ها می خواند، درست می داند. اين پديده با جنبش های اروپای باختری نيز همگونی هايی داشت. خيزش های دهقانی و ضدفئودالی در ايران مانند اروپا، بسته به هنگامه (شرايط)، گاه رنگ عرفان، گاه نمای بی دينی، و گاه رويه ی آيينی به خود می گرفتند و در برش هايی از تاريخ به مبارزه ی جنگجويانه فرامی روييدند. بی چيزان روستايی و شهری شيعه ی ايران، نه تنها در کوران مبارزه عليه خلافت عباسی به سندباد نيشابوری که آشکارا باورهای زرتشتی داشت، پيوستند، بلکه خيزش بزرگ "خرم دينان" را که از "خلافت و مبدا آن متنفر بودند" (برگرفته از "ياکوبوسکی") نيز پشتيبان گشتند، و شماری از آنان به آيين بابکيان گرويدند. در برش فروريزی خلافت صفوی نيز، چون برش کنونی فروپاشی اشرافيت روحانی شيعه، حتی در اصفهان که ملاباشی ها و صدرها و شيخ الاسلام ها سال ها در آن سرمايه گذاری کرده بودند، گروهی از ايرانيان از اصلاحات آيينی محمود پشتيبانی نمودند و شماری به آيين های پيشين خويش بازگشتند. بيهوده نيست که "فريزر" درباره ی سپاهيان نادر که بخش چشمگيری از آنان از روستاييان تهی دست بودند، يادآور می شود که در کوران مصادره ی دارايی های موقوفه داران شيعه، اعتراض ملاها "فقط با پوزخند جنگجويان نادر مواجه می شد".
اين پيش گفتار را با بخشی از بيانيه ی بسيار برجستــــــــــــــــــه ی "همبستگی" در ايران، و نيز با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان، به انجام می رسانيم. گاه آن است که "دولت سايه" و "همبسته" و "بابکی" مان، دليرانه تـــــــــر و خودباورانه تــــــــر از سايه ی تاريخ بدر آيد. به گفته ی احمد کسروی "بايد نيرو بسيجيد"، و در اين برش تاريخی که نه هر چند دهه، بلکه "هر چند سده" يک بار پيش می آيد، با بهره گيری از "همـــــــــــــــــــه" ی اشکال مبارزاتی مورد "پشتيبانی توده ها"، جنبش ملی و دمکراتيک کشورمان را در پهنه های فرهنگی و اجتماعی و سياسی و "سازمانی" به پيش راند. در هنگامه ای که در جای جای جهان؛ از اروپا گرفته تا آمريکای شمالی، از خاورميانه و افريقا گرفته تا آمريکای لاتين، و از آسيای جنوب شرقی گرفته تا استراليا، بوی "جنگی بازرگانی-مالی" می آيد، و به گفته ی سخنگوی پارلمانی حزب دمکرات مسيحی آلمان، در نبرد پنهان ميان مراکز مالی لندن و نيويورک و فرانکفورت برای برون رفت از "بحران ژرف"، نشان از درگيری هايی است چون "جنگ جهانی اول" (بنگريد به تنش ها و رزمايش های نوين –خاصه به تحريک جنگ افروزان امريکايی و انگليسی- در خاور دور و خليج فارس و دريای مديترانه که «آژيرها» را به ندا در می آورند. شايد «رزمايش مشترک ايران و هند و چين» در اقيانوس هند، هشدارباشی باشد به اين «دزدان دريايی»)، می بايست نيروهای ملی و دمکرات ما هر چه زودتــــــــــــــــر سکان کشور را در دست گيرند، و به سهم خود توانمنــــــــــــــــــــدانه اما آشتی جويانه کنسرن های نفتی-نظامی-مالی را به پذيرش شکست تاريخی خود در منطقه ی ما وادارند. اعتصاب گسترده در کشور نفتخيز نيجريه و نقش سنگين کارگران و کارکنان نفت در آن، می تواند در ايران و ديگر کشورهای منطقه نيز بازخوانی شود، و چون جنبش نفت در سال سی و دو، و انقلاب بهمن در سال پنجاه و هفت، قراردادهای غيرعادلانه ی نهان و نانهان نفتی-نظامی-بازرگانی کنسرن ها را برباد دهد. ضربه ی کاری و پايانی را، اعتصاب بزرگ کارکنان نفت بر رژيم ساواک زده ی شاه وارد ساخت، و به گمان بسيار، ضربه ی کاری بر رژيم ولايی را نيز آنان وارد خواهند ساخت (و نه "تحريم کنندگان" پرترفند). اين است آن "بمــــــــــــــــــــــب" واقعی که در کشورهای نفت خيز به تيک تاک درآمده است، و نه "بادبادک" های ولايی ها در تنگه ی هرمز. اين کنسرن های جهانی برای رهايی از بحران ژرف اقتصادی و فشارهای روزافزون درونی، و به منظور تداوم سياست های بيدادگرانه ی خود در چهارسوی گيتی، با بهره گيری از سخنگويان خود، بويژه در امريکا و انگستان، جهان را به سوی پرتگاه های سده ی بيست ميلادی نزديک می کنند. همداستانان و همدستان آنان در نظام ولايی نيز برای رهايی از بن بست های همه سويه، در گدار هارترين نيروهای استعماری گام بر می دارند. با همه ی دشواری ها و تنگناها، می توان و بايد، دست در دست و پشت در پشت، به جنگ افروزان گوناگون درون و برون مرزی "ايست" داد. "نود و نه درصدی" های ايران و جهان از توان بالقوه ی بالايی برخوردارند که هنوز بايسته و شايسته به کار گرفته نشده اند. ايرانيان مبارز و آشتی جويی که در جای جای جهان پراکنده اند، به نوبه ی خود در ياری رساندن به جنبش "نود و نه درصدی" ها در محل سکونت خود وظايف مشخصی بر دوش دارند. در آن چه که به درون کشورمان باز می گردد، در "کار سازمانی" راهنمای ما "انجمن های مخفی و کوچـــــــــــــــــک و پراکنده و غيرقابل کنترل" انقلاب مشروطه هستند، متشکل از "بابکيان" بسيار قابل اعتماد. در اين راستا می توان از شيوه های سازمانی و مبارزاتی "تدافعی" در ديگر جنبش های رهايی بخش، همانا به ميدان آوردن "پدافنـــــــــــــــدان" (هم چون جنبش ضد آپارتايد در افريفای جنوبی) در کنار "انجمن های بابکی" نيز بهره گرفت. به گفته استاد سخن و خرد و داد، فردوسی: "هشيوار ياران گزين در نبرد". "انجمن ها و پدافنـــــــــــــــدهای بابکی" که بجاست کار سازمانی "غير زنجيره ای" را (با درس گيری از اشتباه های دهه ی چهل و پنجاه خورشيدی) با کار "توده ای"، بسيار حساب شده درهم آميزند، در کوران نبرد و در آستانه ی پيروزی، "هشيارانه و گام به گام" به هم خواهند پيوست، و ايرانی آزاد و آباد و پرداد را بنيان خواهند نهاد. آری، باختر آسيا برای رهايی از بندهای "توحش و بربريت" استعماری-نواستعماری، به پيروزی های "پرچمدار" دليرش چشم دوخته است.
«سرانجام در بهار هشتاد و هشت پس از تصويب و امضای سند بنيانگذاری "همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ايران" توسط بيست و پنج سازمان سياسی و مدنی، موجوديت اين نهاد همه گير اعلام و رسانه ای شد. در طی اين سه سال، بيش از سی نفر از هموندان همبستگی توسط مقامات امنيتی احضار، بازجويی و زندانی شده اند. ما زندان و شکنجه و حتی اعدام را بجان خريده ايم و آگاهانه در برابر حاکمانی قرار گرفته ايم که حتا از شيوه خردگرايانه ما برای ايجاد تغييرات بنيادين هراس دارند. با توجه به خطراتی که اکنون کشور را از درون و از بيرون تهديد می کند، زمان فلسفه بافی و اختلافات سليقه ای و شخصی در ميان کنشگران سياسی به پايان رسيده است. ما با دسته کردن ترکه های نازک درخت، چنان سخت خواهيم شد که هيچ نيرويی خواهد نتوان ما را شکست. آغوش ما فقط برای کنشگران بيرون از حاکميت باز نيست. ما همه هم ميهنان سرخورده را از درون حاکميت، مذهبی يا غيرمذهبی، نظامی يا غيرنظامی، و حتی از درون نيروهای سرکوبگر، به آغوش همبستگی با ملت ايران فرا می خوانيم. تفرقه ما دوام جمهوری اسلامی را تضمين کرده وخواهد کرد. نام شماری از هموندان دربند يا در محدوديت شديد امنيتی پس از زندان: نسرين ستوده، منصور اسانلو، عيسی خان حاتمی، فريبرز رييس دانا، کورش زعيم، رضا شهابی، کيوان صميمی، حشمت الله طبرزدی، مهدی عربشاهی، محمد ملکی، عبدالله مومنی»
متن کامل بیانیه
http://www.b-arman.com/html/hambastegi.html
سند همبستگی
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1
هموندان دربند
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article26
چگونه اشرافيت نوين روحانی در ايران شکل گرفت؟
"داعيه ی مجتهد شبيه به داعيه پاپ است. اگر پادشاهان ايران و ارکان دولت، تسليم عقايد ايشان نشوند، آنان نيز به همان وسايلی که پاپ برای اجرای دعاوی و عقايد خود متشبث می شود، دست می زنند."
از سفرنامه ی شاردن در دوره ی صفوی
در هزاره ی گذشته اشرافيت توانمند و مال دار روحانی، سه بار بلند خيمه برافراشته است. از پيوند ميان لشکريان کوچ نشين خاوری-باختری (عرب ها و ترک ها و مغول ها) با روحانيون موقوفه دار، اشرافيت روحانی سنی يا «صنف متشرعين و فقها» در سده ی دهم ميلادی فراروييد، از همکاری ميان لشکريان کوچ نشين آناتولی (قزلباش ها) و صوفيان فئودال شمال، اشرافيت روحانی شيعه در سده های هفده و هيجده ميلادی سربرآورد، و از همراهی آشکار و ناآشکار ميان استعمارگران اروپايی-امريکايی و روحانيون موقوفه دار-بازاری، اشرافيت روحانی «ولايی» در پايان سده ی بيست ميلادی خود نمود.
برای شناخت بهتر اشرافيت روحانی «ولايی"، می بايست به آينه ی دوران صفوی نيک بنگريم. در برش صفوی چهار راهکار در دستور کار بود که با نشيب و فرازهايی تا فروپاشی آن دودمان تداوم يافت. اين چهار راهکار، رويه ای آيينی، اما درونه ای اقتصادی داشتند. نخست، پاک سازی خونين رقيبان ايدئولوژيک-سياسی، دوم، رد و محکوميت تصوف پس از گذار از برش نخستين، سوم، تدوين فقه و حل فصل اختلافات و تناقضات احکام فقهی، و چهارم، گسترش الهيات و کلام نوين و پخش همه سويه ی خرافه ها و «تلبيس» ها و «تهمت» ها.
اين رويکردها تقلايی بودند برای تثبيت خلافت فئودالی تازه ی اسلامی، آشتی نسبی ميان کوچندگان و آرمندگان، ايجاد ثبات شکننده ی فرهنگی-اجتماعی، و بويژه، پايه گذاری روبنايی آيينی و کمابيش "نوين"، آن هم در گدار تاريخی ای بسيار پر نشيب و فراز.
صفويان اما نه تنها در برش نشيب و تنش، بلکه در برهه ی فراز و آرامش نيز، از دگرگونی های "به راستی نوين" اروپا، و بويژه از دگرديسی های شمال آن قاره، فاصله ی فرسنگی داشتند. آنان نه دست به اصلاحات روبنايی-آيينی گسترده ای چون آلمان و انگستان زدند، و نه زمينه را برای دگرگونی های ريشه ای چون فرانسه و هلند فراهم ساختند. رويکردهای بخش چشمگيری از زمامداران صفوی (و بويژه ی اشرافيت نوين روحانی)، بر خلاف اروپا، در راستای به بند کشيدن دگرديسی های روبنايیِ گريزناپذير و "به راستی نوين" جريان داشت. آن هم، در دورانی که اروپا می رفت تا به جای روبنای کهنه ی فئودالی، مناسبات نوين و بالنده ی سرمايه داری را جای نشاند، و زمينه را برای انقلاب صنعتی فراهم سازد. در آن برش تاريخی، هم در اروپا و هم در باختر آسيا، دگرگونی های ژرف اقتصادی-اجتماعی پهنه ی مناسبی بودند برای رشد گرايش های "به راستی نوين" اصلاحی-انقلابی در ميان "شماری" از دست اندرکاران زمامداری.
گام نخست، پاکسازی اشرافيت روحانی سنی
نخستين گام دودمان صفوی پس از چيرگی بر فلات ايران عبارت بود از پاک سازی رقيبان ريشه دار ايدئولوژيک- سياسی-اقتصادی. برای تثبيت زمامداری، بويژه در آغاز، لبه ی تيز حملات متوجه ی اشرافيت سنی مخالف بود. اين يورش ها در دهه های آغازين اوج گرفتند و تا پايان برش صفوی کمابيش تداوم يافتند.
تندروی های آيينی آغاز کار، بر خلاف ارزيابی پاره ای از پژوهشگران، بيش از آن که رو به بيرون (مبارزه با عثمانيان و ازبکان) داشته باشند، آماج های درونی را نشان گرفته بود. در جريان تندروی های آغازين، بسياری از موقوفه های سنيان مصادره شدند. بدين نکته بايد توجه داشت که اشرافيت روحانی سنی، همانا «صنف متشرعين و فقها» از سده ی دهم ميلادی در فلات ايران کمابيش فراروييد و با شتاب رشد نمود، و همگاه با توان گيری اقتصادی آن (افزايش موقوفه ها و مالکيت های پرستشگاهی؛ چون زمين های کشاورزی، کارگاه های صنعتی، دکاکين، رسته بازارها، کاروانسراها، تجارت محلی-ترانزيتی-کاروانی، و نيز عضويت روحانيون در شرکت های بزرگ بازرگانی يا «اورتاق» ها)، فشار «متشرعين و فقهای» مال دار سنی به مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان و «بددينان» مسلمان (گروه های گوناگونی چون خوارج و معتزله)، و نيز زنديقان و مزدکيان و خرمدينان و فيلسوفان خردپرور و فرهيختگان و غيره رو به فزونی نهاده بود. به ديگر سخن، اشرافيت روحانی سنی که در درازای چند سده جايگاه اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی خود را استوار ساخته بود، در آغاز کار صفويان ريشه دارترين و جدی ترين حريف به حساب می آمد و می بايست از بارگاه بلند خود فروکشانده شود.
بنا بر ارزيابی درست مينورسکی، با "بروز شيعه، روحانيون (افزوده ی نگارنده: بيشتر روحانيون ناشيعه، و بويژه موقوفه های آنان) ضربه ی زيادی ديدند، و گروهی گوشمالی ديدند و تبعيد شدند." مصادره ی دارايی های موقوفه داران و زمينداران سنی با پايداری های فراوان، بويژه در مناطق "سرحدی"، همراه بود. اين سنيان زميندار-موقوفه دار، از چنان توانی برخوردار بودند که حتی پس از جاسازی نسبی روحانيت شيعه در زمان تهماسب، اسماعيل دوم جانشين وی، می خواست به کمک بخشی از آنان و پاره ای از قزلباشان، بر مذهب رسمی تازه، نقطه ی پايان نهد و از توان تيول داران و سيورغال داران نوين بکاهد.
اين گرايش -کاستن از توان اشرافيت روحانی نوين شيعه- از پشتيبانی بخشی از توده ها برخوردار بود. در اين زمينه وينچنتو دالساندری نماينده ی ونيز در دربار تهماسب، پيرامون جانشين وی اسماعيل دوم که در دژ قهقهه در ناحيه "يافت" از کوه های قراجه داغ، سال ها در بند بود، می نويسد: "اسماعيل بخصوص محبوب پدر است، اما پدر از او سخت می هراسد و می بيند که «مردم با چه اشتياقی سلطنت او را آرزو می کنند» و اميران نيز خاصه از او که طبعی مغرور و سرکش دارد، در هراسند."
يکی از انگيزه های واکنش سخت زمينداران و موقوفه داران سنی در برابر صفويان را می توان در سياست دينی-مالياتی دوره ی تهماسب جست و جو کرد. تهماسب که گرايش به گسترش آيين شيعه در هندوستان نيز داشت، از يک سو، روحانيون شيعه ی ناايرانی را به منظور کاهش نفوذ روحانيون سنی محلی توان بخشيد، و از ديگرسو، برای فشار اقتصادی بيشتر به مالکين سنی، ماليات مناطق شيعه نشين را فروکاهيد، بی آنکه برای کاستن از فشارهای مالياتی در مناطق سنی نشين به راستی کاری کند. اين رويکرد با واکنش فئودال ها و شورش دهقان های "سرحدی" روبرو شد.
می توان گمان زد که اسماعيل دوم برای پايان دادن به اين تنش های بی گسست بود که می خواست کمابيش همان کارهايی را پيش برد که شاه عباس پس از او، و با قاطعيت کمتری، به انجام رسانيد. با اين تفاوت که برخلاف شاه عباس که روحانيان «خارجی» را به ياری خواست، او بيشتر به ديوانيان داخلی، زمينداران نامتعصب، و روحانيون محلی گرويد، و مستقيما اشرافيت تازه ی شيعه را (چون محمود و اشرف و نادر) زير علامت سوال برد. در برگماری اسماعيل دوم نمايندگان پاره ای از زمينداران شمال، همچون شماری از فئودال های "سرحدی" و بازرگانان بزرگ، دستی داشتند. آنان نه تنها در دوران کوتاه سلطنت وی، بلکه پس از مرگ "رازآميز" او نيز، به کمک شخصيت هايی چون شمخال سلطان و مهردار اعظم و عموی او، در دربار صفوی صاحب نفوذ ماندند. درگيری اسماعيل دوم با اشرافيت روحانی شيعه و شماری از سران قزلباش، مانند اسماعيل اول، بر گرد چگونگی اداره ی "کارخانه سلطنت" و "بازگردانی نظم و نسق" پس از هشت سال درگيری های خونين يا "جنگ داخلی" در پايان سلطنت تهماسب، جريان داشت. می توان به اين ديدگاه پاره ای از پژوهشگران نيز توجه داشت که، اسماعيل دوم، در کنار کوشش برای کاهش توان روحانيون شيعه، می کوشيد تا ميان "اشراف ايرانی و قزلباش ها" (دهگانان آرمنده و لشکريان کوچنده) تعادلی بيافريند. رويکردهای اسماعيل دوم موجب "چشم پوشی از امتيازات مذهبی و توجه بيشتر به نيازهای مادی" گرديد. گويا وی از پشتيبانی روستاييانی (به گمان بسيار "خُرده-زمينداران") که گرايش های محتاطانه و محافظه کارانه داشته ، و در بحران عمومی و جنگ های بی گسست پايان دوره ی تهماسب، انتظار "شريعت کهن و ناب سنی" را می کشيدند نيز برخوردار بود.
گام دوم، سرکوب صوفيان "بداختر" و ديگر رقيبان
در احسن التواريخِ حسن روملو، پيرامون سرکوب صوفيان دياربکر در قزوين، که بر عليه داروغه ی بازار شوريدند، نمونه وار می خوانيم: "فرمان قضا جريان شرف نفاذ يافت ... شمشير يمانی آغاز سرافشانی کرده، دلال اجل صغير و کبير و برنا و پير را به يک نرخ می فروخت، و در نايره ی غضب، غنی و فقير بی تفاوت می سوخت، قريب پانصد نفر از آن «گروه بد اختر» به قتل رسيدند."
پس از فروکشاندن اشرافيت روحانی سنی، گام دوم صفويان، در گدار رد يا محکوميت تصوف "انقلابی" جريان داشت. با جاافتادن نسبی خلافت فئودالی نوين، ديگر به "انقلابيون" نيازی نبود. به ديگر سخن، صفويان در کنار برکناری بخش چشمگيری از رقيبان تيول دار و موقوفه دار سنی، و نيز خاموش کردن "شيعيان متعصب" در کوران خيزش های دهقانی پايان برش تهماسب، و پس از گذر از بحران دهه های نخست، تصوف را زير تازيانه گرفتند.
يکی از انگيزه ی رد تصوف، خصوصيت های "انقلابی" آغازين آن بود در آنگــــــــــاه (و نه در پايان برش صفوی و امروزه، که نه تنها غيرانقلابی، بلکه بسيار واپس گرايانه است)، که با بافت نوين خلافت "غيرانقلابی" دمسازی نداشت. يکی از ايرانشناسان برون مرز در اين باره به درستی می نويسد: "احساس ضد تصوف دوره ی صفويان در شکل رسمی خود، پس از شاه عباس اول چيزی نبود جز بازگشت به ديدگاه اصلی شيعه اثنی عشری که بطور سنتی در مقابل تجــــــــــربه ی عرفانی قرار داشت. اهميت تصوف در تکوين مذهب در سده ی پانزدهم در ارزش کارکــــــــــردی و جانشينــــــــــی آن نهفته بود. اشکال مذهبی خاصی که در نهضت تصوف متکامل شده بود، با تنه ای از شيعه ی مخالف و بدعت گذار پيوند خورد، و سپس به روحانيت رسمی دوره ی صفوی منتقل گشت، ولی در اين انتقال، قدرت و توان انقلابــــــــــی خود را از دست داد."
انگيزه ی رد تصوف، نه تنها با پوسته ی تجربی-عرفانی-انقلابی آنگاه آن، بلکه بيش از آن، با درون مايه ی اقتصادی-توده ای آغازين آن در پيوند بود. تصوف، ميدانی بود برای بسياری از جنبش های غيرشرعیِ-ضدفئودالی، که بهره کشی روحانيون و ناروحانيون زميندار را به چالش می کشيد. اين آيين، تهمت هايی را به دنبال داشت چون؛ ضداخلاقيت و ضدشريعت و شُرب شراب و غيره.
کار "تهمت" زدن ها و "تلبيس ها" به "انقلابيون"، در دوره ی صفوی کم کم به آن جا کشيد که شماری از "فضلا" ی شيعه نيز از آن در امان نماندند. در روضه الانوار سبزواری پيرامون اخلاق حکومتی در برش صفوی، می خوانيم: "بسيار باشد که علما و دانشمندان را تفسيق کنند، بلکه به آن اکتفا نکرده، تکفير نمايند و قدح در اين دين های فضلا کنند تا عوام را از جانب ايشان رمــــــــــيده سازند، و رواجی در کار خــــــــــود تحصيل کنند. اگر فاضلی نظری در کتب صوفيه جهت اطلاع بر مذاهب ايشان يا بعضی فوايد که کم کتابی از آن خالی می باشد، کرده باشد، گويند فلانی صوفی است و صوفيه همه کافرند، و اگر اطلاع بر کتب حکما و علوم فلسفی داشته باشند، گويند فلان حکیــــــــــم است و کافــــــــــر است و ايمان ندارد و تلبيس ها و تهمت ها زنند."
انگيزه ی اين "تهمت" زدن ها را می توان در آينه ی "عدم کارايی" رابطه ی مريد و مرادی، که با ساختار خودکامانه ی سازمان روحانی صفوی انطباق نداشت و دشواری می آفريد، نيز نگريست. افزون بر آن، و بويژه، "گرايش های دنياپرستانه" در ميان شماری از زراندوزان صوفی که دارای "قدرت دنيوی" بودند، واکنش های دينی و کلامی از يک سو، و برخورد عملی و "موثر" از ديگرسو را، برمی انگيخت. برای نمونه مبارزه با صوفيان شمال که موقوفه هايی در دست داشتند، نبردی بود بر عليه بخشی از زمينداران روحانی شمال ايران. اشرافيت روحانی شيعه با گسترش موقوفه ها عملا زمينداران بزرگ و کوچک محلی را يا خلع سلاح اقتصادی، و يا وابسته و تابع خود می ساخت.
اين امر زمينداران محلی را به چالش می کشيد، و زمينه ای برای اعتراض های مادی و معنوی آنان فراهم می کرد. اين پروسه از ولايت فارس آغاز شد، و گام به گام به ولايت های ديگر غير "سرحدی" نيز کشانده شد. از برش شاه عباس به پيش، بويژه به دو روند اقتصادی برمی خوريم: از يک سو گسترش موقوفه ها که اشرافيت فئودالی شيعه را توان بخشيد، و از ديگرسو افزايش خالصجات که "دولتخانه ی مبارکه" و بورژوازی بوروکراتيک (ديوان سالاران) را نيرو داد. رشد خالصجات ديوانی در ميانه ی برش صفوی اگر چه بر توان مالی دولت مرکزی (به زيان زمينداران محلی) افزود و ديوان سالاری صفوی را پيچيده تر و متکامل تر نمود، اما گاها بازتاب های ايالتی نامطلوبی داشت. با اين وجود، برخلاف ادعای بسياری از پژوهشگران چون مينورسکی، رشد خالصجات ديوانی "ريشه" ی بحران اقتصادی-اجتماعی صفوی نبود، بلکه پروسه ای بود بايسته و ناگريز برای فرارويی بازارهای تازه ی ملی و پيدايی گام به گام روبنای نوين بورژوايی، و از آن ميان، رشد «دولتخانه ی مبارکه»ی بسيار پيچيده و سراســــــــــری صفوی (به "ريشه" های بحران اقتصادی-سياسی در پايان برش صفوی، جداگانه پرداخته ايم). برش ميانه ی صفوی، و خاصه دوره ی شاه عباس را که استوار بود بر خالصجات گسترده ی ديوانی و انحصار دولتی برجسته ترين داد و ستدهای برون مرزی -و گاها درون مرزی-، می توان يکی از فرازهای اقتصادی کم مانند در پانصد سال گذشته ارزيابی کرد.
يک نشانه ی ناتوان شدن صوفيان در دستگاه خلافت صفوی را می توان در آينه ی کم اهميت شدن جايگاه "خليفه الخلفا"، مقام برجسته ی مذهبی صوفيان، در رده بندی زمامداری نگريست. صفويان که مراحل تدارکاتی کارشان را با گسترش تصوف و متصوفه آغاز نموده و با بهره گيری از آن، شمار زيادی را گرد آورده بودند، در آغاز، سازمان ويژه ی آنان را پاس می داشتند، و شاه يا "مرشد کامل"، "خليفه الخلفا" را برای بالاترين جايگاه آيينی صوفيان برمی گزيد. در پايان دوره ی صفوی اما، عليرغم وجود مقام "خليفه الخلفا"، دسته هايی از آنان را که زير کنترل خلافت بودند، اجبارا به تبعيت از دستگاه شرعی درآوردند. آنان بدين گونه در کنار شيخ الاسلام ها به کارهايی چون "امر به معروف و نهی از منکر"،، گمارده شدند. احمد کسروی درباره جايگاه صوفيان در برش پايانی صفوی به درستی می نويسد؛ "از آخرهای پادشاهی آن خاندان می بود که صوفيگری چه در ايران و جاهای ديگر رو به افسردگی نهاد و روز به روز از شکوه رونقش" کاسته شد.
جاسازی اشرافيت نوين روحانی تنها به راندن "رقيبان داخلی بالايی" يا صوفيان، از پهنه های فرهنگی و سياسی و اقتصادی محدود نشد، بلکه "خرابکاران" دينی ديگر طبقات (يا زمينداران محلی)را نير دربرگرفت. در اين زمينه فرقه ی نقطويان که بيشتر در جنوب، چون يزد و بويژه در اصطهبانان فارس گسترش داشت، و "دعوی های بزرگ کرده سخنان بلند" می گفت نيز، از سوی روحانيون نشان گرفته شد.
پاره ای از پژوهشگران ايرانی، سرکوب نقطويان را با تندروی های انوشيروان بر عليه مزدکيان سنجش نموده اند، که درست نمی نمايد، چرا که بخشی از رويکردهای اقتصادی ديوان سالاران (و نه اشرافيت روحانی يا دين سالاران) از ميانه ی برش صفوی، در راستای فروپاشی نهادهای فئودالی محلی و فرارويی نهادهای نوين سرمايه داری-ديوانی مرکزی بود، و نه صرفا در چارچوب جابجايی مالکيت های فئودالی. کوشش ديوان سالاران همراه بود با دادن پاره ای از امتيازها به گروه های رقيب. برای نمونه در برش شاه عباس با ترفندهای زياد، شماری از سران اين فرقه را که گويا "پنجاه هزار مرد جنگی در فرمان" داشتند و به گمان بسيار از زمينداران بودند، به سوی خود جلب کرده، و سپس به گفته ی ميرزا محسن فسايی، "آن پادشاه جنت مکان (شاه عباس)، خون ها ريخت و سرها بر دار آويخت، کله مناره ها ساخت و شهرها را از آبادی پرداخت، تا شوريدگی ها را آرام کند". وی در برابر اين سرکوب ها، به "غازيان قزلباشيه" و "ابواب جمع کرمان" و ديگر زمينداران روی آورد، و "شروع به بخشيدن بعضی ماليات ها و لغو بدعت ها و بازگرداندن املاکی که مصادره شده بود"، نمود و "املاک فرمانی و ميراثی ايشان را که در زمان قزلباش خالصه شده بود"، به پاره ای از آنان پس داد. به ديگر سخن، شاه عباس در پی ناآرامی ها و به منظور خلع سلاح اقتصادی نقطويان، به شماری از تيول داران قزلباش و ناقزلباش روی آورد و به ناچار از بخشی از خالصجات ديوانی چشم پوشيد.
گروه های "فتوت" به دليل نقش محدود اقتصادی شان، از اهميت زيادی در برش صفوی برخوردار نبودند. اين دسته ها "اغلب از دراويش و مردم فقير بودند و فعاليت های شان اساس اخلاقی و مذهبی داشت. آن ها خويشتن را زير هدايت معنوی يک شيخ صوفی قرار می دادند و از قواعد اخلاقی ای که در دستورالعمل هايی به نام «فتوت نامه» شرح داده شده بود، پيروی می کردند."
گام سوم، تدوين فقه و حل فصل اختلافات و تناقضات احکام فقهی
گام سوم خلافت صفوی عبارت بود از تدوين فقه و حل فصل اختلافات و تناقضات احکام فقهی که در برش عباس نخستين رخ داد و در پرتو آن حق زندگی به "خوارج" داده شد. يکی از پژوهشگران در اين زمينه موشکافانه می نويسد: "هنگامی که طبقه ی مذهبی دوازده امامی با تشکيلات فقهی خود، و سلسله مراتبی که دقیــــــــــق تر از هر بخش و فرقه ی دیــــــــــگر اسلامی بود، تثبيت شد، به آن عناصر خارج از تشکيلات که مخاطرات تمرکز قدرت در دو ساخت سياسی و مذهبی را به جان خريده بود، «حق زندگــــــــــی» داد."
با فروکشاندن سنيان رقيب و شيعيان متعصب از نهادهای کليدی زمامداری (و خلع سلاح اقتصادی آنان)، و در پی آن، سرکوب و تعقيب صوفيان "انقلابی" (و کاهش توان اقتصادی-اجتماعی آنان)، و همزمان با شکل گيری «طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت»، تدوين فقه شيعه و حل و فصل اختلاف ها و تناقض های احکام فقهی در دستور کار جای گرفت. چيرگی اقتصادی-سياسی-نظامی بر رقيبان، زمينه را برای نمايندگی "انحصاری" ايدئولوژيک از سوی روحانيون شيعه ی اثنی عشری فراهم ساخت. از درون اين "طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت" بود که بزرگترين زمينداران فلات ايران، با سازمانی بسيار پيچيده و رويکردهايی کمابيش همسان با "شورای عالی کليسای روم"، پا به پهنه ی زندگی سياسی-اجتماعی-اقتصادی ايران نهاد. اين دگرديسی برای باختر آسيا، پيامدهايی داشت درازگاه.
سرکوب خونين رقبای صوفی که مراحل پايانی خود را در اين مرحله کمابيش پشت سر نهاد، همزمان بود با تقويت شيعيان مهاجر. می توان گفت، که در دوره ی شاه عباس "طريقت صوفی" به مثابه ی بزرگترين رقيب ايدئولوژيک داخلی "طريقت شيعه" (يا "طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت")، همه سويه درهم شکسته شد. اين امر زمينه را برای جا انداختن آسان تر آيين تازه و گسترش موقوفه های روحانيون شيعه، فراهم ساخت (سرکوب "شيعيان متعصب" در کوران خيزش های دهقانی در آغاز برش صفوی را می توان با سرکوب "خط امامی های انقلابی" در سال های نخست انقلاب بهمن، و سرکوب خونين "صوفيان" را با کشتار "مجاهدين" در برش آغازين انقلاب کمابيش همسان دانست).
کار پيگرد و آزار هم پيمانان پيشين، و از آن ميان صوفيان، تا بدانجا کشيد که کم کم آنان را از تالاری به نام "طاووس خانه" نيز راندند و گروهی از آن ها را به رفتگری و حمالی و جلادی گماردند. در اين ميان، اصولی معروف، محمد علی بن باقر بهبهانی، تصوف را حتی تا حد تاريک انديشی پايين کشيد. در پی اين کنش و واکنش ها، کم کم نمايندگان دينی ای چون ميرداماد، رهبری مذهبی و فرهنگی و ايدئولوژيک را در دست گرفتند. اين فرايند تا پايان دودمان صفوی با نشيب و فرازهايی ادامه داشت.
تلاش برای جا انداختن شيعيان مهاجر که از دوران شاه اسماعيل آغاز شده بود، با فراخواندن روحانيون تازه از بحرين و جبل عامل وارد برش نوينی شد. از اين "مامن معارف شيعی"، کسان زيادی وارد ايران شدند، مانند شيخ بها الدين عاملی، شيخ علی بن عبدالعال کرکی، شيخ حسين، و نعمت الله جزايری، که همگی عرب بودند. اين کسان در شکل دهی به روحانيت دولتی صفوی، و زمينه سازی رشد معارف شيعه، و بويژه، بنيان گذاری موقوفات گستــــــــــرده، دست بالايی داشتند.
پيرامون شيخ بها الدين شهره به شيخ بهايی، از زبان يک اسلام شناس می خوانيم: "اکثر علمای برجسته ای که وارد اصفهان شدند، از شاگردان شيخ بهايی بودند، مردانی چون ملا محمد تقی مجلسی، سيد احمد علوی، صدرالدين شيرازی، و ملامحسن فيض کاشانی. بالغ بر سی نفر از اين شاگردان که تعدادی از آن ها ضمنا از محضر ميرداماد نيز بهره گرفتند، از شخصيت های برجسته ی زمانه خود شدند، و بهره های خود را از استادشان به نحوی از انحا پراکندند. شيخ بهايی از همين راه، يعنی نوشته ها، بناها و شاگردانش، توانست تاثير زيادی در تمام طبقات اجتماعی بگذارد. در دوره ی صفوی شخصيت ديگری هم چون او وجود ندارد که در نزد خبرگان و مردم عادی شناخته شده باشد".
بهره گيری از اين "خبرگان" و پافشاری يک سويه بر معارف شرعی و کلامی، توانايی در اين پهنه های ايده آليستی را بالا می برد، اما کارايی در گستره های علمی و ادبی و عرفانی را نامستقيم و مستقيم فرومی کاهيد. شاه عباس برای استوار ساختن جايگاه "خبرگان" وارداتی و شاگردانشان، و نيز درآميزی خلافت صفوی و اشرافيت شيعه ی مهاجر، با دختر شيخ جبل نيز زناشويی نمود. شيعيان وارداتی مانند ديگر روحانيان داخلی، در کنار زناشويی با درباريان، با بازاريان نيز وصلت داشتند.
بدين گونه شاه عباس بر خلاف اسماعيل دوم که به زمينداران بزرگ و روحانيون سنی داخلی برای سرکوب قزلباش های تيول دار و شيعيان موقوفه دار روی آورد، روحانيون خارجی، و نيز آيين شيعه ی رسمی اثنی عشری را در مرکز توجه خود قرار داد، و بدين گونه رقيبان سرکش قزلباش و زمينداران بزرگ ناسازگار را، از بخشی از پهنه های فرهنگی-سياسی-اقتصادی بيرون راند. می توان گمانه زنی کرد که، در صورت تداوم رويکردهای "رو به درون" اسماعيل دوم، به جای اقدام های "رو به برون" شاه عباس، اصلاحات محمود و اشرف و نادر برای کاهش توان روحانيون، با راهبندهای کمتری روبرو می شدند. رويکردهای شاه عباس به زيان ايل-سالاران، و تا حدودی به سود ديوان-سالاران تمام شد، اما در کنار آن (عليرغم کاهش ظاهری جايگاه صدرها در رده بندی زمامداری)، زمينه را برای گسترش نفوذ معنوی و مادی دين-سالاران فراهم ساخت. به گمان نگارنده، عباس نخستين از پيامدهای درازگاه اصلاحات آيينی خود آگاهی چندانی نداشت، و تنها با توجه به موزاييک سياسی آن زمان، در پی ايجاد توازن و ثباتی بود شکننده در بالای هرم زمامداری.
گام چهارم، گسترش الهيات و کلام جديد مجلسی
گام چهارم صفويان عبارت بود از گسترش "الهيات و کلام جديد مجلسی" و "هماهنگ با احساس و مناسک عامه و به مفهوم نوع جديد شيعه". در اين برش "کلام جديد و هماهنگ با مناسک عامه و تشيع جديد"، و يا به گفته ی ديگر، "خــــــــــرافه گرايی های عاميانه" گسترش چشمگيری يافت.
پيامد ناگزير اين رويکردها که بر خلاف رنسانس اروپا جريان داشت، روی آوری "طبقه روحانی شيعه ی وابسته به خلافت" بود به حکومت "کلاسيک اسلامی"، و نيز عامه گرايی هايی که در گدار انقلاب فرهنگی-علمی-فنی راهبندی بلند می آفريد. گسترش الهيات و کلام مجلسی يا "تشيع جديد" در پايان برش صفوی، از يک سو دگرديسی در علوم و ادبيات و حتی تصوف را کندتر می نمود، و از ديگرسو بر نفوذ سياسی و پايگاه اجتماعی و توان اقتصادی روحانيت نوين می افزود. بيهوده نيست که براون و قزوينی هر دو به درستی يادآور می شوند که "رونق معارف مذهبی و کلامی" تازه، به علوم و ادبيات در ايران زيان فراوان رساندند. تنگ نگری های آيينی نه تنها شامل حال صوفيان و ناشيعيان، بلکه شامل حال روحانيون دگرانديش شيعه نيز شد. از آن ميان می توان به ملاصدرای شيرازی اشاره کرد که در پيامد خشک انديشی ها، "چه مايه از دست علمای متعصب آزار" ديد.
در پايان دوره ی صفوی کم کم کار بدانجا کشيد که شاهان "مجری قدرت مجتهدان" توانمند گشتند. شاردن در سفرنامه ی پرداده ی خود پيرامون موقعيت اجتماعی مجتهد در برش صفوی می نويسد: "داعيه ی مجتهد شبيه به داعيه پاپ است. اگر پادشاهان ايران و ارکان دولت، تسليم عقايد ايشان نشوند، آنان نيز به همان وسايلی که پاپ برای اجرای دعاوی و عقايد خود متشبث می شود، دست می زنند."
در پايان سده ی هفده ميلادی روحانيون فئودال پرنفوذ شيعه، در ناتوانی نسبی رقيبان تيول دار قزلباش، بر رقيبان جدی خود، همانا ديوان-سالاران و بورژوازی نوين بازرگانی-مالی، عملا چيره شدند، و نهادهای روبنايی را زير کنترل خود گرفتند. گويا پس از شاه عباس و تا زمامداری شاه صفی و عباس دوم و حتی سليمان، در نهادهای روبنايی ديوان-سالاران و بازرگانان، هنوز توانايی مقابله با دو رقيب ديرين خود (دين-سالاران يا روحانيان، و ايل-سالاران يا قزلباشان، همانا "صنف روحانی-لشکری") را داشتند.
خيزش پايان برش صفوی که به فروپاشی اين دودمان انجاميد، خيزشی بود همگانی، هم از بالا و هم از پايين، برای کم کردن توان اقتصادی-نظامی-سياسی-فرهنگی روحانيون موقوفه دار و قزلباشان تيول دار، و نيز ايجاد اصلاحات روبنايی به سود سرمايه داری رو به رشد بازرگانی-مالی-ديوانی.
اين فرايند تقريبا همزمان بود با تحولات روبنايی در انگستان و رويارويی هايی خونين ميان بازرگانان سرمايه دار و درباريان زميندار، که به مرگ پادشاه انگستان و توان گيری پارلمان بورژوايی در آن کشور انجاميد. بورژوازی نوين ايران اما، نه تنها نتوانست از راه اصلاحات درونی در نهادهای روبنايی بر رقيبان فئودال خود چيره شود، بلکه اصلاحات بورژوايی-ناپلئونی دوره ی نادر (که می توان آن را گونه ای از سرمايه داری-زمينداری دولتی "خاوری" ناميد) نيز با مقاومت ملاباشی های موقوفه دار و قزلباش های تيول دار روبرو شد، و نيمه کاره ماند. بدين گونه، روحانيان شيعه ی ايران بر خلاف روحانيان و زمينداران انگستان، به بورژوازی نپيوستند و زمينه را برای اصلاحات فراهم نساختند، بلکه چون فرانسه در برابر آنان رده آراستند، و زمينه را برای خيزش خاوران و روی کار آمدن "انقلابيونی" چون محمود، "اصلاح طلبانی" چون اشرف، و "ناپلئونی" چون نادر فراهم ساختند.
برخورد روحانيون ارمنی و کليسای ارمنستان نيز تا حدودی به روحانيون شيعه صفوی و نهادهای پرستشگاهی آنان می مانست. در نيمه دوم سده ی هفده ميلادی، کليسا بزرگترين زميندار ارمنستان بود و فئودال های روحانی دارای زمين ها و آسياب ها و کارخانه های روغن کشی و شالی کوبی و غيره ی بسياری بودند. سرسختی آنان در برابر کاهش نفوذ اقتصادی خويش نيز، چون همتايان ايرانی شان، همه سويه بود. در اين زمينه گزارش ها و سندهای چندی در دست است.
پايان بخش يازدهم
به پيوست ها در پايان نوشتار بنگريد
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز
http://www.b-arman.com/html/se_sade_1.html
بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست
http://www.b-arman.com/html/se_sade_2.html
بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه
http://www.b-arman.com/html/se_sade_3.html
بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی
http://www.b-arman.com/html/se_sade_4.html
بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها
http://www.b-arman.com/html/se_sade_5.html
بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند
http://www.b-arman.com/html/se_sade_6.html
بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران
http://www.b-arman.com/html/se_sade_7.htm
بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران
http://www.b-arman.com/html/se_sade_8.html
بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها
http://www.b-arman.com/html/se_sade_9.html
بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانون گرای ایرانی
http://www.b-arman.com/html/se_sade_10.html
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پيوست ها:
در اين نوشتار، نگارنده از ديدگاه خاورشناس ه. ر. رويمر بهره گرفته، و کوشيده است ميان چهار مسئله ی ايدئولوژيک-سياسی برجسته در برش صفوی، و دگرديسی های اقتصادی ايران در سده های شانزده و هفده ميلادی، پيوند برقرار سازد.
حسن روملو در احسن التواريخ با نگاه به برش اسماعيل دوم، اشاره به اين دارد که، "امرای استاجلو داعيه دارند که سلطان حيدر ميرزا را بيرون آورده به سلطنت نشانند".
در پيمان نامه ی تهماسب با همايون، افزون بر پس دادن قندهار به ايران، شيعه شدن هندوستان نيز در نظر گرفته شده بود.
پيرامون پريخان خانوم و رويکردهای او در دربار صفوی، ديدگاه های گوناگونی وجود دارد.
شمار چشمگيری از کشاورزان در آغاز کار صفويان در برابر تيول داران تازه ی قزلباش و آيين تازه آنان رده آرايی کردند. آنان يکی از نيروهايی بودند که در فروپاشی دودمان صفی نقش داشتند. خيزش های دهقانی در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی، پايه های خلافت را لرزاند.
درباره ی جايگاه شيخ الاسلام ها در تاريخ ايران داده های چندی در دست است. دائره المعارف الاسلاميه اشاره دارد به اينکه "اولين بار در نيمه دوم قرن چهارم هجری، برای برخی از علما و نيز «صوفيان»، اين عنوان به کار رفته است ... در حوالی سال هفتصد، اين لقب برای فقهای صاحب نفوذ به کار می رفت. در قرن دوازدهم، در دولت عثمانی از اين لقب برای فقهای متنفذ استفاده می شد. در ايران کسی شيخ الاسلام گفته می شد که منصب قضا را داشت". "قبل از دوره ی صفوی در حکومت تيموريان نيز عنوان شيخ الاسلام مربوط به قضاوت و نيز متولی موقوفات بوده است". کمپفر می نويسد "شيخ الاسلام از طرف صدر تعيين و با تصويب شاه به کار منصوب می شود"، و تاورنيه "مقام شيخ الاسلامی را زير دست صدر" عنوان می کند. وی درباره ی حوزه عمل وی می افزايد: "در تمام شهرهای عمده ی مملکت دو نفر به اسم شيخ الاسلام و قاضی هستند که به امورات مذهبی و قانونی رسيدگی می نمايند". پيرامون جانشينان و همکاران شيخ الاسلام از زبان سانسون می خوانيم: "در تمام کشور جانشينانی دارد که به اتفاق جانشينان صدر (صدرالممالک) به تنظيم قراردادها و اجازه نامه ها می پردازند".
با "تحميل تشيع به عنوان تنها مذهب فائق در ايران"، و بويژه بالاگرفتن تندروی ها در پايان کار صفويان، وابستگان به ديگر آيين ها بيش از پيش بر عليه "دولتخانه ی مبارکه" برآشفتند. اين امر بويژه در مناطق سنی نشين مالامال از بازرگانان قندهاری و زمينداوری، چيزی نبود جز "آتش زير خاکستر".
پاره ای از رويکردهای اقتصادی نادرشاه، همگون بودند با اصلاحات شاه عباس، با اين تفاوت که نادرشاه با خلع سلاح اقتصادی زمينداران روحانی، قاطعانه تر بر مناسبات کهنه ی فئودالی، ضربه وارد ساخت و گونه ای از مناسبات متمرکز سرمايه داری-زمينداری-دولتی را بنيان نهاد. رشد نسبی مناسبات سرمايه داری در دوران رضاشاه نيز دارای پاره ای از اين ويژگی ها بود (البته با درون مايه ای استعماری). در برخی از کشورهای خاوری هم، همچون چين، دولت مرکزی در فروپاشی روابط کهنه ی فئودالی، نقش تعيين کننده بازی کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر