۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

سی سال سینما در جمهوری اسلامی پژوهش و گزارش از بصیر نصیبی

سینمای آلمان نازی و سینمای جمهوری اسلامی

«درارتباط با آلودگی زدايی سياسی حيات عمومی مان، دولت دست به مبارزه ای منظم برای بازگرداندن سلامت مادی ومعنوی خواهد زد. کل نظام آموزشی، تئاتر، سينما، ادبيات، مطبوعات، راديو- همه اين ها به عنوان وسيله ای برای رسيدن به اين هدف به کار خواهد رفت .آن هابرای کمک به حفظ ارزش های جاودانی که جزء سرشت بيکاستی مردم ماهستند مهارخواهند شد ».
با جابجايی چند واژه و قرار دادن واژه های اسلام وامت در بين سطور اين فرمان نامه، اين تصور برای ما پيش مي آيد که گفته فوق از بيانات رهبران جمهوری اسلامی استخراج شده است اما آنچه نقل شد، حرفهای آدولف هيتلر در سال 1933 در يکی از موارد اعلام خط مشی دولت ناسيونال سوسياليستی اش است.
همان گونه که هيتلر قبل از تسلط تنها راه نجات از انحطاط ذاتی آلمان دوران جمهوری وايمار را پيدايش انقلاب ناسيونال سوسيالِستی می دانست واعتقاد داشت که همه افراد وسازمان ها بايد تحت کنترل واحد قرار گيرند زيرا نازی ها پاسدار جهانبينی آلمان بودند و با قدرت و اراده رهبر (پيشوا) آن جامعه از آلودگی های گذشته پاک می شد . آنان وعده می دادند نه تنها بهزيستی مادی مردم راتضمين می کنند بلکه برای آنان بهروزی اخلاقی ومعنوی نيز به ارمغان می آورند .
مي دانيم که رژيم جمهوری اسلامی نيز قبل از اين که رسما مستقر شود از طريق مساجد و تکايا و روحانيون منسوب به خمينی با سوءاستفاده از گرايش های مذهبی مردم عامی و با ياری سازمان های سياسی ملی – مذهبی وعده می داد که مي خواهد سلامت مادی ومعنوی را به جامعه بر گرداند، دست چپاول گران غربی را کوتاه کند و برای مردم رفاه مادی وعزت افتخار وسربلندی معنوی کسب نمايد. اما آنهابرای پاکسازی محيط، روشی بسيار خشن تر از نازی ها بر گزيدند چون استبداد آخوندی با تفکر ارتجاعی مذهبی آميخته بود.
همخوانی سينمای جمهوری اسلامی و سينمای آلمان نازی به حدی آشکار است که فقط با کمی تامل به بافت کلی سينمای جمهوری اسلامی و کسب اطلاع از شرايط سينما در دوران نازی می توان ابعاد آن را شناخت. همان گونه که در چند سطر پيش گفتم در برخی از زمينه ها سينمای جمهوری اسلامی، سينمای دوران نازی را روسفيد کرده است و ما در يک مطلب که باید 30 سال سنیما در جمهوری اسلامی را مرور کند قادر نخواهيم بود قرابت های اين سينما در همه زمينه ها را بررسی کنيم اما برای اين که از همين فرصت محدود بهره بيشتری ببريم با تقسيم بندی مسايل اين اميد را دارم که بتوانم لااقل شباهت های مهمتر را بشکافم.

نحوه کنترل سنيما در انديشه نازی ها  و آخوندها
ناسيونال سوسياليست ها از سال 1920 اعضای خود را در بسياری از عرصه های حيات عمومی رخنه داده بودند. کل تشکيلات حزب و ساختار رهبری اش و تقسيمات اداری آن چون دولتی در دولت رفته رفته شکل گرفته بود. از اين رو نازی ها برای در دست گرفتن کنترل صنعت سينمايی که خود تا اندازه ای آماده کنترل شدن بود در موقعيت خوبی بودند. هماهنگی بخش های مختلف سينمای آلمان در پشت پرده به گونه ای انجام گرفت که تا حدودی از مردم پوشيده ماند به همين منظور انبوهی از قوانين و مقررات پيچيده و هم چنین تو در توی دولت برای بازداشتن از هرگونه سرپيچی به کار گرفته شد. پیرو سياست رايش سوم تشکيلات حزب و دستگاه دولت در سطح ملی و محلی از هم جدا نگه داشته شدند و در عين حال پيوند تنگاتنگ خود را حفظ کردند. در ژانويه 33 جناح بندی های درون حزب دوباره موضوع روز شد. «اتحاديه صنفی» و سازمان « پيکاربرای فرهنگ آلمان» راه حل های تندی مطرح کردند و خواستارتمرکز در اين صنعت و توقيف فيلمهای معارض شدند. اما گوبلز که واقع بين تر بود می دانست « فيلم ولت» (جهان سینما) به نيروی های تندرو نازی روی خوش نشان نمی دهد. گوبلز مايل به «ملی کردن» (دولتی کردن) بيدرنگ صنعت سينما نبود نه تنها به دلايل ايدئولوژيک بلکه به دلايل مصلحتی؛ اما سرانجام نه تنها سينماداران با نازی ها هماهنگ شدند بلکه اين اتفاق در همه عرصه های توليد فيلم از فيلمبرداران گرفته تا بازيگران و آهنگسازان به وقوع  پيوست و گوبلز طرح نهايی را برای ايجاد وزارت تبليغاتی که کنترل همه جوانب ارتباطات جمعی را در دست مي گرفت، ريخت و با فرمان 13 مارس 1933 به مقام وزارت ارشاد و تبليغات عمومی منصوب شد و در ماه ژوئن همان سال هيتلر وزير جديد را مسئول همه امورمربوط به هدايت روِحی ملت قرار داد.
اگر سوسيال ناسيوناليست ها از سال 1920 اعضای خود را بين مردم رخنه داده بودند، تفکر حکومت اسلامی نيز ناگهانی ظهور نکرد. در دوران سلطنت پهلوی دوم به آخوند ها پر و بال بسيار داده شده بود و بر اساس پرونده های ساواک که در  دوران کوتاه نخست وزيری شاپور بختيار بخشی ازآن گشوده شد جمع قابل توجهی از آخوند ها حقوق بگير ساواک بودند که در شهرهای بزرگ و کوچک و دهات پراکنده بوده و خود به صورت حزبی فراگير عمل می کردند و در آماده کردن محيط برای نزول يک حکومت واپسگرا نقش مهمی داشتند. هرچند گفته شده که از وحشت نفوذ کمونيزم بود که حکومت پهلوی سعی در افزايش قدرت مذهب داشت ولی همگام با آنان روشنفکران چپ گرای مسلمان شده نظير جلال آل احمد نیز لباس احرام پوشيده و فاصله صفا و مروه را لی لی کنان پيمود و با قلوه سنگ شيطان خطاکار را ادب نمود!
کتاب «خسی در ميقات» ره آورد سفرحج جلال آل احمد سمّی بود که در کام جوانان خام انديش فرو ریخته شد.
در اينجا قصد من اين نيست وضعيت سياسی حکومت پيشين را بررسی کنم. اين مهم را باید به پژوهشگران مسايل اجتماعی/ سیاسی واگذار کرد ولی در همان محدوده سينما بحثمان را دنبال می کنم . در زمينه کار سینما نيز فعاليت ها در جهت تقويت پايه های مذهبی چندان کم نبود. ميزان ساخت فيلمهای مستند مذهبی به تدريج گسترش می يافت؛ ابوالقاسم رضايی تهيه کننده سرشناس فيلمهای فارسی، یک مستند طولانی به نام «خانه خدا» از مراسم حج ساخت. اين فيلم که با امکانات خوبی تهيه شده بود، با فروش دور از انتظاری مواجه گرديد. در عنوان بندی فيلم هم عوامل تهيه فيلم که به مکه رفته بودند، حاجی شدند و واژه حاج به ابتدای نامشان چسبانده شد. جلال مقدم مشاور کارگردان فيلم شده بود حاج جلال مقدم.  فيلمبردار هم حاج احمد شيرازی بود و تهيه کننده حاج رضايی و...الخ .
درچند سال آخرحکومت پهلوی حسينيه ارشاد نيز به پايگاه حاميان خمينی مبدل شده بود. در اين حسينيه علاوه بر ايراد سخنرانی های تند و تيز مذهبی، کارهای هنری به ویژه سينما و تئاتر نیز عرضه می گرديد.«آيت فيلم» با پشتيبانی و سرمايه گذاری مذهبيون فعال شده بود و بسياری از کسانی که به هنگام استقرار جمهوری اسلامی مسئوليت اداره بخش های فرهنگی و هنری را به عهده گرفتند عضو آن وقت «آيت فيلم» بودند. اينان در همان زمان فيلمی مهمل به نام «جنگ اطهر» (محمدعلی نجفی)ساختند که بهمن فرمان آرا درراه آينده سازی برای خود وخوش خدمتی امکان نمايش اش را فراهم آورد. هم چنین در آن شرايط،  فيلمساز فرصت طلبی چون مسعود کیميايی با ساختن فيلم «سفر سنگ» شعله های يک حکومت مذهبی را فروزانتر کرد. پست رياست توليد تلويزيون جمهوری اسلامی دستمزد اين خدمت اوست که بلافاصله بعد از استقرار رژيم خمينی به او اهدا شد.
در اين دوران نيز برنامه ها و رفتارهای حکومت خمينی نزديکی های انکار ناپذيری با نازی ها دارد. آخوندها نيز تمام امور هنری و فرهنگی را در وزارتخانه ای که با تشکيلات هيتلر تشابه اسمی هم دارد و تنها پسوند اسلامی را به دنبالش چسبانده اند با عنوان «وزارت ارشاد اسلامی» متمرکز کردند و امر ورود فيلم و زدوبند با جشنواره ها را به بنياد تازه ايجاد شده «فارابی» محول کردند وسينماهای باقی مانده را به «بنياد مستضعفان» بخشيدند و سينماگران خوش خيآلی که تصور می کردند می توانند با ايجاد سنديکاهای واقعی از حق وحقوق خود دفاع کنند محو شدند.

الگوی سينما ايدئولوژيک در دوران نازی ها و جمهوری اسلامی
از زمانی که وزارت ارشاد و تبليغات عمومی نازی ها بنيان گذاشته شد، سران حزب برای تزريق انديشه هايشان در بافت کلی سينما ی آلمان تلاش های دامنه داری را آغاز کردند در پايان سال 1930 گوبلز بر آن شد که مرکز سينمای رايش را در پايتخت برای پخش فيلم در سراسر آلمان بنا نهد. تا سال 1932 تمام فعاليت های سينمايی آلمان به برلين منتقل شد و زير دست گوبلز قرار گرفت. البته درون تشکيلات نازی ها هم مانند جمهوری اسلامی جناح بندی هايی وجود داشت و در مورد چگونگی کنترل صنعت سينمای آلمان نيز اختلاف نطر هايی درون حزب دیده می شد. عناصر تند روتر خواهان دولتی شدن بيدرنگ سینما بودند در حالی که جناح های ديگر از تجديد سازمان آن  درون ساختار سنتی سرمايه دارانه اش سخن می گفتند. در اين مرحله گوبلز پی برد که شور و اشتياق را تنها با رژيمی منحصر به تبليغات حزبی نمی توان حفظ کرد. از اين رو ترتيبی داد که در کنار فيلمهای معمولی، «فيلمهای فرهنگی» مؤسسه  «اوفا» نیز که تشکیلاتی بود مانند بنیاد «فارابی» به نمايش در آيد .گوبلز که مانند محمد خاتمی و وزير انديشمندش مهاجرانی خواست رژيم هیتلر را در جملاتی فريبنده بسته بندی و عرضه می کرد در یک سخنرانی که مانند بخشی از بيانات خاتمی برای اطلاع عموم سانسور وکوتاه می شد گفت:
«با ايمانی نو يک ارزش اخلاقی تازه پديد خواهد آمد. در باره فيلم ها مانند زمينه های ديگر بايد گفته شود آلمان پيشوای جهان است». مقامات سينمای جمهوری اسلامی نيز به خود می بالند و ادعا دارند که سينمای جمهوری اسلامی در دنيا حرف اول را می زند. متن اين سخنرانی تا سال 1936 منتشر نشد و در نسخه کوتاه شده ای که دريک نشريه به چاپ رسيد، وعده های گوبلز مبنی بر حفظ آزادی هنری و انتقادات او از صرف نمايش رژه ها و شيپورها حذف شده بود و آنچه باقی مانده بود گزارشی بود برای خوشامد اعضای ساده حزب که از يک سوعناصر تندرو راآرام می کرد واز سوی ديگر با اطلاع دادن محرمانه نياتی که وانمود می کرد نمی تواند آشکارا بيان کند به صنعت سينما پشتگرمی داد و با بر انگيختن احساس کاذب مانند باند دوم خردادی جمهوری اسلامی هنرمندان را می فریفت. جالب اين که گوبلز که به انديشه های هيتلر اعتقاد کامل داشت به خاطر نحوه ای که برای دوام و پيشرفت نازی ها ارايه می داد، مورد پذيرش اعضای مهم تر حزب از جناح ديگرنبود. وی بارها مانند مهاجرانی از سوی آن جناح مورد مؤاخذه قرار گرفت.
در جمهوری اسلامی نيز همزمان با پاکسازی سينما از تفکر مستقل، بعد از آتش زدن انبارهای فيلم، کارهای باقی مانده از حکومت پيشين را نيز تماما توقيف کردند. البته در اين زمينه از رژيم همزاد خود يعنی نازی ها پيشی گرفتند چون در تمام فيلم های قبل از حکومت آخوندها زنان بدون حجاب ظاهر می شدند و يا در صحنه هايی از فيلمها بساط سور و سات و رقص و پايکوبی و فعل حرام شراب خواری گنجانيده شده بود. اين چنين بود که تمام آن آثار، مخالف شرع مقدس ارزيابی و توقيف شد. حتی کارگردانانی که تن به سازش دادند و بر اساس فرمول های ديکته شده وزارت ارشاد فيلم ساختند  نمايش آثار گذشته شان همچنان ممنوع ماند. برای نمونه از ميان تمام کارهای داريوش مهرجويی تنها فيلم «گاو» که مورد تفقد حضرت امام قرار گرفته بود بعد از گذشت سالها و در سال 80 مجددا اکران شد و نشان داد که چگونه کارگردان اين فيلم با تمکين به خواست رژيم آخوندها کارهايش سيری نزولی را پيمود تا آن حد که هنوز هم اتکای او به فيلمی است که 40 سال پيش و به گفته خودشان در زمان طاغوت ساخته شد .
همانگونه که گفتم سران رژيم خمينی به اهمیت تبلیغاتی سینما پی برده بودند. در این شرایط وزارت ارشاد که بعد از دست به دست شدن های متوالی به حکم حضرت امام به فرزند محبوب او خاتمی سپرده شده بود، وی در راستای تحقق انديشه های امام و به شيوه ای نزديک به رفتار گوبلز کار بازسازی سينما و ديگر مسايل فرهنگی و دميدن فرهنک اسلامی را در کالبد فضای جامعه به عهده گرفت. خاتمی 11 سال در اين سمت ماند و آنگاه که نه به خاطر اندیشه های مترقی و انسانی اش بلکه به دليل شرايطی که ايجاب می کرد شکل کنترل مسايل هنری را برای مدتی تغيير دهند، اداره امور وزارت ارشاد را به باند ديگر درون رژيم سپردند و او را برای آينده ای که حکومت در تنگنا قرار می گرفت به کتابخانه مجلس منتقل کردند . سخنرانی خاتمی در مراسم پايان سومين دوره شبه جشنواره فجر چکيده ای از انديشه های اورا عيان می کند و قرابت فکری و رفتاری وی را با وزارت ارشاد هيتلر نمايان تر می سازد.
وی در آن مراسم گفت: «اکنون در مملکت ما هنرمند واقعی امکان عرضه هنر خود را يافته است. به اعتقاد من چنانچه پيام و محتوا نود امتياز داشته باشد، تکنيک فقط ده امتياز می گيرد. قدم کسانی که حاضرند کار کنند روی چشم ولی صحنه بايد از هنرمندان حزب اللهی پر شود... من نمی گويم فيلمسازان بيايند مقررات، احکام و مسايل اسلامی را مستقيما نشان دهند... ولی کسی که دوربين و قلم به دست می گيرد بايد با عينک اسلامی به رویدادها نگاه کند» (به نقل ازنشريه فيلم شماره 84)
گوبلز وزير ارشاد و تبليغات عمومی نازی ها نیز در سخنرانی خود در ماه مه 1933 گفته بود:
«اگر می بينم فيلمی با زمینه هنری ساخته شده به سازنده اش پاداش هم می دهيم. چيزی که نميخواهم ببينم فيلمی است که با رژه ناسيونال سوسياليست ها آغاز و تمام می شود. اين گونه فيلم ها را به ما واگذاريد ما بهتر آن ها را می فهميم».
اما در جمهوری اسلامی هيچگاه قدرت اجرايی در يک وزارتخانه متمرکز نشد. همان زمان که وزارت ارشاد شکل گرفت، بنياد مستضعفان نيزخود تشکيلات سينمايی وسيعی را در اختيار داشت. علاوه بر اينها ائمه جمعه در شهرهای ايران خود از قدرت و نفوذ بسياری برخوردارند و برای وزارت ارشاد تره هم خورد نمی کنند؛ لاشه فيلم هایی که از سلاخ خانه وزارت ارشاد بيرون می آید، بار ديگر در محضر آنان بازبينی و تکه و پاره می شود وهمچنين فتوای آیات عظام نيز در سرنوشت فيلم اثر می گذارد.

قانون سينمايی رايش سوم و آئین نامه سينمايی جمهوری اسلامی
گوبلز برای اين که فيلم ها را ازمرحله آغاز ساختن شان کنترل کند به پشتوانه قانونی نياز داشت که اين خواست وی در 14  فوريه 1934 به انجام رسيد. اين قانون می کوشيد سانسور مثبت تازه ای به وجود آورد که دولت با آن به جای آنکه صرفا فيلم های بد را منع کند، فيلم های خوب را تشويق کند. وی در اين باره نوشت: «تاکنون سانسور منفی بوده است از اين پس دولت مسئوليت کامل آفرِينش فيلم ها را خود بر دوش خواهد خواهد گرفت. تنها با توصيه و نظارت شديد می توان فيلمهای مخالف روح زمان را از پرده دور نگه داشت». در جمهوری اسلامی نيز به وجود تغيیرات متوالی ای که فرمان نامه های وزارت ارشاد می نمايد همواره دستور و نظارت از طريق اداره ای با عنوان اداره نظارت و ارزيابی بر سينما تحميِل شده است و سينمای ايران هيچ گاه از شرّ حضور سانسور خلاص نشده است. بعد از خرداد 76 نیز برای فريب مردم سانسور را به یاری واژه های جديد با عناوين تعديل و اصلاحيه و تطبيق با ضوابط اسلامی اعمال کردند و کارگردانان سينمای گلخانه ای (در داخل ايران به فيلم هايی که به منظور بزک رژيم ساخته می شود سينمای گلخانه ای می گويند) نظير داريوش مهرجويی،  سميرا مخملباف، ابوالفضل جليلی و دیگران به پيروی از عباس کيارستمی سانسور را نه تنها منع نکردند بلکه آنرا لازمه رشد خلاقيت هم دانستند. تنها حرف های سميرا مخملباف بعد از دريافت ديپلمی از جشنواره کن برای فيلم آماتور «تخته سياه» می تواند شاهدی باشد برای این ادعا. سميرا خانم با سر و وضع و پوشش طاغوتی نمايی که اگر ديگر همسالانش بدان هيات درآيند بايد شلاق و زندان را به جان بخرند، جايزه اش را از دست مقامات «نجس» جشنواره کن دريافت می کند و در جمهوری اسلامی در ميهمانی وزير ارشاد می گويد :سمیرا مخملباف
«من فکر نمی کنم سانسور کلا بد باشد. به نوعی می توان گفت مفيد هم هست چون نشان می دهد که ما مجبور نيستيم مثل هاليوود فيلم های مان را با سکس و خشونت پر کنيم».
فرصت طلبی اين دختر جوان که گويا درس های آموخته شده در محضر بابا محسن را پس می دهد چنان بر مذاق مهاجرانی خوش می آيد که بی درنگ وی را شايسته جايزه حج عمره مي داند چرا که اين شبه کارگردان به مانند دوران هيتلر سانسور را به دوبخش مفيد و مضر تقسيم کرده وحمايت از سانسور مفيد را تبليغ وستايش می کند.
در حکومت نازی ها نيز شکل اعمال سانسور مانند حکومت همزادش باتوجه به شرايط و در جهت تقويت پايگاه نازی ها تغيير می کرد. در شرايطی ابتدا بايد خلاصه فيلمنامه  به دفتر مشاور سينمای رايش تحويل داده می شد ودر شرايطی ديگر دادن فيلمنامه را که قبلا اجباری بود اختياری اعلام می کردند. به هرحال مطابق بند 4 قانون سينماِيی رايش تمام مسايل مربوط به ساخت فيلم بايد در اختيار دفتر سانسور (در جمهوری اسلامی دفتر معاونت امور سينمايی) قرار می گرفت و دولت به خود حق می داد به تمام موارد توليد نظارت داشته باشد وعلاوه برآن پيش پرده فيلم ها، عکس ها و ديگر موارد تبليغاتی نيز بايد اجازه رسمی می گرفت و به آنها تمبرعقاب آلمان الصاق می شد. عین اين مراحل و رفتار در سينمای جمهوری اسلامی نیز تکرار  شده و می شود.
البته حکومت نازی هم برای کارگردان مطيع امتياز و تسهيلات بسياری قايل می شد وسعی می کرد با کمک به تهيه کنندگان قبلا مستقل، آنان را به خدمت خود در آورد و با اين قصد «بانک وام سينمايی» در 1933 ايجاد شد و حتی آنان ماليات فيلم ها را از  11 درصد به 8 درصد کاهش دادند و به محبوبيت خويش افزودند. بعد از مدتی اين وام های بانکی خود وسيله ای شد برای وابستگی هر چه بيَشتر سينما به دولت. هم چنین دولت فيلم ها را ارزش گذاری و در یک رده بندی قرار می داد و بيشترين امتياز برای فِيلم هايی بود که ظاهرا ارزش سياسی وهنری بيشتری داشتند و البته تشخيص و خواست فيلم شناسان دولتی و ديگر مقامات سينمايی رايش معياری برای ارزش گذاری بود. در جمهوری اسلامی نيزعين اين برنامه پياده شد و سينماها موظف شدند زمان نمايش بهتر را به فيلم هايی بدهند که اداره ارزشيابی وزارت ارشاد آنها را در رديف الف قرار داده بود و در اين گونه ارزيابی ها بيش از ارزش فيلم ها، گوش به فرمانی فيلمساز و رابطه وی با دولت مد نظر قرار می گرفت؛ اينان همچنين اعطای وام بانکی را با شکل و شيوه ای نزديک به نازی ها برقرار کردند و اين گونه امتيازها به فيلم هایی از فيلمسازان سر به زير اهدا می شد و بانک ها نه بر اساس تشخيص خودشان بلکه بر پايه دستور وزارت ارشاد و آن وزارتخانه نيز نه براساس ارزش سينمايی فيلم بلکه با توجه به ميزان تسليم پذيری کارگردان و ديگرعوامل تهيه فيلم، آن را تقويت مادی می کردند و يا از هر نوع امتيازی محروم می نمودند. اين سياست هم اکنون نيز اعمال می شود اما در شکل اجرايی آن تغييرات رياکارانه ای داده اند .

بافت امنيتی سينمای جمهوری اسلامی و نقش سازمانهای امنيتی در سينما
اين يک قاعده تثبيت شده است که در کشورهایی که سانسور فيلم و کتاب و ديگر پديده های فرهنگی و هنری در آن ها رايج است، سازمان های امنيتی نيز در اين امر دخالت مستقيم دارند. اما در اکثر موارد سياست های اين کشور ها چنان ايجاب می کند که نقش اين گونه سازمان ها مخفی بماند . در رژيم پيشين نيز در اداره نمايش فيلم وزارت فرهنگ وهنر و در شورای صدور پروانه، مامورين سازمان امنيت حضور موثر و کارسازی داشتند و اگر فيلمی از ديدگاه آنان برای حفظ منافع نظام مضر تشخيص داده می شد، بعيد می نمود که ديگر اعضای شورا جرات کنند و به فيلم اجازه اکران دهند . اما در رژيم های ايدئولوژيک، سازمان های امنيتی چنان در زندگی عمومی وارد می شوند که زشتی همکاری با اين سازمان ها از بين می رود و هر کدام از سازمانها و تشکيلات فرهنگی خود به گونه يک سازمان امنيت عمل می کنند. در دوران هیتلر هر جوان نازی و هر کارمند وزارت ارشاد و تبليغات و همه آنها که فرياد «هایل هیتلر» (سلامت باد هیتلر) سر می دادند خود قادر بودند امور جاسوسی برای رژیم را به نحو احسن و با ميل و رغبت انجام بدهند.
در حکومت اسلامی نيز خمينی کبير امت هميشه در صحنه را فرا خواند تا خود نقش سازمان های امنيتی را به عهده بگيرند و به خبرچين های بی جيره و مواجب بدل شوند او مي خواست شعار «خمينی رهبر» را مانند «هايل هيتلر» همگانی کند؛ هر چند سال های اول حکومت در انجام اين خواست به پيروزی هايی دست يافت اما با فاصله گرفتن مردم از رژيم، شعارها و خواست های حکومتی دايره محدود تری يافت اما بافت امنيتی سينمای اسلامی حفظ و تقويت شد.  فلاحيان که از شخصيت های امنيتی جمهوری اسلامی است و چند سالی است که نقش او را پنهان کرده اند در مصاحبه با نشريه سينمای جهان به صراحت می گويد:
«ما در تهيه و ساخت بسياری از فيلم های سينمايی و مجموعه های تلويزيونی از نگارش فيلمنامه تا مرحله توليد مشارکت داشتيم و ارتباط منظمی با وزارت ارشاد و ديگرنهادهای سينمايی داشتيم. من نشست های منظمی با هنرمندان داشتم که در آن جلسات به بيان ديدگاه های هنری خود می پرداختم و برای ساخت آثار سينمايی که در نظرمان بود جهت دهی می کردم».
مامور رژیم، محمدرضا درويش که در گشت ثارالله فعاليت می کرد برای رجب محمدين کارگردان فيلم «به خاطر همه چيز» پاپوش دوخت و وی که جانش در معرض خطر جدی بود به خارج گريخت و در هلند مقيم شد. همين کارگردان امنيتی بعد از دوم خرداد فيلم مثلا معترض «تولد ماه مه» را ساخت و کارگردانی فيلم انتخاباتی رئيس جمهوری آزاده، خاتمی، نيز به وی محول شد.
باز هم به حاشیه بروم و بگویم که هر کدام از کارگردانان حکومتی خود در داخل سيستم مافيايی سينمای جمهوری اسلامی باند محافظ و مراقب خودشان را دارند که در مطبوعات هم نفوذ دارند و مراقب جوانب امر هستند. مسعود کيميايی هم از اين قاعده متداول جدا نيست. وقتی در دوران خاتمی ماجرای همبستگی آقای کيميايی با تشکيلات امنيتی و تهیه دو فیلم «سلطان» و «ضیافت» با همکاری مستقیم سعید امامی را سينا مطلبی در نشريه «عصر آزادگان» برملا کرد، نشريه «گزارش فیلم» که هوشنگ اسدی و همسرش نوشابه (حمیده) اميری آنرا می چرخاندند به مقابله با اين رسوايی برخاست. احمد رضا احمدی شاعر که از زمان های پيش جزو باند مسعود کیمیایی بود به دفاع از او وارد ميدان شد و دکتر اميد روحانی نیز که در حمايت از فيملسازان حکومتی سابقه طولانی دارد به ياری مسعود کیمیایی شتافت. البته جواد طوسی که هم سينمابنويس است و هم وکيل دادگستری و هم بپای مسعود کیمیایی، برای رفع و رجوع ماجرا به تکاپو افتاد. اما هیچ کدام از این تلاش ها موثر نیفتاد. به ناچار دستگاه های امنیتی صلاح چنین دیدند که مسعود کیمیایی را مدتی به خارج از ایران بفرستند.
 خروج فيلم و تئاتر و ديگر پديده های هنری از ايران نيز بر اساس اساسنامه وزارت ارشاد تمام و کمال با صلاح ديد دولت در شورايی با حضور ماموران امنيتی امکان پذير است و ما اروپانشينانی که از فيلم و ديگرصادرات فرهنگی جمهوری اسلامی استقبال می کنيم در حقيقت برای انتخاب های واواک دست افشانی و پايکوبی می کنيم.  فيلمی از خانم تهمينه ميلانی با عنوان «نيمه پنهان» با شگرد و برنامه ريزی مقامات رژيم به عنوان کاری معترض به خوردمان داده می شود. حال آنکه به استناد مطالبی که در مطبوعات داخل کشور انعکاس يافته محتوای آن مانند فيلم ضد انسانی «بايکوت» از مخملباف است که استرليزه شده وشکل امروزی به خود گرفته و به عنوان يک فيلم ضد حکومت از جانب خود حکومت به «ضدانقلاب»های متواری تقديم می شود.
محسن مخملباف هم  برای جا باز کردن در ميان مردم و راه يافتن به جشنواره ها ماسک تغيير و تحول را بر چهره ضد انسانی اش قرار داده و امروز به جای اين که به اتهام شرکت مستقيم در قتل مخالفان و ساخت فيلم های ضد انسانی نظير «بايکوت» و کشاندن زندانيان عادل اّباد زيرعنوان تواب به فيلم مذکور و تشکيل گروه بلال حبشی برای شکار مخالفان چپگرا به محاکمه کشیده شود، محبوب ترين چهره جشنواره ها و اپوزیسيون مترقی است. نامه او به لاجوردی جلاد اوين خود به حدی گويا است که نياز به توضيح بيشتر ندارد. بخش هايی از این نامه را با هم می خوانيم:
«اخوی بزرگوار حاج سيد اسداله لاجوردی، پيرو مذاکره تلفنی، زندانی رژيم سرنگون شده طاغوت حشمت رئيسی [رئیسی آن زمان عضو سازمان چریک های فدایی خلق، قبل از انشعاب، بود. وی پس ازانشعاب با جناح موسوم به اکثریت ماند و سپس از نخستین کسانی بود که بر اساس طرح ادغام این سازمان در حزب توده ایران که هرگز به اجرا درنیامد، پیشاپیش به حزب توده پیوست و بعد هم در مهاجرت مانند خیلی های دیگر از هر دو کنار کشید] را توسط گروه گشت بلال حبشی به زندان اوين منتقل می کنم... فرد مذکورهمواره در افکار کفر آميز و ضلالت های خود محکم و استوار بوده است. آثار شکنجه هايی که بر بدن او مانده دليل آشکاری بر اين مدعاست... بايد اضافه کنم ايشان از سردمداران مبارزه عليه دين، مذهب و روحانيت بوده ... برادر کوچک شما محسن مخملباف»

سينمای انسانی - شاعرانه نازی ها و جمهوری اسلامی
گوبلز در يکی از نخستين سخنرانی هايش در مقام  وزير ارشاد و تبليغات اعلام کرد :
«کار هنر جديد آلمان اين نيست که به برنامه حزب صورت نمايشی بدهد بلکه اينست که به گرايش های معنوی و نيرومند ما شکل شاعرانه هنری بدهد... تجديد حيات سياسی ما قطعا بايد پايه های معنوی و فرهنگی داشته باشد از اين رو مهم است که شالوده تازه ای برای هنر آلمان پديد آيد».
نياز به توضيح نيست که ساخت و صدور سينمای شاعرانه برنامه ای است که سالهاست در سينمای جمهوری اسلامی نيز دنبال می شود. منتقدان فرنگی هم که انگار از روی دست هم رونويسی می کنند در چند سطر و با یاری واژه بی گناه «شاعرانه» برای سينمای جمهوری اسلامی غش و ريسه می روند بی آن که بدانند و يا بخواهند بدانند معنی شعر در سينما و يا سينمای شاعرانه چه ربطی با فيلم های سفارشی جمهوری اسلامی دارد! حتی کار به آن جا کشيد که رئيس جمهور آزاده و محبوب، خاتمی، نیز اين فضاراکشف کرد و فرمود :
«شعر و شعور موجود در فرهنگ اسلامی- ملی بود که دروازه های ورود سينمای ايران را به ميدان های جهانی گشود».  وقتی گوبلز و خاتمی از شعور و معنويت در سينما حرف می زنند و از سينمای شاعرانه سخن می گويند می شود دريافت برای اولی شعله کوره های آدمسوزی فضای شاعرانه ايجاد می کند و از نظر دومی حتما صحنه های چشم از حدقه در آوردن، سنگسار، تازيانه، قطعه قطعه کردن مخلفان ولايت فقيه، شکنجه و تجاوز در زندان و کشتار وحشيانه در طول حکومت خمينی و در سالهای 60 و67 است که چنين فضايی را خلق می کند.

موقعيت سينماگران در دوران نازی و در حکومت اسلامی
به هنگام تسلط نازی ها بر آلمان، گوبلز قصد داشت هنرمندان مستعد را که از شهرت و اعتبار اجتماعی بهره مند بودند به گردخود جمع کند و از حضور آنها برای چهره سازی نازی ها بهره بگيرد. اين چنين بود که به «فريتس لانگ» پيشنهاد رياست سينمای آلمان را داد. اما لانگ اين پيشنهاد را نپذيرفت و بلا فاصله خاک آلمان را ترک گفت. ولی همسرش «تئافون هاربو» که فيلمنامه نويس بود ماند و همراه فاشيست ها شد. مارلن ديتريش بازيگری که با حضور در فيلم «فرشته آبی» به شهرت و محبوبيت رسيده بود نيز در جواب ماموران نازی که اعلام داشتند پيشوا به او مارلن دیتریشنياز دارد، شجاعانه ايستاد و به صراحت جواب داد: «اما من به پيشوا نيازی ندارم» وی نيز از سرزميِنش مهاجرت کرد. «پابست» کارگردان اتريشی نيز که در آلمان فيلم می ساخت از چنگال نازی ها گريخت و به امريکا رفت و بعد از چندی به اتريش بازگشت. گوبلز برای او پيغام فرستاد که می تواند به آلمان برگردد و فيلم های مورد علاقه خودش را بسازد. «پابست» به درخواست گوبلز پاسخ مثبت داد و با این رفتارش به موقعیت اش لطمه ای جبران ناپذیر زد چرا که برگشت او به تداوم و مقاومت و همبستگی تبعيديان ضدنازی آسیب رساند.
در ايران نيز  علاوه بر جمع وسيعی از خانواده چند هزار نفره سينما و تلويزيون که با استقرار حکومتی ارتجاعی از کشور خارج شدند، بخشی از این خانواده گسترده در داخل  ماند. افرادی از آنها که تن به سازش ندادند، به عنوان بازیگرخانه نشين شدند و به عنوان فیلمساز از تمام امتياز های حکومت محروم ماندند. نه آثارشان به جشنواره ها ارسال شد و نه از وام بانکی بهره ای يافتند.  فقر و بيماری و قرض،  ره آورد حکومت مذهبی برای باقی مانده خانواده سينما بود به ویژه کسانی که در حکومت پيشين کار و فعاليت داشتند اگر می خواستند به کارشان ادامه دهند می بایست در تملق گويی از حزب اللهی هايی نظير محسن مخملباف و يا حاتمی کيا تهمینه میلانیفراترروند. برای آنان برنامه های نمايشی فراهم می آوردند اگر هم خود تمايلی نداشتند آنان را مجبور می کردند برای کسب امتياز بيشتر در آن برنامه ها حضور يابند. حتی يک بار کيارستمی و مسعود کميایی و داريوش مهرجويی و عزت اله انتظامی و داريوش ارجمند و فاطمه گودرزی و رضاکرم رضايی و چند نفر ديگر را بر سر قبر خمينی کشاندند و با نوحه خوانی برادر آهنگران، کارگردان جهانی جمهوری اسلامی «حسين، حسين» گويان محکم برسرو سينه می کوبيد . رخشان بنی اعتماد
نامه ای که در زیر می آورم نیز نشان می دهد هنرمندانی که در جمهوری اسلامی کار می کنند برای استفاده از امکانات دولتی و نمایش هنر خود، تا کجا باید وفاداری و مراتب سرسپردگی خود را به رژیم اعلام کنند. این نامه از سوی کارگردانان سينمای جمهوری اسلامی مانند رخشان بنی اعتماد، تهمينه ميلانی، ابوالفضل جليلی، جعفر پناهی و جهانگیر کوثری درارتباط با انتخاب خاتمی به رياست جمهوری در تائيد خامنه ای رهبر جنايتکاران جهان صادر شده است :
«در شرايطی که شبيخون فرهنگ غرب وغرب زدگان اين پرچم بر افراشته را آماج حملات سهمگین خود قرار داده است و در حالی که رهبرفرزانه و معظم انقلاب اسلامی ايران مقابله با اين شبيخون فرهنگی را در صدر حرکت های عاجل و ضروری انقلاب اسلامی دانسته اند، انتخاب شايسته ترين فرد برای جايگاه رياست جمهوری که بتواند در اين برهه حساس، درخشش فرهنگ تابناک اسلامی را از ميان طوفان به سلامت و برافراشته عبور دهد اهميت والايی دارد...»
جعفر پناهی که در خیمه شب بازی سال قبل زیر عنوان انتخابات از موسوی  حمایت  کرده بود  و هم اکنون با اتهامات واهی در زندان است [جعفر پناهی در زمان انتشار این مجموعه در کیهان آنلاین آزاد شده است]  نیز یکی از امضاء کنندگان این متن بود. من در مقاله ای از حقوق انسانی وی دفاع کردم. اما  چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، رفتار و گفتار ما تبدیل به سند می شود. این پژوهش پیش از گرفتاری پناهی تنظیم شده است.
هیتلر، لنی ریفنشتال و گوبلزاتکای اين نامه به رهبر و پرچم است و ياد آور حرف هایی است که رودلف هس در کنگره 1934حزب ناسيونال سوسياليست بيان کرد که فيلم «پيِروزی اراده» از «لنی ریفنشتال» بر اساس آن سخنرانی شکل گرفت. البته هس به پرچم ناسيونال سوسياليست ها و رهبر آن معتقد است و سينماگران ما به پرچم مقدس اسلام و رهبر جمهوری اسلامی آویخته اند. شايسته است تکه کوتاهی از نطق رودلف هس را هم نقل کنم : «رهبر من! در پيرامون تو پرچم ها و نشان های ناسيونال سوسياليست گرد آمده است. هنگامی که از اين همه جز غباری بر جای نماند، آنگاه تنها نگاه مردم به راستی توان آنرا خواهد يافت که به گذشته بنگرد و شکوه زمان را دريابد و پی ببرد که تو، پيشوای من، برای آلمان چه معنی ای داری. تو آلمانی، وقتی تو داوری، ملت داور است. در عوض ما سوگند می خوريم که در خوب و بد با تو باشيم.  تو ضامن پيروزی ما بوده ای و اکنون ضامن صلح مايی. هايل هيتلر! زيگ هايل» (سلامت باد هیتلر! پیروز باد هیتلر!)
 داود رشيدی بازيگر و کارگردان تئاتر و مسئول واحد نمايش در تلويزيون ملی ايران در حکومت پهلوی در فيلم «پرواز قرن» به کارگردانی رسول صدر عاملی و نوشته فریدون جیرانی، در باره اقامت «امام» در پاريس شرکت کرد. اين فيلم با بی اعتنايی مردم مواجه شد ولی سابقه طاغوتی رشيدی را کم رنگ کرد. با این همه مقامات امنيتی به اين حد هم رضايت ندادند و او را برای دعوت ايرانيان به بازگشت توبه آميز به دارالخلافه اسلام به خارج از ايران گسیل کردند .

نقش سينما در بزک چهره سينمای آلمان نازی و جمهوری اسلامی
نازی ها نيز مانند آخوند ها دونوع سينما داشتند: سينمايی که فيلم هايش تنها ارزش تبليغی/ سياسی و مصرف داخلی داشت. 95 لنی ریفنشتال در سنین سالخوردگیدرصد از فيلم های سينمای جمهوری اسلامی نيز که جنگ و خونريزی را تبليغ می کند و در محتوای آن شعارهايی عليه امريکای جهانخوار گنجانيده می شود و يا بر رژيم طاغوت لعنت می فرستد، يا برضد پناهندگان سياسی شعارهای حکومت پسند می دهد، فقط مصرف داخلی دارد و در همین گروه مشابه دوران نازی قرار می گيرد.
اين فيلم ها کاملا نيات حزب هیتلر را منعکس می کرد وهيچ صاحب سالن سينماِيی حق نداشت از نمايش فيلم های این چنینی که فقط اهداف سیاسی را دنبال می کردند، خودداری کند. برای نمونه می توان به «پيروزی اراده» از «لنی ريفنشتال» و «من متهم مي کنم» اشاره کرد. نوع ديگر، فيلم هايی بود که از ارزش سياسی وهنری ويژه برخوردار بودند. اين فيلم ها برای نازی ها جنبه حيثيتی داشت و مخصوص صدور به خارج بود. در ارتباط با اين نوع سينما بود که گوبلز در ماه مه 1933 در سخنرانی اش گفت: «بگذاريد تنها دغدغه من اين باشد که فيلم آلمانی برای آلمان چهره قابل احترامی به دست آورد».
این حرف را با سخنانی که از مقامات جمهوری اسلامی در همین پژوهش آوردم، مقایسه کنید. حرفهای مقامات جمهوری اسلامی نيز در مورد سينمای صادراتی با سخنان گوبلز هم آهنگ است. اين مقامات سالهاست که با چند فيلم از چند فيلمساز خودی و تسليم در هر جشنواره با نام و بی نام حضور مي يابند و به گفته خودشان 1000 جايزه به دست آورده اند. مهم ترین تفاوت سینمای جمهوری اسلامی و سینمای نازی در این است که در دوران هیتلر دست کم به ساخت سالن نمايش و تکميل تجهيزات سينماها توجه می شد اما در جمهوری اسلامی هر روز از شمار معدود سينماهای کشور کاسته می شود. در حال حاضر تنها 170 سالن نیمه مخروبه برای هفتاد میلیون جمعیت کشور وجود دارد.
ادامه دارد...
 ----------------------------------------------------
 
شرح عکس ها:
1- سمیرا مخملباف دختر محسن مخملباف
2- فریتس لانگ کارگردان فیلم مشهور «جلادها نیز می میرند» (1943 در آمریکا) در سال 1976 در سن 86 سالگی در آمریکا درگذشت.
3- تهمینه میلانی
4- رخشان بنی اعتماد
5- مارلن دیتریش Marlene Dietrich هنرپیشه مشهور و محبوب آلمان در سال 1992 در سن 91 سالگی در پاریس درگذشت و در زادگاهش برلین به خاک سپرده شد.
6- لنی ریفنشتال Leni Riefenstahl کارگردان مشهور سینمای رژیم هیتلر در کنار هیتلر و گوبلز. مادر و برادرش نیز در  این عکس مربوط به سال 1933 دیده می شوند.  فیلم های مستند و تبلیغاتی لنی ریفنشتال، اسناد معتبری درباره دوران حکومت نازی به شمار می روند. وی که پس از شکست آلمان نازی هرگز نتوانست به دلیل پیشینه اش جایگاهی در سینمای آلمان بیابد، در سال 2003 در سن 101 سالگی درگذشت.
7- لنی ریفنشتال در سنین سالخوردگی

سی سال سینما در جمهوری اسلامی پژوهش و گزارش از بصیر نصیبی بخش دوم انقلاب اسلامی و سینما: بهای ماندن

در گزارش ماهنامه نسیم در باره بازیگران زن در جمهوری اسلامی نظری اعلام می شود که ماهیت واقعی این حکومت ضد انسان را عیان می کند. نسیم می نویسد:
« ... به این ترتیب بر نام انبوهی از زنانی که روزگاری پرده سینما را به اشغال خود در آورده بودند خط قرمز کشیده شد. جامعه انقلابی سیمای دیگری از زنان می طلبید. زن انقلابی و مسلمان».
حذف اما سرنوشت بازیگرانی بود که مُهر طاغوتی بر پیشانی داشتند و لابد حقشان بود هر بلایی سرشان بیاید. ولی تکلیف هنرمندانی که در همین حکومت رشد کرده و برایشان هیچ سوء سابقه ای نمی توانستند بتراشند چه می شد؟ و یا آنها که هر چند از گذشته آمده اند امابه قول آقای خاتمی و با معیارهای آخوندی خوشنام هم بوده اند چه می شدند؟ اینها که درهیچ حرکتاکبر عبدی اعتراضی حضور نداشته اند. اینان که بر تمام فرامین ارتجاعی، بر تمام برنامه های نمایشی حکومت گردن نهاده اند، آیا به راحتی و با خاطر آسوده کار می کردند؟
ظاهرا تصور می شد که این جمع مشکلی نداشته باشد. اما حکومت خمینی حتا با دست پروردگان و حامیانش در نهایت پستی رفتار کرده و می کند. ولی همین ها وقتی پایشان به غرب می رسید هرگز از این مسایل حرفی نمی زدند و هنوز هم نمی زنند بلکه بر عکس چنین ادعا کرده و می کنند که همه چیز بر وفق مراد است و به تبعیدیان نیز نیش می زنند که برای خوش گذرانی ایران را ترک کرده اند.
به هنگام طلوع خورشید اصلاحات، خانم های سینمای جمهوری اسلامی به عنوان سفیران حسن نیت به دعوت دولت کلینتون به امریکای تطهیر شده، به سرزمین شیطان بزرگ، سفر نمودند و در یک کنفرانس رسما اعلام کردند ما در جمهوری اسلامی مشکلی نداریم (نیکی کریمی، تهمینه میلانی، فرشته طائر پور، ملک جهان خزایی و دیگران). من با استناد به گزارش ماهنامه نسیم در این بخش، مطلب فهرست وار نام و دلیلی که هنرمندان همراه با حکومت که از چند ماه حتا تا چند سال ممنوع التصویر شدن اعلام نشده را باید تحمل می کردند، بازنویسی می کنم تا خواننده درباره میزان  خوش خدمتی این هنرمندان، خود  قضاوت کند:
1- اکبر عبدی، جرم : تقاضای دستمزد بالا برای قنداق شدن؛ عبدی با هیبت باید در صحنه ای از فیلمی قنداق شود. ولی وی در فرامرز قریبیانصورتی این نقش را می پذیرد که دستمزدش بالا باشد. از آنجا که سقفی برای حداکثر دستمزد تعیین شده بود، با شکایت تهیه کننده، عبدی برای مدتی حق بازی در فیلم های سینمایی و تلویزیونی را از دست می دهد.
2- فرامرز قریبیان، جرم: تقاضای دستمزد بالا
3- رضا رویگری، جرم: پیدا شدن نوار ضبط شده تئاتر های مربوط به گذشته
 گزار شگر نشریه نسیم اضافه می کند که برخی از بازیگران که خیلی کارشان توی چشم نمی خورد ماندند و کارشان را ادامه دادند از آن جمله رضا رویگری بازیگر کارگاه نمایش. اما چطور شد که او ممنوع الشغل شد؟ ایشان همچنا ن مشغول بازی در برنامه های هنری جمهوری اسلامی بودند که یک باره سند «مهمی» کشف می شود عبارت از چند نوار از بازی های رضا رویگری در تئاتر های قبل از رژیم خمینی. همین نوارها سبب می شود که او را نیز ممنوع التصویر کنند. نسیم می نویسد:
 «... رضا رویگری به کمک دوستانش با فروش میوه و درست کردن ترشی مخارج زندگی اش را تامین می کرد. ایشان هم بعد از اینکه دوران محکومیتش طی شد بار دیگر در نقش های دوم و سوم فیلم ها وسریال ها ظاهر شد و کلامی هم از آن دوران سخن نگفت. اما می دانیم وقتی سعید راد به دامان نیکی کریمیجمهوری اسلامی بازگشت، هم خودش و هم مأمور معذوری که با او مصاحبه ترتیب داده بود خیلی روی شغل دوران تبعیدش، پیتزافروشی تاکیدمی کردند. حالا نمی دانیم  پیتزا فروشی در تبعید ایرادش بیشتر است یا ترشی فروشی در دارالخلافه؟
4- نیکی کریمی، جرم: سوپر استار شدن، جدا شدن از همسر
شاید شما نیز مثل من تصور می کردید که لااقل این خانم که همراه گروه آشتی در سفر امریکا هم بود، به اجرای هر نقشی در جهت خواست رژیم تن داده است. نیکی خانم درفیلم های داریوش مهرجویی مدل زن مسلمان ایرانی در سینما را بر اساس فرمان نامه وزارت ارشاد که نحوه پوشش زنان را تعیین وابلاغ کرد به نمایش گذاشت. مسئولان آنقدر به او اطمینان دارند که اجازه می دهند عباس کیارستمی امکان تبدیل وی را به یک فیلمساز فراهم کند. نیکی خانم در دوران احمدی نژاد کشف حجاب کرده وبا شکل و شمایلی مانند سمیرا خانم دوران خاتمی به عنوان نماینده جدید و برگزیده حکومت به این فستیوال و آن فستیوال ارسال می کنند. فکر می کنید که با این همه خلوص در همکاری، صابون حکومت اسلامی دیگر به تن این یکی نباید خورده باشد. اما گزارشگر نسیم مسئله ممنوع التصویر شدن اعلام نشده نیکی کریمیگوهر خیراندیش را نیز بر ملا می کند و می نویسد:
 «...اولین گمانه برای ممنوعیت، سوپراستار بودن کریمی عنوان شد و بعد جدایی از همسرش... ارشاد اعلام کرد به کسانی که کار هنری را به زندگی خانوادگی ترجیح می دهند اجازه فعالیت نمی دهد...»
5- جمشید طاهرپور، جرم: تیغ انداختن سر، انتخاب نام هنری «آریا»
به نظر می رسد که این هیبت بزن بهادری وکله تیغ انداخته در فیلم تاراج خیلی گل می کند....همین محبوبیت او که با نام هنری «آریا» بازی می کرد باعث شد که دیگر حق نداشته باشد با کله تیغ انداخته ونام هنری د ر فیلم ها ظاهر شود.
 6- ابوالفضل پورعرب، جرم: درباره جرم وی دو روایت وجود دارد: محبوبیت وتقاضای غیر متعارف ازبازیگران نقش مقابلش
7- گوهر خیراندیش، جرم: خوش و بش بیشتر از حد مرسوم در جشنواره یزد
محمدرضا شریفی نیا درباره «حادثه» یزد می گوید: «... از سر تصادف یکی از بر گزیدگان جوان شاگرد همسر مرحوم گوهر خیراندیش بود .همین امر باعث خوش و بشی کمی بیشتر از حد مرسوم شد. مسئو لین جشنواره بازخواست شدند و معذرت خواستند. برای گوهر خیر اندیش هم مشکلاتی پیش آمد.» منظور این است که ممنوعمحمدرضا شریفی نیا التصویر شد.
8- محمدرضا شریفی نیا، جرم:  شوخی درباره «حادثه» یزد با گوهر خیراندیش
از قرار معلوم در مراسم دیگری شریفی نیا به شوخی با دستکش با خیراندیش دست می دهد. ماجرا را به نقل از نسیم بخوانید:
«...شوخی ای که جلوی مسؤلین رده بالای رژیم اتفاق افتاد باعث شد خبر ممنوعیت گوهر خیراندیش و شریفی نیا [این بازیگر از تواب هایی است که قبلا عضو سارمان مجاهدین خلق بوده است. خانواده سینما خیلی با احتیاط با او برخورد می کند. او سالها مدیر تهیه مهرجویی بود. الان مشاور ده نمکی  است. در فیلم «فرزند صبح» هم نقش پسر خمینی را بازی می کند] و 45 بازیگر در اینترنت پخش می شود).
گزارشگر نسیم سر و ته قضیه را هم می آورد و اسم آن 45 نفر هم اعلام نمی شود.
9-  فاطمه معتمدآریا، جرم:  شرکت در میهمانی خصوصی
این اتفاق خیلی سر و صدا کرد. گویا خانمها و آقایان در استخر مختلط  شنا می کرده اند و اشربه الکلی نیز صرف شده بود. گزارشگر نسیم می نویسد:
 « ...داستان ممنوعیت خانم چند سال طول می کشد و چنان انعکاس وسیع دارد که فاطمه خانم مجبور می شود از ایران به سوئد برود. اما خانم ایرج طهماسب و حمید جبلیمعتمدآریا همه این اتفاقات را سوء تفاهم می نامد». در فیلم ویدیویی این میهمانی خیلی نام های دیگر هم آمده بود که با توجه به موقعیت و نفوذشان با آنها رفتار شد .
 10 و 11- ایرج طهماسب و حمید جبلی،  جرم: حضور در همان میهمانی معتمدآریافاطمه معتمدآریا و محمد خاتمی
 12- مهران مدیری بازیگر مجموعه «ساعت خوش»،  جرم : شهرت این مجموعه و قضیه جنایی
13- جواد یحیوی بازیگر تلویزیون، جرم : اجرای متفاوت و رک بودن
14- بهاره رهنما، جرم: امضا دادن در برابر در ورودی سینما
15 و 16- جوادآتش افروز و محمود شهریاری،  جرم: اجرای غیر متعارف و شاد، پخش فیلم خانوادگی عروسی
17- کمندامیر سلیمانی، جرم: شرکت در یک ویدیو و انجام حرکات موزون (منظور رقص است)
بهاره رهنما و محمد خاتمی
18-  بهرام شفیع گزارشگرتلویزیون، جرم : اتفاقات احتمالی در ایتالیا به هنگام گزارش ورزشی (منظور از اتفاقات احتمالی گردش و تفریح در رم در ساعات غیر کاری است) و پیوستن به هیات مدیره باشگاه پرسپولیس
19 و 20-  لعیا زنگنه و حمید فرخ نژاد، جرم: بازی در فیلم «تب» وحواشی پشت صحنه اش
 
باری،  در نشریه نسیم اشاره می شود که بیشترین ممنوع الکاری ها مربوط به اتفاقات ناخوشایند در جشن هشتم خانه سینما است که حاصلش زیر سؤال رفتن «شأن و منزلت» سینمای ایران و ممنوع الکار شدن تعدادی از اهالی سینما بوده است.
در توضیح این جشن گفته شد که در آن، میهمانان مقررات شرع مقدس را شکسته اند و وزارت ارشاد خاتمی هم که دستش به میهمانان خاطی نمی رسید جمعی از اهالی سینما را ممنوع الشغل می کند. اما چه کسانی؟ هیچ اسمی اعلام نمی شود و گویا به طور شخصی به خودشان ابلاغ می شود .این هنرمندان هم دَم بر نمی آورند و همچنان در هر جمع و محفلی از مواهب رژیم اسلامی سخن می گویند و ادعا می کنند برای کار در سینمای جمهوری اسلامی هیچ مشکلی ندارند.
ادامه دارد...



--------------------------------------------------
شرح عکس ها:
1- اکبر عبدی
2- فرامرز قریبیان
3- گوهر خیراندیش
4- محمدرضا شریفی نیا
5- حمید جبلی و ایرج طهماسب
6- محمد خاتمی و فاطمه معتمدآریا
7- بهاره رهنما و محمد خاتمی
 
فوریه 2009/ زاربرو کن ، آلمان
 باز خوانی  آوریل

سی سال سینما در جمهوری اسلامی پژوهش و گزارش از بصیر نصیبی

سی سال سینما در جمهوری اسلامی

پژوهش و گزارش از بصیر نصیبی

بخش اول
انقلاب اسلامی و سینما: ماندن یا نماندن؟

سینما رکسمقدمات حضور رژیم خمینی ماهها قبل از سقوط حکومت سلطنتی فراهم شده بود. عوامل و وابستگان آخوند ها از هر امکانی بهره می گرفتند تا رژیم متزلزل پهلوی را زودتر ساقط کنند تا مردم با چشم بسته استبداد وارتجاع مذهبی را جانشین استبداد سلطنتی کنند. آتش سوزی سینما رکس آبادان و سوزاندن 377 تماشاگر فیلم، بستن عمدی درهای خروج که فرار حتا یک نفر رابریده کیهان سال 58: آیت الله لاهوتی: در زمان طاغوت سینمای قم به دستور سید احمد خمینی منفجر شد هم از مخمصه ناممکن می کرد، این طرح ونقشه را تبدیل به یکی از جنایات هولناک نمود. با اینکه ارتکاب این جنایت توسط عامل آخوندها محرز شد، اما هیچ اقدامی برای محاکمه واقعی کسانی که در این فاجعه سهم داشته اند انجام نشد (برای اطلاعات بیشتر). طی این سالها کم نبودند کسانی که به کشت وکشتار سالهای متمادی رژیم استناد کرده اند اما اینان نیز کمتر به فاجعه ای که رژیم چند ماه قبل از نزول منحوسش آفرید توجه کردند*. بعد به فرمان خمینی و دار و دسته اوباش حزب اللهی که بعدها پست های کلیدی جمهوری اسلامی را اشغال کردند، سینماها را در تهران وشهرستانها به بهانه سمبل های فساد و طاغوت به آتش کشیدند.
 بعد از استقرارجمهوری اسلامی خانواده گسترده سینما و تئاتر وتلویزیون که می شود کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و جنبش سینمای آزاد ایران را نیز به آنها افزود موقعیت و وضعیت مبهم تری یافتند.
در تقسیم بندی کلی، سینمای ایران را به دو بخش حرفه ای وتجربی وغیر حرفه می توان تعریف کرد . درسینمای حرفه ای به هنگام سقوط حکومت پیشین و قبل از انقلاب، سه بخش قابل تشخیص بود:
سینمای متداول فارسی، سینمای جبهه سوم که می خواست بین سینمای روشنفکرانه وسینمای متداول پل بزند، و سینمای روشنفکرانه ایران که کمتر می توانست درگیشه سینما موفقیت کسب کند و مخاطبان اش را بیشتر درکلوب های سینمایی جستجو می کرد.  برخی از کارها ی این گروه از تلویزیون ملی ایران نیز پخش می شد.
 به موقعیت متزلزل خانواده سینمای ایران در آغازحکومت اسلامی اشاره کردم ومی افزایم که سازندگان سینمای متداول فارسی یا سازندگان همان «فیلمفارسی» وضعیت نا بسامان تری داشتند. اینها اکثرا با فضای بیرون از ایران آشنا نبودند واصلا نمی دانستند کجا بروند وکجا می توانند بروند؟ برای نمونه بازیگر مشهور و پول سازی چون فردین که به نوعی به نماد «فیلمفارسی» تبدیل شده بود، شهرتش محدود به ایران و یا چند کشور مجاوربود. در این فضا این بخش از سینمای ایران نیز نگران آینده مبهم خود بود.
اموال تهیه کنندگان بزرگ ضبط شده و صاحبان آنها متواری شده بودند (استودیو های مولن روژ، میثاقیه، پارس فیلم، آژیر فیلم و... از تهیه کنندگان: مهدی میثاقیه، علی عباسی، اخوان ها و...) اماسینماگران بخش سینمای روشنفکرانه که اکثرا یا در خارج از ایران درس سینما خوانده بودند و یا با محیط های اروپایی/ امریکایی آشنایی و تماس داشتند بار دیگر به کشور ی که درآن سینما آموخته بودند بر گشتند و یا به کشورهایی که با زبان آن آشنا بودند به تبعید ناخواسته به قول نعمت آزرم پرتاب شدند. هر چند این وضعیت هم با گسترش دامنه پناهندگی و سخت تر شدن شرایط در کشورهای پناهنده پذیر دچار تغییراتی شد. دیگر هر کس همان جایی پناه گرفت که وی را می پذیرفتند.
غلامحسین ساعدیدر همان سالهای آغاز استقرار جمهوری اسلامی تقریبا بطورهمزمان جمعی ازسینماگران مرتبط با سینمای روشنفکرانه، ایران را ترک گفتند و در شهرهای اروپا مقیم شدند. فرخ غفاری، غلامحسین ساعدی (نمایشنامه و فیلمامه نویس)، آربی اوانسیان، هوشنگ بهارلو (مدیر فیلمبرداری)، شاهرخ گلستان، هژیر داریوش، شهره آغداشلو، فریدون معزی مقدم و پرویز کیمیاوی...** اکثرا در پاریس ماندگار شده بودند.
دولت فرانسه که دردهکده نوفل لوشاتو از خمینی پذیرایی کرده بود حالا مرکز تجمع سینماگران رانده شده حکومت خمینی بود. داریوش مهرجویی هم هرچند درس خوانده امریکا بود به این جمع پیوست. حتا قرار چنین بودکه با فیلمنامه ای که ساعدی تنظیم می کند با بازی فرخ غفاری وکارگردانی داریوش مهرجویی فیلمی ساخته شود وحضور غلامحسین ساعدی که انسانی رادیکال و سازش ناپذیر بود در جمع همکاران این فیلم برای رژیم تازه متولد شده می توانست خطرساز باشد . در همین زمان بود که ناگهان گفته شد داریوش مهرجویی به دارالخلافه بر می گردد به این شرط که حکومت ا ز اعدام ژیلا، خواهر داریوش که با فرزند خردسالش و با وجود اعدام همسرش (ازفعالان عضو کنفدراسیون) در زندان مانده بود، صرف نظر کند. در کتاب «سراب سینمای اسلامی ایران » نیز رضا علامه زده از قول ساعد ی نقل می کند که مهرجویی خودش را به رژیم فروخت (سراب سینمای اسلامی ایران صفحه 224). با برگشت داریوش مهرجوئی به جمهوری اسلامی، طرح فیلم مذکور  نافرجام ماند. ابراهیم گلستان هم که مدتی قبل از انقلاب ایران را ترک گفته بود، در ویلایش در لندن  ماندگار شد. ویلایی که در آن در این سالها به افتخار عطاالله مهاجرانی میهمانی خصوصی ترتیب داده می شود.
بهروز وثوقی و پوری بنایی
 اما برای وابستگان سینمای فارسی که راه به جایی نداشتند چاره ای نمانده بود جز اینکه به هر شکل وشیوه ای که شده راهی برای ادامه کارشان در جمهوری اسلامی بیابند ودر آن شرایط یک سری فیلمفارسی که ناشیانه اسلامیزه شده بود سرهم بندی و به بازار آشفته آن زمان ارایه کنند.
در این گونه فیلمها که سرشار از شعارهای ضد حکومت پیشین وضد امریکا بود، همه «بدمن»های سینمای فارسی تبدیل به ماموران ساواک شدند. انسانهای خوب هم یا معمم بودند و یا مذهبی. اما این وضعیت چندان نمی توانست دوام داشته باشد. رژیم جمهوری اسلامی که از ته دل اینان اطلاع داشت در پی آن بود که سینمای اسلامی را با کمک عوامل خودش پی ریزی کند وعذر اینان را بخواهد. فیلمهایشان را هم آقای خلخالی به دستور رهبر سوزاند. وی حتا نگاتیو فیلمها را هم معدوم کرد.

 اینک نگاهی گذرا خواهم داشت به برخی از فیلمهای سینمایی که توسط کادر سینمای فارسی و سینمای متداول ایران در سالهای اول نزول خمینی (سال 59 و60 و  اندکی پس از آن) روانه بازار شد .
 البته همان سالها چند کار شبه مستند را نیز عوامل سینمای فارسی سرهم می کنند. اصغر بیچاره که از سرشناسان سینمای فارسی است مستند ی با نام «سند زنده» ساخت که در آن ادعا می شود مبارزات مردم برای پیروزی جمهوری اسلامی بوده است. فیلمبردار این فیلم فریدون قوانلو بود و موسیقی متن آن از مرتضی حنانه است و تقی کهنمویی نیز در آن بازی کرد. همچنین مستند دیگری را با نام «امریکا نابود است» شخصی به اسم «حسن آقا می» ساخت. اما سازندگان فیلمفارسی تعداد قابل توجهی فیلم سینمایی را  با عجله و با محتوایی که فکر می کردند رژیم پسند است روانه بازار کردند که ند نمونه را با نقل بخش کوتاهی از قصه فیلمها در اینجا می خوانید:
سرباز اسلام، کارگردان: امان منطقی - یک مبارز مسلمان به همراه خواهرش در اثر درگیری شبانه با عوامل ساواک پایش به خانه ای کشیده می شود و...
بهروز وثوقی و گوگوشازفریاد تا ترور، کارگردان: منصور تهرانی -  داود راننده رئیس دادرسی ارتش است و رضا در گروه مبارزان ماموریت پیدا کرده است که رئیس دادرسی ارتش را ترور کند و...
دست شیطان، کارگردان: حسین زندباف، فیلمنامه: نادر ابراهیمی، فیلمبردار: پرویز ملک زاده، بازیگر: محمد علی کشاورز- جاسوس خبره و کارکشته ای با چهره عکاس وارد تهران می شود که...
برنج خونین، کارگردان: امیر قویدل و اسد الله نیک نژاد- کرم ساقه خوار برنج محور داستان فیلم است. این کرم توسط ایادی امریکا به مزارع برنج آورده می شود. عوامل ساواک برآنند تا هر کس را که پرده از این مسئله بر دارد نابود کنند.
طلوع انفجار، کارگردان: پرویز نوری، بازیگر: داود رشیدی، عنایت بخشی- رسول یکی از مبارزان انقلابی بوده که به وسیله چهار مامورساواک به طرز فجیعی به قتل رسیده است و...
کرکس ها می میرند، کارگردان: جمشید حیدری، فیلمنامه و موسیقی متن: منصور تهرانی - عزیز پسر عباسقلی خان که تازه از زندان آزاد شده همراه با دیگر مبارزان سیاسی بر خلاف میل پدر فعالیت می کند تا مبارزات مردم به ثمر می رسد.
قرنطینه، کارگردان: مسعود اسدالهی، فیلمبردار: جمشید الوندی، بازیگر: رضا کرم رضایی، آذر فخر، مسعود اسدالهی- پس از پیروزی انقلاب یک سرهنگ با تظاهر به اینکه در گذشته است مخفی می شود و...
خانه عنکبوت، کارگردان: علیرضا داود نژاد، فیلمنامه: مسعود بهنود، بازیگران: جمشید مشایخی، انتظامی، مسعود بهنود، داود رشیدی. فیلمنامه - چهار تن از عوامل رژیم سابق که از صحنه گردان های ماجرای طبس هستند در شمال مخفی می شوند و...
بهروز وثوقی
این فیلمها مربوط به زمانیست که هنوز سینمای اسلامی درست شکل نگرفته بود و مقامات داشتند قضیه را از زوایای متفاوت بررسی می کردند. در این فضا، میرحسین موسوی که گزارشگر ماهنامه نسیم شهریور 1385 شماره 10 او را نخست وزیر «چپ گرا» می نامید در باره نحوه حضور سینماگران رژیم پیشین در فیلمهای سینمای انقلابی چنین نظر می دهد :
«از گروه های فنی می توان استفاده کرد جز مواقعی که مخالف نظام جمهوری اسلامی باشند. در زمینه نویسندگان و کارگردانان به اعتقاد بنده چهره هایی که نشان بدهند صمیمانه در خدمت نظام هستند با دقت و نظارت می توانند کار کنند. در مورد بازیگران، کسانی که قویا در خدمت نظام طاغوت و ارزش های حاکم بر آن زمانه بوده اند نباید در فیلم ظاهر شوند. اینگونه بازیگران و یا ستاره های طاغوت بهتر است اگر هم توبه کرده اند در کارهای دیگر مشغول شوند.»
 سید محمد خاتمی که بعدا رهبر تمدن ها شد، حتا به حد و حدودی که میر حسین موسوی رضایت می دهد قناعت نکرد. ایشان می فرماید:
 «به مشتهرین به فساد و کسانی که مروج پلید ترین جنبه های ضد فرهنگ اسلامی بوده اند نباید کارهای فرهنگی بخصوص سینما را سپرد حتا اگر مدعی باشند توبه کرده اند... و کسانی که شهرت به فساد ندارند وآماده خدمت به نظام هستند در سینما در نقش های غیر مثبت [یعنی آنها که به زعم رژیم پاک هم بوده اند فقط حق دارند نقش منفی بازی کنند!] حضور یابند... اما آن کس که مخالف نظام است ، بازی نخواهد کرد، فیلم نخواهد ساخت. باید عطای او را به لقایش بخشید» (به نقل از ماهنامه نسیم).
بیک ایمانوردی
بهتر است برای آشنایی با موقعیت آن دوران بیشتر به اسناد خودشان مراجعه کنیم.
ماهنامه نسیم شماره 10 شهریور ماه (1385) گزارش مهمی دارد با عنوان «پرونده ماه، ممنوع التصویرها».البته مشخص نیست چرا واواک در سال 85 تصمیم می گیرد با چاپ برخی از پرونده هاموافقت کند؟ شاید برای ایجاد وحشت در خانواده سینما ولی قبل از بررسی گزارش نسیم یاد آوری می کنم که آن گزارش نیز  تمام واقعیت های سینمای جمهوری اسلامی را برملا نکرده است. در آن گزارش نیز کوشش می شود اعمال ورفتار وفساد عوامل اصلی رژیم پنهان بماند و یا برخی از اعمال آدمها که صلاح نیست از رفتارشان مردم مطلع شوند همچنان مبهم در باره شان نظر داده شود. برای نمونه داود رشیدی که با معیارهای جمهوری اسلامی از عوامل فرهنگی رژیم پیشین محسوب می شد نه تنها باید هر نوع توهین و تحقیر را تحمل می کرد، بلکه علاوه بر بازی در فیلم های تبلیغاتی نظیر «پرواز انقلاب» باید برای جلب جوانان به رژیم به کشورهای دیگرهم سفر می کرد. اما در این گزارش هیچ اشاره ای به وضعیت وی نمی شود. من  به تدریج که مسایل را می شکافم وجلو می روم، تلاش می کنم این موارد را نیز تا حدی که اطلاع دارم شفاف کنم.
باری، گزارشگر ماهنامه نسیم می نویسد:
 «در همان روزها که انقلاب اسلامی شکل گرفت، مردم برخی از سینما ها را در ردیف مشروب فروشی و کاباره ها قرار داده و آنها را به آتش کشیدند» البته یادشان رفت که قبلا شایع کرده بودند سینما ها را سا واک آتش می زند. حالا خودشان اعتراف می کنند که «مردم» آتش زده اند! حقیقت را می توان در کلیشه روزنامه کیهان (در بالا) و در سخنان اعتراف گونه آیت الله لاهوتی دید. گزارش نویس اضافه می کند:بیک ایمانوردی
« صفحات اولین شماره مجله تصویر 58 پر شده بوده بود از توبه نامه هایی که فلان بازیگر که از کرده هایش اظهار پشیمانی کرده و قول می داد که بعد از این در خدمت نظام و انقلاب حرکت کند». گزارشگر اشاره دارد به «فریاد مجاهد» نخستین فیلمی که همان عوامل سینمای فارسی سرهم می کنند، که البته مسؤلین آنوقت سینمایی جمهوری اسلامی دست فیلمفارسی سازان سابق را می خوانند و به طعنه ملامتشان می کنند که جاهل را به مجاهد تبدیل کرده اند.
بنا به گزارش نشریه نسیم، بهمن مفید یکی از نخستین بازیگرانی است که تلاش می کند در سینمای جمهوری اسلامی جایی بیابد. وی می خواهد در نقش یک روحانی در فیلمی ظاهر شود اما در حین فیلمبرداری در کاشان کتک مفصلی از امت در صحنه نصیبش می شود چرا که مردم نمی توانند بپذیرند یک عنصر فاسد طاغوتی در کسوت یک روحانی پاک ونورانی در آید! (آیا بهمن مفید در سفر به جمهوری اسلامی برای تجدید خاطره یک سری به کاشان هم زده است؟!) اما سیروس الوند فیلمساز فرصت طلب فیلمی را که در اواخر حکومت پیشین ساخته بود به نام «نفس بریده» با شرکت بهروزوثوقی در سینمایی در میدان شهدا (میدان ژاله) به روی اکران می آورد. گزارشگر به طوری مبهم چنین می نمایاند که این فیلم را هم امت انقلابی تحمل نمی کنند و تصویر آقا بهروز بر سردر سینما دهان کجی به خون شهدا تعبیر می شود. گزارشگر می نویسد:
بهروز وثوقی «هم به واسطه حضورش در سینمای تجارتی، و سوپر استار بودن درسینمای دهه 50 باید کنار گذاشته می شد» (ببینید دو فقره از جرم بهروز وثوقی چقدر سنگین اند: سو پر استار بودن و بازی در فیلمهای تجارتی). بعد گزارشگر اضافه می کند مهم تر از همه اینها ارتباط تاسف بار این بازیگر با دربار بود.
بیک ایمانوردی و ایرج قادری من نمی دانم آیا واقعا برای جمهوری اسلامی ارتباط با دربار اینقدر مهم است؟ مگر احسان نراقی که خودش هم اذعان دارد درباری بوده و اصلا نام کتابش «از کاخ شاه تا زندان های جمهوری اسلامی» است، مجبوب همه باند ها و دستجات جمهوری اسلامی نیست؟ و یا آیدین آغداشلو که در دفتر فرح پهلوی پست و شغل مهمی داشت در جمهوری پاک اسلامی حتا یک روز هم ملامت شد؟ کار و بارش که سکه است. پس چرا بهروز خان همچنان مغضوب است؟
 
نخستین بازیگری که توبه نامه می نویسد ومجوز کار در جمهوری اسلامی می گیرد، ایرج قادری است. البته قادری را فقط با یک بار توبه رها نمی کنند بلکه او مداوم حتا تا کنون تحقیر می شود. گزارشگر نسیم می نویسد:گنج قارون
« ایرج قادری با نوشتن توبه نامه درتیر 1359 اجازه یافت تا فیلمی به نام «برزخی ها» با حضور بازیگرانی چون فردین،ناصر ملک مطیعی و سعید راد بسازد». به نظر گزارشگر نسیم، با وجود این که مهدی کلهر نامی در وزارت ارشاد برای ساخت این فیلم پروانه داده بود اما حوزه هنری اسلامی به سرکردگی محسن مخملباف به سختی به فیلم حمله می کند و زور دار ودسته مخملباف می چربد و به گفته گزارشگر نسیم،  فردین، ناصر ملک مطیعی، مرتضی عقیلی و رضا بیک ایمانوردی برای همیشه «ممنوع الکار» شدند.
 تا آن حد که من می دانم ناصر ملک مطیعی هیچگاه توبه نکرد. مدتی هم شیرینی فروشی باز کرد وخودش در گفتگویی اعلام کرد که ترجیح دادم کام مردم را شیرین کنم.
 فردین هم تا دوران خاتمی از ارائه در خواست توبه فاصله گرفت ودر این دوران بود که بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی، فردینگویا این توهم را به وی نیز القاء کردند که انگار اتفاقی افتاده است. او در نامه بلند بالایی که به رهبر نوشت تقاضای بازگشت به سینما رااز مقام معظم طلب نمود. البته در نامه فردین ادعای دیگری نیز مطرح می شود وی در تحلیلی استثنایی «گنج قارون» را یک فیلم ضد حکومت پهلوی می نمایاند. ولی فردین بی آنکه ازرهبر مهربان جواب دریافت کند عمرش به پایان رسید و این توبه بی فایده در کارنامه هنری اش باقی ماند بدون آنکه مردم او را فراموش کرده باشند.***
رضا بیک ایمانوردی از ایران می گریزد و به آمریکا می رود وپرویز صیاد به اپوزیسیون می پیوندد و تا پایان عمرش ضد حکومت اسلامی باقی می ماند.
 پرویز صیاد از هنرمندان محبوبی است که در سینما و تئاتر ایران فعالیت گسترده ای پرویز صیاد و شهناز تهرانیداشت. صیاد هم در سینمای روشنفکرانه حضور مثبت و موثر داشت هم بسیاری از کارهایش با موفقیت تجاری همراه بود.
آیا پرویز صیاد نمی توانست بماند و در جمهوری اسلامی کار کند؟ من موقعیت آن دوران پرویز را نمی دانم . اما این را میدانم که هر هنرمندی حاضر نیست خفت و خواری گردن نهادن به فرامین یک رژِیم عقب مانده را بپذیرد و نه تنها سانسور را باعث رشد خلاقیت بداند (مانند کیارستمی) بلکه حذف بوسه را در سینما به سنت ربط دهدپرویز صیاد و پرویز فنی زاده در سریال «دائی جان ناپلئون»(مهرجویی) و بازیگر فیلم های تبلیغاتی نظیر پرواز انقلاب شود (داود رشیدی) و یا مردم را با فریب و نیرنگ به پای صندوق های خیمه شب بازی انتخابات بکشد (بنی اعتماد، میلانی، جعفر پناهی، نوشابه امیری) و آیا می شد و می شود با تمرد از فرامین ارتجاعی حکومت در ایران اسیر آخوندها بدون برخورد با موانع بازدارنده کار کرد؟ با قاطعیت می شود گفت نه. 
 این پرویز صیاد بود که گفت من همبرگر فروشی را به فیلمسازی در آن مملکت ترجیح می دهم. این گفته صیاد تحقیر کار برای گذران زندگی نیست بلکه جدا شدن از عشق و حرفه اصلی را به تمکین وتسلیم ترجیح دادن است. وقتی در همین نوشته مسایل را بیشتر شکافتیم، معنای این گفته صیاد را بهتر درخواهیم یافت.
ادامه دارد...
-----------------------------------------------------------
*کلیشه گزارش های کیهان سالهای 58 و 59 از آغاز تا پایان دادگاه سینما رکس آبادان، در سایت www.alefbe.com در دسترس است. پرویز صیاد نیز نمایش محاکمه سینما رکس را بر اساس اسناد و تحقیق به روی صحنه آورد.
 ** این گزارش وپژوهش برای بررسی سینماوهنر در تبعید نیست ،بسیاری از نام های سازش ناپذیر در تبعید هستند که باید وحق است که در پژوهشی ویژه ،کار ورفتارهایشان را مطرح نمود.
***من با وابستگان سینمای متداول فارسی،معاشرت وهمکاری نداشتم .اما می شنیدم که محمد علی فردین در زندگی خصوصی انسانی بخشنده بود وبه همکارانش که با مشکلات مادی مواجه می شدند کمک می کرده است. بعد از در گذشت وی مردم بطور خود جوش در مراسم وداع با وی حضوری گسترده داشتند که البته این حضور دهان کجی به رژیم نیز معنا می داد.
 
شرح  عکس ها:
1-  سردر سینما رکس آبادان پس از آتش سوزی در 28 مرداد 1357
2- کلیشه روزنامه کیهان 23 آذر 58
3- غلامحسین ساعدی
4- بهروز وثوقی و پوری بنایی
5- بهروز وثوقی و گوگوش
6- بهروز وثوقی
7- رضا بیک ایمانوردی
8- رضا بیک ایمانوردی
9- رضا بیک ایمانوردی و ایرج قادری
10- آفیش فیلم «گنج قارون»
11- بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی و فردین
12- پرویز صیاد
13- پرویز صیاد و شهناز تهرانی
14- پرویز صیاد و پرویز فنی زاده در سریال «دائی جان ناپلئون» (در نقش میرزا اسداله و مش قاسم

این هفته: نگاهی به منشور ملّی- بخش سوم: گرفتاری شورای ملّی و راه حل

انتقاد به معنی بی حرمتی به کسی نیست. روی انتقاد همیشه به یک کار و یا یک فکر و یا یک تصمیم است.  تازه میزان درستی هر کاری تابع وضعیتی است که در آن وضعیت کسی آن را اراده می کند. شناخت آن وضعیت و احوال درون کسی که به امری دست می زند ضرایب اساسی برای داوری در باره یک کنش می باشد.  به همین دلیل تاریخ هیچ گاه یک صورت واحد ندارد. اگر بخواهم کلّی تر بگویم ، پیدا کردن حقیقت غیر ممکن است.
آنها که با کتاب تاریخ و یا با وقایع تاریخی نقل شده به سرهمدیگر می
کوبند ابله هستند.
اینهایی که بر سر روایت خود از تاریخ به سر و کله هم می کوبند، باید بدانند که بدون نظر تارسکی هرگز هیچ محکومی نمی توانست مجاز باشد تا سه نوبت به رأی دادگاه اعتراض کند! آن هم رأیی که دم و دستگاه دادستانی و بازرسی و جرم شناسی و غیره برای صدورش به اندازه کافی مدرک و ادله جمع آوری کرده اند! و نه آرایی که هر کسی بر اساس عقاید و میل سیاسی خود نسبت به این یا آن رویداد و یا شخصیت تاریخی صادر می کند. به عبارت دیگر امور عادی زندگانی امروز نیز پیوندی اصولی با علم دارد. در واقع این عالمانِ بی علم نه بر سر تاریخ یا علم، بلکه بر سر عقاید خود یقه یکدیگر را گرفته اند. این مطالب را "آن کس که نداند و نداند که نداند برای همیشه استعمارزده بماند».

این مقاله دنباله دو نوشته پیشین یکی «از شهریور 20 تا شهریور 91، از اشغال کشور به دست متفقین تا تلاش در ایجاد شورای ملی، 71 سال نابسامانی» و آن دیگری «عدم رابطه میان سیاست و علم» می باشد که در کیهان آنلاین منتشر شده و در دسترس اند.
در طول مقاله "عدم رابطه میان سیاست و علم " نکاتی را عنوان نمودیم که از نظر اصول علمی و کار دمکراتیک و روش تهیه یک منشور یا " فریمینگ " (دستور کار) رعایت نشده و در نتیجه شرایط کم اعتباری آن را فراهم ساخته اند. به ویژه دونکته مهمّ، یکی مقصود منشور و دیگری بی اعتنائی به آرمان عمده منشور که مشخصه گرفتاری و دشواری اندیشه استبداد زدائی مباشند. اندیشه ای که در طول سال های دراز به کانون آرزوها و مطالبات و خواست های همه ایرانیان تبدیل شده است.
این دو ایراد به این جهت اساسی هستند که با یکدیگر پیوند دارند. یعنی هرهدف و مقصودی دارای شرط های لازم و کافی مربوط به خودش می باشد. به عبارت دیگر مقاصد "عبور از استبداد به مردم سالاری" و " انتخابات آزاد " در ایران  دارای شروطی کاملأ متفاوت از هم هستند. اما آنچه در این منشور آمده است:
"برپایی و تشکیل شورای ملی ایران، بستری را فراهم می کند تا نیروهای سیاسی ـ مدنی، علیرغم گرایش ها و اندیشه های گوناگون، با همکاری و اتحاد و پرهیز از هرگونه خشونت و انتقام جویی، برای پشتیبانی از مبارزات وخواست های مردم، در جهت استقرار دموكراسی و حقوق بشر در ایران به فعالیت بپردازند"، می تواند فقط به عنوان شرط لازم برای استقرار دمکراسی تلقیّ گردد که تنها یک هدف است. تازه این شرط هم خودش به صورت مشروط تعریف گردیده که یک قوز بالا قوز دیگری است زیرا "پرهیز از هرگونه خشونت و انتقام جوئی "، علاوه براینکه مربوط به استراتژی مبارزه است که باید بخشی از منشور به آن اختصاص می یافت که مشهود نیست، سبب پراکندگی نیروهای مبارزه می شود. این پراکندگی ولی متضاد با ایجاد بستر مبارزه مشترک می باشد که شرط لازم برای تحقق مقصود اصلی منشور یعنی "عبور از استبداد به مردم سالاری" است. به این ترتیب، نویسندگان منشور قدرت مبارزه را به این شکل محدود نموده و اپوزیسیون را به یک ببر کاغذی مبدّل ساخته اند. مسلم این است که این کار دو عیب دارد: یکی اینکه نشان می دهد هموندان شورا به ماهیت رژیم ولایت فقیه و ساختار آن واقف نیستند. به این دلیل نیز یا بی اعتنا به نظر هانا آرنت و کارل پوپرهستند و یا نظر آنها را اصلأ نمی شناسند که می گویند در مبارزه با استبداد انعطاف ناپذیر به کار گرفتن هر ابزار مؤثری مجاز است. عیب دوّم این است که اعضای شورا نمی دانند اعتصاب و نافرمانی مدنی فقط در رژیم های خاصی می تواند مؤثربیافتد که رژیم ولایت فقیه در زمره آنان نیست. بعلاوه امروزه وسایل بسیار مدرن تری برای مبارزه با استبداد و رفتن به مردم سالاری وجود دارد که به کارگیری آنها هرگونه خشونت و تخریبی را به حدّ اقل می رساند. این اطلاعات ولی به نظر می رسد در دایره دانائی هموندان شورا قرار نداشته است.
از سوی دیگر "پرهیز از هرگونه خشونت و انتقام جوئی " شرطی غیرواقعی برای مقصود اصلی منشور است زیرا عبور از استبداد(یعنی رژیمی که پریشیدگی ساز است) به  دمکراسی (یعنی رژیمی که نظم آفرین است) بدون به کار بردن زور ممکن نیست چرا کها حالت نخست دارای آنتروپی بالائی است. در حالی که در دمکراسی سطح آنتروپی پائین است. از این رو رفتن از آنتروپی بالا به سطح پائین تر بدون صرف انرژی ممکن نیست.
در حالی که به عکس "پرهیز از هرگونه خشونت و انتقام جوئی " شرط لازم برای هدف "استقرار دمکراسی" و مقصود "انتخابات آزاد" می باشد. ملاحظه می شود که متن این منشور آش شله قلمکاری است که به دلیل نامتجانس بودن اجزایش هر موقعی هم که از روی اجاق برداشته شود جا نیافتاده است.
این نکات نشان می دهند که پیشنهادکنندگان منشورملّی به معنی آنچه تهیه شده است واقف نیستند. به این دلیل این پرسش مطرح می شود: " آنها که خود نمی توانند به سخنان خویش معنی بدهند چطور می خواهند به زندگی مردم معنی دهند". این مطلبی است قابل تأمل و پراز حکمت که باید به آن پاسخ گفت.
اما پاسخ گویانی که امروز در صحنه های سیاسی حضور می یابند نه تنها بعد از ٣٣ سال هنوز به مشکل خود که ندانم کاری و نادرستی شیوه مبارزه است پی نبرده اند بلکه به جای اینکه به اشتباهات خود اذعان کنند به تهمت و افترا و سفسطه گوئی می نشینند. این روش ولی نشانه نفی دیالکتیکی خود و نه مدعی است. برخورد با انتقاد هرگز نمی تواند خشک و جزمی، یا دُگم که در واقع بنیادگرائی است، باشد. در این صورت ما چه فرقی می توانیم با اسلامیست های کنونی داشته باشیم. عاقبت این روش به یقین خفگی در منجلاب تضادها، بی منطقی ها و بی اعتنائی ها به اصول علمی – اجتماعی خواهد بود؛ حتا اگر میلیون ها نفر ازآن پشتیبانی کنند.
آخر مگر آدم بی عیب وجود دارد؟ همه اشتباه می کنند. به این دلیل انتقاد به معنی بی حرمتی به کسی نیست. روی انتقاد همیشه به یک کار و یا یک فکر و یا یک تصمیم است.  تازه میزان درستی هر کاری تابع وضعیتی است که در آن وضعیت کسی آن را اراده می کند. شناخت آن وضعیت و احوال درون کسی که به امری دست می زند ضرایب اساسی برای داوری در باره یک کنش می باشد.  
به همین دلیل تاریخ هیچ گاه یک صورت واحد ندارد. اگر بخواهم کلّی تر بگویم ، پیدا کردن حقیقت غیر ممکن است.
آنها که با کتاب تاریخ و یا با وقایع تاریخی نقل شده به سرهمدیگر می کوبند ابله هستند.
درست است که علم و دانش غیر مستقیم بر زندگی ما اثر می گذارد ولی آنها که تصمیم گیرنده اند بدون دانائی به علم هرگز نمی توانند کنشی را اراده کنند که از حدّ اقل خطا و ایراد برخوردار باشد. ما اگر به نظرات تارسکی[1] و یا کولینگوود[2] واقف می بودیم نه بر سر وقایع تاریخ با هم گلاویز می شدیم و نه به بی عیب بودن کار خود ای نقدر اصرار می ورزیدیم. اینهایی که بر سر روایت خود از تاریخ به سر و کله هم می کوبند، باید بدانند که بدون نظر تارسکی هرگز هیچ محکومی نمی توانست مجاز باشد تا سه نوبت به رأی دادگاه اعتراض کند! آن هم رأیی که دم و دستگاه دادستانی و بازرسی و جرم شناسی و غیره برای صدورش به اندازه کافی مدرک و ادله جمع آوری کرده اند! و نه آرایی که هر کسی بر اساس عقاید و میل سیاسی خود نسبت به این یا آن رویداد و یا شخصیت تاریخی صادر می کند. به عبارت دیگر امور عادی زندگانی امروز نیز پیوندی اصولی با علم دارد. در واقع این عالمانِ بی علم نه بر سر تاریخ یا علم، بلکه بر سر عقاید خود یقه یکدیگر را گرفته اند. این مطالب را "آن کس که نداند و نداند که نداند برای همیشه استعمارزده بماند».
از این گفتارنتیجه می شود کارهای تخصصی را باید به عهده کارشناسان گذاشت. اگر کسی کاری را به عهده بگیرد که به آن توانمند نیست او به جامعه ستم می کند. او ستمکار است. به این دلیل مردم امروز دولت فقها را ستمکار تشخیص می دهند زیرا اینها عرضه اداره مملکت را ندارند. به این جهت امروز فریاد ستمدیدگان در ایران به آسمان می رسد. فریاد زنان و مردانی که جملگی خواهان عدالت اند. آنها که این فریاد را نمی شنوند و ظالمانه در جوّ سیاسی خوسرانه و و خودپسندانه هرکاری را که در دایره توانائی آنها نیست می پذیرند دیر یا زود مردود خواهند شد. فریاد از ستمکاری حاکمان، پیام خطیر و مهمی در بر دارد که ایرانیان درون کشور تلاش می کنند به گوش ما بیرون نشینان برسانند.
درست از همین پیام، ضرورت ایجاد یک نهاد مبارزاتی علیه استبداد و تهیه یک منشورملّی آشکار می گردد. اما بر اساس یک بررسی علمی، این منشور پیشنهادی که ارائه شده بسان سیب لک زده ای است که یا باید لکه آن را فورأ زدود تا همه سیب را فرا نگیرد و یا آن را به دور انداخت و سیب جدیدی را برگزید. انتخاب هر یک از این دو راه ولی تابع "اراده" و میزان ثروت علمی جامعه موسوم به اپوزیسیون است.
علاوه بر این، این ثروت هم معنوی و هم زمانی است. بُعد زمانی آن ولی بسان تهیه ابزار مبارزه هزینه مادّی فراوان دارد. قبل از ادامه  این مطلب باید دانست که امر "حقوق بشر" مسئله مهم امروز مردم نیست بلکه بیشتر چشم باز کن و دهان پرکن برای روزنامه های خارجی و سیاست های جهانی است که با همین شعار ملت ها را به درون دایره استعمار خود می کشند. برای ما ایرانی ها حکومت قانون و تأکید بر آن ارجح و انگیزه ساز برای بسیج همه نیروهای ملّی می باشد. ولی در اینجا "ملّی " نه به معنی گرایش ناسیونالیستی منزوی شناخته شده بلکه به معنی مخالفت با هرگونه استعمار درونی و بیرونی است.
درهمین راستا باید دانست که منافع ابرقدرت های جهان درجهت منافع ملّی ما نیست حتا اگر آنها نیز درحال حاضر در جهت سرنگون سازی این ولایت کوشا باشند. روی چنین موجی سوار شدن یک استبداد جدیدی را برای نیم قرن دیگر در ایران، یعنی ایرانی درهم شکسته به پا خواهد کرد. به ویژه شایسه نیست ما نسبت به هرکاری که در این سی سال در ایران انجام گرفته، از جمله ایجاد رآکتور پژوهشی اراک، بی توجه باشیم. این رآکتور برای توسعه و تکوین ایران صنعتی آینده و کار پژوهشی جوانان مملکت اهمیت دارد. همین استعمارگرانی که امروز مردم کشور را زیر فشار تحریم قرار داده اند که چرا دولت کارهای اتمی بدون مجوز می کند، به چه دلیل دو دهه پیش هنگامی که به همین حکومت کارخانه های بسیار گران قیمت در جهت کارهای اتمی می فروختند به این مهّم توجه نکردند؟ این تحریم ها تنها به مردم مملکت و زندگی آنها صدمه نمی زند بلکه میلیاردها دلار پول کشور که صرف خرید این گونه وسایل شده نیز به باد خواهد رفت. حق این است که ما از دنیا بخواهیم به جای تحریم، با مبارزان راه رهائی از استبداد دینی همبستگی معنوی و همدردی انسانی داشته باشند و از توسعه استعمار گلوبال که به سود سرمایه و نه ملتهاست جلوگیری کنند. استعمار گلوبال، بازار کار را به ورشکستگی کشانیده و در کشورهای جهان برده داری مدرن به وجود آورده است.
با این توضیحات می خواهم از این به بعد به مسئله شورا و را ه حلّ آن توجه کنم.
مفهوم  شورا از یونان می آید. در یونان افلاطون از نظر علمی و فلسفی هم معروف بود و هم منابع مالی داشت. او در جلسات فلسفی خود یک روز هم از شخصی بنام " تیمایوس "[3] دعوت کرد تا بیآید و در باره چگونگی ایجاد جهان سخنرانی کند. این جلسه را افلاطون " شورا "[4]،[5] نامید که در واقع به معنی بحث در باره چگونگی ایجاد مسئله ای به نام جهان بود.
ملاحظه می شود اینجا هم اگر اپوزیسیون بخواهد وضعیت تازه ای به وجود بیآورد باید آن را با مراجعه به یک شورا  شکل و محتوا دهد. در اجرای این کار ولی، با توجه به آنچه گفته شد، ترکیب هموندان شورا، مقصود و هم چنین هدفی که باید دنبال بشود از اهمیت بسزائی برخوردار است.  
از آنجا که مقصود  منشور عبور از وضعیت استبداد (پریشیدگی) به وضعیت حاکمیت مردم (نظم) است، مدرنیته حکم می کند که این کار به دومرحله قسمت شود (وضع پریشیده ابتدا و وضع نهائی نظم خود بخود استراتژی و ابزار مبارزه مؤثر را به دست می دهند):
1.      شورای دانشمندان و متخصصان برای تهیه ی پیش نویس یک منشور
2.      شورای سیاسی – برای سیاسی کردن این پیش نویس
  1. شورای دانشمندان می تواند مرکب از ١٥ تا ٣٠ نفر متخصص در زمینه های اجتماعی، اقتصادی و مالی، تکنولوژی و حقوقی و محیط زیست باشد که در میان مردم نه تنها دارای اعتبارند بلکه قادرند بی طرفانه عبور از وضعیت حال به وضعیت حاکمیت مردم را به طور علمی و با کمترین آسیب همراه با ارائه شرایط لازم و کافی برای رسیدن به این مقصود طراحی نمایند. این گروه که در روند مذاکرات استدلالی – انتقادی یا یک دیسکورس (گفتمان) کار می کند ضرورتأ برای گفتگوی خود نباید بیش از دو هفته وقت هزینه کند. این محدودیت فشاری روی روش دیسکورس می آورد که به دلیل وضع اضطراری کشور قابل تحمّل است.
            اهمیت و ضرورت این شورا را باید در حاصل آن جستجوکرد. چرا که درستی این دستآورد هرگز نمی تواند مورد تردید کسی یا گروهی قرار بگیرد. مگر اینکه آن تردید کننده یا خود را عقل کلّ بداند و یا اینکه با عبور از استبداد به مردم سالاری مخالف باشد.
  1. شورای سیاسی می تواند میان ٥٠ تا ٦٠ نفر عضو داشته باشد و کارش سیاسی کردن پیش نویس منشور است. از این رو این افراد الزامأ باید کارشناس سیاسی، افرادی خوشنام و متخصص در امر تاریخ ایران و جهان و دانا به سیر سیاست های بین المللی و ژئوپلیتیک منطقه باشند. بعلاوه شرکت تمام جناح های رنگارنگ مخالف رژیم ولایت فقیه در این شورا امری شایسته و ضروری است. فرقی نمی کند از چه رنگ و یا از چه مکتبی می آیند. چرا که درست است که آینده ایران رنگین کمانی است، اما این رنگین کمان چون در ذات طبیعت است چندان مهم به نظر نم یآید بلکه هنر سیاست را باید در این جستجو کرد که از این رنگین کمان، یکرنگی و یکپارچگی بیآفریند.
دشواری عمده ولی در این راه برمی گردد به اینکه چه کسی باید دعوت کننده این جلسات باشد. دراین بازار آشفته نظرات و خود خواهی ها و خودمحوری ها  آشکار است که دعوت کننده شایسته است، همان طور که در شورای افلاطون دیدیم، در جامعه معروف به پاکدامنی و حسن نظر و از همه مهم تر مطلع و میان قشرهای سیاسی به فراحزبی و فرا مسلکی پذیرفته شده باشد. به این دلیل در رفع این دشواری، یعنی انتخاب دعوت کننده، برای ما ایرانیان سه گزینش بیشتر وجود ندارد:
الف.  شاهزاده رضا پهلوی در لباس شخصی فرا حزبی و فرا مسلکی (با توجه به محبوبیت میلیون نفری ایشان از جمله از طریق همه پرسی رادیو فردا)
ب‌. مراجعه به رأی عموم مردم از طریق اینترنت برای معلوم ساختن شخص دعوت کننده
ت‌. گزینش شخص دعوت کننده از میان افراد دانشمند و صاحب نام خارج از کشور که توانائی و قابلیت این کار را دارد به وسیله تمام گروه های شناخته شده  و دارای ساختار سیاسی سابقه دار
در پایان، باید یادآوری کرد که نظیر چنین راهی را مخالفان اسد در سوریه و مخالفان پوتین در روسیه نیز در برنامه خود دارند با این تفاوت که دانشمندان و متخصصان و کارشناسان ایرانی، اگرغلو نکنیم، به دلیل تجارب خود چه در داخل و چه در خارج از کشور شایستگی و توانائی بیشتری را دارا هستند.
اما این سخنان تنها در بازتاب اجتماعی خود می تواند چنان جنبشی را به وجود آورد که رهائی ساز، خودجوش و سامان دهنده باشد.
21 اکتبر 2012 مونیخ

[1]  A. Tarski : Studia Philosophica 1, 1935, 261-405
[2] R. G. Collingwood : the Idea of History 1946, S. 283