"عنوان «پاسور» برای پليس، يک روز هم دوام نياورد" «مردمک»
اين يک اعتراض است! يک فرياد است! مگر مرض داريد لغت و واژه تصويب می کنيد و بعد از يک روز آن را پس می گيريد؟ مگر ما اين جا بيکار نشسته ايم برای توليدات معنوی شما طنز صادر کنيم بعد شما فِرتی توليدات معنوی تان را پس بگيريد و طنز ما روی دستمان بماند؟
کلمه به اين قشنگی توليد کرده ايد که طنزنويسان حظ می کنند از ديدن آن و استعداد های درونی و نهانی که در آن نهفته و منتظر است تا به دست طنز نويس شکفته گردد، آن وقت شما نه بر می داريد، نه می گذاريد، کلمه را پس می گيريد. غلط می کنيد پس می گيريد! می خواهيد ما را به هم بريزيد؟ (اين اصطلاح زيبا و کاربردی را از جناب دکتر صدرنژاد ياد گرفته ام).
من در عرض يک روزی که شما اين کلمه را تصويب کرديد کلی ترکيبات و کلمات تازه در دفترچه يادداشت ام نوشتم. از اصل کلمه که پاسور باشد و می توان آن را paasour خواند می گذرم که بچه ها در سايت های مختلف ترتيب اش را داده اند و مايه ی تفريح و تفرج است. با اين نتيجه گيری ها و آفرينش های لغوی خودم چه کنم:
پاسور در مقامی پايين تر از پاسدار و چيزی در حد پاسبان سابق که بر سر هر کوچه می ايستاد و ما به او آژان يا آجان می گفتيم. اصلا به وزن کلمه ی پاسور که نگاه کنيد بسيار سبک تر از پاسدار است و اين دقيقا همان چيزی ست که حکومت اسلامی می خواهد.
بر اساس پاسور و ريشه ی زيبای پاس می توان اين کلمات را ساخت:
پاسکار: مامور نيروی انتظامی که در دفتر زندان يا کلانتری يا پزشک قانونی يا جاهای ديگر نشسته و پدر و مادر کسی را که در تظاهرات خيابانی به خاطر پس گرفتن رای اش کشته شده به اين جا و آن جا پاس می دهد.
پاسزار: کلانتری. اين کلمه که از ديدگاه طرفداران حکومت اسلامی بر وزنِ گلزار و از ديدگاه مخالفان حکومت اسلامی بر وزنِ شورهزار است جايی ست که پاسور در آن می رويد و رشد می کند و خود را به مردم نشان می دهد.
پاسمال: عملی ست که ارباب رجوع برای پيش برد کارشان، با بعضی جاهای پاسور انجام می دهند. در فرهنگ غير نظامی به اين کار پاچه خاری يا چیچیمالی هم گفته می شود.
پاسزَر: (با پاسزِر اشتباه نشود که آن معنای ديگری دارد و از نظر اتيمولوژيک ساختارش متفاوت است) به پاسوری گفته می شود که از ارباب رجوع چيزهايی معادل طلا و زَر می گيرد و کار او را راه می اندازد.
پاسژَر: پليس مواد مخدر. بی هيچ دليلی اين کلمه چنين پليسی را به ذهن القا می کند.
پاسسَر: و آن پليس يا پاسوری ست که با لگد سر جوانان را مثل توپ به همکارش پاس می دهد تا او هم يک لگد به آن بزند.
پاسعَر: اين يک کلمه ی فوق العاده زيبا و با معنی ست که بی هيچ ترديدی در فرهنگستان نمره ی قبولی می آوَرَد و آن عبارت است از پليس لباس شخصی چماق بدست "عَر"بده کش.
پاسکَر: و آن پليس يا پاسوری ست که انگار کر است و فريادهای از سر درد و استغاثه های بازداشت شدگان سوله های کهريزک را نمی شنود.
پاسجو: بازجوی نيروی انتظامی مستقر در آگاهی که طريقه ی عمل اش فنی و با کابل و شيلنگ است و برای خلط نشدن با معنای بازجو يا کارشناس که بيشتر به ماموران وزارت اطلاعات گفته می شود کاربُرد خواهد داشت.
پاسکِش: (با پاس کُش به معنای تروريست و يا تروريستِ وابسته به گروه جندالله ريگی که پاسور می کُشد اشتباه نشود). پاسکِش مامور زحمتکشی ست که از ساعت يازده دوازده شب به بعد دور تا دور خيابان های تخت طاوس و عباس آباد گشت می زند و از برخی خانم های محترمه در هنگام فروش برخی کالاها محافظت و حراست به عمل می آورد (جهت حفظ حرمت شهيد مطهری و شهيد بهشتی نام شان را از روی خيابان ها برداشتم و به نام سابق طاغوتی تغيير دادم)...
حالا به من حق می دهيد از دست اين تغيير نابجای کلمه ی زيبای پاسور ناراحت باشم؟
اين يک اعتراض است! يک فرياد است! مگر مرض داريد لغت و واژه تصويب می کنيد و بعد از يک روز آن را پس می گيريد؟ مگر ما اين جا بيکار نشسته ايم برای توليدات معنوی شما طنز صادر کنيم بعد شما فِرتی توليدات معنوی تان را پس بگيريد و طنز ما روی دستمان بماند؟
کلمه به اين قشنگی توليد کرده ايد که طنزنويسان حظ می کنند از ديدن آن و استعداد های درونی و نهانی که در آن نهفته و منتظر است تا به دست طنز نويس شکفته گردد، آن وقت شما نه بر می داريد، نه می گذاريد، کلمه را پس می گيريد. غلط می کنيد پس می گيريد! می خواهيد ما را به هم بريزيد؟ (اين اصطلاح زيبا و کاربردی را از جناب دکتر صدرنژاد ياد گرفته ام).
من در عرض يک روزی که شما اين کلمه را تصويب کرديد کلی ترکيبات و کلمات تازه در دفترچه يادداشت ام نوشتم. از اصل کلمه که پاسور باشد و می توان آن را paasour خواند می گذرم که بچه ها در سايت های مختلف ترتيب اش را داده اند و مايه ی تفريح و تفرج است. با اين نتيجه گيری ها و آفرينش های لغوی خودم چه کنم:
پاسور در مقامی پايين تر از پاسدار و چيزی در حد پاسبان سابق که بر سر هر کوچه می ايستاد و ما به او آژان يا آجان می گفتيم. اصلا به وزن کلمه ی پاسور که نگاه کنيد بسيار سبک تر از پاسدار است و اين دقيقا همان چيزی ست که حکومت اسلامی می خواهد.
بر اساس پاسور و ريشه ی زيبای پاس می توان اين کلمات را ساخت:
پاسکار: مامور نيروی انتظامی که در دفتر زندان يا کلانتری يا پزشک قانونی يا جاهای ديگر نشسته و پدر و مادر کسی را که در تظاهرات خيابانی به خاطر پس گرفتن رای اش کشته شده به اين جا و آن جا پاس می دهد.
پاسزار: کلانتری. اين کلمه که از ديدگاه طرفداران حکومت اسلامی بر وزنِ گلزار و از ديدگاه مخالفان حکومت اسلامی بر وزنِ شورهزار است جايی ست که پاسور در آن می رويد و رشد می کند و خود را به مردم نشان می دهد.
پاسمال: عملی ست که ارباب رجوع برای پيش برد کارشان، با بعضی جاهای پاسور انجام می دهند. در فرهنگ غير نظامی به اين کار پاچه خاری يا چیچیمالی هم گفته می شود.
پاسزَر: (با پاسزِر اشتباه نشود که آن معنای ديگری دارد و از نظر اتيمولوژيک ساختارش متفاوت است) به پاسوری گفته می شود که از ارباب رجوع چيزهايی معادل طلا و زَر می گيرد و کار او را راه می اندازد.
پاسژَر: پليس مواد مخدر. بی هيچ دليلی اين کلمه چنين پليسی را به ذهن القا می کند.
پاسسَر: و آن پليس يا پاسوری ست که با لگد سر جوانان را مثل توپ به همکارش پاس می دهد تا او هم يک لگد به آن بزند.
پاسعَر: اين يک کلمه ی فوق العاده زيبا و با معنی ست که بی هيچ ترديدی در فرهنگستان نمره ی قبولی می آوَرَد و آن عبارت است از پليس لباس شخصی چماق بدست "عَر"بده کش.
پاسکَر: و آن پليس يا پاسوری ست که انگار کر است و فريادهای از سر درد و استغاثه های بازداشت شدگان سوله های کهريزک را نمی شنود.
پاسجو: بازجوی نيروی انتظامی مستقر در آگاهی که طريقه ی عمل اش فنی و با کابل و شيلنگ است و برای خلط نشدن با معنای بازجو يا کارشناس که بيشتر به ماموران وزارت اطلاعات گفته می شود کاربُرد خواهد داشت.
پاسکِش: (با پاس کُش به معنای تروريست و يا تروريستِ وابسته به گروه جندالله ريگی که پاسور می کُشد اشتباه نشود). پاسکِش مامور زحمتکشی ست که از ساعت يازده دوازده شب به بعد دور تا دور خيابان های تخت طاوس و عباس آباد گشت می زند و از برخی خانم های محترمه در هنگام فروش برخی کالاها محافظت و حراست به عمل می آورد (جهت حفظ حرمت شهيد مطهری و شهيد بهشتی نام شان را از روی خيابان ها برداشتم و به نام سابق طاغوتی تغيير دادم)...
حالا به من حق می دهيد از دست اين تغيير نابجای کلمه ی زيبای پاسور ناراحت باشم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر