۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

از ۲۵ بهمن تا اول اسفند - مقاله اي از اكبر گنجي

اول- حكم كلي- با چندين تبصره ي مهم- اين است:وقتي هيچ روزنه اي براي تغيير/اصلاح/تحول وجود نداشته باشد، توده هاي بي نام و نشان با پاها و دست هاي خود در خيابان ها از طريق انقلاب تكليف سياست را روشن خواهند ساخت و چيزهايي نو خواهند آفريد. اما محصول تازه اي كه آنان مي آفرينند/بر مي سازند؛لزوماً/ضرورتاً نظامي عادلانه(نظام دموكراتيك ملتزم به آزادي و حقوق بشر) نخواهد بود.

دوم- انقلاب هاي كل گرايانه ي كلاسيك كه مي خواستند كل ساختارهاي سياسي / اجتماعي / فرهنگي /اقتصادي/نظامي پيشين را نابود و انسان/نظام سياسي/جامعه اي سراپا نو بيافرينند، حقوق بشر را به طور سيستماتيك نقض كردند و دموكراسي هم پديد نياوردند. انقلاب فرانسه نمونه ي اصلي اين مدعا و سرمشق انقلاب روسيه، چين،كوبا،ايران و...بود.براساس همين تجربه ها،بسياري از متفكران و آزاديخواهان با انقلاب مخالفت كرده و اصلاحات تدريجي گام به گام را بهترين راه برساختن جهاني عادلانه تر و كم رنج تر به شمار آورده اند.

سوم- موج انقلاب هاي رنگي سال ۱۹۸۹ اروپاي شرقي كه فاقد خشونت و انتقام بود و در بسياري از موارد به نظام هاي دموكراتيك منتهي شد، نوع ديگري از مشي انقلابي را پديد آورد كه آزاديخواهان و دموكراتها را مجذوب خود نمود. اين نمونه ها،اگر واقعاً مصداق انقلاب باشند(برخي آن را اصتقلاب ناميده اند)، ابطال كننده ي آن حكم كلي اند كه انقلاب يعني: خشونت،انتقام،رعب و وحشت،ديكتاتوري سنگين تر از ديكتاتوري پيشين.

چهارم- حركت هايي كه در خاورميانه با زلزله ي تونس آغاز شد و مصر، اردن، الجزاير ، يمن ، ليبي و بحرين را فرا گرفت،اگر به راستي انقلاب باشد، سومين موج انقلابي است[۱].

به احتمال زياد، تونس به عنوان مركز آتشفشان عمل كرده است.اما اين انقلاب ها، شبيه كدام موج بوده اند؟ موج ۱۸۴۸ سرشار از خشونت و انتقام و شكست بود. موج ۱۹۸۹ فاقد خشونت و انتقام و نقض حقوق بشر بود. از نظر ميزان خشونت پيش از پيروزي، موج انقلاب هاي عربي ۲۰۱۱، در تونس و مصر و ليبي دستكم حدود دويست، سيصد و هزار كشته (به گفته وزير خارجه ايتاليا) برجاي گذاشت[۲].

اطمينان كامل وجود دارد كه شمار كشته شدگان در حركت ۱۸ روزه و يكماهه ي مصر و تونس چندين برابر كشته شدگان حركت بيست ماهه ي ايران بوده است.از نظر نتايج سياسي،در تونس: بن علي به سرعت از كشور گريخت،زندانيان سياسي آزاد شدند، تبعيديان به كشور خود بازگشتند،حزب حاكم تعطيل شد،قرار است شش ماه بعد انتخابات آزاد برگزار شود.

در مصر:مردم با پاهاي خود در عرض ۱۸ روز حسني مبارك را به زير كشيدند،پارلمان تقلبي را منحل كردند،قانون اساسي را به بايگاني فرستادند تا اصلاح شود، شماري از زندانيان سياسي را آزاد ساختند.

اگر گذار به دموكراسي مد نظر باشد،سطح توسعه ي اجتماعي كشور و موازنه ي قوا عامل تعيين كننده است.تونس پيشرفته تر از مصر است و ليبي بسيار عقب مانده تر از آندوست.سرنگوني سرهنگ قذافي و رژيم او به معناي گذار ليبي به دموكراسي نخواهد بود.

در مورد مصر هم زمان روشن خواهد كرد كه ارتش آن كشور از يك سو و سطح توسعه ي اجتماعي آن كشور از ديگر سو(مستقل از بنيادگرايان مسلمان)،تا چه اندازه آماده ي نظامي دموكراتيك اند.با اين همه روشن است كه آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد، از نوع انقلاب هاي كل گرايانه نبود كه بخواهند همه چيز را عوض كنند. سطح توسعه ي اجتماعي ايران اجازه نمي دهد تا همچون ليبي با هواپيماي جنگنده به مردم حمله شود.

پنجم- ايران شاهد عبور از "گفتمان اصلاح طلبي" به "گفتمان انقلابي" در ميان لايه هايي از جامعه و نيروهاي سياسي است.اين امر دلايل متعددي دارد،اما دو عامل نقش اساسي تري داشته اند:

اولاً:ميليون ها تن از مردم ايران به شدت از وضعيت موجود كشور ناراضي اند.اما،رژيم سلطاني فقيه سالار حاكم بر ايران،تمامي راه هاي تغيير و تحول و اصلاح را مسدود كرده است.سلطان علي خامنه اي نه تنها حاضر به گفت و گو با رهبران مخالفان نيست،بلكه حاضر به دادن هيچ امتيازي(در واقع حقوق ناديده گرفته شده ي مردم، به عنوان مثال:آزادي كليه ي زندانيان سياسي) نيست.همين عامل- يعني ساختار سياسي متصلب اصلاح ناپذير-، بستر رشد گفتمان انقلابي را فراهم مي آورد.

ثانياً: متغير مهم ديگري در دو ماه اخير وارد صحنه شد كه موجب "رشد گفتمان/عمل انقلابي در ايران" گرديد.اين متغير اساسي،انقلاب هاي عربي ۲۰۱۱ و موفقيت هاي سياسي سريع آنها بود. به زير كشاندن سريع بن علي و حسني مبارك؛ به زير كشاندن سلطان علي خامنه اي را در نزد مخالفان ايراني محقق كردني/قابل وصول كرد.در واقع، به جاي اينكه ايران الهام بخش اعراب انقلابي باشد، كاري كه آنان كردند و موفقيت هاي سريعي كه به دست آوردند،الهام بخش مخالفان ايراني شده و آنان را انقلابي كرده است.

ششم- بيست و پنج بهمن ۸۹،حركتي در پشتيباني و كمك از انقلاب مصر و تونس نبود،چرا كه آنان پيش از آن به خواست خود دست يافته و به منازل خود بازگشته بودند.بيست و پنج بهمن هشتاد و نه، به دنبال الگوي مصر و تونس بود تا سلطان علي خامنه اي را به زير كشد.اين مطالبه اي برحق است. از سالها پيش هم روشن بود كه در نظام سلطاني فقيه سالار، بايد به سلطان حمله برد، نه مجريان دستورات او.

از خرداد سال ۱۳۸۴ تاكنون، گروه زيادي كوشش مي كردند/مي كنند كه همه ي حمله ها را به محمود احمدي نژاد معطوف سازند.آنان چنان جلوه مي دادند كه گويي مسأله فقط محمود احمدي نژاد است. به عنوان مثال،هاشمي رفسنجاني در طي اين مدت بارها به صراحت اعلام كرد كه بايد "محوريت" رهبري و "تبعيت" از او را پذيرفت و نبايد اجازه داد "تيرها" به سوي ولي فقيه روان شوند:

"بين وفاداران انقلاب و ساختارشكنان كه با قانون‌ اساسي يا رهبري مشكل دارند، مرز وجود دارد كه اين مرز جعلي نيست و نبايد اجازه دهيم مخدوش شود...كاري نكنيم تيرهايي كه نبايد به سمت رهبري و نظام برود، به آن سمت رفته و ايشان سيبل شود...امروز كسي را بهتر از رهبري نمي‌شناسم كه محور اين وحدت باشد"[۳].

سايت هاشمي رفسنجاني اينك نيز همان سياست را دنبال كرده و مي گويد احمدي نژاد "جا خالي" مي دهد تا تيرها به "مقام معظم رهبري" اصابت كنند [۴].

پس از انتخابات رياست جمهوري ۲۲ خرداد ۸۸ رفته رفته بسياري فهميدند كه علي خامنه اي محور نظام سلطاني فقيه سالار است.مطابق رژيم حقوقي(قانون اساسي)بيشترين اختيارات در دست اوست،اما رژيم حقيقي حكايت از آن دارد كه قدرت وي در عمل بسيار بيشتر از رژيم حقوقي است.اين شعار/هدف كه "علي خامنه اي بايد برود" و بساط نظام ولايت فقيه بايد برچيده شود،مطالبه اي برحق و دنبال كردني است.

هفتم- انقلابي شدن گفتمان و كنش، پيامدهايي دارد كه نمي توان/نبايد ناديده گرفت.برخي از پيامدها به قرار زير است:

۱-۷- فضاي جامعه دو قطبي مي شود. هر طرف خود را "حق مطلق" و طرف مقابل را "باطل مطلق" قلمداد مي كند/مي سازد.پروژه ي علي خامنه اي تحت دو عنوان "فتنه" و "بصيرت" پس از آغاز اعتراضات انتخابات رياست جمهوري براي رسيدن به همين نقطه بود.گويي اينك به مقصود رسيده اند كه محسني اژه اي به عنوان دادستان كل كشور مي گويد:

"امروز صف انقلاب و ضد انقلاب مشخص شده است.اگر امروز كسي به نداي فتنه‌گران گوش كرد، ضد‌انقلاب است و بايد به عنوان ضدانقلاب با او برخورد كرد.در صورت حمايت اشخاص از سران فتنه به آنها به عنوان حاميان ضدانقلاب نگاه مي ‌شود و اين تحمل ناشدني است"[۵].

وقتي فضا دو قطبي شد،ميانه ها از بين مي روند.ميانه هايي چون ناطق نوري،حسن روحاني، و ميانه نماياني چون علي لاريجاني،محسن رضايي و قاليباف به سمت سلطان رفته و مطابق ميل او حركت ۲۵ بهمن را به شدت محكوم ساختند.در واقع به نوعي برخي از شكاف هاي نظام پر شد.

۲-۷- ميانه هايي چون سيد محمد خاتمي، جبهه ي مشاركت و ... به حاشيه رانده شده و صداي آنان شنيده نخواهد شد.به همين دليل وقتي سخنان زير در بيانيه ي جبهه ي مشاركت بيان شد،واكنش هاي تندي برانگيخت:

"سبزها بدنبال ميراث اين انقلاب[۱۳۵۷] يعني اجراي بدون تنازل قانون اساسي به عنوان مطالبه و محور وفاق ملي است...عزم ملت ما در آري گفتن به انتخابات و نه گفتن به مداخله نظامي‌ها، يك عزم اصلاح‌طلبانه براي مصون سازي نظام از سقوط و انحطاط است"[۶].

حتي بيانيه اي كه از سوي مير حسين موسوي پس از تظاهرات ۲۵ بهمن صادر شد،به دليل تكرار مواضع پيشين، از سوي گروهي از سبزها انكار شد و اعلام گرديد كه افراد ديگري اين بيانيه را به نام موسوي نوشته و انتشار داده اند.در آن بيانيه آمده بود:

"جنبش سبز همواره با بيگانگان فاصله داشته و اهداف اصلي آن احياي ارزشهاي انقلاب و آرمانهاي امام راحل و مطالبات آزادي خواهانه و متكثر ملت شريف ايران بوده و همواره تلاش كرده است كه از راههاي مسالمت آميز، اهداف خود را با تاكيد براصل بنيادين كرامت ذاتي انسان و به رسميت شناختن حق ملت براي حاكميت بر سر نوشت خود و اجراي بدون تنازل قانون اساسي دنبال كند"[۷].

به تعبير ديگر، وقتي فضا عوض مي شود و گفتمان تازه اي جايگزين گفتمان سابق مي شود،برخي سخنان غير قابل انتظار شده و اگر بيان شوند، طرد خواهند شد.

۳-۷- گفت و گو و سازش از سوي "بالا" ناممكن و از سوي "پائين" ناپذيرفتني خواهد شد.خاتمي طي ۲۱ ماه گذشته براي گفت و گو كوشش بسيار كرد،اما "بالا" تمامي راه ها را بست[۸] و "پائين"(عاملان و فاعلان) هم با توجه به مجموعه اتفاقات روي داده فضايي مي سازد كه راهي براي گفت و گو باقي نمي گذارد.

۴-۷- كار اكبر هاشمي رفسنجاني بسيار دشوار شده است.مسأله فقط اين نيست كه از سوي باند تندروها به او فشار وارد مي شود تا حركت ۲۵ بهمن و موسوي و كروبي را تحت عنوان "سران فتنه" محكوم سازد،بلكه مسأله اين هم هست كه او اولاً، به اين مي انديشد كه اين حركت چقدر امكان پيروزي دارد.ثانياً، اگر پيروز شود و نظام برافتد،آيا انقلابيون پيروز دسته گل به وي تقديم خواهند كرد؟ ثالثاً، او بخش مهمي از رژيمي است كه ۳۲ سال از عمر آن مي گذرد. به تعبير ديگر،نظام حاكم همانند فرزند اوست. به همين دليل هاشمي يكي دو روز مانده به ۲۲ بهمن گفت: "ما الان آلترناتيوي براي وضع موجود نداريم. همين را بايد حفظ بكنيم.

با اصلاحات. با ترميم‌هايي كه لازم است انجام بدهيم"[۹].پس از آن،تظاهرات ۲۵ بهمن را تحت عنوان غير قانوني "حرام" اعلام كرد. از سوي ديگر، هاشمي آگاه است كه تندروهاي حاكم جز تحقير كامل او هدفي را دنبال نمي كنند. ماندن در مناصب نمايشي شده ي رياست مجلس خبرگان رهبري و مجمع تشخيص مصلحت نظام منوط به تحمل دشنام هاي همه روزه و اعلام قبول ولايت فقيه و تبعيت از رهبري است[۱۰].

۵-۷- بن علي به عربستان رفت.حسني مبارك در شرم الشيخ مصر ماند.اين دو به هر كشور غربي مي خواستند/بخواهند بروند،راهش باز بود.اما سلطان علي خامنه اي و مجريان اوامرش(محسني اژه اي،علي فلاحيان،سعيد مرتضوي، سردار جعفري،سردار نقدي،طائب و...) كجا بروند؟ كدام كشور جز سوريه حاضر به پذيرش آنان خواهد بود؟ در اين صورت، چاره ي بي چارگي، ايستادن و سركوب بيشتر است.

۶-۷- زنداني كردن مهدي كروبي و مير حسين موسوي، مويد مدعاي بند پيش است. آنان به درستي به قهرمان تبديل مي شوند،اما اگر آزاد بودند/باشند،بيشتر مي توانند به جنبش دموكراسي خواهي مدد رسانند. در ضمن نبايد فراموش كرد كه "قهرمانان ايراني" تا وقتي در زندان اند، قهرمانند،اما اگر از زندان آزاد شوند، به سرعت از سوي بخش هايي از اپوزيسيون فرايند تخريب شان آغاز مي شود.

۷-۷- نسل جديدي در حال شكل گيري است كه گوش به فرمان نسل سياسي گذشته نيست.اينها از هر فرصتي براي تحقق مطالبات برحق خود سود مي جويند.اينان آمده اند تا با پاهاي خود تكليف سياست(و چيزهاي ديگر) را روشن سازند.مي خواهند چيزي نو بيافرينند.

۸-۷- آنچه نسل جديد در حال آفرينش آن است،اگر از نوع انقلاب هاي كل گرايانه ي كلاسيك باشد،فاجعه بار خواهد بود.اما اگر حركتي معطوف به بنيان گذاري آزادي/دموكراسي/حقوق بشر باشد، روزنه هايي به سوي آينده ي بهتر گشوده خواهد شد.مسأله ي ايران،مسأله ي سرنگوني و براندازي نيست،مسأله ي اصلي ما،مسأله ي گذار مسالمت آميز از نظام سلطاني فقيه سالار به نظام دموكراتيك ملتزم به آزادي و حقوق بشر است.

۹-۷- هدف بسيار مهم است،اما روش هاي رسيدن به اهداف هم به همان ميزان مهم اند.عقلانيت عملي به معناي تناسب روش ها و وسايل با اهداف است. رژيم سلطاني فقيه سالار، رژيمي دروغگوست كه از ابتدا با مدعيات كاذب سعي در فريب مردم ايران و جهانيان داشته است.تآكيد بر دروغگويي زمامدارن، يكي از مهمترين شعارهاي مخالفان بوده است. اما در ماه هاي اخير، در جبهه ي مخالفان نيز مدعيات كاذب بسياري به قصد فريب(شايد هم به قصد خير) برساخته شد. اگر اخلاقي نبودن دروغگويي را فعلاً ناديده بگيريم،ناكارآمد بودن دروغ گويي براي گذار به نظام دموكراتيك ملتزم به آزادي و حقوق بشر را نمي توان ناديده گرفت.اگر دروغ "يكصد هزار زنداني شاه" دموكراسي ساز بود، مدعيات كاذب ديگر هم مي توانند دموكراسي ساز باشند. سنت انقلابي ايران پر از دروغ بوده است.

آيت الله خميني بارها گفته كه رژيم شاه بيش از دويست هزار تن از مخالفان را كشته و پاهاي زندانيان سياسي را اره مي كرده است. راه جهنم به بهشت ختم نمي گردد.نوشتن نامه هاي دروغين براي فرماندهان سپاه، مدرسين حوزه هاي علميه و رئيس قوه ي قضائيه دموكراسي ساز نيست. صدور مجوز دروغين براي تظاهرات ۲۵ بهمن از سوي وزارت كشور، و صدور دروغين دستور عدم شليك به سوي تظاهركنندگان هم دموكراسي ساز نيستند(در ۲۵ بهمن به سوي دوتن شليك و آنها را به شهادت رساندند). اعلام شركت "جمعيت ميليوني" در تظاهرات ۲۵ بهمن هم دموكراسي ساز نيست.

خبرسازي جعلي با جزئيات دقيق براي جلسه ي بعدازظهر ۲۵ شوراي عالي امنيت ملي با شركت هاشمي رفسنجاني در حضور سلطان علي خامنه اي هم دموكراسي ساز نيست.اين ليست را مي توان همچنان ادامه داد.شايد از نظر كساني دروغ گويي و جعل براي سرنگوني رژيم مجاز باشد،اما دروغ گويي ما را به نظام دموكراتيك نمي رساند. ضمن آن كه اخلاقاً مضموم و مادر رذايل است.

۱۰-۷- برخي از افراد در جبهه ي دموكراسي خواهي به گمان اينكه به پيروزي بزرگي دست يافته اند، به مخالفان فكري خود در همين جبهه دشنام مي دهند.يعني به كساني كه جور ديگري مي بينند، فحاشي مي كنند و به نوعي آنان را متهم مي سازند.

انقلابي گري كلاسيك كه همه چيز را سياه و سفيد مي كرد،خواهان آن بود كه همه واقعيت را "يك جور" تحليل كنند،همه "يك چيز" بگويند،همه "يك چيز" بخواهند؛وگرنه، به جبهه ي سياه ها/باطل ها/شياطين تعلق دارند. اماحداقل به دو نكته بايد توجه كرد: اولاً: هنوز راه درازي تا نظام دموكراتيك ملتزم به آزادي و حقوق بشر باقي مانده است.ثانياً:اگر در زمان فقدان قدرت شاهد اين نوع نارواداري ها باشيم، در زمان دستيابي به قدرت شاهد چه نوع تمامت خواهي ها خواهيم بود.

۱۱-۷- آرزو و اهداف را واقعيت "پنداشتن" يا واقعيت "قلمداد" كردن،آدمي را خيال پرداز كرده و به استراتژي هاي نادرست سوق مي دهد.اين هم بخشي از سنت انقلابي ما بوده است. موازنه ي قوا را بايد به درستي ارزيابي كرد. مخالفان را بيش از حد "قوي" نشان دادن و رژيم را بيش از حد "ضعيف" نشان دادن،كار رويأپردازان است.دنياي مجازي مهم است و نقش مهمي در تحولات خاورميانه و ايران داشته است،اما دنياي مجازي را نبايد با دنياي واقعي يكسان پنداشت.اين رژيم، برعكس رژيم مصر و تونس، همچنان مي تواند ميليونها تن را در روز ۲۲ بهمن، در سراسر كشور به تظاهرات خياباني بكشاند.

هشتم- نه "گفتمان انقلابي" را مي توان به جاي "گفتمان اصلاحي" جا زد، نه "عمل انقلابي" را مي توان "عمل اصلاحي" قلمداد كرد. گذار از اصلاح به انقلاب، هويت را متفاوت خواهد ساخت. برساخته ي نوين همان برساخته ي پيشين نيست و "جنبش انقلابي" را نمي توان "جنبش اصلاحي" پيشين وانمود كرد.

نهم- ساده سازي وضعيت كشور و نزاع جبهه ي دموكراسي خواهان با جبهه ي استبداد ديني به سود فرايند گذار به دموكراسي نيست.علل/متغيرهاي بسياري در كارند كه بايد همه ي آنها را در "تحليل شرايط" و تعيين "استراتژي" به حساب آورد. شايد براي "جنبش زيست محيطي" تعداد اعضا مهم نباشد،اما "جنبش دموكراسي خواهي" در جامعه ي در حال گذار، به افزايش مداوم اعضا و مدافعان نيازمند است.در اينجا تعداد افراد بسيار مهم است. كثرت گرايي و رواداري يكي از اركان افزايش نيروست.

دهم- فرقه گرايان شعارهاي كثرت گرايانه سر مي دهند،اما مشي عملي شان قبيله اي است. در اينجا به شعارها نبايد توجه كرد، نگاه ها را به رويه هاي عملي بايد معطوف ساخت.

آنان كه در زمان فقدان قدرت به شدت قبيله اي عمل مي كنند و " رهبري" و "صدا"ي جنبش دموكراسي خواهي را به گونه اي بر مي سازند كه جز افراد قبيله ي خودشان كسي در آن حضور ندارد، در زمان دست يابي به قدرت چگونه عمل خواهند كرد؟

افراد مهم اند و به آنان نبايد به عنوان ابزار و وسيله ي رسيدن به اهداف خود نگريست و از آنها به اين شيوه استفاده كرد. تك تك افراد با پوست و استخوان و خون، هدف بالذات اند.فرقه گرايان از افراد صرفاً براي رسيدن به اهداف قبيله ي خود استفاده مي كنند. اينك زمان شفافيت است، نه پنهان كاري هاي قبيله اي.

آيت الله خميني به عنوان رهبر تثبيت شده ي انقلاب ۵۷ شوراي انقلاب را منصوب كرد. موسوي و كروبي تا آخرين لحظه خود را "همراه" جنبش دموكراسي خواهي مي ناميدند.

آنان كه در خيابان ها تظاهرات ۲۵ بهمن و اول اسفند را برپا كردند،رهبري شان در دست خارج كشوري ها قرار نداشت.

سخن پاياني: "مانيفست جمهوري خواهي" با تفكيك "اهداف" از "روش ها"، از "اصلاح طلبي روشي" دفاع مي كرد.اصلاح طلبي در اين معنا،يعني عدم توسل به روش هاي خشونت آميز براي رسيدن به اهداف. اما در اهداف مي توان/ بايد راديكال بود.

رفتن به دنبال "نظام دموكراتيك ملتزم به آزادي و حقوق بشر" در ساختار سياسي استبدادي اصلاح ناپذير، هدفي راديكال/انقلابي است.مدعاي تجويزي "مانيفست جمهوري خواهي" اين بود كه اين هدف انقلابي را بايد به روش هاي اصلاح طلبانه (مسالمت آميز:بسيج اجتماعي،نافرماني مدني،صداقت و...) تعقيب كرد.به همين دليل،هميشه از قدرتمند كردن مردم از طريق سازمان يابي متكثر آنان و بسيج اجتماعي و نافرماني مدني براي رسيدن به آن هدف انقلابي بايد دفاع كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر