۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

در انتظار سومين گريه علي خامنه‌اي

اكبر گنجي (روزنامه نگار و پژوهشگر)
دو حركت اعتراضي تاكنون علي خامنه‌اي را به گريه در «محراب و منبر» واداشته است. اولي حركت اعتراضي دانشجويان در ۱۸ تير ۱۳۷۸ بود و دومي ۱۰ سال بعد، در حركت اعتراضي پس از انتخابات رياست جمهوري ۲۲ خرداد ۸۸ اتفاق افتاد.

او در سخنراني ۲۱ تير ۷۸ به پاره كردن عكس خود اشاره كرد، و در حالي كه مي گريست، اين گونه به سخنانش پايان داد:
«آخرين جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولىّ‌عصر ارواحنافداه عرض كنيم: اى سيد و مولاى ما! پيش خداى متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستاده‌ايم. بزرگترين آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راهِ پُرافتخار و پُرفيض و پُربهجت، جان خودم را تقديم كنم»[۱].

خطبه‌هاي نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ را نيز با چشمان گريان، با اين سخنان پايان داد:
«يك خطاب آخرى هم عرض كنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه): اى سيد ما! اى مولاى ما! ما آنچه بايد بكنيم، انجام مي‌دهيم؛ آنچه بايد هم گفت، هم گفتيم و خواهيم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندك آبرويى هم دارم كه اين را هم خود شما به ما داديد؛ همه اينها را من كف دست گرفتم، در راه اين انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم كرد؛ اينها هم نثار شما باشد. سيد ما، مولاى ما، دعا كن براى ما؛ صاحب ما تويى؛ صاحب اين كشور تويى؛ صاحب اين انقلاب تويى؛ پشتيبان ما شما هستيد؛ ما اين راه را ادامه خواهيم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهيم داد؛ در اين راه ما را با دعاى خود، با حمايت خود، با توجه خود، پشتيبانى بفرما»[۲].

به چند ملاحظه زير توجه كنيد:

يكم: اين سخنان به دنبال دو حركت اعتراضي بيان شد كه عده‌اي را به اين گمان انداخته بود كه رژيم در حال سقوط است. رهبر خودكامه‌اي كه مي‌بايست قاطعانه بايستد تا پيروانش از او ايستادگي بياموزند، گويي با گريستن، خود را متزلزل نشان داد. انگار كه مخالفان آنقدر پيش آمده‌اند كه وقت جان سپردن او فرا رسيده بود. به همين خاطر در اولي گفت: «من جان خودم را تقديم مي‌كنم»، و در دومي گفت: «من جان ناقابل و جسم ناقص خود را فدا خواهم كرد».

دوم: در هر دو مورد، در عين حال، «اراده ماندن» و «سركوب» را نشان داد. در اولي با گفتن اينكه «ما تا آخرين نفس ايستاده‌ايم»، و در دومي با گفتن اينكه: «ما اين راه را ادامه خواهيم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهيم داد». اراده ماندني كه مدعي است تا جان باختن خواهد ايستاد. يعني يا مخالفان را مي‌كشد، يا خود و مريدانش كشته خواهند شد. «توانايي» سركوب كارآمد و «اراده ماندن» از طريق سركوب، دو عامل اساسي دوام زمامداري خودكامه‌اند. اگر يكي از اين دو عامل فرو ريزد، مهم‌ترين پيش‌شرط فروپاشي استبداد مهيا شده است.

سوم: در هر دو مورد، امام زمان مخاطب سخن اوست. امام زمان را مالك حقيقي كشور و انقلاب و نظام سياسي مي‌كند تا بتواند خود را جانشين آن موجود مقدس به شمار آورد. آسماني جلوه دادن زمامداري جبارانه خود را از طريق اتصال به امام زمان صورت مي‌دهد. يعني امام زمان كه مالك همه چيز است، فقيه جامع‌الشرايط را جانشين خود قرار داده كه مصداق برحقش در اين دوران من هستم. بدين ترتيب، امام زمان كه قرار بود موجودي مقدس و پاك باشد، مسئول همه جنايات و فسادها و اخلاق‌كشي مي‌شود.

چهارم: تا حدي كه به خاطر دارم، وقتي در سال‌هاي ۶۸ و ۶۹ در گپ‌هاي دوستانه اعتراض مي‌كرديم كه اين چه كسي است كه رهبر شده و اوضاع كشور بهتر كه نمي‌شود، بدتر خواهد شد؛ دوستان مي‌گفتند كه بيماري سرطان و چندين بيماري ديگر دارد و چندان زنده نخواهد بود.

هميشه در طي اين سال‌ها، همان مدعا را شنيده‌ايم. اما ۲۲ سال از آن زمان گذشت و اين فرد ۷۰ ساله همچنان رهبري نظام سلطاني فقيه‌سالار را در دست دارد. هميشه با خود درباره يك احتمال انديشيده‌ام: نكند شايعه مرگ سريع سلطان علي خامنه‌اي را خودش از طرقي مطمئن پخش مي‌كند؟

انتشار اين خبر در جامعه ايران، با مشخصات مردم ما، نوعي مظلوميت به او مي‌بخشد. معمولاً ما به فرد در حال مرگ، جور ديگري مي‌نگريم و همه چيز را فراموش مي‌سازيم. مي‌گوييم: اين كه دارد مي‌ميرد، حالا ديگر كاري به كارش نداشته باشيم تا وقتي مرد خود خدا تكليفش را روشن سازد.

تا حدي كه من مي‌فهمم، سخناني كه خامنه‌اي در اين دو سخنراني درباره آمادگي مرگ بيان كرده، نوعي ژست تبليغاتي  براي جلب احساسات عاطفي مخاطبيني است كه اين سخنان را مي‌شنوند.

پنجم: مشكل رهبران جبار- كه به طور خوسرانه(مطابق ميل) در زندگي شهروندان دخالت مي‌كنند- اين است كه «صداي» مردم را نمي‌شنوند. ديكتاتورها ساختاري مي‌آفرينند كه مانع ديدن زشتي‌ها و شنيدن نامطلوب‌ها مي‌گردد. منابع اطلاعاتي مي‌دانند كه «آقا» از چه چيزهايي خوشش نمي‌آيد و به همين دليل درباره آن امور نزد او حرف نمي‌زنند.

خودكامگان وقتي صداي مردم را مي‌شنوند كه كار از كار گذشته و ديگر توده‌هاي بي‌نام و نشان كه به «فاعلان انقلابي» تبديل شده‌اند، صداي آنان را نمي‌شنوند. اگر تا زماني كه جان مردم به لبشان نرسيده، اصلاح و تغيير آغاز شود، راهي گشوده مي‌گردد كه مشكلات و مسائل رفع و حل شوند. اما وقتي صداي اعتراض مردم شنيده نشود و مطالبات به طور مداوم انباشته شود، زمامدار سياسي با انفجار انتظارات مواجه خواهد شد و مردمي كه خيابان‌ها را فتح كرده‌اند، هر عقب‌نشيني جبار را با مطالبه بزرگتري پاسخ خواهند گفت كه به عزل رهبر و فروپاشي رژيم منتهي خواهد شد.

آنان كه در سال ۱۳۵۷ زنده بودند به خاطر دارند كه شاه چه ديرهنگام صداي انقلاب مردم را شنيد. او وقتي صداي مردم را شنيد كه مردم ديگر صداي او را نمي‌شنيدند. مهدي بازرگان در سال ۱۳۴۲ – حتي در دادگاه نظامي- مي‌كوشيد تا صداي خود را به گوش شاه برساند. مي‌گفت:
«ما، از خدا مي‌خواهيم شخص اول مملكت، بي‌واسطه، بدون تحريف، حرف‌هاي ما را بشنود. پادشاه مملكت نيز احتياج دارد دو كلمه حرف، حرف حسابي از زبان اشخاصي كه نه ترس دارند و نه طمع دارند، بشنود. شاه مملكت بايد افتخار كند كه در ميان ملت ايران، اشخاصي هم پيدا مي‌شوند كه "غلام خانه‌زاد" و "نوكر جان‌نثار" نيستند. ايشان سال‌هاي سال حرف‌هاي مردم را از زبان نوكران و چاكران استماع فرمودند، يك بار هم از زبان آزاد مردان- ولي نه آزاد مردان كنگره‌اي سازمان امنيتي، كه نه آزاد بودند و نه مرد، بشنوند»[۳].

ششم: در ۱۸ تير ۷۸ و ۲۵ خرداد ۸۸ نغمه‌اي از صداي مردم به گوش خامنه‌اي رسيد. اما صداي اصلي هنوز بلند نشده است، وقتي آن صدا درآيد، سومين گريه سلطان علي خامنه‌اي ديده خواهد شد، آن روز، مردم‌اند كه صداي خامنه‌اي را نخواهند شنيد. «نارضايتي» عميق و گسترده جامعه ما روزنه‌اي براي بروز و ظهور ندارد. اين مخالفت‌ها روي هم انباشته مي‌شوند تا زماني كه هيچ كس قادر به تعيين وقت آن نيست، به طور انفجاري آتشفشاني بيافرينند.

هفتم: مسئله فقط اين نيست كه سلطان خودكامه نمي‌خواهد صداي مردم ناراضي را بشنود، مسئله اين هم هست كه او به دنبال آن است كه مردم صداي همديگر را هم نشنوند. به عنوان نمونه، وي آيت‌الله منتظري را پنج سال در منزلش حبس كرد تا كسي صداي او را نشنود، اما پس از چندي صداي او شنيده شد و به صدايي فراگير تبديل شد.

اينك نيز زهرا رهنورد و فاطمه كروبي، و موسوي و مهدي كروبي را در منزل خودشان زنداني كرده تا كسي صداي آنان را نشنود. اما سلطان خودكامه نمي‌تواند تا ابد اين چنين درها را به روي آنان ببندد، به محض آن كه كوچكترين روزنه‌اي گشوده شود، آنان صداي خود را به گوش همه خواهند رساند. تاريخ بهترين آمورگار ماست. آيت‌الله منتظري در دوران حصر هم بيانيه‌هاي سياسي صادر مي‌كرد.

هشتم: گفت‌وگو و سازش، بخش مهمي از فرايند مسالمت‌آميز گذار به دموكراسي است. اگر بين زمامداران خودكامه و مخالفان گفت‌وگو و سازش صورت نگيرد، مخالفان به سوي انقلاب رانده خواهند شد. شاه به هيچ وجه حاضر به شنيدن صداي آيت‌الله خميني نبود كه وي را به اجراي قانون اساسي دعوت مي‌كرد و مي‌گفت، قانون اساسي ضامن سلطنت است. آيت‌الله خميني در ۱۷ مهرماه ۱۳۴۱ طي نامه‌اي خطاب به شاه در اعتراض به «لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي» استدعا كرد كه مطالب خلاف شرع را از آن حذف  كنند «تا موجب دعاگويي ملت مسلمان شود». در ۱۵ آبان ۱۳۴۱ تلگراف جديدي به اعليحضرت مي‌‌زند و مي‌گويد:
«اطمينان نفرماييد به عناصرى كه با چاپلوسى و اظهار چاكرى و خانه‌‏‌زادى مى‌‏خواهند تمام كارهاى خلاف دين و قانون را كرده و به اعليحضرت نسبت‌ دهند و قانون‌اساسى را كه ضامن اساسى مليت و سلطنت است، با تصويبنامه‏هاى خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند تا نقشه‏هاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى كنند. انتظار ملت مسلمان آن است كه با امر اكيد، آقاى عَلم را ملزم فرماييد از قانون اسلام و قانون اساسى تبعيت كند، و از جسارتى كه به ساحت مقدس قرآن كريم نموده، استغفار نمايد والا ناگزيرم در نامه سرگشاده به اعليحضرت مطالب ديگرى را تذكر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالك اسلامى و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسئلت‌ مى‌نمايم»[۴].

محل نزاع خواسته‌هاي آيت‌الله خميني نيست، محل نزاع آن است كه خميني به شاه مي‌گفت قانون اساسي موجود را اجرا كن تا  كار به «آشوب و انقلاب» نكشد. شاه در همان زمان، حتي حاضر به شنيدن صداي مهدي بازرگان نبود. مهدي بازرگان در هفتم تيرماه ۱۳۴۲، در آخرين دفاع خطاب به قضات دادگاه تجديد نظر نظامي(در واقع شاه) گفت:
«اگر ما، و نهضت آزادي ايران را كه يگانه جمعيتي است كه صريحاً گفته و مي‌گويد طرفدار قانون اساسي و سلطنت مشروطه است، احياناً، ظاهراً محكوم كنيد و اسمش را از بين ببريد؛ اگر جمعيت‌هاي طبيعي واقعي كه از ملت سرچشمه گرفته باشد، بعد از اين درست شود، چه زيرزميني و چه روي زمين، و دادگاه‌هاي ديگري نظير اين دادگاه تشكيل شود، آن جمعيت و آن دادگاه طرفدار رژيم سلطنت نخواهد بود. ما، آخرين سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسي هستيم. بعد از اين اگر دادگاهي تشكيل شود، با جمعيتي سروكار خواهد داشت، كه واقعاً مخالف اين رژيم است»[۵].

سلطان ستمگري كه حاضر به شنيدن صداي موسوي و كروبي نيست- كه از انقلاب و نظام و امام دفاع مي‌كنند و خواستار اجراي بي‌تنازل قانون اساسي‌اند[۶]- صداهاي ساختارشكني را خواهد شنيد كه به هيچ يك از اينها پايبند نيستند و خواستار به زير كشيدن سلطان و نظام سلطاني فقيه سالارند. شايد موسوي و كروبي آخرين سنگر دفاع از قانون اساسي و نظام جمهوري اسلامي باشند[۷].

نهم: سلطان علي خامنه‌اي در  رويارويي با مخالفان از همان سياست‌هاي شاه استفاده مي‌كند. در زمان محاكمه آيت‌الله طالقاني، دكتر سحابي و مهدي بازرگان؛ رياضي رئيس مجلس با شاه ديدار مي‌كند تا به شكلي آبرومندانه اين مسئله را حل كند تا آنان از زندان آزاد شوند. شاه ضمن ابراز علاقه خود به مهدي بازرگان، از او مي‌خواهد كه با ديگر مخالفان مرزبندي داشته باشد. مهدي بازرگان در يادداشت‌هاي روزانه زندان، مورخ اول آذرماه ۱۳۴۲، نوشته است كه خانم گوهريان به ملاقات او در زندان رفته تا گزارش ديدار رياضي با شاه را به او بدهد. مي‌گويد:
«شاه خيلي ارادت به فلانكس[بازرگان]دارد، ولي لازم است بازرگان خودش را از اطرافي‌ها جدا كند و اينقدر به آنها نچسبد، چون اعلي‌حضرت به او احترام دارد...در هر حال از طرف رياضي اصرار و خواهش داشت كه ما در دادگاه عصباني نشويم و حرف‌هاي تند نزنيم و بعد هم قول بدهيم كه اگر آزاد كردند، به دنبال كارهاي خانوادگي و زندگي بروم و حالا كه فايده هم ندارد مبارزه را كنار بگذارم، يا لااقل هر چه مي‌كنم خودم به تنهايي بكنم و كاري به بازاري‌ها نداشته باشم. گفتم: تعهد سكوت و تعطيل، كه برخلاف عقيده و وظيفه است. ولي شاه مي‌تواند مأمور بگمارد و مانع شود»[۸].

سلطان علي خامنه‌اي نيز از فرداي انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸، حركت اعتراضي مخالفان را «فتنه» ناميد و از همه اركان حكومت خواست كه صاحب «بصيرت» شوند و با معترضان مرزبندي روشن داشته باشند. يعني اصل حركت اعتراضي را «فتنه» بخوانند و «سران فتنه»- يعني موسوي و كروبي- را به نام محكوم نمايند. اين سنت جديدي نيست كه خامنه‌اي برساخته باشد، شاه هم چنين سياستي را دنبال مي‌كرد.

دهم: روشن است كه علي خامنه‌اي آگاهانه مي‌كوشد تا همه مخالفان را به ساختارشكني و براندازي سوق دهد تا سركوب سيستماتيك را موجه سازد، اما اين پروژه لزوماً به سود او تمام نخواهد شد. ممكن است به جاي نهرهاي كوچك، با آتشفشان مواجه شود.

براي ثبت در تاريح بايد نوشت كه سلطان علي خامنه‌اي راه‌هاي گفت‌وگوي با مخالفان را بسته است و آنان را به سوي گفتمان و كنش انقلابي سوق مي‌دهد. آري، ميليون‌ها ايراني در انتظار سومين گريه علي خامنه‌اي هستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر