۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

يك بار ديگه به آقا توهين كني دندونهاتو تو دهنت خرد ميكنم

ارسالی از دانشجوی شیمی‌جمعه افطار خونه ي يكي از اقوام(دختر عموم) دعوت داشتيم.و از اونجائي كه اين عموزاده ي ما از طرفدار پر و پا قرص گفتگوي تمدن ها است، دو سه تا از فك و فاميلهاي بسيجي‌مسلكمان را هم دعوت كرده بود.يكي از اونها رو قبلا شنيده بودم كه جزو ماموران گمنام نايب خود خوانده‌ي امام زمان است.و به خاطر موذي بودن و مشكوك زدنش هيچ وقت جلوش بحث هاي سياسي نميكرديم.
اما داستان ما درباره ي يكي ديگه از اين دايناسورها است.ما با ايشون رابطه چنداني نداشتيم و نداريم(شايد يكي از عللش هم اينه كه ساكن تهران نيست و خوشبختانه زياد جمالشان را زيارت نميكنيم).با اجازه يك فلاش بك بزنم. يادمه اولين بار كه موفق شديم با حضرت اجل يك گپي بزنيم زمان فاتحه ي زن عموم بود كه اين برادر هم اونجا تشريف داشتند.درست يك هفته از اعلام نتايج انتخابات گذشته بود و در بحبوحه‌ي تظاهرات ميليوني مردم...فكر كنم دقيقا يك روز قبل از سخنراني تاريخي رهبرشون مبني سركوب مردم بود.
يك سر از مسجد اومدم بيرون تا يك هوايي تازه كنم و سيگاري بچاقيم كه ديدم يكي از پسر عموهام كه از اون طرفدارهاي سر سخت موسويه، داره با پسر طرف مناظره ميكنه.حامد خان(عمو زاده ي عزيزم) تا مارو ديد داد زد فواد يك دقيقه بيا اينجا.ما هم كه سرمون درد ميكنه براي اين جور مجادله‌ها، نداي آمده را لبيك گفتيم و به جمعشان پيوستيم.آقا زاده هم كه ديد تيم ما دو نفره شده، اونم همزمان يك يار كشيد و اَبَوي خودش رو به مناظره دعوت كرد...موضوع مناظره هم اين بود كه تو انتخابات تقلب شده يا نه؟ هنوز ب بسم الله را نگفته بوديم كه ديديم طرف حكم را صادر كرد و گفت: معلومه كه در انتخابات تقلب نشده و اينها از اين كه تو انتخابات باختند داره كونشون ميسوزه و جنجال درست ميكنند(نقل به مضمون).من كه تازه از شوك ادبيات به كار رفته توسط حضرت آقا در اومده بودم پرسيدم:
ميشه بگيد دليلتون براي اين حرف چيه؟
گفتش:«معلومه! اين همه جار و جنجال راه انداختن ولي يك مدرك نشون ندادند.اگر يك مدرك داشتند الان تو بوق و كرنا كرده بودنش و توسط واسطه هاشون به دست رسانه ها اجنبي داده بودند تا اون به كره مريخ هم ببرند!!!»
گفتم اگه تقلب نشده بود:
يك- چه دليلي داشت كه با اين عجله آرا را وقتي همه خواب بودند اعلام كنند؟چرا بايد جلوي وزارت كشور را با بلوكهاي سيماني و يك عالمه نيروي گارد محاصره كنند؟با پايان انتخابات(يك ساعت بعد از پايان راي گيري) خبرگذاري فارس پيروزي احمدي نژاد را با بيست و خورده اي ميليون اعلام كنه و در همان زمان(يك شب) اراذلشان در خيابان عباس آباد شيريني پخش ميكردند و عربده بيست و چهار ميليون راي ميكشيدند؟با چه معجزه اي در 40 درصد اوليه آرا يك راي باطله هم وجود نداشت؟چرا فاصله ي احمدي نژاد با نفر دوم هميشه از يك نمودار خطي ثابت تبعيت ميكرد در صورتي كه همه ما ميدونيم آراي مردم هر بخش از ايران با بخش ديگر فرق ميكنه.چطور شده كه موسوي در شهر و استان خودش شبستر و آذربايجان از احمدي نژاد كمتر راي آورده در صورتي كه ميدونيم حتي در دوم خرداد ناطق در مازندران بر خلاف كل ايران رايش از خاتمي بيشتر بود؟
حامد هم به كمكم اومد و گفت: از اين حرفها گذشته خدا وكيلي كروبي سيصد هزار تا راي آورده؟ بابا تو لرستان كه به اين راي ميدادند...براي مجلس ششم تو خود تهران راي اش از اين حرفها خيلي بيشتر بود.
طرف كه ديده بود داره قافيه را ميبازه زد تو حاشيه...«كي گفته جلوي وزارت كشور را مسدود كردند؟ كي شيريني ميداد؟همش شايعه است»
يهو من و حامد داد زديم ما خودمون اونجا بوديم با موتور رفته بوديم ببينيم چه خبره.
گفت: « اگر هم بسته بودند بخاطر اين بود كه موسوي و طرفدارهاش قصد حمله به اونجا را داشتند و ميخواستند در آراي مردم دست كاري كنند!!!!در ضمن اين كه ميگي چرا تركها يا لرها به همشهري‌هاشون راي ندادند... بَده كه مردم اومدند ملي راي دادند و نخواستند قومي و قبيله اي راي بدن؟ در ضمن اگه واقعا شكايتي دارند ميتونند از طريق مرجع قانوني مطرح كنند.»
بهش گفتم،وقتي قاضي شرط عدل را رعايت نكنه، تظلم خواهي را بايد پيشش برد؟
وقتي آقاي خامنه ائي قبل از تاييد احمدي نژاد توسط شوراي نگهبان، مهر تاييد بر انتخابات زده ديگه بردن شكايت پيش مراجع قانوني كه شما ميگي و خودشان يك پاي تقلب هستند موضوعيت خودش را از دست ميده.
بهش گفتم:ببين برادر، احمدي نژاد و اين قبيل آدمها كه مورد وثوق حكومتند هميشه يك راي ثابتي را در سبد خودشان دارند.يعني يكسري افراد كه راي دادن را فرض ميدانند و هميشه راي ميدند، چون وظيفه است.اما چطور شده قشري كه در انتخاباتهاي قبلي جزو آراي خاموش بودند و اين دفعه اومدند كه مثل دوم خرداد و فراتر از آن جلوي يك پديده را بگيرند و به اصطلاح راي اولي هستند رايشان را در جيب احمدي نژاد ميبينند؟
برادر خود من،خواهر من،حامد،خواهرش،مادرش و خيلي هاي ديگه...
مسلمه كه اين حماسه چهل ميليوني را همينها آفريدند و همين دارندگان آراي خاموش هستند كه ميگويند تقلب شده.
گفت:« براي من آراي خاموش و روشن نكن .مردم ديدند احمدي نژاد داره كار ميكنه و يقه دزدها را ميگيره اومدند بهش راي دادند.»
ديدم نه بابا اگه ميخ تو سنگ بره،تو مغز اينها هم منطق ميره.(البته اين بحث خيلي طولاني تر بود ولي ديگه روده درازي نميكنم و بر ميگردم به جمعه همين هفته).ما تازه از سر سفره افطار پا شديم و داشتيم با دادشمون اختلاط ميكرديم كه ديدم يكي از پشت سرمون داره ميگه "ديدي كه اونهائي كه براشون سينه ات را چاك ميدادي گوه‌خور نامه امضا كردند"با تعجب برگشتم ديدم بله خود نره خرشه.(به خودم گفتم عجب بدبختي داريم ها.مار از پونه بدش مياد در خونه اش سبز ميشه)
گفتم:« آره خوب،گاليله هم از اين شكر نامه‌ها امضا كرده بود.كه چي؟هركس ديگه اي هم جاي اونها بود و اين بلايا سرش مي اومد همين حرفها را ميزد.»
فكر كنم زدم به خال، چون ديدم جوش اورد و گفت:« اگه نميتونند سر حرفشون بمونند غلط ميكنند مبارزه ميكنند.زمان شاه دست و پاي مبارزين را قطع ميكردند ولي هيچ كدوم نگفتند گي خورديم،گي خورديم»
لبخند استهزاء آميزي زدم و محلش ندادم.
خواهرم شنيده بود كه طرف لباس شخصيه و از اونهائيه كه تو سركوب مردم شركت ميكنه به همين دليل و تجربه بحث قبليم، سعي كردم اصلا باهاش حرف نزنم.مهموني داشت به خوبي و خوشي پيش ميرفت كه حامد اينها با خانواده اش رسيدند.اين حامد اصولا بچه كله خرابيه.(مثلا تو تظاهرات يهو جو ميگيردش و نقش ليدري پيدا ميكنه و ميبيني داره به مردم خط ميده چه شعاري بدند).
اين عمو هم كه ديد با ما نميتونه كل كل كنه از ما كشيد بيرون و رفت چسبيد به حامد.از اول مهموني هي به هم تيكه مينداختند.بعد از شام،من رو مبل لميده بودم و داشتم سعي ميكردم نفس جا بياد كه ديدم اون ور سالن صداي خنده ي دخترها مياد و شلوغ شده.ما هم تو عوالم خودمون بوديم كه حامد اومد نشست بغل ما.ازش پرسيدم چه خبر بود گفت هيچي داشتم اداي خامنه اي را در ميوردم.
گفتم كدوم قسمتش رو؟
تا داشت يك تيكه اش را براي ما مي امد(جسم ناقصي دارم،عقل عليلي دارم و..)و من و داداشم تازه غرق خنده شده بوديم ديدم بلدوزر داره با مشتهاي گره كرده مياد طرف ما،كارد بهش ميزدي خونش در نمي آمد.من سريع دوزاريم افتاد داستان از چه قراره و جلوي خنده ي خودم رو گرفتم.به حامد هم يك اشاره كردم كه حواسش باشه...
يارو اومد درست جلوي صورت حامد ايستاد و با مشت گره كرده گفت:
«يكبار ديگه به آقا توهين كني با همين مشت ميزنم دندونهات رو تو دهنت خرد ميكنم...برام هم فرقي نداره كه كجا هستيم يا كي هست و كي نيست.تو كه خودت خوب منو ميشناسي.. چماق دارم،چاقو كشم.. حواست باشه.»
«نمكدون! يكبار ديگه ببينم اين مسخره بازي ها را دربياري،فقط خودت ميدوني ومن»
همه هاج و واج داشتند اين صحنه را ميديدند.طفلي حامد براي اينكه جمع بهم نخوره هيچي نميگفت.فقط ميگفت باشه،باشه.
یکی از عموهام هم نامردي نكرد،نگذاشت طرف دو قدم دور بشه.. سريع گفت« نترس حامد جان، دندون ساز آشنا دارم»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر