۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

آقای آمريکا لبخند نزن

آقای آمريکا، برادر، لبخند نزن! مگر مرض داری لبخند می زنی؟ مگر نظر سوء داری لبخند می زنی؟ می بينی که "آقا" حساسيت دارد، دست از اين لبخند بردار. فحش بده، بزن، بکش، ولی لبخند نزن. می فرمايد که لبخند می زنی و خنجر در دست داری. عزيزم ما که ربط لبخند و خنجر را نفهميديم ولی وقتی ايشان می گويد، لابد همين طور است. طوری شده است که هر کس به ما در خيابان، در اداره، در مغازه لبخند می زند و ما دست اش را نمی بينيم، وحشت برمان می دارد نکند در دست اش خنجر پنهان کرده است. نه اين که نمی فهميم اين لبخند، مصنوعی و مصلحت گرايانه و سودجويانه است ولی دليلی نمی بينيم که طرف به خاطر مصلحت و سود و کلاه گذاشتن بر سرِ ما خنجر دست بگيرد. ولی وقتی آقا می گويد می گيرد لابد می گيرد. قرار نيست ما وارد معقولات بشويم. حالا عزيزم، شما يک بار هم بيا همت کن به جای لبخند زدن بد و بيراه بگو، ببينيم آقا دست بر می دارد و يا يک مضمون جديد کوک می کند که اين فحش و فضيحت، "فيلمِ" آمريکاست و او اين بار دارد در دل اش لبخند می زند و پشت اش يک خنجر قايم کرده است. ای بابا! انگار اصلا موضوع لبخند نيست. به نظرم ايشان در بچگی خنجری چيزی ديده هول کرده هی خنجر خنجر می کند. حالا ما نمی دانيم با اين حکايت لبخند و خنجر چه خاکی به سرمان بکنيم که ايشان دست بردارد و سفارت آمريکا را هر چه زودتر باز کند و ما به جای اين که با واسطه به آمريکا نفت بفروشيم، آن را مستقيم بفروشيم؛ به جای اين که با واسطه قطعات تسليحاتی و هواپيما بخريم، مستقيم بخريم. همه اش در گروی اين لبخند و خنجر لعنتی ست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر