اخلاق سیاسی، هرگاه به وجود و ضرورت آن معتقد باشیم، اقتضا میکند که وقتی کسی وارد گود سیاست شد و توان خود را آزمود و کاری از پیش نبرد، آبرومندانه لنگ بیندازد و از گود خارج شود.
آقای محمد خاتمی، به اقتضای این اصل اخلاقی و محض آبروداری، پس از آن که چهار سال در مقام ریاست جمهوری، ممکنات و مقدورات و نیز توش و توان خود را دید و سنجید جا داشت برای دور دوم کاندیدا نشود. هرگاه چنین میکرد امروز از چنان اعتباری برخوردار میبود که مردم در مسائل سیاسی به وی اقتدا کنند نه آن که مثل چرخ پنجم درشکه به دنبال دیگران کشیده شود و خودش هم نداند چه کاره است و چه میگوید و چه میخواهد.
«کیهان» زمانی که آقای خاتمی با حمایت مردمی در سال 1376 روی کار آمد این رویداد را در مجموع با دید مثبت نگریست و این، نه به اعتبار سابقه یا شخصیت ایشان بلکه به احترام جنبش دوم خرداد و 20 میلیون رأی مردم ایران بود. اما هر چه زمان گذشت آقای خاتمی در ایفای نقشی که تاریخ بر عهدۀ او گذاشته بود ناتوانی بیشتر نشان داد و به جای فرصتسازی، فرصتسوزی کرد. جنبش اصلاحطلبی را به شکست کشانید و حمایت مردمی را به جلب رضایت «رهبر» فروخت و عملاً به استبداد و ارتجاع از نفس افتاده جانی تازه بخشید. طبعاً قضاوتها نیز نسبت به وی عوض شد. وقتی برای دور دوم خود را کاندیدا کرد نه آن تیم مجهز و مصمم اصلاحطلبان را در کنار خود داشت و نه آن حمایت شورانگیز مرد و زن و پیر و جوان را در پشت سر.
آمد و چهار سال بعد، وقتی از در کوچک تاریخ بیرون میرفت، با سرافکندگی اقرار کرد که جز «تدارکاتچی» نبوده است.
بسیار خوب، آقای محترم! با این سابقه و این تجربه امروز چه کارهای و چه میگویی و چه میخواهی؟
حرفهای اخیر آقای خاتمی به راستی تهوعآور است. از رفسنجانی که همۀ تحقیرها و توهینها را تحمل میکند و باز وقتی دهان میگشاید از سابقۀ دوستی با «مقام معظم رهبری» سخن به میان میآورد و کلمات تملقآمیز در بیان فضائل و خصائل بیمانند او به هم میبافد، کسی انتظاری جز این ندارد. همگان «پدرخوانده» را بدین صفت شناختهاند که چون از در رانده شود از پنجره داخل میشود. اما خاتمی خود را طور دیگری نشان داده است و در شرایط کنونی، در حالی که میداند مردم چه میگویند و چه میخواهند، در حالی که میبیند با مردم چگونه برخورد میشود، در حالی که دوستان و همکاران نزدیک او پشت میلههای زندان به سر میبرند، وقتی با عشوههای آنچنانی در صحنه ظاهر میشود و نسخۀ شفابخش برای حفظ نظام صادر میکند، احساس اشمئزاز به انسان دست میدهد.
ایشان در جمع گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران، ضمن انتقاد شدید از عملکرد دولت احمدینژاد، میفرمایند «عواقب مدیریت موجود در جامعه مطلوب نیست و اگر چارهای اندیشیده نشود سال 89 سال بحرانهای اجتماعی خواهد بود» و سپس با تأکید بر این که هدف اصلاحطلبان حفظ نظام است نه تغییرنظام، چاره را در «اجرای تمامی اصول قانون اساسی» تشخیص میدهند.
کدام قانون اساسی، آقای خاتمی؟
شما هشت سال ریاست قوه مجریه را بر عهده داشتید در حالی که جنبش دوم خرداد و 20 میلیون رأی مردم مشروعیت حکومتتان را ضمانت میکرد و سنگرهای حکومتی نیز در تصرف «اصلاحطلبان» بود. چه شد که نتوانستید نقشی جز «تدارکاتچی» به قول خودتان و دریوزگی و آستان بوسی به اعتقاد عموم، ایفا کنید؟ مگر نه این بود که قانون اساسی جمهوری اسلامی و اقتدارات و اختیاراتی که این قانون به «ولایت مطلقه فقیه» داده است مجال هر نوع «اصلاحاتی» را از «اصلاحطلبان» حتی با قد و قوارۀ امثال جناب عالی سلب میکرد؟
قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول در سال 1358 سنگ بنای استبدادی است که آقای خاتمی از آن مینالد و میگوید «معتقدم در شرق و غرب عالم انسان به بلوغی رسیده است که دیگر امکان ندارد حکومتهای استبدادی را که فقط از بالا دیکته کنند و از پایین اطاعت شود بپذیرند». گنجاندن اصل ولایت فقیه و اصول مرتبط با آن در مجلس خبرگان اول به منزلۀ فاتحه خواندن بر پیشنویس قانون اساسی، با همۀ «اما» و «اگر»های وارد بر آن، بود. همان مصوبه را هم آقای خمینی با دست مبارک دستکاری کرد و هر جا کلمۀ «ملی» در آن دید قلم ابطال بر آن کشید. ده سال بعد، در حالی که تصور میرفت با مرگ خمینی فضا تغییر میکند، مجلس خبرگان دوم اقتدارات ولیفقیه را با افزودن لفظ «مطلقه» که در فرهنگ سیاسی مرادف «استبداد» است، دو چندان کرد.
این قانون اساسی، بقای استبداد را تضمین میکند. با چنین قانون اساسی دفع استبداد نمیتوان کرد. اصلاحات بر مبنای قانون اساسی هم آن طور که «اصلاحطلبان» امیدش را داشتند در طول هشت سال زمامداری آقای خاتمی، با وجود فراهم بودن فرصت، نقش بر آب شد و تکرارش موضوعاً منتفی است. امروز ایران به تغییر، آن هم تغییرات بنیانی نیاز دارد نه اصلاحات آنچنانی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر