« جمهوری ایرانی » ِفردا، حکومتی است برپایه فرهنگ ِ انساندوست وجهانی ایران. جمهوری ایرانیِ، بر پایهی اصل حکومتی ِ « داد ومهر»ِ فرهنگ سیاسی ایران بنا وتاسیس خواهد گردید. جمهوری ایرانی ِفردا، بر پایهی اصل حکومتی ِ « قداست جان وزندگی » فرهنگ اصیل ایران برپا خواهد گردید. فرهنگ سیاسی ایران، همواره برآمده از « خرد بهمنی مردمان » (خرد ضدقهرمردمان)، وبراساس اصل تفاهم مردمان برای زیستن با یکدیگر، که با پیوند و جفت شدن با پدیدهها، سرو کار داشته، پدیدار گشته است. « بهمن » (= وهومن=من) خدای ضدخشم وقهر، خدای پیوند واصل میان است. این اصل، این خدا، در هرانسانی هست.
برای درک این محتوای حکومتی، نیازاست که بُنمایه اندیشههای فرهنگ اصیل ایران آرام آرام چشیده ومزه شود تا جان وشیرهی آن بخوبی درک گردد . نیاز است تا به آنها خیره گشته وفکرکرد. میبایست به واژه « داد» به واژه «مهر»، به واژه « فـّر»، فکر کرد که ایرانی چه تجربهی مایهای را ازاین واژهها داشته و آیا آنچه بشکل داستانهای شاهنامه ویا دیگر متون پهلوی برای ما مانده، ازچه مایه گرفته است؟ چرا مثلا فردوسی میآورد که « بیا تا جهان را به بد نسپریم»؟ چرا نمیگوید «ایران را» ؟ وچرا میگوید «جهان»؟ درجستجو وردیابی این پرسشهاست که فرهنگ ایران سخن میگوید. آنگاه است که به ناگهان، شعلههای آتش گرم و مهربه انسان ِ فرهنگ ایران، تن وروان، «جان» را فرا خواهد گرفت.
« از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست » حافظ
این را میبایست تاکید نمود که « فرهنگ ایرانی» را نباید با تاریخ ایران ویا زرتشتیگری ویا شریعت اسلام یکی و اشتباه گرفت؛ وهمچنین نباید با آنچه “ایرانشناسان” غربی، بازازدید الهیات موبدان زرتشتی وبا نگاه برتریجویانه غربی برای ما بازگو میکنند، مشتبه ساخت ویا فهمید!
در این جُستارلختی دراین سراندیشهها (ایدهها) درِ فرهنگ اصیل ایران خیره میشویم. اندیشههائی در اندازه وگستره جهانی، و نه تنها برای جامعهی ایرانی، که برای همهی مردمان گیتی، ازهرنژادی وطبقه ای وجنسی، از هرمرام وکیشی ودینی و با هر ایدئولوژی وعقیدهای. ازبزرگترین آن آغاز میکنیم که سراندیشهی « مقدس بودن جان وزندگی » هرانسانی است که هیچکس حتا خدا، حق گزند وآزاربه آن را ندارد، چه رسد به حکومتگران وسایرقدرتورزان! این همان سراندیشه وتجربهی مایهای « داد ِفریدونی» است که برای نگاهبانی از جان وزندگی مردمان برضد ضحاک، برضد اصل ستم وبیداد، بپا میخیزد وپیکارمیکند. این «داد» در همه گیتی گسترده است و ضد آزردن هر جانداری است.
شاید درنگاه نخست بهچشم نیآید ولی با اندکی ژرفنگری وتامل ابعاد آن بسادگی گسترده میگردند. نخستین پیآیند، آنکه کاربُرد هرگونه قهروخشونتی از همه گرفته میشود. بویژه حکم قتل، و فتوای قتل وکُشتندادن ، فتوای جهـــــــــــاد اسلامی و… ، ازهرآخوندی گرفته میشود. آیا شاه کلید، قفل همه مسائل ما درهمین خلاصه نمیشود؟ آیا اگر این اندیشه بهکرداردرآید، راهی جز با هماندیشیدن همه مردمان، جز «همپرسی»، یعنی جز با همپرسیدن وجستن، برای «زندگی»، برای باهم زیستن، باقی خواهد ماند؟
اینکه ما عادت کردهایم با عینکی خاص، به پدیدهها بنگریم، مانع ازدیدن با چشم ِخودِ ما میگردد ونشان سُستی است. ما تا زمانی که «از خود»، در پی پاسخ به مسائل «جامعه خود» نباشیم، نیرومند نگشتهایم و راه به جایی نخواهیم برد. وکارمان همانند کوبیدن آب در هاوان خواهد بود. این خویشکاری هرایرانی میهندوست و بویژه روشنفکران وآزادیخواهان ایرانی است، که میبایست با شناخت درست از فرهنگ ایران ودر بسترآن، در بارهی مسائل ومعضلات جامعه خود بیاندیشند وهمچنین کوشش نمایند تا با انگیختگی از اندیشه وتجربیات دیگران ،از نواندیشیدن و تفکر فلسفی را در فرهنگ ایرانی و با مغز خود، آغاز نماید. روشن است که مقصودم رونوشتبرداری وتقلیدکردن و یا ترجمه افکاردیگران نیست.راه ما، راهی و مسیری ازپیش ساخته و مهیا گشته، نیست! میبایست همواره ازچنین راههایی دوری جست. چنین راه و مسیرهایی، فقط درانبان آموزههای دینی و ایدئولوژیهای خانمانسوز،ویا درسرِ راهبر وشاه وآخوند یافت میشود! پس آیندهی ما بدست ماست که میبایست رقم زده و ساخته شود. این ما هستیم که میبایست خود «آینده» شویم. این ما هستیم که راه وبیراه را میبایست بیابیم. زایش ما درست درگمشدنها ورفتن دربیراههها وسرانجام بازیافتن ازسر و دوبارهی خود است، که صورت میپذیرد. همه مسائل تلنبارگشتهی هزارهای ما، درست از این ناشی میشود که قدرتورزان راه «خودشدن» را برما بستهاند وهمواره بجای ما و برای ما فکرکرده و تصمیم گرفتهاند. اکنون زمان آن فرا رسیده که انسان ایرانی ازخودش، وبرای خودش وجامعهاش بیاندیشد که همراه اینکه چگونه زندگی را ازگزند وآزارنگاهبانی نماید، آنرا از سر، بامزه وشاد سازد. او هزارههاست که ازاین بیمزهگی رنج و عذاب میبرد و درد میکشد. این درد، درد ساده فیزیکی نیست! مفهوم «درد» بقول استاد جمالی ” هرگونه تهدید وقهرو درشتی وآزاروستمی که به زندگی درگیتی وارد آید ، درد شمرده میشود.“
ما میخواهیم از این «درد» رهایی یابیم. نه اینکه بازحقیقتی، راهی ویا سیستمی را ازکتابی و یا آموزهای و یا ازجایی پیدا ودنبال کنیم وسپس سعی کنیم تا آنرا به همه، مثلا بعنوان مُدرنیزم ویا پُست مُدرنیزم تحمیل کنیم. ما میخواهیم که دیگرهیچ عقیده وایدئولوژی ودینی، ویا تئوری سیاسی ویا حزب ودسته و گروهی ، «حقانیت به حکومت» نداشته باشد وخودش را با حکومت جامعه، عینیت ندهد، یعنی یکی نگیرد وتحمیل نکند. ما میخواهیم تا حق حاکمیتیافتن از همهِی آنها، برای همیشه گرفته شود، تا دیگرنتوانند ما را به تابعیت خود درآورند! این بمعنای آن است حق حاکمیتیافتن از «حکومت اسلامی، ویا شبهاسلامی، و یا حکومت کمونیستی، حکومت پانایرانیستی، ویا حکومت ناسیونالیستی و …» هرچه که سبب پارگی وستم، زدودن تفاهم وباهمباشی ملت ایران (=کرد و عرب ،ترک و بلوچ، خراسانی ولرستانی وبختیاری، و…) میشود، برای همیشه بسته شود. این همان سراندیشه « وراء ُکفر ودین » ِ عرفان ایرانی است که در مقابله با متولیان اسلام، عبارتبندی گردید. اینکه تا چه میزان در این پیکارموفق بود، از ارزشمندی آن ذرهای کم نمیسازد.
همه آنها میبایست نخست بپذیرند که دردامنه وحلقه حکومتی جامعه، یعنی نظام سیاسی جامعه استوار برشالودهی فرهنگ ایرانی و اصل «قداست جان وزندگی» قرارگیرند، تا شانس برابرخود را، با دارندگان عقیدهای وایدئولوژی ویا دینی، و تئوری سیاسی ویا حزب ودسته و گروهی دیگر، تنها و تنها در دامنه « دولت » آزمایش نمایند آنهم برای زمانی محدود وازپیش تعیین شده وبا این تعهد که هیچگاه درصدد عینیت دادن خود با « حکومت» برنیایند. چنین ستمی به قول فردوسی « نامه عزل» آنان خواهد بود. (« ستم، نامه عزل شاهان بود »، شاهنامه)
حق سرکشی ملت ایران از هرگونه دولتی که چنین تعهدی را نادیده ویا زیرپا نهد، همواره استوارو پا برجاست. این حق همیشگی «ملت ایران» بوده، هست و خواهد ماند. اوست که بالاترین مرجع، وتصمیمگیرنده نهائی میباشد.
اینستکه حکومت (و هرفردی درچنین حکومتی،) از این بهبعد، آزاد میگردد ودوام مییابد.
اکنون میبایست پرسید که این ذهنیت و گرایش ویا میل ِ به یافتن راه ومسیر ازپیش تعیینشده، وسیستمسازی ازکجا میآید؟
شوربختانه، با دگرگشتهای فراوان از زمان پیدایش و ورود میترا گرایی (=آیین میثاق وپیمان برپایهی قربانی خونی) تا چیرهگی وغلبه شریعت خونریزاسلام، روان وذهنیت ایرانـــــــــی دستخوش پارگی وتغییرات و دگرگونیهای فراوانی گشته، که بکلی پیوندش را با اندیشههای ناب پیشین و فرهنگ مردمیاش تیره وتار ساخته است. باوجود تلاش وکوشش فراوان عرفان ایرانی درچندسدسال، که به شکست انجامید، با خیـــزش جنبش « بابیان» دردوره قاجار که خود زمینهی جنبش وانقلاب مشروطه گشت، آذرخش فرهنگ ایرانی درفردی بنام « سیدعلی محمد باب » به ناگهان ازسرپدیدارشد، که با دلیری و گستاخی پهلوانهاش، اسلام را منسوخ وآیین دیگری را ازخود تاسیس نمود. که خود داستان درازی است که حال قصد وارد شدن وپرداختن به آن را ندارم. تنها اشاره میکنم کهگرچه این جنبش ازسوی متولیان اسلام و حکومت سرکوب شد ولی درمشروطه دنباله یافت و این حقیقت، همیشه ازسوی تاریخنویسان ، یا اساسا درک نگردید ویاهمانند واقعیات امروز، پوشیده و کتمان گردید. درست درزمانی که ایرانی درراه خودزایی، وپیدایش یقین دوباره از خود، آرام آرام بیدارمیگشت با ورود افکارغربی و بویژه ایدئولوژی خانمانسوزمارکسیزم روسی، دچاربختک تازه ازراه رسیده، در اعماق ذهنیت شیعهزدهاش شد. از این پس نامبردن از «ایران ومیهن» خوارشمرده گشت، «فرهنگ» چیزی بیارزش وروبنا گرفته شد، و همهی تاروپود فرهنگ ایرانی و اندیشمندان وآثارشان، به شاهان و مستبدین وآدمکُشان نسبت داده شد. شاید گمانی دور از واقعیت باشد اگر گفته شود که این حکایت پایان یافته، که هنوز نیزشمارفراوانی از تحصیلکردگان ایرانی، با همین دید به فرهنگ ایران نگاه میکنند! هنوزکه هنوز است من جززندهیادان «مصطفی رحیمی»، و«جوانشیر» هیچ روشنفکرایرانی را سراغ ندارم که یک خط در باره تجربهی مایهای « داد » که درشاهنامه ودرداستان فریدون و سه پسرش آمده، نوشته باشد. درعوض تا بخواهی از “عدل” علی ومفهوم ترجمهای « سوشال جاستیس »=”عدالت اجتماعی” پیدا خواهی نمود. هنوز روشنفکرایرانی را نمیشناسم که درباره تجربهی مایهای پیوند همسری ِ زال ورودابه ضحاکی، که دین و آیین دیگر و درتضاد با آیین سیمرغی زال و پدرش سام داشت وتنشهای فراوانی را سبب گشت، نوشته که هیچ، حتا اندکی خیره شده باشد! در عوض از بام تا شام، از”حقوق بشر وفمنیزم (وبه میمنت شریعت خونریز، شاخه فمنیزم اسلامی) وسکولاریزم” مینویسند و فریاد میزنند!
من هنوز که هنوزاست، روشنفکرایرانی را نمیشناسم که درباره تجربهی مایهای از « دین » در فرهنگ ایرانی و این سخن ایرج درشاهنامه که « مباشد بجز مردمی، دین من» ویا همچنین درعبارتبندی فردوسی درشاهنامه ودرداستان کرباس و چهارپیغمبر، کوچکترین اشارهای کرده باشد. اما تا بخواهی از”روشنفکری کذایی دینی” وشریعت خونریزاسلام، از باصطلاح “خُرافه” و “دینخُویی” میتوان یافت. هنوز«دین» برای ایشان،همان معنایی را میدهد که شریعتمداران خونریز از آن سخن میگویند! این همه، نشان ازعدم ِگسُست ازافکاریست که دیگرتبدیل به عقیده واجبارایمان گشتهاند.
اکنون هرایرانی با یقین به خود وبرای همیشه میخواهد که «خود»، خود را معین نماید! خوشبختانه با تلاش وپژوهش وکوششهای بیدریغ وخستگیناپذیر «استاد منوچهرجمالی» درچهل سال اخیرکه با انگیختگی و درکی ژرف ازفرهنگ خود، و با نواندیشی ونوآوری، بنیاد فلسفهی نوو انگیزشی ایران را بنانهاده وعبارتبندی نموده است، گامهای بلندی دراین مسیربرداشته شده وتاکنون نیز تاثیر فراوان داشته است. از نمونههای آن، یکی قیام دلیرانه وبا پرهیز ازخشونت ِ دانشجویان پهلوان، در «هیجده تیرماه» دهه گذشته که با قساوت شدید حکومت اسلام سرکوبی شد ویکی نیز بانگ و آواز « جمهوری ایرانی » درهمین مبارزات وسرکشی ملت درماههای گذشته میباشد. آنانی که هنوز فکر میکنند این شعارتصادفی و به همین سادگی ویا تنها از روی نفی حکومت خونریز وجوانکش اسلامی پدید آمده، سخت در اشتباه هستند. درست بهمین خاطرنیز، بسرعت متولیان اسلام ومقلدین رنگارنگ و باصطلاح لائیک و سکولارشان را، وادار به واکنش و موضعگیری ساخت. با سخنی از «استاد منوچهرجمالی» این جُستاررا به پایان میرسانم:
« روشنفکران ِغیردینی، که رهبران فکری ِسکولارجامعه هستند، دربرابررهبران دینی( چه سنتی و چه نوگرای آن) ، ضعف ونالیاقتی وناشایستگی خود را در«انقلاب ضدمشروطه » سی ویکسال پیش، ثابت نمودند، واعتبارومرجعیت خود را به کلی نزد مردم ایران، ازدست دادند. بدینسان روشن شد که روشنفکران غیردینی، ریشه درخردمستقل وآزاد و درفرهنگ اصیل ایران ندارند. اینست که اکنون ملت، پشت به هردوگونه رهبری کرده است ، وبی این دورهبر، میخواهد باخردجمعی، برغم اشتباهاتی که پیش میآید، سرنوشت خود را بسازد، واین نشان بلوغ ملت است.»
رضا ایرانی
برای درک این محتوای حکومتی، نیازاست که بُنمایه اندیشههای فرهنگ اصیل ایران آرام آرام چشیده ومزه شود تا جان وشیرهی آن بخوبی درک گردد . نیاز است تا به آنها خیره گشته وفکرکرد. میبایست به واژه « داد» به واژه «مهر»، به واژه « فـّر»، فکر کرد که ایرانی چه تجربهی مایهای را ازاین واژهها داشته و آیا آنچه بشکل داستانهای شاهنامه ویا دیگر متون پهلوی برای ما مانده، ازچه مایه گرفته است؟ چرا مثلا فردوسی میآورد که « بیا تا جهان را به بد نسپریم»؟ چرا نمیگوید «ایران را» ؟ وچرا میگوید «جهان»؟ درجستجو وردیابی این پرسشهاست که فرهنگ ایران سخن میگوید. آنگاه است که به ناگهان، شعلههای آتش گرم و مهربه انسان ِ فرهنگ ایران، تن وروان، «جان» را فرا خواهد گرفت.
« از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست » حافظ
این را میبایست تاکید نمود که « فرهنگ ایرانی» را نباید با تاریخ ایران ویا زرتشتیگری ویا شریعت اسلام یکی و اشتباه گرفت؛ وهمچنین نباید با آنچه “ایرانشناسان” غربی، بازازدید الهیات موبدان زرتشتی وبا نگاه برتریجویانه غربی برای ما بازگو میکنند، مشتبه ساخت ویا فهمید!
در این جُستارلختی دراین سراندیشهها (ایدهها) درِ فرهنگ اصیل ایران خیره میشویم. اندیشههائی در اندازه وگستره جهانی، و نه تنها برای جامعهی ایرانی، که برای همهی مردمان گیتی، ازهرنژادی وطبقه ای وجنسی، از هرمرام وکیشی ودینی و با هر ایدئولوژی وعقیدهای. ازبزرگترین آن آغاز میکنیم که سراندیشهی « مقدس بودن جان وزندگی » هرانسانی است که هیچکس حتا خدا، حق گزند وآزاربه آن را ندارد، چه رسد به حکومتگران وسایرقدرتورزان! این همان سراندیشه وتجربهی مایهای « داد ِفریدونی» است که برای نگاهبانی از جان وزندگی مردمان برضد ضحاک، برضد اصل ستم وبیداد، بپا میخیزد وپیکارمیکند. این «داد» در همه گیتی گسترده است و ضد آزردن هر جانداری است.
شاید درنگاه نخست بهچشم نیآید ولی با اندکی ژرفنگری وتامل ابعاد آن بسادگی گسترده میگردند. نخستین پیآیند، آنکه کاربُرد هرگونه قهروخشونتی از همه گرفته میشود. بویژه حکم قتل، و فتوای قتل وکُشتندادن ، فتوای جهـــــــــــاد اسلامی و… ، ازهرآخوندی گرفته میشود. آیا شاه کلید، قفل همه مسائل ما درهمین خلاصه نمیشود؟ آیا اگر این اندیشه بهکرداردرآید، راهی جز با هماندیشیدن همه مردمان، جز «همپرسی»، یعنی جز با همپرسیدن وجستن، برای «زندگی»، برای باهم زیستن، باقی خواهد ماند؟
اینکه ما عادت کردهایم با عینکی خاص، به پدیدهها بنگریم، مانع ازدیدن با چشم ِخودِ ما میگردد ونشان سُستی است. ما تا زمانی که «از خود»، در پی پاسخ به مسائل «جامعه خود» نباشیم، نیرومند نگشتهایم و راه به جایی نخواهیم برد. وکارمان همانند کوبیدن آب در هاوان خواهد بود. این خویشکاری هرایرانی میهندوست و بویژه روشنفکران وآزادیخواهان ایرانی است، که میبایست با شناخت درست از فرهنگ ایران ودر بسترآن، در بارهی مسائل ومعضلات جامعه خود بیاندیشند وهمچنین کوشش نمایند تا با انگیختگی از اندیشه وتجربیات دیگران ،از نواندیشیدن و تفکر فلسفی را در فرهنگ ایرانی و با مغز خود، آغاز نماید. روشن است که مقصودم رونوشتبرداری وتقلیدکردن و یا ترجمه افکاردیگران نیست.راه ما، راهی و مسیری ازپیش ساخته و مهیا گشته، نیست! میبایست همواره ازچنین راههایی دوری جست. چنین راه و مسیرهایی، فقط درانبان آموزههای دینی و ایدئولوژیهای خانمانسوز،ویا درسرِ راهبر وشاه وآخوند یافت میشود! پس آیندهی ما بدست ماست که میبایست رقم زده و ساخته شود. این ما هستیم که میبایست خود «آینده» شویم. این ما هستیم که راه وبیراه را میبایست بیابیم. زایش ما درست درگمشدنها ورفتن دربیراههها وسرانجام بازیافتن ازسر و دوبارهی خود است، که صورت میپذیرد. همه مسائل تلنبارگشتهی هزارهای ما، درست از این ناشی میشود که قدرتورزان راه «خودشدن» را برما بستهاند وهمواره بجای ما و برای ما فکرکرده و تصمیم گرفتهاند. اکنون زمان آن فرا رسیده که انسان ایرانی ازخودش، وبرای خودش وجامعهاش بیاندیشد که همراه اینکه چگونه زندگی را ازگزند وآزارنگاهبانی نماید، آنرا از سر، بامزه وشاد سازد. او هزارههاست که ازاین بیمزهگی رنج و عذاب میبرد و درد میکشد. این درد، درد ساده فیزیکی نیست! مفهوم «درد» بقول استاد جمالی ” هرگونه تهدید وقهرو درشتی وآزاروستمی که به زندگی درگیتی وارد آید ، درد شمرده میشود.“
ما میخواهیم از این «درد» رهایی یابیم. نه اینکه بازحقیقتی، راهی ویا سیستمی را ازکتابی و یا آموزهای و یا ازجایی پیدا ودنبال کنیم وسپس سعی کنیم تا آنرا به همه، مثلا بعنوان مُدرنیزم ویا پُست مُدرنیزم تحمیل کنیم. ما میخواهیم که دیگرهیچ عقیده وایدئولوژی ودینی، ویا تئوری سیاسی ویا حزب ودسته و گروهی ، «حقانیت به حکومت» نداشته باشد وخودش را با حکومت جامعه، عینیت ندهد، یعنی یکی نگیرد وتحمیل نکند. ما میخواهیم تا حق حاکمیتیافتن از همهِی آنها، برای همیشه گرفته شود، تا دیگرنتوانند ما را به تابعیت خود درآورند! این بمعنای آن است حق حاکمیتیافتن از «حکومت اسلامی، ویا شبهاسلامی، و یا حکومت کمونیستی، حکومت پانایرانیستی، ویا حکومت ناسیونالیستی و …» هرچه که سبب پارگی وستم، زدودن تفاهم وباهمباشی ملت ایران (=کرد و عرب ،ترک و بلوچ، خراسانی ولرستانی وبختیاری، و…) میشود، برای همیشه بسته شود. این همان سراندیشه « وراء ُکفر ودین » ِ عرفان ایرانی است که در مقابله با متولیان اسلام، عبارتبندی گردید. اینکه تا چه میزان در این پیکارموفق بود، از ارزشمندی آن ذرهای کم نمیسازد.
همه آنها میبایست نخست بپذیرند که دردامنه وحلقه حکومتی جامعه، یعنی نظام سیاسی جامعه استوار برشالودهی فرهنگ ایرانی و اصل «قداست جان وزندگی» قرارگیرند، تا شانس برابرخود را، با دارندگان عقیدهای وایدئولوژی ویا دینی، و تئوری سیاسی ویا حزب ودسته و گروهی دیگر، تنها و تنها در دامنه « دولت » آزمایش نمایند آنهم برای زمانی محدود وازپیش تعیین شده وبا این تعهد که هیچگاه درصدد عینیت دادن خود با « حکومت» برنیایند. چنین ستمی به قول فردوسی « نامه عزل» آنان خواهد بود. (« ستم، نامه عزل شاهان بود »، شاهنامه)
حق سرکشی ملت ایران از هرگونه دولتی که چنین تعهدی را نادیده ویا زیرپا نهد، همواره استوارو پا برجاست. این حق همیشگی «ملت ایران» بوده، هست و خواهد ماند. اوست که بالاترین مرجع، وتصمیمگیرنده نهائی میباشد.
اینستکه حکومت (و هرفردی درچنین حکومتی،) از این بهبعد، آزاد میگردد ودوام مییابد.
اکنون میبایست پرسید که این ذهنیت و گرایش ویا میل ِ به یافتن راه ومسیر ازپیش تعیینشده، وسیستمسازی ازکجا میآید؟
شوربختانه، با دگرگشتهای فراوان از زمان پیدایش و ورود میترا گرایی (=آیین میثاق وپیمان برپایهی قربانی خونی) تا چیرهگی وغلبه شریعت خونریزاسلام، روان وذهنیت ایرانـــــــــی دستخوش پارگی وتغییرات و دگرگونیهای فراوانی گشته، که بکلی پیوندش را با اندیشههای ناب پیشین و فرهنگ مردمیاش تیره وتار ساخته است. باوجود تلاش وکوشش فراوان عرفان ایرانی درچندسدسال، که به شکست انجامید، با خیـــزش جنبش « بابیان» دردوره قاجار که خود زمینهی جنبش وانقلاب مشروطه گشت، آذرخش فرهنگ ایرانی درفردی بنام « سیدعلی محمد باب » به ناگهان ازسرپدیدارشد، که با دلیری و گستاخی پهلوانهاش، اسلام را منسوخ وآیین دیگری را ازخود تاسیس نمود. که خود داستان درازی است که حال قصد وارد شدن وپرداختن به آن را ندارم. تنها اشاره میکنم کهگرچه این جنبش ازسوی متولیان اسلام و حکومت سرکوب شد ولی درمشروطه دنباله یافت و این حقیقت، همیشه ازسوی تاریخنویسان ، یا اساسا درک نگردید ویاهمانند واقعیات امروز، پوشیده و کتمان گردید. درست درزمانی که ایرانی درراه خودزایی، وپیدایش یقین دوباره از خود، آرام آرام بیدارمیگشت با ورود افکارغربی و بویژه ایدئولوژی خانمانسوزمارکسیزم روسی، دچاربختک تازه ازراه رسیده، در اعماق ذهنیت شیعهزدهاش شد. از این پس نامبردن از «ایران ومیهن» خوارشمرده گشت، «فرهنگ» چیزی بیارزش وروبنا گرفته شد، و همهی تاروپود فرهنگ ایرانی و اندیشمندان وآثارشان، به شاهان و مستبدین وآدمکُشان نسبت داده شد. شاید گمانی دور از واقعیت باشد اگر گفته شود که این حکایت پایان یافته، که هنوز نیزشمارفراوانی از تحصیلکردگان ایرانی، با همین دید به فرهنگ ایران نگاه میکنند! هنوزکه هنوز است من جززندهیادان «مصطفی رحیمی»، و«جوانشیر» هیچ روشنفکرایرانی را سراغ ندارم که یک خط در باره تجربهی مایهای « داد » که درشاهنامه ودرداستان فریدون و سه پسرش آمده، نوشته باشد. درعوض تا بخواهی از “عدل” علی ومفهوم ترجمهای « سوشال جاستیس »=”عدالت اجتماعی” پیدا خواهی نمود. هنوز روشنفکرایرانی را نمیشناسم که درباره تجربهی مایهای پیوند همسری ِ زال ورودابه ضحاکی، که دین و آیین دیگر و درتضاد با آیین سیمرغی زال و پدرش سام داشت وتنشهای فراوانی را سبب گشت، نوشته که هیچ، حتا اندکی خیره شده باشد! در عوض از بام تا شام، از”حقوق بشر وفمنیزم (وبه میمنت شریعت خونریز، شاخه فمنیزم اسلامی) وسکولاریزم” مینویسند و فریاد میزنند!
من هنوز که هنوزاست، روشنفکرایرانی را نمیشناسم که درباره تجربهی مایهای از « دین » در فرهنگ ایرانی و این سخن ایرج درشاهنامه که « مباشد بجز مردمی، دین من» ویا همچنین درعبارتبندی فردوسی درشاهنامه ودرداستان کرباس و چهارپیغمبر، کوچکترین اشارهای کرده باشد. اما تا بخواهی از”روشنفکری کذایی دینی” وشریعت خونریزاسلام، از باصطلاح “خُرافه” و “دینخُویی” میتوان یافت. هنوز«دین» برای ایشان،همان معنایی را میدهد که شریعتمداران خونریز از آن سخن میگویند! این همه، نشان ازعدم ِگسُست ازافکاریست که دیگرتبدیل به عقیده واجبارایمان گشتهاند.
اکنون هرایرانی با یقین به خود وبرای همیشه میخواهد که «خود»، خود را معین نماید! خوشبختانه با تلاش وپژوهش وکوششهای بیدریغ وخستگیناپذیر «استاد منوچهرجمالی» درچهل سال اخیرکه با انگیختگی و درکی ژرف ازفرهنگ خود، و با نواندیشی ونوآوری، بنیاد فلسفهی نوو انگیزشی ایران را بنانهاده وعبارتبندی نموده است، گامهای بلندی دراین مسیربرداشته شده وتاکنون نیز تاثیر فراوان داشته است. از نمونههای آن، یکی قیام دلیرانه وبا پرهیز ازخشونت ِ دانشجویان پهلوان، در «هیجده تیرماه» دهه گذشته که با قساوت شدید حکومت اسلام سرکوبی شد ویکی نیز بانگ و آواز « جمهوری ایرانی » درهمین مبارزات وسرکشی ملت درماههای گذشته میباشد. آنانی که هنوز فکر میکنند این شعارتصادفی و به همین سادگی ویا تنها از روی نفی حکومت خونریز وجوانکش اسلامی پدید آمده، سخت در اشتباه هستند. درست بهمین خاطرنیز، بسرعت متولیان اسلام ومقلدین رنگارنگ و باصطلاح لائیک و سکولارشان را، وادار به واکنش و موضعگیری ساخت. با سخنی از «استاد منوچهرجمالی» این جُستاررا به پایان میرسانم:
« روشنفکران ِغیردینی، که رهبران فکری ِسکولارجامعه هستند، دربرابررهبران دینی( چه سنتی و چه نوگرای آن) ، ضعف ونالیاقتی وناشایستگی خود را در«انقلاب ضدمشروطه » سی ویکسال پیش، ثابت نمودند، واعتبارومرجعیت خود را به کلی نزد مردم ایران، ازدست دادند. بدینسان روشن شد که روشنفکران غیردینی، ریشه درخردمستقل وآزاد و درفرهنگ اصیل ایران ندارند. اینست که اکنون ملت، پشت به هردوگونه رهبری کرده است ، وبی این دورهبر، میخواهد باخردجمعی، برغم اشتباهاتی که پیش میآید، سرنوشت خود را بسازد، واین نشان بلوغ ملت است.»
رضا ایرانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر