۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

پس این خدا کجاست؟

یک سئوال و جواب ساده درباره؛

" خدایی که در این نزدیکی است!"

اشاره: بعضی از ما آدمها، وقتی جنایتها و ظلمهای بشری را می بینیم، در ذهنمان این سئوال جرقه می زند که پس این خدا کجاست؟ (مثل اینکه خدا آژان محل است!) برآشفته می شویم و می گوییم پس چرا خدا نیست؟ (گویا بودنش را باید با صاعقه یا زلزله درجا به ما ثابت کند) و می پرسیم پس اگر هست چرا کاری نمی کند؟ یا می پرسیم پس چرا خانه ظلم را نابود نمی کند و بهشت را برای ما در همین زمین نمی سازد؟...و خدایی که در این نزدیکی است، با صبوری به ما لبخند می زند!

بعد از نوشتن ماجرای "کمین پلیس در دو کیلومتری" و اشاره ای که به لطفهای الهی داشتم، دوست عزیزی برایم کامنتی نوشت که همین سئوالها در آن بود و مناسب دیدم جوابش را برای سایر دوستان هم بگذارم. حالا اگر شما هم چنان سئوالی دارید؛ این سئوال ایشان (با نام مخفف ش) و زیرش هم نوشته من. امیدوارم این سئوال و جواب فقط باعث درک بهتر ما از همدیگر باشد.همین!

بابک عزیز!

ایمان داشتن خیلی‌ چیز خوبیه. به نوعی سلامت روح رو به ارمغان میاره. ایمان واقعی‌، حتی به یک سنگ !!! و ایمان داشتن خوب تا حدی که آزادی دیگران رو ازشون نگیره. این همون چیزیه که ما همگی‌ بهش اعتقاد داریم. و اما خدا، آیا تا به حال این سئوالو از خودتون کردید که اگر قاضی‌ فقط خدا بود، و گریز شما از چنگال خونخوارارن فقط به لطف حقه، پس چطور باید ظلمشو در هنگام ریخته شدن خون ندا توجیه کرد؟ یا سکوت و بیکاریشو ، وقتی‌ به بچهامون تجاوز میشد ؟ یا اینکه چرا آسمون او‌ رو سر جلادا خراب نمی‌کنه تا اینهمه ظلم تموم شه؟ اصلا اگه همه چیز دست اونه، چرا اینقدر آوارگی و جون کندن و کشته دادن و‌...؟؟
انسان، شعور و‌ آگاهی‌ انسان، قدرت انتخاب انسان، قوت تشخیص انسان نشانه‌ای از خلقت بی نظیر اوست. و همین انسان ، شیطان رو آفرید تا به روی عمل زشت او‌ خودخواهانهٔ خودش پوشش بذاره !!!
خدایی آفرید، اما باقیش اون مخلوق، خواستن اونه. اگه حرکت نکنیم ، خدایی نیست نجاتمون بده. اگه بجنبیم، نیروی خداییمون صد چندان می‌شه. شما رو شور و‌ آگاهی شماست که یاوره. دوستتون داریم. ش.

***

دوست عزیزم!

با بعضی حرفات موافقم. اما من نمی توانم به سئوالات دینی و مذهبی جواب بدهم چون "مبلغ مذهبی" نیستم و بلد نیستم و اصلا" دوست ندارم درباره خدای خودم تبلیغ کنم و از این کارهام بدم میاد.

من یک خدایی دارم که اصلا" نیازی به تبلیغ نداره! اونقدر باحال، خودمونی، صمیمی و اهل حال و البته خیلی هم نکته سنج و تیزبینه! این خدا گاهی گوشمو می گیره تا آدم بشم. گاهی دستمو می گیره تا راه بیفتم. گاهی نازمو می کشه تا دلسرد نشم. گاهی سرم داد میزنه تا برگردم توی جاده. گاهی پنچرم میکنه تا بایستم. گاهی وسیله سازه تا نایستم و ادامه راهمو برم. خیلی هم خوب میشه ازش سئوال کرد و همه چیزم میشه ازش پرسید و جواب گرفت. مثلا" تو می پرسی چرا گذاشتی ندا رو بکشن؟ اون گذاشت؟ میپرسی چرا خونه ظلم رو خراب نمی کنی؟ اون باید بکنه؟ میپرسی چرا اینا اینقدر ظلم میکننن و تو ساکتی؟ ساکته؟ من که فکر نمیکنم خدا باید کلنگ دستش بگیره و خونه ظلم رو نابود کنه! بعدش ما بیایم و حالشو ببریم! خدای من که اصلا" حرفشو نزن، اهل این پارتی بازیها نیست. تنبل خونه شاه عباس که نیست! این خونه ظلم حاصل اشتباهات خود ماها یا پدرها و مادرهامونه. خودمونم باید کلنگ دست بگیریم و علی علی بزنیم داغونش کنیم! البته خدای من میگه خودتون دست به کار بشین و خونه ظلمو خراب کنین، منم کمکتون میکنم. ولی قرار نیست اون کارهای ما رو انجام بده! اون فقط به مایی که راه می افتیم کمک میکنه، همین. اما اینکه بگیم خونه ظلمشونو خراب کن، بگه چشم! اینطوریا نیست! راستش من روم نمیشه ازش سئوالای اینطوری بپرسم. چون تکرارین و اون قبلا" جوابمو داده و این سئوالا فقط منو ضایع میکنه! میگه دندتون نرم، حقتون رو نگیرین آش همین آشه و کاسه همین کاسه! بلند شین و اوضاعتونو خودتون درست کنین.همین. مگه خدا به آمریکاییها دموکراسی عطا کرد؟ یا مگه بولیوی و زیمباوه رو خدا استبدادی کرده؟ مردم هر دیاری شایسته وضعی هستن که دارن! اگه شایستگیه ما اینه که یه مشت آدم دروغگو و دزد و شارلاتان با دکترای جعلی روی سرمون حکومت کنن، خدا چیکاره س؟ میگه دوست ندارین، یالا بلند بشین و خودتون وضعو عوض کنین، منم هستم! و هست. دروغ نداره بگه!

ازش بپرسم چرا گذاشتی ندا رو بکشن؟ اون گذاشت؟ و تازه چرا نباید می گذاشت؟ چرا باید مانع چنان مرگی می شد؟ آخه چه مرگی زیباتر از اونی که نصیب ندا شد سراغ داری؟ کجای این بد بود که طوری ندا رو پیش خودش برد که زیباترین تصویر یک مرگ آرمانی رو خلق کرد و حالا اون تصویر زیبا، نیروبخش حرکت میلیونها نفر دیگه شده؟ من که روم نمیشه جز تشکر چیزی بهش بگم. خدای عاشق پیشه ما، یه هدیه بزرگ به ما داد به اسم ندا و خود ندا رو از مادرش هدیه گرفت چون دوستش داشت! یه مرگ زیبا که شاید سالهای سال باعث جنبشهای آزادیخواهی توی همه دنیا باشه.

یا ببین چطور اخبار شکنجه ها و تجاوزها رو از اون زندانهای مخفی به بیرون درز داد تا ما مردم یه فکر جدی بکنیم. البته خدا خیلی هم بیکار نبوده، ولی قرار نیست بیاد خدمت من و تو و گزارش کار بهمون بده! کم آبروی نظام مقدس ولایی رو ریخت؟ کم نقابهای ریا و تزویر اینا رو کنار زد؟ کم ستونهای بظاهر مستحکم این نظام رو لرزوند؟

فرض که آقای موسوی رئیس جمهور میشد، چند سال باید خون دل میخورد تا نشون بده آقای خامنه ای با اون رفتارهای مزورانه، یک دیکتاتوره؟ که سپاه پاسداران، به بهانه خصوصی سازی داره کشور رو میخره و سرمایه های ملت رو می دزده؟ که این جماعت به اسم مسلمونی، در حال قورت دادن کشورن؟ خدا کم خریت و حماقت به این حاکمان داد که خودشون دارن خودشون رو نابود میکنن؟

این خدای من با ماها بحثهای فقهی و طلبگی و آخوندی نمی کنه. چون اصلا" هنرمنده. با نهایت ظرافت، می شینه کارشو انجام میده، بعد عقب وامیسته و تو می بینی چه اثر فوق العاده ای ساخته. کارشم خیلی خوب بلده. فکر میکنی از کجای اون روز، به ندا گفت راه بیفت؟ و فکر میکنی چی بیشتر از این می تونست نصیب کسی مثل ندا بشه که به تقلب اعتراض داشت، ولی با دلی که سپرد، جوری فریاد اعتراضش توی اطراف و اکناف عالم پیچیده که هزاران رسانه نمی تونستن شخصی رو اینطور عروف کنن و اعتراضش رو به همه جا برسونند؟خدای من میگه تو راه بیفت و برو. برو حق خودت رو بگیر منم همینجا پشتت مثل کوه وایسادم! نمیگه زنده نگهت میدارم که اینجا زندگی کنی، میگه جاودانه ات میکنم! ندا مرد؟ واقعا" مرد؟ یا اگه درست نگاه کنی می بینی از من و تو هم زنده تره؟ ندا امروز همه جا هست. این زندگی و جاودانگی رو کی بهش داد؟ رسانه ها؟ ما؟ یا اونی که انتخابش کرد و وقتی ندا تیر خورد و افتاد روی زمین، دست نامرئی اش اونو از پشت گرفت و آروم خوابوندش روی زمین و یه چیزی نشونش داد که دخترک آروم شد و عاشقانه پر کشید! این خدا پشتت می ایسته و تا حالاشم پشت یکی مثل من ناقابل وایساده و خیلی با معرفته که پشت من بی معرفت رو خالی نکرده و هنوزم همینجاست و هستش! به تو و دیگران هم همینو خواهد گفت. میدونم روزی که بخواد و قرار باشه، ما دل سپرده هاشو یه جوری میبره که رفتن، زیباترین کار باشه! الان برای یه نیاز دیگه ای، اینجا هستیم. بودن و نبودن ما دست اونه و نوع رفتمنون به دلیه که بهش می سپاریم، نه به دلیل.

از طرفی اصلا" رابطه پرایوسی و خصوصی و پسرخالگی هم با کسی نداره. هیچکسی دُردونه اون نیست. فقط کافیه باورش کنی، اونم تو رو باورت میکنه. اصلا" باورت داشته و خودت نمی دونستی! مشکل خود ماییم. برای خود من تجربه باور کردنش اینجوری بود که یه روز تنگ غروب، ایستادم و نگاش کردم. دیدم چقدر بیکرانه این چیزی که از دریا، از اقیانوس، از آسمون وسیع تره. جنس این آبی بی نهایت رو نفهمیدم چیه، اما حس کردم دوست دارم دل بزنم بهش. اگه دریاست، دل بزنم به دریاش. پاهامو که توی آب گذاشتم، خیس شدم. سردم شد اما باز جلو رفتم. شنا بلد نبودم ولی روی آب خودمو ول کردم و دیدم وسط دریاش هستم. زنده، سالم، در حال غوطه خوردن و عشق کردن. وقتی به مهاجرت برای بیان حقیقت دل سپرد، هیچی نداشتم. حالا هم چیزی ندارم اما اون بود که منو کفایت و حمایت کرد و بس. با همه بی بضاعتی هام، تا دل بهش سپردم همه چی بهم سپرد و بهم داد. امنیتی که خیلیا توی خونه هاشون ندارن، به ماهایی داد که خونه مون رو ول کرده بودیم و زیر چادر یا توی خونه های اجاره ای یکشبه بودیم. لذتی و آرامشی که برای کسب اون نیومده بودیم، در اوج همون بی گناهیا و آوارگیها نصیبمون شد. خرجمونو داد. بیماریهامون رو خودش شفا میداد و وقتی بارون می اومد، زیر چادر بهمون آرامش و خنده و نترسی می بخشید تا دلمون قرص باشه. توی خیابونهای پر از مأمور، حجابی روی ما می کشید که حتی اگر داد میزدیم، اونها ما رو نمی دیدن. کور و کر می شدن. باورت میشه؟ اگه دل نمی سپردیم بهش، شیشه وجود ما رو اینجور کنار اینهمه سنگ خارا نگه میداشت؟ نمی دونم. اون اینقدر بزرگ و خوبه که شاید بازم نگهمون می داشت. اما این حس دوست داشته شدن توسط اون رو شاید نداشتیم. این حس، انتهای هستی و زندگیه. باور کن. اینو مطمئنم ندا باور کرده بود که اون طوری آروم شد و لبخند زد و رفت.

امن به شکل تجربی به این خدا رسیدم و فقط اینو فهمیدم که اگه دل نمی دادم بهش الان وسط برهوت یک کویر نشسته بودم نه توی دریای به این وسعت! از همین وسط دریا دارم می بینم که این دعوت رو از همه شماها داره میکنه. میگه بیاین جلو برای گرفتن حقتون. حقتون آزادیه. برابری حق شماس. کافیه بخواین تا بگیرینش. اما اگه نیای و لوس بشی یا قهر کنی و بشینی غرغر کنی، میگه برو بینیم بابا! البته شاید اینم نگه، شاید بازم منتظرت بمونه! خوبیش همینه که محبتش تموم شدنی نیست. هرچی بخوای میتونه دوستت داشته باشه. حتی اگه خودت باور داشته باشی آدمی هستی که ارزش دوست داشتن نداری. اون سیرابت میکنه. کافیه دلت با عشق و محبت قهر نکرده باشه تا زودتر بشنویش. تازه همون وقتشم تو رو به راه میاره و عاشقت میکنه. من با این خدای باحال خودم، خیلی خوشم. از وقتی عاشقش شدم و توی دریاش پریدم، چند نفر عاشقم شده باشن خوبه؟ عاشق من نشدن ها! اشتباه نکنی! اونام نمی دونن که در واقع عاشق من نشدن! عاشق یه چیزی شدن که شاید انعکاس نورش رو یه لحظه توی دوستداراش می بینن. همون طوری که همه ما عاشق نگاه خیره نداآقاسلطان شدیم. یه کمی فکر کن؛ واقعا" توی نگاه این دختر چی هست که میلیونها نفر اون نگاه رو دوستش دارن؟ چی هست جز انعکاس یه چیز بی نظیر، تلألؤ یه زیبایی مطلق. یا عکس تولد سهراب اعرابی رو ببین، نشسته و به کیک تولد نوزده سالگیش خیره شده، همین. اما چرا معصومیت نگاهش حتی قبل از لحظه مرگش ما رو شیفته میکنه؟ دیوانه میکنه؟ به حرکت وادار میکنه؟ به نظرم از اون موقع سهراب دل خدای ما رو برده بود با اون نگاهش! یا ندا از خیلی وقت پیش، دلبری کرده بود از خدای اهل دل ما!

میخوای یه چرخی توی این دریای آبیش بزنی تا خودت ببینی کجاها حواسش به تو هست و خودت خبر نداری و هاج و واج می مونی؟ کافیه تن به آب بدی و بری جلو. بیا ما کار خودمونو بکنیم و بذاریم خدا هم کارای خودشو بکنه. هرجایی که لازم باشه، خودش بلده خداییشو بکنه. غرزدن ما تأثیری نداره.من مطمئنم ندا توی اون آخرین لحظه یه چیز فوق العاده زیبا دید که اون طوری خیره موند و راحت شد. که نگاهش پر عشق شد. اون چیز زیبا رو البته فقط موقع مرگ به ما نمیده ها. اون چیز زیبا رو میشه توی همین زندگی هم دید و تشخیص داد و به سمتش رفت و برای همه مردم آشکارش کرد و باهاش زندگی کرد. زمانش رو ما خودمو تعیین می کنیم؛ با انتخابهامون. حالا یه وقت اینجا بدستش میاریم، یه وقت دم مردن و یه وقت اصلا" گذر بعضی از آدما هم بهش نمیفته! مثلا" اگه مصباح یزدی یا جنتی یا احمدی نژاد دویست سالم عمر کنن، عمرا" نمی فهمن این زیبایی یعنی چی؟

ما بدنبال همون چیزای زیبایی هستیم که این خدای باحال، جزو حقوق اساسی ما قرار داده اما قرار نیست که بهشتو اینجا برامون بسازه تا ما حالشو ببریم! اون از اینکه ما خودمون تنبلی میکنیم و نمیریم حقمون رو بگیریم متحیره! تعجب میکنه! اون منتظره ما یه قدم پیش بذاریم تا بهشون برسیم! اما ما بعضیامون یا خیلیامون هنوز مردد هستیم. دو دل هستیم. از دریا می ترسیم و غر میزنیم و بهانه می گیریم. در حالیکه این بهشت بزرگ رو توی همین دنیا، فقط به "بهاء" میدن نه به بهانه! و بهای به دست آوردن آزادی و عدالت و حقانیت، حرکته. این روزها (مثل همین سیزده آبانم) وقت حرکت کردنه. پس یا حق! راه بیفتیم.

دل نوشت: دیشب بعد از نوشتن این نامه، حال خوبی داشتم. قلمم رو برای محبوبم چرخونده بودم و مثل بچه ای بودم که به باباش یه حالی داده و همینجوری خوشحاله. همین. بعد تفألی زدم به حافظ. تنها یار این روزهای تنهایی، مهاجرت، بی پناهی و عاشقی بی توصیفی که با خدای خودم دارم. دیوان را باز کردم و از بیت اولش هاج و واج ماندم. مخاطب حافظ، خود اوست یا یک نویسنده که کلک (قلم) او می تواند با یک قطره سیاه، صد چشمه آب حیات بخش را برابری کند، خدا کند من و شما شایسته سخنش باشیم.

این غزل زیبای حافظ را به شما و بخصوص به (ع) دوست عزیزی تقدیم می کنم که حافظ دوستی اش، ما را رفیق تر کرده. بخوانید و عشقبازی بندگان کوچک با یک دوست بزرگ را ببینید و لذت ببرید:

اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي!
در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي!
كلك تو بارك الله بر ملك و دين گشاده
صد چشمه آب حيوان از قطره سياهي!
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
مُلك آن توست و خاتم، فرماي هر چه خواهي!
در حكمت سليمان، هر كس كه شك نمايد
بر عقل و دانش او، خندند مرغ و ماهي.
باز ار چه گاه گاهي، بر سر نهد كلاهي
مرغان قاف دانند آيين پادشاهي!
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بي منت سپاهي!
كلك تو خوش نويسد در شأن يار و اغيار
تعويذ جان فزايي، افسون عمر كاهي!
اي عنصر تو مخلوق از كيمياي عزت
وي دولت تو ايمن از وصمت تباهي!
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه‌ها بشوييم از عُجب خانقاهي!
عمريست پادشاها كز مي تهي است جامم؛
اينك ز بنده دعوي وز محتسب گواهي!
گر پرتوي ز تيغت بركان و معدن افتد؛
ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ كاهي!
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان
گر حال بنده پرسي از باد صبحگاهي.
جايي كه برق عصيان، بر آدم صفي زد
ما را چگونه زيبد دعوي بي گناهي!
حافظ چو پادشاهت گه گاه مي‌برد نام

رنجش ز بخت منما، باز آ به عذرخواهي!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر